هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ جمعه ۱۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
#51
تراختور سازی
VS
گویینگ مری


پست دوم

فلش بک - خانه شماره 12 گریمولد

- خب دیگه کم کم بریم سر اصل مطلب.

کم تر کسی در آن زمان، ولدمورت را در ردای رسمی ملاحظه میکرد، از آن عجیب تر، حضور او در مراسم خواستگاری رودولف لسترنج بود، زیرا کم تر علاقه ای به این رسوم نداشت. بنابراین با قیافه ای جدی و خشک، به دامبلدور نگاه کرد. البته وظیفه ی او به عنوان سرپرست رودولف، کار او را سخت تر کرده بود. دامبلدور با لبخند خاصی جمعیت مرگخوار را بر انداز کرد و گفت:
- بله... بهتره بریم سر اصل مطلب. رودولف جوان به عشق اعتقاد داره؟ ما فلو رو با عشق و علاقه ی زیاد نگه داشتیم.
- دامبلدور ما تضمینی برای وجود اون نیروی کذایی در خونه ریدل نمیدیم.
- اصلا مهم نیست... دوشیزه فلورانسو میتونن کنار بیان. مدرک تحصیلی ایشون چیه؟

ولدمورت یک نگاهی به افرادش انداخت، در زمان پیوستن آن ها به عنوان مرگخوار، هرگز از خادمانش درباره ی مدرک تحصیلی آن ها نپرسیده بود. سخت فکر کرد که ناگهان یکی از خادمان لرد که اسم خاصی نداشت و با لبخند ریزی گفت:
- غول غار نشین.
- نخیر، دامبل هیچ کدوم از یاران ارباب زیر فوق لیسانس مدرکی ندارن.

مرلین با گفتن این حرف، سرش را با غرور بالا گرفت. دامبلدور سرش را به علامت فهمیدن تکان داد و آهی کشید، سپس بار دیگر با خشنودی گفت:
- خیالم راحت شد، خواستگارا باید فوق لیسانس عشق ورزی داشته باشن.

مرگخوار ها:

- حالا باید دید عروس و داماد که دارن تو اتاق حرف میزنن به چه نتیجه ای میرسن.

اتاق فلورانسو

- گفته بودم من علاقه ی خاصی به ساحره هایی دارم که ساکتن؟

کاپیتان تیم تراختور سازی درحالی که زیر لب غر غر میکرد با رودولف نگاه کرد. واقعا عاقبت او این بود؟ یه لسترنج که دنبال ساحره ها میرفت؟ چه رویاهایی داشت! مردی خوشتیپ و خوش قیافه و با بدنی ورزشکاری و قهار در دوئل کردن که هر فرد با دیدن آن مرد، میترسید.

- خب همه ویژگی هاشو که دارم.
- صد بار گفتم پا برهنه وسط فکر من نیا! حالا اینارو ول کن ... مرد من باید ... ام ... مثل جیمز پاتر باشه.
- یعنی با یه آوادا بمیره؟
- نه منظورم اینه جونش برای زن و بچش در بره... دستی تو منو مدیریت داشته باشه ... اگه به نتایج داوری اعتراض کردن بیاد همه جارو به خاک و خون بکشه... واقعا که! یه جو غیرت نداری! من طلاق میخوام!

رودولف برای اولین بار در عمر خویش با پوکر فیس به فلورانسو نگاه کرد. بالاخره بعد از چند ثانیه تجذیه و تحلیل و تفکر، با نیشخندی به کاپیتان تراختور سازی نگریست. فلورانسو با دیدن او آب دهانش را قورت داد... و قورت داد ... و قورت داد... ان قدر که در معده ی او قابلیت بازسازی صحنه فیلم تایتانیک وجود داشت.

