هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: تالار عمومی اسلیترين
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ جمعه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲
- چی گفتی؟
ملت فرهیخته اسلیترین که در حال به پایان رساندن عملیات بارگیری اطلاعات بر اقصا نقاط بدنشان بودند با شنیدن واقعیت بسیار تلخ از دهان اسنیپ، با چهره هایی وحشت زده و دهان باز خیره به او می نگریستند. ظاهرا همگی به همان نتیجه ای رسیده بودند که اسنیپ در پست قبل به آن رسیده بود:
فردا ساعت 11 باید منتظر قتل عام دسته جمعی اشان می بودند.
ایوان با ناراحتی روی زمین نشست:
- خدایا چرا ما؟ من هنوز جوونم... کلی آرزو داشتم. تازه می خواستم شامپوی ضد شوره امو به بازار عرضه کنم... می خواستم تو مسابقه خوش هیکل ترین مردان جهان شرکت کنم... می دونستم دست کم می تونم رتبه دوم رو بگیرم.
لوسیوس با عصبانیت لگدی به پهلوی ایوان زد به طوریکه تمام دنده های قفسه سینه به انضمام لگن خاصره اش از جا در آمد و چنین شد که دریافت دیگر باید آرزوی شرکت در مسابقه را با خود به گور ببرد
لوسیوس گفت:
- ساکت باش ایوان... به جای ضجه و ناله باید دنبال یه راهی باشیم.
نارسیسا که تمام دست هایش از کثرت اطلاعات جاسازی شده سیاه به نظر می رسیدند با بی حوصلگی روی کاناپه ولو شد:
- چه جوری می خوایم یه راه پیدا کنیم. این معجون 3 روز برای درست شدن وقت می بره تا چند ساعت دیگه ما شکل ایوان شدیم. :worry:
- مامان... تو کجاییی؟ عررررر
- من می خوام زنده بمونم...
- پس تکلیف اینهمه تقلب هایی که تو آستر ردام نوشتم چی میشه؟
مورفین که بی توجه به هیاهو جلوی شومینه چرت می زد چرتش پاره شد. با اوقات تلخی گفت:
- اه... چقدر شر و شدا می کنین. حالا مگه شی شده؟
ملت:
موفین با بی حوصلگی دستی به صورتش کشید:
- چقدر شماها@##$% هستین. خب مگه بلا هم از اون معجون نخورده؟ یعنی اون نمی تونه حداقل سوالای آزمون فردا رو قبل از از بین رفتن اثر معجون بهتون بگه؟
ملت:


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۳ ۱۳:۴۶:۳۳
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۲/۱۳ ۱۷:۲۵:۲۹


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱۰:۳۰ جمعه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۲
کینگزلی و دامبلدور در حالیکه سعی می کردند با چشم غره رفتن به دو مرگخوار که با نیش های باز به آنها خیره می نگریستند خود را ترسناک و با ابهت جلوه دهند با عجله وارد خانه گریمولد شدند. ظاهرا لرد سیاه زودتر از تصور دامبلدور به فکر افتاده بود!
مک گونگال که با کمک چوبدستی اش در حال تغییر شکل دادن یویوی صورتی و خز جیمز به گلدانی باشکوه که کمابیش قدیمی به نظر می رسید بود با تعجب به ورود شتاب زده دامبلدور و کینگزلی نگاه کرد.
دمبل و کینگز: :worry:
مگی با حالتی تهدیدآمیز درحالیکه چوبدستی اش را تکان می داد جلو آمد:
- معلومه اینجا چه خبره؟ مگه تو نرفته بودی با کینگزلی حرف بزنی و مجوز ازش بگیری؟ چرا اینقدر زود برگشتی؟مگه...
کینگزلی که رنگ به صورت نداشت و چهره اش نه به اندازه لرد سیاه بلکه چیزی در همان مایه ها سفید شده بود بی توجه به مک گونگال رو به دامبل ناله کنان گفت:
- من... من که گفتم... بفرما... حالا چکار کنیم؟ خونه هم که دیگه نمودار ناپذیر نیست. وگرنه چه جوری اینجارو پیدا کردن؟
دامبلدور که از پنجره بیرون را می نگریست دستش را به علامت سکوت رو به کینگزلی تکان داد. با دقت دو مرگخوار را زیر نظر داشت که مصرانه مقابل درب ورودی قرارگاه ایستاده بودند و گاه و بیگاه نگاه های موذیانه ای به آن می انداختند. قلم و کاغذ کماکان در دست مورفین خودنمایی میکرد که هر از چند گاهی با آن روی کاغذ چیزی میکشید و البته از قلم های پشت گوش و لبش نیز برای رنگ آمیزی نقاشی اش بهره می برد!
دامبلدور دستی به ریش چند متری اش کشید:
- خب ظاهرا تام زودتر از اونچیزی که مدنظرم بود از قضیه خبردار شده.
مک گونگال با بی صبری پرسید:
- آلبوس می خوای بگی چی شده یا تورو به عنوان یکی از اشیای باستانی این موزه قریب الافتتاح تغییر شکل بدم و بذارم در معرض دید عموم؟ :vay:
دامبل با خونسردی تمام گفت:
- مگی عزیز چیزی نیست. اصلا هم لازم نیست نگران باشی که مرگخوارا هم فهمیدن ما می خوایم موزه بزنیم. اینا به ما کاری ندارن. خودشون گفتن فقط می خوان از اینجا بازدید کنن. من بهشون اعتماد دارم :pashmak:
مک گونگال:
کینگزلی: نابود شدیم... ما می میریم... ما می میریم... تموم شد (مدل زندگی جدید امپراتور خوانده شود! )

