1. یک دانشمند و کَشفـَــش را نام ببرید!(6)حضرت ژان پل سارتر...
والا ایشون از تقدم وجود بر ماهیت پرده برداری کردن!
2. زنــدگی نــامه یا نحوه رسیدن آن دانشمند به موضوع کشف شده را بنویسید. (14) {نشینین واسه من فوق علمی کار کنین، تخیلتونو آزاد بذارین!}روزی از روزها ژان پل سارتر مشغول قدم زدن توی اتاقش بود. اون موقع مردی بود جوون، یک و نیم متر، با عینک مربعی بزرگ، کت و شلوار ِ شیک و یه کراوات دراز و قرمز. صورتش گرد بود و موهاش پخش و پلا بودن و اینا...
ژان نگاهش افتاد به یه خودکار ِ قرمز، به خودش گفت چرا خودکار قرمز آبی نمینویسه؟ در این لحظه یک ندا به گوشش رسید:
- چون سازندش اونو طوری طراحی کرده که قرمز بنویسه!
در این لحظه ژان دچار دلهره شد، به خودش گفت خودکار قبل از اینکه به وجود بیاد در ذهن ِ طراح پردازش شده، به عبارتی کیفیت ها و کاربردهایی که قرار بوده از خودکار سر بزنه قبل از وجودش در ذهن طراح شکل گرفته، و هر اونچه بعد از وجود خودکار ازش سر میزنه، مثل قرمز یا آبی بودنش، ناشی از همون کیفیت ها و کابردهای از پیش تعیین شدست...
ندا:
- حالا چی کار کنیم ژان؟ یعنی ما هم مخلوق یک طراح هستیم؟ یعنی ما هم هر کاری انجام میدیـم بر اساس ماهیت شکل گرفتمونه؟
ژان دستشو گذاشت زیر چونش، راه رفت و راه رفت و راه رفت، سرشو انداخت رو شونه ی چپش، قرمز شد، بنفش شد، رفت مستراح، فکر کرد، اندیشه کرد، تلاش کرد... یک ساعت، دو ساعت، سه ساعت... ناگهان روح پر فتوح ِ مرحوم اسپینوزا توی اتاقش ظاهر شد:
- پخ!
ژان یکه خورد و افتاد رو زمین و یه جاییش خیس شد. حالا اینکه کجا بود بماند، چون درست نیست وسط کلاس ِ سنگین نجوم از این جا پریدن به اون جا... یعنی اون جایی که خیس شده... اسپینوزا دهان ِ مبارکشو گشود و شروع کرد به حرف زدن:
- اگه یه سنگو به بالا پرتاب کنین، و در وسط ِ حرکت سنگ بهش قدرت اندیشیدن بدین، سنگ گمان خواهد کرد هر سویی که بره و هر حرکتی که انجام بده ناشی از اختیار خودشه، در حالی که نحوه ی حرکت سنگ ناشی از چگونگی پرتاب توسط شماست
!
اسپینوزا اینو گفت و غیب شد. سارتر که افتاده بود بلند شد، یه صندلی پیدا کرد و خودشو پرتاب کرد روش، اما با این که سبک بود صندلی شکست و سارتر از وسط جر خورد، در لحظه جرخوردگی احساس کرد که فهمیده چی به چیه
... دست راستشو مشت کرد و آورد بالا و فریاد کشید:
-
نـــع!
نــــع!
نــــع!...
ندا:
- خوب تا اینجاشو فهمیدیم، بقیشو بگو!
ژان:
- ... وقتی یک شیء ساخته میشه، مثلن همون خودکار ِ قرمز، به دست صانعی ساخته میشه که تصوری از اون شیء داشته، این تصور هم کاربردها و کیفیات مورد نظر از اون شیء و هم اسلوب ایجاد اونه، درواقع سازنده ی هر شیء، مثل همون خودکار قرمز، میدونه اونچه میسازه به چه کاری میاد... با این مقدمه میفهمیم ماهیت در خودکار ِ قرمز مقدم بر وجودشه... وقتی از نسبت خدای آفریننده و انسان حرف میزنیم، از اونجا که اراده و فهم رو همزمان، یا اراده رو متاثر از فهم در نظر میگیریم، نتیجه میگیریم که صانع اون چیزی رو به وجود میاره و خلق میکنه دقیقن میشناسه؛ بنابراین انسان دقیقن مثل خودکار قرمز خواهد بود، از این منظر بشر تحقق مفهومیه که در اندیشه خداست، اول ماهیت داره و بعد وجود پیدا میکنه...