- قبوله.
- من 2000 تا سکه بهار آزادی به نیت 2000 سال زندگی بدون رودولف مهریه میخوام و همراه جوایز نقدی دیگر یه جاروی آخرین مدل و شیون آوارگان و ورزشگاه شهدای 7 سال دفاع در برابر جادویه سیاهو میخوام تو روی شمسی خانم کم بشه.
- اینا واسه رودولف کاری نداره.
- یعنی برام 12 تسترال کله بادمجونی هم میخری؟

رودولف در حالی که عشوه ی مردونه و سیبیل کلفتی (!) می آمد، سرش را به علامت تایید تکان داد، فلورانسو هم آهی کشید و سرش را پایین انداخت، انگار چاره ای به جز قبول کردن این خواستگاری نداشت.

پایان فلش بک

- ... و گل برای گویینگ مری! به نظر میاد این تیم خیلی هجومی تر داره کار میکنه! وقتی سرعت چاشنی کار میشه توپ در انتهای زمین دریافتی به همراه نداره بازیکنان نمیتونن راحت توپو از چنگ حریف در بیارن.

بازیکنان تیم گویینگ مری در حالی که دست هایشان را به یکدیگر میکوبیدند به سوی حلقه های خودشان برگشتند. کاپیتان تیم تراختور سازی عرق ریزان به سوی رودولف رفت که محو تماشای ساحرگان درون ورزشگاه آزادی بود.

- رودولف؟
- خانم لسترنج؟
- بوقی! خیر سرت فامیلیما... پاشو یه حرکتی بزن! یه کاری بکن! تیممون میبازه ها!

لسترنج سیبیل کلفت، سینه اش را جلو و شکمش را تو داد و درحالی که حسابی روحیه گرفته بود، با فریاد " آی نفس کش " خود، چماغش را در هوا چرخاند و به سوی تیم حریف حرکت کرد. فلورانسو در حالی که رفتن او را نظاره میکرد، گفت:
- مرلین آخر عاقبت اینو بخیر کنه.



به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۰:۱۷ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
#52
میپذیریم.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: گردش سوم
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ یکشنبه ۲ فروردین ۱۳۹۴
#53
Wow!

خیلی خوب بود، صحنه های هیجان انگیز زیاد داشت که خیلی خوب توصیف کرده بودین که قشنگ هیجان به من منتقل میشد. فقط میتونم بگم منتظر فصل بعدیم.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: مجموعه ورزشی غول های غارنشین
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۳
#54
تراختور سازی
VS
تنبل ها وزارتی




پست دوم

- دامبلدور؟

پیر مرد محفل با شنیدن اسم خود، روی خود را به سوی منبع صدا برگرداند. سوروس اسنیپ با چهره ی بدون احساسش به او خیره شده بود. آلبوس از بالای عینک نیم دایره ای خود سوروس را بر انداز کرد و بعد از چند ثانیه سکوت، گفت:
- میتونم کمکت کنم سوروس؟
- فکر کنم زمان زیادی میشه که اعضای تیم تراختور سازی نیومدن. در این شرایط نباید بازی به نفع تیم مقابل اعلام بشه؟

دامبلدور آهی کشید و رویش را از اسنیپ برگرداند. با نگرانی به اعضای تیم تراختور سازی فکر کرد، یکی از چیز هایی که برای او بیش تر از آنچه بود، اهمیت داشت. اعضای آن نه تنها بازیکن کوییدیچ، بلکه فرزندان محفل بودند( به جز آنتونین )، خود نیز یکی از آن ها بود. اما باید چه میکرد؟ نمیتوانست به خاطر دل خودش قوانین را زیر پا بگذارد.

به آرامی دست خود را سمت چوبدستی خود برد و آن را به گلویش نزدیک کرد تا صدای خود را بلند کند. دامبلدور در حالی که به چمن های ورزشگاه چشم دوخته بود به آرامی گفت:
- اعضای تیم تراختور سازی 1 ساعت وقت دارن خودشونو به ورزشگاه برسونن در غیر این صورت، بر طبق قوانین فدراسیون کوییدیچ، تنبل های وزارتی برنده اعلام خواهند شد.

با پایان حرف های آلبوس، صدای هلهله ی تماشاگران تنبل های وزارتی بلند شد و پیرمرد محفل ققنوس با صبر و شکیبایی به آسمان خیره ماند و منتظر اعضای تیم تراختور سازی شد.

