هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۰:۳۰ پنجشنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۸
#41
کی ؟ جوزفین مونتکمری(با اجازه جوز جون)


به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۱:۴۴ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۸
#42
کی؟ موقع غروب


به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: سالن ورزش های ماگلی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۳ چهارشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۸
#43
-خور.
-یعنی چی دنبالش نمیرم؟
-خور خور.(مگه نمیخوایم سوپ تقلبی درست کنیم؟)
-چرا!

هافل که قبل از در رفتن پیاز بی لباسش کرده بود لباس پیازو جلو وین گرفت.
-خور خور خخوورر.
-آره درسته دامن پیازا برای سوپ کافیه بقیه پیاز مال خودمونه.
-آهای مگه من دخترم که میگی دامن؛ تیشرتمو پس بده بینم!
-خور!
-هافل بهتره بریم ؛ پیاز پرو دامنتو به عنوان گروگان میبرم یا میای و دامنتو پس میگیری یا با دامنت سوپ درست میکنم!
- من شلوار پامه دخترم نیستم که دامن پام باشه اون تیشرتمه!
-مگه پیارم دختر پسر داره؟
-نه!
-پس چی میگی که دختر نیستم؟
-اممم...
خود پیازم مونده بود ذهن هافل و وین هم با منت قرض گرفتم که جواب دندان شکنی بده. ولی هیف که ذهن اونا از گشنگی فکر پیازو بیشتر هنگ کرد.
-فکر کنم که اصلا من لباس نداشته باشم نه؟
-آی دنت نو.
-ها؟
-تو چه پیازی هستی که هیچ زبانی بلد نیستی؟
-زبان مادری را پارص بدارید.
-نه جانم زبان مادری را پاس بدارید. نه تنها غلط املایی داشتی بلکه اشتباه لفظی هم داشتی.

پیاز که از حرفای ادبی سو جوانه زده بود چاقوی وین رو گرفت و خودشو تو دستای وین خورد کرد.

-پیاز جونم اینجا رو خوب خورد نکردی.
-وین بی زحمت بگو که کجا رو بیشتر خورد کنم. این ادبیات خیلی سنگین بود میخوام قبل از اینکه رشته آش رو به جونم بندازن تو سوپ برم.
-حالا چرا از آش میترسی؟
- آخه آش دیر میپزه بین پخت کلاس ادبیات داریم با استاد رشته.


به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۱:۰۶ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۸
#44
- این کاکتوسه چرا قرمز سیاهه؟
- کو؟
- اونجا پنی نگاه کن.
- اون کوکاتوسه!
-
پنی نزدیک کاکتوس شد.
- پیشی خالخالی بیا نوشابه!
-
گربه از نا کجا آباد اومد و وارد کادر شد.
- بیا اینجا رو پنجول بکش یک دلی از نوشابه دربیاریم.
- پنی نوشابه هم مگه کاکتوس داره؟
- آره.
-
- من که پول ندارم نوشابه بگیرم ماتیلدا، نیگا کن!

مقداری عنکبوت سفید از جیبای پنی خارج شدن.

- حالا چرا سفید؟
- اگه سیاه بودن که جیغ میزدم! منی که پول ندارم باید روزی سه بطری خانواده نوشابه بخورم. میام و از شیره کوکاتوس خودم سوپ نوشابه میپزم.

و ظرفی رو زیر زخم کاکتوس گرفت و ماده سیاهی بیرون اومد.
- اگه شما هم نوشابه میخواین باید کمک کنید بپزم.
- باشه!
-خب سوجی تو بی زحمت با کوکاتوس صحبت کن که بیشتر شیره بده مطمئنم سر بلندمون میکنی !یکی آب بیاره، یکی چوب، یکی دیگ و... میخوایم سوپ نوشابه درست کنیم. پروفسور اگه توش پیازم بندازیم بهتر نمیشه؟


ویرایش شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۶ ۱:۱۹:۰۷
ویرایش شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۶ ۹:۲۸:۰۴

به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۰:۲۰ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۸
#45
کی؟
استفن کورنفوت.