ندا:
-
ژان:
- ... اما من اینو نمیگم... نــــع! اون چه من میگم دقیق تره،
اگه واجب الوجود نباشد، لااقل یک موجود هست که در اون وجود مقدم بر ماهیته، موجودی که قبل از تعریف پذیری توسط یک مفهوم وجود داره، و اون انسانه! درواقع تقدم وجود بر ماهیت یعنی انسان اول به وجود میاد، وجود خودش رو درمیابه، در جهان خودش رو پیدا میکنه و بعد خودش رو میشناسونه، یا به عبارتی تعریفی از خودش ارائه میده.
در این لحظه ندا میره رو وضعیت سکوت و ژان پل سارتر یه لبخند ملیح میزنه و به خودش افتخار میکنه و تصمیم میگیره بره نمایشنامه شیطان و خدا رو بنویسه و وسط این هیری ویری، روح پرفتوح مرحوم خیام در راستای کم نیاوردن از اسپینوزا ظاهر میشه:
- پخ!
ژان دوباره میفته و این دفعه سنگوب میکنه و حالش بد میشه و اصن یه وعضی پیش میاد که میره به کما. خیام هم اصن محل نمیذاره به ژان و صداش رو صاف میکنه تا رول رو خیلی لطیف و با یه رباعی تموم کنه و این حرفا:
- یزدان چو گل وجود ما می آراست
دانست ز فعل ما چه برخواهد خاست
بی حکمش نیست هر گناهی که مراست
پس سوختن قیامت از بهر چه خواست؟
3. طلسم، روش یا اختراعی بسازید یا پیدا کنید تا بتوانید سر کلاس بدون آن که کسی بفهمد بخوابید!(10) (توضیح دهید چطور ساختید، یا اختراع کردید!)در حقیقت نه ساختیم، نه اختراع کردیم، یافتیــم!
ورد گو تو هل: چوبدستیتونو میارین بالا، میگیرین به سمت هدف مورد نظر، خعلی ریلکس و آروم میگین گو تو هل. بعد یه نور آبی رنگ از چوبدستیتون میاد بیرون، میره به سمت هدف مورد نظر و بعد از برخورد به هدف مورد نظر اونو دگرگون میکنه. هدف ِ مورد نظر خعلی سر به زیر و سر به راه به شما میگه چشم و از همون راهی که اومده میره به طرف ِ هل. بعد شما خعلی راحت میخوابین، مزاحمینو این شکلی از خودتون دور میکنین، مزاحمینم واسه یه مدتی میرن تو هِل با عمر و یزید و ابوسفیان یه دو سه دست نردتخت بازی میکنن برمیگردن... به همین راحتی!
این ورد رو هم توی یکی از کتب عهد بوق، استاد بوقیان بهش اشاره کرده بودن و من چون میخواستم بوق دوچرخمو تعمیر کنم به اون کتاب مراجعه کردم و خعلی خعلی بوقیالیستی و شانسی با این ورد مواجه شدم. استاد نوشته بودن که یه روز با همسرشون دعواشون شده بود، در حالی که چوبدستیشونو به طرف همسرشون گرفته بودن فریاد زدن گو تو هل، بعد همسرشون از در خونه رفت بیرون و وقتی برگشت معلوم شد واقعن یه دو ساعتی تو هل بوده و اینا... بعد استاد بوقیان متوجه شدن که هر وقت بخوان مزاحمت کسی رو از سر وا کنن میتونن ازین ورد استفاده کنن.
سوال امتیازی:
4. هـدف جادوگر خائن چه بود؟ تحریک کننده او برای قرار دادن این اطلاعات در دسترس مشنگ ها چه بود؟جادوگر خائن بیکار بود در اصل، چون بیکار بود گفت برای تنوع یه حرکتی بزنه و اینا... ببینین اصولن تمام مشکلات از نبودن شغل و ایناس...
ویز سحـــر و جـــادو کی میخواد رسیدگی کنه؟ نع، آخه تا کی بیکاری؟ من بیکار، تو بیکار، من خودم میشناسم، طرف لیسانس ِ مهندسی معجون سازی داره و بیکاره... والـــا
!