در محلی نا معلوم

فلورانسو، آنتونین و هری، با هم روی زمین فرود آمدند. کاپیتان تیم تراختور سازی به سرعت جارویش را کنار گذاشت و به ساختمان تقریبا متروکه رو به رویشان نگاه کرد. برگ های خشک، زمین را به فرشی از رنگ نارنجی تبدیل کرده بودند و باد سرد، آن ها را به رقص وا میداشت.

هری عینکش را جا به جا کرد تا بتوانند ساختمان را بهتر ببیند. چوبدستی اش را در آورد با به همراه آن دو نفر به سوی در ورودی حرکت کرد. فلورانسو دستش را روی در گذاشت و در زد. با ضربه ی کاپیتان تراختور سازی، در با صدای " قِژ " بلندی باز شد.

- فکر کنم در باز بوده.

هری زیر لب این را گفت و نیم خیز داخل ساختمان شد، اعضای تیم کمی صبر کردند تا چشمانشان به تاریکی داخل خانه عادت کند.

- واو!

آنجا خیلی بزرگ تر از آن بودکه بتواند یک خانه باشد، تقریبا یک عمارت بود. تار عنکبوت در سر تا سر خانه دیده میشد و وسایل شکسته زیادی به چشم خورد. باد از پنجره ی شکسته به داخل خانه می آمد و باعث حرکت پرده ها شده بود.

فلورانسو بدون کوچک ترین توجهی به سوی نزدیک ترین اتاق خواب حرکت کرد و هری و آنتونین را در خیالات خود رها کرد. سر انجام هری به دنبال کاپیتان تیمش حرکت کرد و نزدیک وی ایستاد. نگاهی به اتاق بسیار بزرگ انداخت، نمیدانست آنجا مال چه کسی بود. فلورانسو آب دهانش را قورت داد و نجوا کرد:
- مامان؟

هنوز چند ثانیه از جمله ی فلورانسو نگذشته بود که دود سیاهی اطراف را فرا گرفت و در چشم به هم زدن، اتاق پر از مرگخوار شد. حس کرد معده اش فشرده میشود، حس تعجب و ترس با هم آمیخته بود، او و فلورانسو با نزدیک به 10 مرگخوار در محلی که نمیدانست کجاست، گیر افتاده بودند.

- خب خب، ببینید کیا اینجان! کله زخمی و یه دختر کوچولو.

بلاتریکس قهقهه ای زد و باقی مرگخواران نیز شروع به خندیدن کردند. آنتونین وارد اتاق شد و با تعجب به همرزمان قدیمی خود نگاه کرد. لوسیوس مالفوی با همان غرور همیشگی جلو آمد و به آنتونین نگاه کرد. بیش تر مواقع انسان از دیدن دوستان سابقش خوشحال می شود اما اینبار جزو آن دفعات نبود. لوسیوس با لحن سرد خود گفت:
- دالاهوف! پس تو زنده ای! اما عجیبه که با اینا میگردی.

و با چوبدستی اش هری و فلورانسو را نشان داد. آنتونین در جواب لوسیوس فقط اخم کرد اما چیزی نگفت. بلاتریکس در حالی که به دور کاپیتان تراختور سازی می چرخید گفت:
- اوه دختر کوچولو. واقعا فکر کردی میاد؟ واقعا فکر کردی که مامان جونت برای دیدن دختر خائن به خونش میاد؟
- ساکت شو!

با فریاد فلورانسو، 3 عضو تیم تراختور سازی چوبدستی خود را بیرون کشیدند و پشت چهار چوب در پناه گرفتند. طلسم های سبز و قرمز فضای اتاق را روشن کرده بود. قلبش به سرعت تپید، عرق میریخت و با ترس طلسم دیگه را به سمت مرگخوار دیگری روانه کرد، این از معدود دفعاتی بود که پسر برگزیده ترسیده بود. نگاهی به فلورانسو انداخت که با چهره ای مصمم که شجاعت در آن موج میزد، طلسم های بیشماری را روانه کرد.