به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: سازمان بین المللی حمایت از ساحره ها
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ دوشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۸
#46
سلام گابریل جونم وزارتتو تبریک میگم. منم می خوام عضو بشم. هدفم غیبت و گرفتن نوشابه های کوکاکولا از جادوگراست. نوشابه ای که من عاشقش باشم فقط مال ساحره هاست.
می شه؟


به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۵:۱۶ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۹۸
#47
سر در حالی که نجینی دور گردنش پیچیده بود و مثل شال گردن قطب نمایی عمل میکرد. سرشو به سمت چپ چرخوند و به سر علامت داد.
- فسس.
- ای چنبر پس باید به سمت چپ برویم؟
- فس فسس.
-کوتوله خان به چپ چپ.
اسب به سمت چپ چپ رفت و همه جا سیاه شد.
- چنبر ما رو به کدوم خرابه ای آورده ای؟ خیلی نمور و چندشه . بوی فاضلاب میده.
- فس فس.
- چی میگی هی فس فس میکنی؟
نجینی سری به نشانه خنگ خدا تکان داد و دمشو تو دهنش کرد و سوت زد. یک طوطی سخنگو نزدیک شد و شروع به حرف زدن کرد.

-فس فسس فس ف س.
-میگه من گفتم چپ نگفتم چپ چپ . مارو آوردی تو دهن غول پر شکسته. اینجا دو راهی تابلو های تالار ریونکلاو و تالار اسلیترینه.
- این همه حرفو از سه تا فس فهمیدی؟
- آره!
- خب از دهن غول پر شکسته میبریمتون بیرون این کار ماست.
- فسسس.
- مشکل اینه که دهن غول از الان تا دو هفته دیگه بسته میمونه.من میگم تو تالار اسلیترین رو بگردیم شاید هورکراکس رو اونجا برده باشه.
- الان اینو از یک فس فهمیدی؟
- آره.
- چه فکر خوبی به سرمان زد پیش به سوی تالار اسلیترین! کوتوله خان حرکت کن!
-
- راستی...
- چیه چنبر که فس فس نکرد که ترجمه میکنی.
- این دفعه حرف دارم. یکی یک کیک کشید که روش دو تا شاخ بود این تکه رو فرستادن گفتن بگم این برای تویه.
بعد یک بقچه که به پاش بسته شده بود رو جلوی سر گرفت.

- پس تولد ریمونده. برگشتنا از طرف ما بهش تبریک بگو سوتک چنبر.بده آن کیک را.
- منم ترجمه کردم باید به منم بدی حواست باشه.
- برای ما فرستادن برای چی به تو بدم!
-فسسسسس.
- چنبر چی میگه؟
- میگه باید به منم بدی وگر نه نیشت میزنم.
در حالی که بقچه بین دم نجینی و دست سر و پای طوطی در نوسان بود گره ی بقچه باز شد و کیک به زمین افتاد.
- نه فس.
این نه های سه تن بود که در هم تبدیل به کلمه نفس شده بود. صدایی از ته غار آمد و هر سه با بوی بدی به بیرون پرت شدن.
- آخیش خیلی وقت بود آرق نزده بودما خیلی خوش مزه بود بازم موخام.
این غول بود که بیدار شده بود و خودشو برای سر لوس کرده بود.


ویرایش شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۲۱ ۲۲:۳۰:۵۸

به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: روزی در کوچه دیاگون
پیام زده شده در: ۲۳:۲۲ سه شنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۸
#48
تو سالن کنار هم اتاقیام دراز کشیده بودم و به غرغرشون گوش میدادم.