مکان- مقابل درب ورودی خانه گریمولد

سالازار در حال ور رفتن با علامت شوم روی بازوی چپش بود. مورفین در حالیکه می کوشید به پنجره طبقه همکف در نمای مقر محفل، سر دامبلدور را که از پشت پنجره به آنها خیره شده بود اضافه کند، پرسید:
- شی شد شالی؟ تونشتی بگیریش؟
سالازار:
- نه نوه معتادیم... آنتن نمی دهید...آه... گرفت...گرفت...
او سرش را با احتیاط به علامت شومش نزدیک کرد:
- نوه بزرگ و باشکوه و سیاهیم... ما هم اکنون در مقابل در ورودی چیز... نامش چه بودیه؟ ها ... به خاطر آوردیم... محفل ققی ها می باشیم. گویا دیگر نمودار پذیر گشتیه... چه دستور می دهیه؟



پاسخ به: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ سه شنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۲
با سلام.
ظاهرا من اولین نفرم. البته اولین بارمه و خیلی به نحوه مصاحبه آشنایی ندارم و یحتمل سوالام خیلی یخ از آب درمیان.
موسیو پرنس عزیز(با حفظ حق کپی رایت برای جناب وزیر!)
1- ممکنه خودتونو به طور کامل معرفی کنید؟ و اینکه در حال حاضر به انجام چه کاری مشغول هستید؟(منظورم اینه که مثلا دانش آموز یا دانشجوی کارشناسی یا ارشدین و یا به سلامتی شاغلید و...)
2- اگه پستارو درست خونده باشم قبلا روونا ریونکلا بودید و در حال حاضر پرنس هستید. آیا شناسه ایفای نقش دیگه ای رو هم تجربه کردین؟
3- نظرتون راجع به ایفای نقش چیه؟
4- از اونجاییکه شما هم یه مرگخوارید نظرتون در مورد ارباب ولدمورت و مرگخواران؟
پ.ن: ببخشید فعلا چیز دیگه ای یادم نمیاد که بپرسم.امیدوارم خبط و خطایی ازم سر نزده باشه که جدا از روی ناآگاهی و غیر عمدی صورت گرفته. :worry:



پاسخ به: اگه یه روز براتون یک نامه از یک مدرسه جادوگری بیاد چی کار می کنید ؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۹۲
هیچی، احتمالا اول فکر می کنم که یکی خواسته منو بذار سرکار پس اولش شونه امو با بی اعتنایی بالا میندازم. بعد که یکم دچار شک و تردید شدم لازمه که یه استعلام بگیرم تا مطمئن بشم که سرکاری نیست و وقتی سرکاری نبودنش مشخص شد:
خب... حالا مگه چی شده؟ مهم اینه اولا از یه کشور خارجی مناسب اومده باشه و دوم اینکه وقتی که از کشور رفتم شرایطش طوری باشه که بتونم همونجا بمونم.
به من میگن یه آدم کم توقع.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۳۰ ۲۰:۳۰:۴۳
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۳۰ ۲۱:۵۸:۵۷


پاسخ به: از کدام شخصیت کتاب بیشتر خوشتان می آید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱۹:۵۹ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۹۲
عجیبه. تصور می کردم قبلا اینجا پست زدم. ولی هرچی می گردم پیداش نمی کنم
بگذریم. تنها شخصیتی که من حتی از کتاب اول شیفته اش بودم اسنیپ بود. به نظرم تنها شخصیت پرداخته شده کتاب بود و نکته دیگه اینکه تا حد زیادی شخصیتش شبیه منه جز مدل صحبت کردنمون. با این همه من از طرز صحبت کردن اسنیپ خیلی خوشم میاد من از کتاب سوم دیگه هری پاترو درست نخوندم و فقط برای خوندن جاهایی که اسنیپ درش حضور داشت حاضر بودم کتابو دستم بگیرم و ورق بزنم. در واقع اگه اسنیپ تو این کتاب نبود من از جلد سوم دیگه هری پاترو نمی خوندم.