هری نباید در آن شرایط میترسید. ترس اوضاع را بدتر میکرد، خیلی بدتر. بخاطر دوستانش باید شجاعتش را حفظ کند. بخاطر کسانی که جای خانواده ی نداشته اش را برایش پر کرده بودند. حال کمی ضربان قلبش آرام گرفته بود. چوبدستی اش را محکم تر در دستش فشرد و طلسم دیگری را روانه کرد.

- سکتوم سمپرا!

طلسم به آنتونینی که آماده اجرای طلسم دیگری بود، برخورد کرد. شانه اش غرق در خون شده بود. هری، شانه ی فلو رانسو را تکان داد تا او را متوجه خود کند. کاپیتان تیمش سر خود را برگرداند و به وی نگاه کرد. مو هایش درون صورتش ریخته بود و نفس نفس میزد، او هم کمی ترسیده بود.

- با این وضعیت نمیتونیم ادامه بدیم، بهتره به آنتو کمک کنیم و بریم به مسابقه برسیم.

مسابقه! چطور یادش نبود؟ ان قدر غرق در افکارش بود که پاک مسابقه را فراموش کرده بود. سرش را تکان داد و آخرین طلسمش را روانه کرد و به سرعت، سمت در ورودی دوید. هری نیز دست آنتونین را گرفت و پشت سر او دوید. طلسم های رنگارنگ از کنار و بالای سر او و آنتونین میگذشتند. بالاخره از در ورودی خارج شدند، با وجود آنکه هوا ابری بود، نور چشمانش را زد. فلورانسو سوار بر جارو منتظر آن ها شد.

هری نیز به سرعت به آنتونین کمک کرد که سوار جارو شود، سپس خود به سوی جاروی نیمبوس 2015 دوید و سوارش شد. به ورودی نگاه کرد که مرگخواران تقریبا به آن رسیده بودند.

- حالا!

با این حرف هری، هر سه عضو تراختور سازی به رواز در آمدند و به سرعت به سوی ورزشگاه محل مسابقه پرواز کردند.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: جنگل ممنوعه
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۳
#55
تصویر کوچک شده



چند ساعت بعد - جنگل ممنوعه

- پاتر! من تورو به دو نیم مساوی تقسیم میکنم!

آرسینوس در حالی که دنبال گریفیندوری ها می دوید این را فریاد زد. با آنکه باقی نوادگان گودریک حرفی نزده بودند اما در دل خود، با آرسینوس همدردی کردند، حق هم داشتند. هر کس در آن وضعیت، با زور ماهیتابه از خواب بلند شده بود و لباس های تنگ قرمزی را که داخل انباری هاگوارتز بود، میپوشید، این گونه حرف میزد.

تق!

ماهیتابه خانم ویزلی با صدای مهیبی در سر آرسینوس خورد که موجب شد چندین پرنده بالای سرش شروع به آواز خواندن، کنند. بقیه گریفیندوری ها از ترس سلاح مالی، با سرعت بیش تری حرکت کردند. مالی در حالی که نچ نچ می کرد، بالای سر جیگر گفت:
- این حرفا از یک گریفی بعیده آقای جیگر، زمان ما اینجوری نبود. خب وایسید.

با حرف مالی، همه گریفی ها خبر دار ایستادند. خانم ویزلی نگاهی به صف نوادگان گودریک انداخت و زیر لب غر غر کرد. نزدیک یکیاز ممد ها شد و به آرامی چیزی به وی گفت که باعث شد رنگ از رخسار ممد بپرد. بعد از چند دقیقه که ممد ناپدید شد رو به گریفیندوری ها کرد و گفت:
- خیلی بده که شجاع ترین دانش آموزان هاگوارتز، تنبل ترین دانش آموزان هم باشن. برای قدم اول باید سرحال بیارمتون. یه مسابقه دو میزاریم از اینجا تا شومینه گریف، میرین یکی از چوبای شومینه رو برمیدارین و میارین، هرکی زود تر رسید، یه جایزه خوب داره.