-پنی اون لنگای درازتو جمع کن جای سه نفرو گرفتی.
-نوموخام.
-نوموخامو درد؛ کاری نکن بریم تو اتاق، ما الان به خاطر تو اون تختای گرم و نرم رو ترک کردیم.
-تو هم با اون منقای بی معنیت چه ربطی داشت الان؟
-امم...ربطش خیلی سیاهه بگم سیاه میری.
-هریت میشه تو چیزی نگی؟
-نه.
-آخه هریت کم کم میخواستم وارد بحث نفوذ تاریکی بشم.
-حالا یهویی وارد شو.سه، دو، یک شروع!
-اگه الان بریم تاریکی بر تو نفوذ میکنه!
-بودن یا نبودن فرقی نداره .

هریت و بقیه با خوشحالی"باشه"ای گفتن و به سمت پله ها دویدن ولی رو پله ها حلزون شدن حلزون والا بهش بر میخوره با اون سرعتشون.

-نرین؛ لنگامو جمع میکنم و یک خاطره هم میگم.فقط نرین.

بچه ها که از نتیچه کارشون خوشحال بودند با چهره های پیروز نشستن و خودشون رو پتو پیچ کردن .

-آهای مگه من اینجا برگ چغندرم که خودتونو پتو پیچ کردین؟ ها؟
-نه جناب شومینه شما روشن بمونید برای ما کافیه همین لوستر لامصب سوخیده مارو آلاخون بالاخون کرده اگه تو اتاق باشیم جیغ باید بشنویم بیرون باشیم بارون رو باید تحمل کنیم این آسمون هم که منتظره ما بیایم بیرون تا ار ار گریه کنه ما شدیم محل خالی شدن دل مردم


نگاهی ترسناک حوالم کرد. از ترس زیر پتو قایم شدم.

-چته پنی؟
-ن ن نگاهت تاریکی داره نگام نکن تاریک میرم.
-
-نگام کنی جیغ میزنما!
-من که نگات نمیکنم خاطرتو بگو خوابم میاد.
-سرمو از زیر پتو میارم بیرون سرت پایین نباشه میجیغم هواست باشه.
-باشه!

سرمو بیرون آوردم نیم نگاهی به همه کردمو صدامو صاف کردم.

-خب میریم به سال اول:
...چند سال قبل...

-مامان این مغازه تاریکه نیمیام تو
-پنی عزیزم تو این مغازه برات گربه میخرما!
-پس چوبتو روشن کن تا بیام.
- لوموس

رفتیم داخلو تا دیدمش شروع کردم به جیغ زدن.

-چته پنی چرا جیغ میزنی؟
-مامان مامان، گربهه سیاهه منو میخواد سیاه کنه.

همه گربه ها باجیغ دومم شروع به فرار کردن الا یکی.

-مامان اینو میخوام .
-اینم سیاهه پس چتور میخوایش؟
-نه مامان نگاه کن مثل گاو همسایه سیاه سفیده دوسش دارم.
-باشه دخترم.آقا این گربه رو میبریم اینم پولتون.آقا؟

یکی از پشت مغازه اومد و گفت:

-خانم جون هرکی دوست داری برو؛ این داداشمون سکته رو درجا زده اگه خدا بخواد سی روز دیگه درست میشه، گربه هامونم لرزون تو حیاطن برین خانم این گربه رو هم ببرین فقط بگم هرکی برده اینو پس آورده ما دیگه پس بگیر نیستیم.
-پس گربه خوبیه همینو میبرم. بریم پنی.

در حالی که گربه رو ناز و نوازش میکرم از مغازه خارج شدم.

...برگشت به حال...

-
-خب چیه میترسم دیگه!

همون لحظه گربه ملوسم اومدو رو پام جا خوش کرد.

-همین گربه بود؟
-آره چطور مگه؟
-هیچی بگیر بخواب فردا کار داریم.
-

جیغ.

-شومینه ای تف تو روحت. باز تا فردا صبح جیغ.
-نه!!
-میوووو .


