لینی یه نگاهی به اطراف میندازه و بعد از مطمئن شدن از اینکه مرلین بین جمعشون نیست، به شدت به هوش ریونی خودش فشار میاره و زیر لب با خودش تکرار میکنه:
- فشـــــــــــار... فشـــــــــــــــار... انفجار نوترونی! اورکا!
لینی بعد از کنترل کردن خودش و با تلاش فراوان برای مخفی کردن ذوق و شوقی که داشت، میپره جلوی گروه و میگه:
- مگه شما نگفتی که جادوگرایی رو که بقیه رو تعقیب میکنن رو میگیرین و نابود میکنین؟
- نگفتیم؛ فرمودیم!
- اینجا بین ما ساحره ها، جادوگر می بینی؟
- نخیر!
- و شما که همتون جادوگرین داشتین ما رو تعقیب میکردین؟
- آره؛ باید شما رو دستگیر میکردیم خب!
- بچه ها خودشون اعتراف کردن، جادوگرایی که ما رو تعقیب میکردن، بگیرینشون!
-
خانه ی ریدل ها:لرد ولدمورت نگاهی به مرگخوار هایی که به شدت سعی داشتند با بالا نگه داشتن چوبدستی هایشان و ارسال انواع طلسم های روشنایی و گرمایی، از وقوع عصر یخبندان در خانه ی ریدل جلوگیری کنند، انداخت و با تاسف سرش را تکان داد و گفت:
- تا ده ثانیه بعد از تموم شدن حرف من، هرگونه تلاش برای روشن کردن رو متوقف میکنید و میرید پی اسرار مو؛ ما بعد از مدت ها اراده کرده ایم که مو داشته باشیم. همتون باید در اقصی نقاط شهر لندن و در آرایشگاه های مختلف پخش بشین و در ضمن جاسوسی، اسرار مو دار شدن رو برای ما بیارید...
- ولی ارباب ما چطوری میتونیم این کار رو بکنیم؟
- پرپریوس گلبرگیوس رز! حرف من تموم شده بود که وسطش پریدی؟
رز اشک هایی رو که تو چشماش جمع شده بود رو پاک کرد و به نشانه ی مخالفت سری تکان داد و دوباره مشغول گریه کردن شد.
- می فرمودیم؛ هر کسی در این ماموریت موفق بشه و بتونه این راز رو بیاره، به مقام دست راست ارباب ارتقا پیدا میکنه و هر کسی نتونه، بهتره خودش خودشو بکشه تا به دست ما پاره پاره نشده!
کوچه ی دیاگون:بلاتریکس که شوق از بین بردن دامبلدور وخدمت به عشق ابدی ـش ذره ذره ی وجودشو پر کرده بود، در حالیکه ریش مرلین را به زور پشت سر خود میکشید، از دیوار حیاط خلوت پاتیل درزدار وارد کوچه ی دیاگون شد.
- یکم دیگه مونده پیامبر اولوالعزم ِ خانه ی ریدل، کمکتون میکنم بازم؛ شما با ارتباط وایرلستون میتونین جاشو پیدا کنین. مگه نه؟
و بعد از کمی بالا آوردن به دلیل قیافه ی مظلومانه ای که گرفته بود، ریش مرلین را رها کرد و آماده ی پیدا کردن ریجابز شد.