4 ساعت بعد

- این چه وعضشه؟

مالی ویزلی به اعضای گریفیندور نگاه کرد. عده ای خاکی شده بودند که نشان میداد با توسل به زور بازگشته بودند. عده ای به دلیل زیر دست و پا ماندن، لباس هایشان پاره شده بود و عده ای هم نبودند زیرا در حوالی دورمشترانگ پیدا شدند.

- از اونجایی که میدونستم شما درست نمیشید به یکی از دوستای عزیزم خواستم بیاد و به من کمک کنه.
- بوقیا! مردم آزارا! تنبلا! خائن های به خون!
- فقط مادر سیریوس رو کم داشتیم.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: نوزده سال بعد
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ جمعه ۲۲ اسفند ۱۳۹۳
#56
- استب! ( استپ؟)
- چته هری؟

هری به اطرافش نگاهی انداخت و به ولدمورتیان و هرمیون که در حال ساخت سپر مدافع بودند نگاه کرد.وقتی متوجه شد کسی حواسش به آن دو نیست رویش را به طرف رون برگرداند و با چهره ای متفکرانه از او پرسید:
- ما الان تو هاگوارتزیم؟
- آره خب.
- آپارات کردیم؟
- آره.
- عجیب نیست؟

رون دستی به سر نانجی رنگش کشید و به فک فرو رفت. هری هم لب پایینش را گزید، واقعا برای اولین بار او هم متوجه این موضوع می شد؟ ناگهان رون مانند قهرمانان افسانه ای سینه اش را جلو داد و سرش را با غرور بالا گرفت و حال و هوای رهبران بزرگ تاریخ به هری گفت:
- من فهمیدم!
- بگو مرگ هری؟
- نه واقعا فهمیدم! رنگ دیوارای ها عوض شده.
- نه بابا گلابی! منظورم اینه هرمیون تو 7 تا کتاب خودشو کشت و گفت نمیشه تو هاگ آپارات کرد!


رون با این جمله ی هری به عمق فاجعه پی برد، پس آن ها چطوری با آپارات وارد هاگ شده بودند؟ هری عینکش را جا به جا کرد. عجیب تر از آن، ولدمورتیان تو هاگوارتز چه کار میکردند؟ بدون جنگ و درگیری؟ هری نگاهی به رون انداخت و گفت:
- ان قدر با این زمان برگردون وَر رفتی تا آخر قاطی کرد زمانارو، الان همه چیز قاطی پاتی شده. بیا بریم دفتر مدیر، اگه مدیر پروفسور بود که هیچ، اگه نبود، یعنی اوضاع جدی جدی به هم ریخته.

با این حرف پسر برگزیده، آن دو راهی دفتر مدیر شدند.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده ایفای نقش سال
پیام زده شده در: ۱۴:۵۷ پنجشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۳
#57
من به لودو بگمن رای میدم چون همیشه بهترین رول طنزو در کنار جیمز و مورفین مینویسه و امکان نداره من رول هاشو بخونم و یه لبخند کوچک نزنم.

البته رول های جدی ویولت هم خیلی عالیه و همیشه من از رول های جدیش الگو میگیرم ولی خب معتقدم ملت بیش تر دنبال خنده اند پس به لودو رای میدم.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ جمعه ۲۴ بهمن ۱۳۹۳
#58
نقل قول:

هرمیون گرنجر نوشته:
بنده همچین الکی هری پاترو به دوئل دعوت میکنیم!
رفقا هم مگه دوئل میکنن؟


منم همچین الکی میپذیرم.



پاسخ به: استادیوم آزادی
پیام زده شده در: ۱۹:۱۴ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳
#59
تراختور سازی - کیو سی ارزشی

پست سوم تراختور!

.- ما بردیم!
- پیروزی!
- سپاهان!

یه لحظه همه ی ورزشگاه در سکوت فرو رفت و سر ها به سوی فردی ریز نقش برگشت که با لباس زرد بندری میزد. فرد مورد نظر وقتی دید دیگر از سر و صدا خبری نیست سرش را برگرداند و با فرمت به هوارداران تراختور سازی نگاه کرد. در همان لحظه دوربین او را نشان داد و مرد رو به دوربین گفت:
- نه قرمز نه آبی فقط زرد طلایی! طوفان زرد آسیا!
- داداش با کی کار داری؟ اینجا بازی ارزشی و تراختوره.
- همین دیگه! میدونن سپاهان تیم کوییدیچ بده قهرمانه نمیزارن! ما سپاهانیم حالا حالا ها قهرمانیم!