ویرایش شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۱۲ ۲۳:۳۲:۲۹

به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: تدریس خصوصی بازیگری
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ یکشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۸
#49
کریسمس بود و همه هدیه های خودشونو باز میکردن به جز پنه لوپه.
اون همه هدیه هاشو برداشته بود و داخل اتاق رفته بود.همه رو باز کرد و یکجا انداخت تا بعدا بررسیشون کنه.

-خب همه رو باز کردم. اینجا چی داریم ؟ پنج گالیون از طرف داداش کوچولوم، یک جاکت دست باف از طرف مامانم و....

همه رو یکی یکی بررسی کرد و بعد تصمیم گرفت از هدیه عزیزانش استفاده کنه.
جاکت رو تنش کرد و چکمه های عمه مولی رو پاش کرد و شنل آبی رو تنش کرد.بیرون رفت تا به دوستاش هدیه هارو نشون بده که با جیغ دخترا طرف شد.

-چتونه چرا جیغ میزنین؟
-پنی بدنت کو؟
-منو مسخره کردی یا واقعا چشمات مشکل داره شنل پوشیدم خنگ خدا.

ولی باز هم جیغ میزدن انگار که سوسک دیدن.

-مسخره ها بهتره برم بیرون بهتر از شنیدن جیغ های شماهاست.

کلاه شنل رو روی سرش گذاشت و ریونی هارو با نگاه های مات زده تنها گذاشت. به سمت جنگل رفت تا با آلیس یکم گپ بزنه و هدیه کریسمس رو بهش بده. همونطور که جلو میرفت جمع سانتور هارو دید که دور هم جمع شدن. به سمتشون رفت و دید که دلفی طبق معمول آلیس رو مظلوم گیر آورده و داره به خاطر دوستی با پنه لوپه دعواش میکنه. جلوتر رفت :

- هی سلام.

اما هر کدوم از سانتور ها که سرشون رو برمیگر دوندن هاج و واج اطراف رو نگاه میکردن و بعد شونه بالا مینداختنو به حالت اول بر میگشتند. پنی که حالا فهمیده بود داستان چیه زیر لبی گفت "بهترین روز زندگیمه! ". به سمت دلفی حرکت کرد. اول کمی به نقطه ضعف های دلفی سیخونک زد و بعد صداشو کلفت کرد و گفت:

-هی، سانتور سیاه آیا نام تو دلفیست؟
-تو کی هستی خودتو نشون بده.
-من از طرف ستارگان آمده ام جواب سوال منو بده.

دلفی یکم لرزید همینطور سانتور های دیگه.

-آره من دلفی هستم قربان.
-ستارگان بر تو خشم دارند.
-چ چ چ چرا؟
-چون به دختری به نام پنه لوپه و سانتوری نقره ای به نام آلیس ظلم میکنی. در نظر ستارگان این جرم بزرگیست.
-چطوری میتونم از این بزرگان طلب بخشش کنم؟
-باید بگم تنها با بخشش این دو نفر خشم ستارگان خاموش میشود.

پنی میدونست که گفتن کلمه "ببخشید "سخت ترین کلمه برای دلفیه.

-راستی باید بگم که امشب دوشیزه کلیرواتر برای دیدن آلیس به اینجا میاد. حواست به رفتارت باشه؛ تا امشب وقت داری که ازشون معذرت خواهی کنی.
-بله
-نشنیدم چه جوابی دادی!!!
-چشم قربان.
-حالا درست شد اگه فردا هم من اینجا باشم یعنی کارت را درست انجام ندادی اونوقت عملی برخورد میکنم. من دیگر میروم تو آلیس، به نزدیکی هاگوارتز بیا پنی به اونجا میاد اونجا قرار های خود را بگذارید.
-باشه.