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۹۲
لرد درون اتاق تاریک روی تخت نشسته و نگاه چشمان سرخ رنگ و حریصش را به کیک آلبالویی خوش رنگ و لعابی که روی میز قرار داشت دوخته بود. نجینی درحالیکه روی تخت با بی قراری چنبره هایش را پیوسته باز و بسته می کرد به آرامی فش فشی کرد بلکه موفق شود حواس لرد را به خود جلب کند. اما ظاهرا در آن لحظه لرد چیزی به جز کیک را که به او چشمک می زد نمیدید.
لرد: خوشمزه است... چه بویی هم داره... بخورمش؟ فقط یه قاچ کوچولو... اصلا چند کیلو اضافه وزن چه اهمیتی داره؟ من که حالم کاملا خوبه. اصلا از اولم قرار شد این رژیم رو امتحان کنم و از همین حالا هم شروع میشه.
او برخاست تا خود را به کیک اشتهااور برساند که ناگهان صدایی ضعیف از ناکجا به گوشش رسید و باعث شد از جا بپرد:
- آیا می دانستید خوردن تنها 100 گرم شیرینی خامه‌ای می‌تواند 250 کیلوکالری انرژی وارد بدن کند و استفاده از این نوع ماده غذایی بدجوری سلامت مصرف کننده را تهدید کرده و باعث افزایش LDL (چربی بد خون)، انسداد عروق ، سکته قلبی و بالا رفتن کلسترول خون می شود؟
لرد اخمی کرد و سرش را برای یافتن صاحب صدا به اطراف اتاق چرخاند:
- تو کی هستی؟ به چه جرئتی خودتو تو اتاق لرد قایم کردی و با گفتن این مزخرفات وقت گرانبهای اربابو می گیری؟خودتو هرچه زودتر نشون بده تا یه آوادا حرومت نکردم.
صدا که مشخصا ضعیفتر از قبل به گوش میرسید، جواب داد:
- من ناخوداگاه شما هستم ارباب. وقتی که شما توجهی به ذهن هوشیارتون نمی کنید وظیفه منه که نیاز واقعی شمارو به یادتون بیارم. درحال حاضر هم بدن شما نیاز سریعی به رژیم گرفتن و ورزش کردن داره.
- کروشیو... ناخودآگاه بودی دیگه؟ منظورت از این سخنان شنیع چی بود؟ الان خواستی به ارباب تهمت چاق بودن بزنی؟ ارباب خودشون یه رژیم خوب دارن و هیچ نیازی به راهکارهای تو نیست.
- ولی ارباب اگه شما الان اون کیک خامه ای رو بخورید یه قدم زبونم لال بیشتر به... به... استفاده از هورکراکس بعدیتون نزدیک میشیدها!
لرد با عصبانیت کروشیویی به سمت دیوار رو به رویش فرستاد که البته جز منفجر شدن تابلوی تک چهره ی سالازار اسلیترین نتیجه ای در پی نداشت:
- همین حالا هرجا که هستی گورتو گم کن ناخودآگاه مزاحم و چشم طمعتو از رو کیک ارباب بردار. فکر نکن با این حقه ها میتونی تو خوردن این کیک با ارباب سهیم شی و اربابو به شکستن رژیمش مجبور کنی. زودتر هم شرتو کم کن تا اون روی تسترالیم بالا نیومده.
پشت درب بسته اتاق
ایوان با ناامیدی از سوراخ کلید، ناپدید شدن آخرین ذرات کیک البالویی را که با سرعت راه خود را به درون شکم مبارک لرد می یافت نگریست. درحالیکه صاف می ایستاد صدای بلا را شنید:
- خب چی شد اسکلت؟ موفق شدی؟
- نچ... تا آخرین تیکه اشو خورد.
دست بلا به طرف چوبدستی اش رفت:
- می کشمت ایوان... اینم نقشه بود کشیدی تسترال؟ مگه نگفتی می تونی منصرفش کنی شامپوی بی خاصیت؟ یه کروشیو بهت بزنم نفله شی همینجا؟ :vay:
آنتونین به سرعت مداخله کرد:
- ول کن بلا... الان ما باید بشینیم یه نقشه درست حسابی بکشیم تا بتونیم یه جوری لرد رو مجبور به گرفتن رژیم کنیم. اگه همینجوری پیش بره خدایی ناکرده ممکنه یه روزی...
دافنه و آستوریا با عجله دست های بلاتریکس را گرفتند تا مانع کشته شدن آنتونی به دست او شوند.
- چه خبرتونه پشت در اتاق ارباب تجمع کردین؟
ملت مرگخوار با ترس و لرز برگشتند تا با چهره ی آغشته به ذرات کیک لرد رو به رو شوند.
