روفوس به سرعت به طرف طبقه منفی چهار پله ها رو دوتا یکی میکنه.
-دیگه فرصت ندارم.تو پرونده شون نوشته شده بود که فردا صبح به دادگاه منتقل میشن.باید همین امشب کارو تموم کنم.
از طرفی چهار کاراگاه به دنبال روفوس به طرف آسانسور میرن.سیریوس دکمه آسانسورو میزنه و با خنده تمسخر آمیزی میگه:صدای پاشو میشنوین؟به عقلش نرسیده از آسانسور استفاده کنه.داره از پله ها میره پایین.مطمئنم که بهش میرسیم.اه...این آسانسور چرا نیومد؟
روفوس با عجله پاتروناسی رو طرف دیوانه سازهای سر راهش میفرسته.دیوانه سازها پراکنده میشن.روفوس به در سلول مرگخوارا میرسه و از لای میله ها نگاهی به داخل سلول میندازه.چهار مرگخوار با خیال راحت روی زمین نشستن و سرگرم بازی مفرح یه قل دو قل هستن.روفوس نگاه مشکوکانه ای به در و دیوار سلول میندازه.حتی دستهای مرگخوارا هم بسته نیست.درست در همین لحظه یکی از مرگخوارا متوجه حضور روفوس میشه.
-هی...سلام روفوس!اوضاع چطوره؟
روفوس در حالیکه مواظب حمله احتمالی دیوانه سازهاس میپرسه:
-شما چرا آزادین؟پس تدابیر مخصوص؟محل نگهداری خاص چی شد؟
مرگخوارا با صدای بلند میخندن.یکیشون خمیازه ای میکشه و جواب میده:
خب تدابیر همینه دیگه!که تو روزنامه ها نوشتن که به روشهای خاصی از ما محافظت میشه که مرگخوارا به سرشون نزنه برای نجات ما بیان اینجا.ولی ظاهرافکر اینجاشو نکرده بودن که یکی از ما ممکنه کارمند وزارت باشه.
باشنیدن صدای آسانسور روفوس یکی از شیشه ها رو از جیبش در میاره.
-فکر کنم مهمون ناخونده داریم.ولی دیگه نمیتونم وقت تلف کنم.مجبورم نقشه مو اجرا کنم.
و با عجله شیشه رو سر کشید.به محض باز شدن در آسانسور و ورود کاراگاهها روفوس به آگوستوس تبدیل شد و لبخند مهرآمیزی به چهار جادوگر زد.
-بچه ها!شما باید دنبال روفوس باشین.وقتی دیدم با رنگ پریده داره به طرف اتاق کنترل میره فهمیدم باید ریگی به کفشش باشه.برای همین اومدم اینا رو کنترل کنم.به نظر من بهتره اینا رو به یه جای امن تر منتقل کنیم.
سیریوس نفس راحتی میکشه و میگه:
-پس رفته از اتاق کنترل در سلولو باز کنه.حق با شماست آگوستوس.رون سریع در سلولو باز کن.باید ببریمشون به بخش ویژه که دست اون مرگخوار بهشون نرسه.
با باز شدن در سلول روفوس لبخند شومی میزنه و با استفاده از غفلت و حواسپرتی کاراگاهها گردن رون رو میگیره و چوب دستیشو روی شقیقه رون میذاره و میگه:
-همین الان چوب دستیاتونو بذارین زمین.وگرنه یه ویزلی از دنیا کم میشه.
سیریوس بهت زده به آگوستوس خیره میشه.هیچ اثری از شوخی تو چشمای آگوستوس دیده نمیشه.با اشاره سیریوس کاراگاهها چوب دستیاشونو روی زمین میذارن و مرگخوارا فورا اونا رو برمیدارن و از سلول خارج میشن و در سلول رو به روی چهار جادوگر میبندن.
روفوس به مرگخوارا اشاره میکنه:صبر کنین به کار دیگه داریم.این چهار تا منو دیدن و نقشه رو فهمیدن.عاقلانه نیست همینجوری ولشون کنیم.یکیتون حافظه شو نو پاک کنه.من مواظب اطرافم.
مرگخوار شماره 2 زیر لب میگه:نمیگه من طلسم اصلاح حافظه رو بلد نیستم!میگه مواظب اطرافم...بله قربان.دستور اجرا میشه!
چند دقیقه بعد سیریوس و همراهاش از پشت میله های زندان با حالتی گیج و منگ به پنج مرگخواری که جلوی چشم اونا درحال فرار از آزکابانن خیره شدن.
آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!