در همان لحظه بلاجری مرد را نقش بر زمین کار و شروع به بالا و پایین پریدن روی شکم مرد کرد. گزارشگر با دیدن این صحنه نخودی خندید و گفت:
- هه هه! چه صحنه جالبی شده اونجا! سعدی پور جان ببین!
در همان لحظه یکی از کارکنان زحمت کش صدا و سیمای جادویی که طرفدار تراختور سازی هم بود وارد محل گزارشگری شد و بالای سر گزارشگر نگون بخت ایستاد و فریاد زد:
- آقای عادل پور فردوس پوس چرا میخند؟
- بابا من عادل نیستم! نیستم! نیستم!

بله این است عاقبت کسانی که به دل مردم اهمیت نداده اند و در آخر کارتون خواب شده اند و تنها نیروی عشق باقی ماند. درون زمین اعضای تیم تراختور سازی به سمت تماشاگرانشان رفتند و با فریاد های " یا شاسین تراختور " و " یا شاسین آذربایجان " از آن ها پذیرایی شد. در گوشه ی زمین هم دابی چشم هایش لوچ شده بود و در حالت عادی خود نبود. ناگهان دابی با صدای نسبتا" بلندی فریاد زد:
- من شایشته رنگ بهترین جن آژاد هشتم!

بار دیگر تمام ورزشگاه در سکوت فرو رفت و همه ی چشم ها به جن کوچک دوخته شده بود، بعضی زیپ شده بود و بعضی هم درحال تبدیل شدن به دکمه بود. دابی با سردرگمی نگاهی به جمعیت انداخت وگفت:
- چرا اینژوری نگاه میکنین؟

در این لحظه فلورانسو به آخرین کار خود قبل از مسابقه فکر کرد و زیر لب گفت:
- گندش در اومد!

فلش بک

کاپیتان تیم تراختور سازی در حالی که به ساعتش نگریست شروع به هم زدن آب کدو حلواییِ شیرین کرد. واقعا علت خواسته نامعقول دابی را درک نکرده بود، برای چه برای قبل از مسابقه آب کدو حلوایی با شکر خواسته بود. فلورانسو شروع به حرف زدن با خودش کرد و آبمیوه را نیز با سرعت بیش تری هم زد.

- واقعا برای چی آب کدو حلوایی میخواد؟

بعد از چند دقیقه مکث جواب خود را داد:
- من چه بدونم! فقط نگرانم این آب کدو حلوایی حالشو بد کنه. اگه اُوردوز کرد چی؟ اگه لو رفتی چی؟

بعد از چند دقیقه فلورانسو سرش را با علامت منفی تکان داد و با لحنی اطمینان بخش گفت:
- نترس بابا یه آب کدو حلوایی که کاری نمیکنه.

کاپیتان تیم تراختور سازی به سویدیگر آشپزخانه گریمولد رفت و ظرف شکر را در کابینت گذاشت و به سوی در برگشت و اعضای تیم را دید که با تعجب به او زل زده بودند، به نظر میرسید تمام مدت کاپیتانشان را زیر نظر داشتند. فلو با فرمت نگاهی به هم تیمی هایش کرد و گفت:

- دوستان؟ ... لعنتیا به چی نگاه میکنین؟ پاشین برین سر تمرینتون ببینم!
- چشم!

پایان فلش بک

داور سراسیمه به سوی فلورانسو آمد و یکی از ابرو هایش را بالا انداخت و با قیافه مشکوکی به او نگاه کرد. کاپیتان تراختور سازی بدون توجه به قیافه ی داور با لبخند به دیالوگ فرد درون پارم فکر کرد:

نقل قول:
- وااااى نگو نگو نگو ديگه از خمارى..


- هوی با توئما!