- ما ارباب خواستیم بپرسیم چیز دیگه ای لازم ندارین احیانا؟ :worry:
لرد سکسه ای کرد:
- ارباب می خواست به خاطر این سر و صداها یکی یه کروشیو نثار تک تکتون کنه ولی چون می بینم برای عرض ادب و خدمتگذاری مزاحم شدین هومم برام یه بطری نوشابه خانواده بیارین. بعد از خوردن این کیک خیلی می چسبه. رژیمی هم نباشه ارباب هیچ خوشش نمیاد. بعد هم برین پی کارتون ارباب می خواد استراحت کنه.
ملت:
طبقه همکف خانه ریدل
حدود سه ساعتی میشد که لرد بعد از خوردن کیک و نوشابه به خواب عمیقی فرو رفته بود. ملت با ناراحتی دور هم جمع شده بودند و شدیدا در حال بررسی راه هایی بودند تا بتوانند لرد را مجبور به گرفتن رژیم کنند ولی تاکنون به نتیجه ای نرسیده بودند و آخرین پیشنهاد از جانب مورفین مبنی بر بستن لرد به تخت به مدت یک ماه و ندادن هیچ چیز جز آب به او، با شلیک کروشیوی بلا رد شده بود. لوسیوس مشتش را روی میز کوبید که باعث شد یک پایه آن بشکند و روی پای آنتونین و ایوان واژگون شود:
- اینجوری نمیشه. معلومه لرد نمی خواد وزنشو کم کنه و پیروی از این رژیم هم خیلی براش خطرناکه. حالا که خودش حاضر نیست از هیپوگریف سالازار بیاد پایین ما باید مجبورش کنیم.
او در برابر نگاه تهدید آمیز بلاتریکس با جدیت به او خیره شد:
- بلا برای یه دفعه هم که شده اینقدر زود موضع نگیر. سلامتی ارباب در خطره و خودتم می دونی این رژیم براش کشنده است. مطمئنم تا سه روز دیگه وزنش حداقل دو برابر میشه. من نمی گم به شیوه مورفین رفتار کنیم ولی فکر می کنم بشه با یه معجون یا وردی چیزی موفق بشیم.
بلا با خشم رویش را برگرداند ولی چیزی نگفت. لوسیوس مغرورانه به بقیه نگاه رد و چون مخالفتی مشاهده نکرد به نرمی گفت:
- خوبه...ام خب نظر من اینه که با بررسی معجون های احتمالی شروع کنیم. کسی مخالفتی نداره؟ سوروس تو بهتر از همه ما از معجون سازی سر درمیاری. معجونی سراغ داری که بشه ریخت تو غذای لرد اشتهاشو کم کنه؟
اسنیپ با خونسردی جواب داد:
- معلومه خب.
بلا دوباره از کوره در رفت:
- کروشیو مو روغنی. چرا زودتر نگفتی بهمون؟ :vay:
اسنیپ با بی تفاوتی شانه بالا انداخت:
- خب برای اینکه ازم نپرسیدین.
او بی توجه به تلاش های ملت برای ممانعت به عمل آوردن از حمله احتمالی بلا با جدیت ادامه داد:
- البته لازمه اشاره کنم استفاده زیاد از این معجون خطرناکه و باید به فواصل ازش استفاده بشه پس چاره ای نیست که در کنارش از یه ورد هم استفاده کنیم. نکته بعدی اینه که چون خودم به دلیل تناسب بیش از اندازه اندامم هیچوقت نیازی به استفاده از این معجون نداشتم یه قسمت هایی از طرز ساختشو فراموش کردم.
ایوان در حالیکه تلاش می کرد استخوان های انگشتان پایش را که در اثر سقوط میز جدا شده بودندسرجایشان بگذارد پرسید:
- خب از روی دستور عملش نگاه کن!
- نمی تونم. دستور ساخت این معجون فقط تو یه کتاب بود که اون عله کله زخمی به فنا دادش. الان تنها کسی که اون دستورو کامل یادشه آیلینه. هرچی باشه خودش این معجونو ساخته.
همه به هم نگاه کردند. اینقدر نگران حال سرورشان بودند که فراموش کرده بودند آیلین از صبح مقر را ترک کرده است.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۳۰ ۱۹:۱۸:۴۴
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۳۰ ۱۹:۲۷:۵۱
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۳۰ ۱۹:۳۸:۵۴
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۳۰ ۲۰:۳۶:۰۴