پنی در حالی که خنده موزیانه و پر از نشاطی به لب داشت هم پا آلیس به نزدیکی هاگوارتز رفت و با آلیس حرف زد:

-سلام آلیس خوبی؟
-سلام پنی امشب میبینمت خیلی خوب نقش بازی کردی.
-ولی تو بهترین دوست من همه چیرو فهمیدی از قیافت معلوم بود.
-حالا قبل از این که دلفی برسه و همه چی رو بفهمه باید برم. خداحافظ.
- خداحافظ آلیس.

پنی بی معطلی به سمت جغد خونه رفت و برای پدرش نامه ای نوشت:

سلام بابا. کریسمست مبارک از شنل نامرعی خیلی خوشم اومد هم قشنگه هم پر استفاده همین روز اولی کلی ازش استفاده کردم.باید اعتراف کنم که کادو ی من جلوش هیچه. ولی بازم امید وارم ازش خوشت اومده باشه به مامان و داداشی سلام برسون و بگو این حرفا درباره کادوی اوناهم هست. عاشقتونم. قربان شما پنی.


به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۱۵:۲۴ جمعه ۸ شهریور ۱۳۹۸
#50
شب بود و همه ریونی ها به خوابگاهاشون رفته بودن. منم از فرصت استفاده کردم و کنار شومینه نشستم، تو خوابگاه که تاریک بود جرئت نداشتم اونجا بخوابم ترجیح دادم کنار شومینه باشم و برای فردا برنامه ریزی کنم. در حال نوشتن بودم که صدای پایی رو شنیدم.به پشتم نگاه کردم و ریموند رو دیدم .

- هی پنی تو بازم بیدار موندی و درس میخونی؟
- نه راستش برای فردا برنامه ریزی میکنم قراره با پرفسور دامبلدور ملاقات کنم و برای یک محفلی شدن آماده بشم. راستی ریموند من بالاخره تونستم پاترونوس خودمو درست کنم اونم با خاطره اولین دیدارم با پرفسور. بذار بهت نشون بدم .

بلند شدم و چوبمو در آوردم :

- خوب ..... اکسپکتو پاترونوم.

و عقابی درخشان از چوبم بیرون اومد و بعد از دقایقی ناپدید شد.

- دیدی ریموند درست همونطور که حدس میزدم عقاب بود بالاخره به یک شکلی در اومد جونمی جون.
-پنی خوشحالم که این قدر ذوق زده میبینمت، راستی شایعه شده بود که داری تمرین جانورنما شدن میکنی . حقیقت داره؟
-راستش آره میخواستم تمرین کنم و تا جایی موفق بودم ولی فایده نداشت، پس باید از با تجربه ها کمک بگیرم و کی بهتر از محفلیون . امید وارم پرفسور منو قبول کنه وای خیلی میترسم آرومو قرار ندارم.
-نگران نباش.
-برای چی نگران نباشم اگر هم پرفسور منو قبول کنه باز هم نگرانم فکر کردی برای چی میخوام جانورنما بشم برای اینکه بتونم حتی کمی برای محفل مفید باشم.
- باز هم میگم نگران نباش چون با کمک محفلیون میتونی خیلی خوب عمل کنی.

بهش لبخندی زدم، خمیازه بلند بالایی کشیدم و گفتم :
-خوب بهتره برم بخوابم فردا روز عالیی رو در پیش دارم خیلی از استرسم کم شد تو بهترینی.

و ریموند هم شب بخیری گفت و به خوابگاهش رفت منم همون جا جایی پهن کردم و به خواب خوشی فرو رفتم .

...پایان...


ویرایش شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۸ ۱۵:۳۰:۴۷
ویرایش شده توسط پنه‌ لوپه کلیرواتر در تاریخ ۱۳۹۸/۶/۹ ۱۱:۱۶:۴۲

به ریونی و محفلی و جوز و ری و اما و پروفمون نگاه چپ کنی چشاتو از کاسه در میارم.
من و اما همین الان یهویی
تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.