فلورانسو سرش را تکان داد تا این افکار از ذهنش خارج شود و به داور که به مادر سیریوس تبدیل شده بود نگاه کرد.

- جانم چیزی داشتی میگفتی؟
- جد و آباد سیریوس یه ساعته دارم واسه کی توضیح میدم؟ دارم میگم تو و تیمت باید بیاین ازتون آزمایش بگیریم که مواد نیرو زا استفاده نکرده باشین!
- بریم!

آزمایشگاه کاملا جادویی

فلورانسو با نگرانی شروع به قدم زدن در اتاق انتظار کرد و به اعضای تیم خود که به تازگی اثر چیز از بین رفته بود، نداشت. هر کدام از اعضای تیم در خاطرات خود غرق بودند تا بتوانند دلیل خوبی برای مصرف چیز بیاورند. هری نیز به آخرین لحظه ی پسر برگزیده بودن خود فکر کرد.

فلش بک - سال پنجم هاگوارتز - وزارتخانه

- هری حالت خوبه فرزند؟
- بعله پروفسور! من ولدمورت رو شکست دادم، نه؟
- نخیر! گند زدی! گند زدی! گند زدی!

هری به سوی منبع صدا برگشت و اعضای الف دال را دید که آش و لاش خود را به او رسانده بودند. هری خودش را از روی زمین جمع کرد و در صورت رون نگریست و خود را به صورت مادر سیریوس در آورد و در آن لحظه مرگ سیریوس را فراموش کرد.

- من گند زدم؟ بوقی اگه من نبودم تو الان داشتی اون دنیا سر کارنامه اعمالت با عزرائیل یکی به دو میکردی!
- اصن تو به هرمیون چیکار داری؟
- اصن اینا قدر منو نمیدونن! من دیگه پسر برگزیده نیستم!

پایان فلش بک

در همان حال که اعضای تیم که در افکار خود غرق شده بودند، فردی سفید پوش از آزمایشگاه بیرون آمد و به سوی کاپیتان تیم تراختور سازی رفت و با عینک ته استکانی خود به فلورانسو نگاه کرد.

- نتیجه چی شد؟
- بچه پسره! بهتون تبریک میگم!

همه ی اعضای تیم:

مرد سفید پوش برگه های درون دستش را جا به جا کرد و با لبخند گفت:
- ببخشید اشتباه شد! ... آزمایشتون مثبت شد و ماده انرژی زاتون چیز بوده. پس تیمتون به دلیل استفاده از چیز بازنده اعلام میشه.

چند ساعت بعد - خانه ی 12 گریمولد

اعضای تیم تراختور سازی، خسته و ناراحت وارد خانه شدند و روی صندلی های آشپزخانه ولو شدند. فلورانسو به سوی یخچال رفت تا تخم مرغ باقی مانده از شب قبل را گرم کند که نامه ای را روی در آن دید:

نقل قول:
سلام. من و بروبچه های تیم کیو.سی رفتیم رستوران. برای شام منتظرمون نباشین. قربان شما، جیمز.


فلورانسو با بی حوصلگی برگه را کند و درون سطل آشغال انداخت و در یخچال را باز کرد و ظرف پر از تخم مرغ را بیرون آورد و روی میز گذاشت. ناگهان صدای " دینگ " بلند گوشی ها شنیده شد. اعضای تیم به سرعت از آشپزخانه خارج شدند و فریاد خوشحالیشان به هوا بلند شد.

- وینکی عکس مدل جدید مسلسلش رو برای دابی فرستاده!
- ها بوا موام با لیلون صحبت وکردن.
- سدریک از عالم اموات مسیج داده!

هیچ کدام از اعضای تیم متوجه کاپیتان خود که با غصه شروع به خوردن تخم مرغ کرده بود، نشد.

پایان!






به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: آکادمی کوییدیچ ( نقد پستها)
پیام زده شده در: ۲۱:۱۱ شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۳
#60
تق تق تق!

منو کتک نزنید! منم اومد این پستو نقد کنین تا نقاط ضعفمان رو برای رول های بعدی برطرف کنیم.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.