پاسخ به: یک سوال مطرح شده، متناسب با هر یک از گروههای هاگوارتز به آن جواب دهید
پیام زده شده در: ۲۱:۵۰ پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۲
.به کدام یک از خصوصیات خودتان افتخار میکنید:
الف)اصالتتون
ب)خوشبینی تون
ج)هوش و ذکاوتتون
د)مهربانیتون

۲.در صورت تکرار قصه ی سه برادر کدام یک را انتخاب می کردید:
الف)سنگ زندگانی
ب)شنل نامرئی
ج)ابرچوبدستی
د)دانش پس از مرگ

۳.از بین اشیا صندوق جادویی کدام را برمیدارید:
الف)کلید طلایی
ب)بطری زیبا و خالی
ج)کتاب نقره ای
د)شمیشر جواهر نشان

۴.هنگام عبور از پل با دوستان صمیمیتون غولی اجازه ی عبور نمیدهد آنگاه شما چه میکنید:
الف)تسلیم شدن و تعظیم کردن بدون هیچ جنگ و خونریزی
ب)پاسخ به معمای غول برای عبور
ج)داوطلب شدن برای مبارزه
د)عبور از پل دیگر که پس از عبور شما خواهد شکست(کم ظرفیت)

۵.از جادو برای چه استفاده میکنید:
الف)به دست آوردن قدرت
ب)در راه پیشرفت
ج)راحتی و آسایش
د)محبت و کمک به دیگران

۶.در برابر چه چیزی کمترین مقاومت را دارید:
الف)جهالت
ب)خواری
ج)گرسنگی
د)تنهایی

۷.از چهار جام کدام را مینوشید:
الف)جام پر از مایع خونی رنگ
ب)جام پر از مایع نقره ای رنگ
ج)جام پر از مایع شفاف یا بیرنگ
د)جام پر از مایع طلایی رنگ

۸.کدام را مورد دوست دارید قبل از بقیه مطالعه کنید:
الف)غول
ب)سانتور
ج)دیوانه ساز
د)انسان

۹.به کدام جادو علاقه خاصی دارید:
الف)جادوی سفید
ب)جادوی خاکستری
ج)جادوی سیاه
د)همه ی موارد

۱۰.از چه حادثه ای بیشتر می ترسید:
الف)از بین رفتن گنجینه ی دانشتان
ب)شکستن چوبدستیتان
ج)از بین رفتن کل زحماتتان
د)مرگ یکی از دوستانتان



پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۰:۲۵ یکشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۲
آیلین چشمکی به نشانه فهمیدن به جاگسن زد. آنگاه صاف ایستاد. ملت مرگخوار کم کم داشتند به حالت مشکوکیوسی به این صحنه می نگریستند. آیلین دوباره چهره سرد و بی اعتنایی به خود گرفت و با صدای خشکی طوری که به گوش مرگخواران برسد بلند گفت:
- خیله خب فهمیدم. چند دفعه میگی؟ :vay: باید اول برم یه سرو گوشی آب بدم ببینم لرد کجاست و داره چیکار می کنه و حسابی سرشو گرم کنم وقتی دیدم اوضاع جوره با پاترونوس خبرتون کنم.
جاگسن هم صاف ایستاد و با حالتی سرد و بی تفاوت گفت:
- خوبه. بالاخره بعد از دفعه صدم یه چیزی فهمیدی. فقط یادت باشه الان این حرکات رو ندیده می گیرم ولی وقتی که لرد شدم به هیچ عنوان چنین بی احترامی هایی رو تحمل نمی کنم. مفهومه؟
ملت مرگخوار:
ناگهان بلاتریکس جلو آمد:
- سرورم... نه...چیزه ابهتش منو یه لحظه گرفت. آخه خیلی مثل مای لرد شدی یهویی. منم باید با این دختره برم تا مراقبش باشم. کلا مشکوک میزنه.
زمزمه هایی در تایید حرف بلا بلند شد.
آیلین و جاگسن: :worry:
آیلین که حسابی از دست بلا کفری شده بود از خشم قرمز شد. جاگسن که میدید چیزی نمانده آیلین تمام موهای بلا را با یک حرکت چوبش کز بدهد با دستپاچگی گفت:
- نیازی نیست... ام بلا. ما که بررسی کردیم چرا اول آیلین بره. قرار شد اون به اسم انجام ماموریت بره سراغ لرد سیاه و سرشو گرم کنه.
تازه شماها قراره دنبال کشف سابقه ما باشین. یه نگاه به پستهای قبلی بکن. ارباب گفت شما همه اتون برای انجام کارای شخصیتون از مقر خارج شدین و ما هم باید می رفتیم نخود سیاه پیدا می کردیم و قرار بود ما نفهمیم که این نقشه بوده خیر سرتون حالا اگه لرد تو رو با آیلین ببینه فکر نمی کنی شک کنه چرا با همید در حالیکه قرار نبود با هم برخوردی داشته باشید؟
ملت:
مورفین که در حال چرت زدن بود ناگهان چرتش پاره شد و گفت:
- ژاگشن ژون. خب شرا این بره یکی از مارو بفرشت.
ملت:
جاگسن با کم صبری گفت:
- فکر کنم یه دویست باری اینارو با هم دوره کردیم. آخه شما قراره خیر سرتون تو ماموریت کشف پیشینه ما باشید. چرا نمی گیرید آخه
ملت:
جاگسن پیش از آنکه سوال دیگری پیش بیاید رو به آیلین گفت:
- خیله خب... زودتر برو دیگه. معطل چی هستی؟ فقط یادت باشه خوب از فرصتت استفاده کنی.سلام منو هم به لرد سیاه برسون
آیلین در حالیکه تلاش می کرد مرگخواران را به خود مشکوک نکند به آرامی از درب خانه خارج شد تا بلافاصله به مقر و نزد لرد سیاه آپارات کند. بی شک اخبار جالبی برای او داشت.
کیلومترها آنسوتر- مقر مرگخواران

لرد سیاه در حالیکه روی تخت گرم و نرمش دراز کشیده و در حال نوازش نجینی بود می گفت:
- آره پرنسس ارباب همینکه خیانت این دوتا رو شد جفتشونو میدم به خودت.
نجینی با اشتها فش فشی کرد.
ناگهان درب اتاق چهارتاق باز شد و آیلین با کله خود را به داخل اتاق انداخت. لرد شش متر از جا پرید و با سقف یکی شد تا رکوردار بلند ترین پرش جادوگران شود.
-ارببببببببااااااب.






ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۵ ۲۰:۳۱:۴۲
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۵ ۲۰:۴۳:۵۵
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۵ ۲۰:۴۶:۴۴
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۵ ۲۱:۵۹:۴۰
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۶ ۱۵:۰۲:۲۷


پاسخ به: پستخانه ی هاگزمید(نامه سرگشاده)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۴ یکشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۲
فرستنده: آیلین پرنس
گیرنده: سوروس اسنیپ
موضوع: دلتنگی

سلام بر پسر بی مهرم.

شاید هنوز اگر گوشه های ذهنت را به خوبی جستجو کنی نشانی از نام من بیابی و به خاطر آوری روزگاری مادری به این نام داشتی. هرچه بیشتر می اندیشم کمتر به نتیجه می رسم. نمی فهمم چرا همه چیز یکباره به هم ریخت. شاید در این میان بیشترین تقصیر به گردن من است که برای ازدواج پدر تو را برگزیدم. البته در آن زمان رسم بود دختر زود به خانه شوهر برود و من به خاطر ظاهر بیش از اندازه جذابم هنوز نتوانسته بودم همسری متناسب برگزینم و کم کم باید خودم را برای گزینه کوزه ترشی اماده می کردم که پدرت چون گدایی پابرهنه و بی سرو پا بر سر راه من سبز شد. پسرم، قبول کن که در آن شرایط چاره ای برایم باقی نمانده بود. بعضی وقتها به این فکر می کنم که اگر پدرت از معجون عشق برای به دام انداختن من استفاده کرده بود شاید تا این اندازه تاتیر نداشت که مفهوم دختر ترشیده مرا وادار به این ازدواج کرد.با این همه اشتباه همواره اشتباه است و ماهیتش مفهوم اجبار را درک نمی کند و بالاخره نتیجه ی شومش را روی زندگی آدم می گسترد. ازدواج با پدر چلغوز و یک لاقبای تو بزرگترین اشتباه تمام زندگیم بود. و بزرگتر از آن این بود که ما هم برای عقب نماندن از غافله پای تو را به میدان جنگمان باز کردیم و در اینجا باید عمیقترین تاثرات و عذر خواهی های مرا از تحمیل آن بپذیری.
زندگی با این مشنگ یقینا ننگ بزرگی بود که آثار خفت بار آن(حتی بعد از اینکه او را با یک طلسم به چندین تکه مساوی تقسیم کرده و سگانی را که همواره در کوچه امان پرسه میزدند، را مفتخر به خوردن گوشت ناپاک آن نمودم) هنوز از دامان پر غرور اصالتم پاک نشده است. با این همه امید داشتم بعد از کشتن پدرت که حضور بی مقدارش (با تمام مشکل آفرینی هایش که از مشنگ بودنش نشات می گرفت) تنها مانعی بر سر راه رابطه مادر و فرزندیمان بود بالاخره بتوانم از داشتن پسری چون تو به خود ببالم و تو نیز از داشتن مادری چون من. به خوبی می دانستم همواره از به زبان آوردن نام این مشنگ به عنوان پدر شرم داشتی و متناسب با خون پاکی که از من به ارث برده بودی با نامیدن خود به عنوان پرنسی نیمه اصیل از ننگ این رابطه خود را مبرا می دانستی.
پسرم یقین داشته باش فقط به خاطر تو بود که دستانم به خون ناپاک این مشنگ نابکار آلوده شد. پس چگونه است که یادی از مادر خون پاکت نمی کنی؟ شاید فراموش کرده ای زمانی برای گریز از رابطه ات با این مشنگ به نام خاندان پرغرور من پناه می بردی؟ چه بر سر آنهمه غرور و افتخار متناسب با یک اصیل که در رگ های تو جریان داشت آمد؟ آیا این حقیقت دارد که به خاطر عشقت به آن دختر گیس بریده ی بی اصل و نسب به همه ی این ارزش ها پشت کردی؟ یعنی باید باور کنم تو همه چیز از جمله مرا به خاطر عشق دختری که شنیده ام حتی علاقه ات را به هیچ گرفت فراموش کردی؟ آیا این موضوع حقیقت دارد که به عشق این مشنگ زاده بی رگ و ریشه که با دشمنت پیوند زناشویی بست و در نهایت پسر دورگه اش را به تو تحمیل کرد از جبهه پر قدرت و شکوه سیاهی ها روی برگرداندی و به صفوف دشمن پیوستی؟ باور کردنی نیست که تو قدرت و عظمت طلسم های سیاه را به اکسپلیارموس محفل فروخته باشی. وای بر من که پسرم با این همه غرور به خاطر این عشق به امر بزرگترین دشمن محفلی گردن نهاد و خود را به بازیچه ای در دستان ناپاک او تبدیل کرد و مهمتر اینکه جان خود را به خاطر پسری که باید زنده نمی ماند اما به خاطر علاقه ی نویسنده اش به طرزی کاملا قاچاقی و شانسی زنده ماند، به خطر انداخته است. نمی دانی به خاطر این حرکت عجیب و باورنکردنی تو چقدر مورد غضب و بی مهری مرگخواران و به ویژه شخص لرد سیاه واقع شده ام. هیچ متوجه هستی تن به چه خفتی سپرده ای؟ پسرم به خودت بیا و به سمت جبهه ای بازگرد که شایسته توست.
سخن را کوتاه کنم. مرا ببخش. در این شب تاریک درحالیکه پشت پنجره اتاقم نشسته ام و به درخشش تابناک ماه می نگرم دوری و دلتنگی از تو مرا واداشت تا این نامه را بنویسم. با این همه امیدوارم هرچه زودتر موفق به دیدار تو شوم.
می دانم به احتمال زیاد در خوابی. امیدوارم به عادت دیرین نخوابیده و خودت را به خوبی پوشانده باشی. برایت آرزوی خواب هایی رنگین می کنم.
از طرف مادر تنها و دلشکسته ات
آیلین پرنس.


ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۵ ۱۷:۵۳:۰۴
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۵ ۱۸:۵۵:۴۳
ویرایش شده توسط آیلین پرنس در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۵ ۲۲:۱۷:۳۹


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ دوشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۲
جاگسن و پرنس پس از تحویل دادن سفارش تام ریدل جلوی درب خانه ایستادند تا به این فکر کنند که ماموریتشان را از کجا شروع کنند. جاگسن از زیر شنلش نقشه ای را درآورده بود و مکان هایی را که احتمال می داد می توانند در آن به دنبال نخود سیاه بگردند علامت گذاری می کرد. ایلین پرنس به نقشه خیره شده بود که به سرعت به نقشه راهنمای علایم ضربدری تبدیل میشد. آرام نگاهی به دو رو برش انداخت تا مطمئن شود کسی برای فضولی آن اطراف نایستاده و آهسته پرسید:
- چیزه... میگم به نظرت این قضیه یه کوچولو مشکوک نیست؟
جاگسن بی آنکه سرش را از روی نقشه بلند کند گفت:
- همینکه یهو از صبح همه مرگخوارا یه دفعه با هم غیبشون زده و ارباب ما دو تارو فرستاده دنبال نخود سیاه؟
- دقیقا... نمی دونم چرا این جمله آخرت یه نموره آشنا می زنه... انگار قبلا یه جایی شنیدمش
جاگسن با بی حوصلگی نقشه را تا کرد و داخل جیب شنلش گذاشت:
- به هرحال هرچقدر هم مشکوک باشه این اولین ماموریتمونه و ما باید از پسش بربیایم. نباید وقتونو با این فکرهای الکی هدر بدیم.اگه بدون نخود سیاه برگردیم پیش ارباب باید با کله هامون خداحافظی کنیم اونوقت :worry:
هر دو از این تصور بر خود لرزیدند.
- خب باشه... میگی از کجا شروع کنیم دنبال نخود سیاه بگردیم؟
- اول بریم دیاگون.
- نخیر اول بریم هاگزمید.
- همون که اول گفتم... می ریم دیاگون.
- حالا که معلومه به توافق نمی رسیم باید به شیوه پست قبلی رفتار کنیم.
هر دو بار دیگر دست هایشان را بالا بردند و با گفتن سنگ کاعذ قیچی پایین آوردند. اینبار آیلین برنده شد. بلافاصله هردو شنل هایشان را به دور خود پیچیدند و ثانیه ای بعد صدای پاق بلندی که نشانه آپارات بود به گوش رسید.

در هاگزمید
تیم تحقیقاتی مرگخواران متشکل از آنتونین، دافنه، مورفین، بلاتریکس و ایوان در خیابان اصلی هاگزمید ظاهر شدند. ایوان بدون توجه جیغ و داد مردم که از ظهور ناگهانی 5 مرگخوار وسط خیابان اصلی هاگزمید وحشت زده شده بودند، به اطرافشان نگریست:
- خب اینم از هاگزمید... اول بریم در مورد کدومشون تحقیق کنیم؟
بلاتریکس که از هیاهوی مردم چندان راضی به نظر نمی رسید گفت:
- من میگم اول از همه ته توی کار زنه رو در بیاریم... هر چی باشه مامان اسنیپه. از همون روز اولم به قیافه اش می خورد خیلی موذی باشه.
ایوان با تکان سر موافقتش را اعلام کرد:
- آره منم موافقم. اصلا انگاری مادر و پسر این جاسوس بازیا تو خونشونه.
آنتونین مخالفت کرد:
- نه طبق اطلاعاتی که لرد داد جایی که جاگسن زندگی می کرده به اینجا که ظاهر شدیم نزدیکتره... من میگم اول بریم اونجا واسه تحقیق.
بلاتریکس با عصبانیت کروشیویی را حواله آنتونین کرد که با جاخالی دادن او به زنی که پشت سرش در حال فرار کردن بود، برخورد کرد:
- به چه جرئتی با من مخالفت کردی؟ تو چرا نمی فهمی؟ من باید اول از همه ته توی کار این زنه رو در بیارم. مطمئنم یه مدارکی می تونم پیدا کنم که به لرد نشون بدم اسنیپ از اولش هم خائن بوده. :vay:
قبل از اینکه آنتونین چیزی بگوید دافنه مداخله کرد:
- نه آنتونی راست میگه... ما همینجوریش بدجوری داریم جلب توجه می کنیم. اگه اول بریم دنبال تحقیقات برای آیلین پرنس باید کلی راهو تا اینجا برگردیم. ممکنه تا اون موقع محفل بریزه اینجا. اول بریم سراغ پیشینه جاگسن بعدش هم آیلین پرنس چون اون تو خود هاگزمید زندگی نمی کرده و محل زندگیش اطراف هاگزمیده.
نظر تو چیه مورفین؟
مورفین:
بلاتریکس دندان قروچه ای کرد ولی چیز دیگری نگفت. دافنه با خوشنودی گفت:
- عالیه... خب طبق این ادرس جایی که قبلا جاگسن زندگی می کرده دو تا کوچه اونورتره.
مرگخواران آماده حرکت شدند و مورفین با کمک تو سری انتونی از خواب ناز پرید و غرولند کنان به راه افتاد. تیم تحقیقاتی در طول خیابان که حالا پرنده در ان پر نمیزد به راه افتاد.
دقایقی بعد از رفتن تیم تحقیقاتی
دو صدای بلند بار دیگر سکوت خیابان اصلی هاگزمید را بر هم زد. دو قامت در هیبت مرگخواری پیچیده در شنل هایی سیاه در خیابان اصلی ظاهر شده بودند. هر دو در حالیکه شانه به شانه هم قدم بر میداشتند همان مسیر را در پیش گرفتند که دقایقی قبل تیم تحقیقاتی مرگخواران از آنجا عبور کرده بود.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.