هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵
#51
ارشد گریفیندور، اِ ارشد مرشد نداریم که! بیخیال...


تکیلف اول!


یک سال پیش تو همین حوالی:


- جیگرم! جیگرم! جیگرم!
- دِ دو دیقه دندون رو جیگر بذار بیبینم که وزیر می‌شه خر.
- دندون رو خودم بذاریم؟!

خیلی وقت بود که هری دیگه اون پسر برگزیده نبود و برای رفع گرسنگی شکم خونوادش و خونواده ی عیالش مجبور بود چوپونی کنه و به مزرعه ی سرزردش که پر از گیاهای مفید صادر شده از افغانستان بود برسه. از اون‌جا که کل مزرعه رو گاومیشای بارفیو تصاحب کرده بودن هری مجبور بود تنها خرش، جیگر، رو بیاره ور دست خودش تو گریمولد و باهاش زندگی کنه.

- به رای مردم و دستورات شورای زوپس، وزیر این دوره از انتخابات کسی نیست جز آقای جیگِر!
- جیگَرم!

او جیگر بود و جیگر، وزیر بود! هری همیشه دلش می‌خواست یه دور منو رو تو دستاش بگیره و باهاش کل ویزلیا رو بلاک کنه اما به علت فهیم بودن ملت و عدالت شورای زوپس هیچ وقت منویی گیرش نیومد. اما حالا زوپس، وزارت و منو رو به جیگر داده بود، یک عدد خر. شاید اگه جیگر مال هری نبود، هری بلند می‌شد و کل ملت رو به اکسپلیارموس می‌بست اما خب جیگر، خر هری بود. کی از داشتن یه پارتی تو وزارت بدش میاد آخه؟

- هُشه خر، بلند شو بریم ساختمون وزیرینا بگیرم وزیرت کنم.
- اون جیگِره، من جیگَرم.

ساختمون وزیرینا:

- ببین جناب، شما یه خر آوردی ادعا می‌کنی وزیره؟
- تلویزیون گفت دادا. به صداقت تلویزیون شک داری تو؟ این‌همه زلال آحکام نشون می‌ده شک داری تو؟ نکنه به سخنان حاج آقا رائفی پورم شک داری تو؟! استغفرالمرلین! :bro:
- نه آقا، شکلات خورده هرکی شک داره اصلا. فقط این خر شما چه ویژگی مفیدی داره برای وزارت آخه؟

خر چه ویژگی خوبی می‌تونست داشته باشه؟ تا حالا ندیده بود کسی شیر خر بخوره اما خب به طور کلی شیر خر رواج زیادی تو جامعه داشت که خب این هم چندان چیز جالبی برای وزارت نبود. ولی خب وقتی نماد دموکرات ها خره پس چرا خر نباید بتونه وزیر بشه؟ اصلا خر باید وزیر بشه که بتونه مردم رو خر کنه دیگه. اما نمی‌شد جلوی خود مردم گفت که می‌خوایم خرتون کنیم برای همین هری گفت:
- این خر من، جیگره!
- ژون! راست می‌گیا، عجب جیگریه!

و جیگَر به جای جیگِر وزیر شد.

چند صباحی بعد:

- وزیر خر حیا کن، وزارتُ رها کن!
- شیر گاومیش، تو حلق وزیر!
- قافیه که نداشت.

در بین هیاهو و اعتراض کاربرا، جیگر آسوده نشسته بود تو اتاقش و یونجه میل می‌کرد. هری هم بغل دستش لم داده بود روی کاناپه و مشغول بلاک کردن لیست بی‌ پایان ویزلیا بود. به شکل ناگهانی در شکست و آرسینوس جیگِر واقعی وارد شد و داد زد:
- پاشین وزارتم رو بهم پس بدین بینم. من جیگر با گاف مکسورم!
- حالا تو هی مکسور مفتوح کن واسِ ما. نمی‌ذاری این خر بدبخت یکم حال کنه بلکه رشد شیر خر داشته باشیم تو جامعه خب.
- جیگرم! جیگر مفتوح!

آرسینوس لیستی رو از تو جیبش در آورد و گفت:
- دِ لامصبا، انفجار و اینا داره رخ می‌ده تو شهر، نیروی تروریستی بالش وارد عمل شده!
- باشه.
- کل خزانه رو اختلاس کردن رفت!
- باشه.
- رشد بیش از اندازه ی تعداد ویزلیا باعث شده مرلین تو آسمون هفتم هم بناله از این‌که چرا انقدر ویزلی زیاده تو آسمونش!
- جیگَر جان، بزن این رو بلاک کن بره پی درس و مشقش انقدر تو کار ما دخالت نکنه.

جیگَر منوش رو از لای یونجه ها بیرون آورد و دکمه ی " بلاک کن این رو دادا" رو زد اما اتفاق خاصی نیفتاد. جیگر رو کرد به هری و گفت:
- فک کنم لای دم و دستگاش یونجه رفته، دکمه های دیگه رو بزن ببین عمل می‌کنه یا نه.

جیگر سم طلایی در جهت عمل کردن به حرف صاحبش همینطور یورتمه رفت رو منویی که زمانی در دست بزرگان سایت بود. بنگ! همه جا سیاه شد و فقط می‌شد ارور های مختلف رو هوا دید که وارد حلقوم افراد حاضر در اتاق می‌شد. دلفی که جزو ملت همیشه حاضر در صحنه بود پرید تو رول و گفت:
- بگمن تو بازم یه پیام شخصی رو فرستادی واسِ همه که سرور سایت بترکه؟ خب من چط...

و سایت از ریشه و اساس دان شد! قصه ی ما به سر رسید، کلاغه هم چون سایت دان شد کلهم در افق محو شد.

پ.ن: برای ببعی شکلک گذاشتین، خب چرا برای خرا نذاشتین؟ تا کی تبعیض آخه؟

تکلیف دوم!


1- خب شیر گاومیش می‌تونه جایگزین شیر گاو بشه بدیم ملت هی بخورن. معمولا هم می‌گن قبل خواب شیر بخورین پس از همین شیره می‌شه استفاده کرد که ملت بخوابن نیان تو خیابونا اعتراض و اینا.

2- هر وقت کسی چیزی ضدتون گفت می‌تونین بگین "شیر گاومیش، بنوش!"

3- در هنگام اعتراضات می‌شه شیر گاومیش رو سر و صورت ملت زد و سرکوب کرد.

4- کیک می‌شه زد تو شیر گاومیش خورد جهت سپری کردن اوقات فراغت تو وزارت خونه.

5- بازم هر وقت کسی چیزتون گفت می‌تونین بگین "شیر گاومیش، بنوش!". دوبار گفتم چون واقعا مهمه این مورد.



پاسخ به: بهترین عضو تازه وارد
پیام زده شده در: ۲۲:۴۸ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵
#52
خب دیدم رای دادم به یه غیر تازه وارد. رایم رو پس می‌دم به مکسین اوفلاهرتی، رولاش خوبن.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۲۵ ۱۷:۴۷:۴۴

All you touch and all you see, is all your life will ever be


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ناظر ماه
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵
#53
جز این قاتل بی‌‍رحم که زد یتیمم کرد و یک عدد زخم گذاشت رو کلم که باعث شد اون دختره تو مهدکودک بهم بخنده و پاستیل خرسی بهم نده و در نتیجه شکست عشقی خوردم و برای این‌که دلش رو بسوزونم رفتم با جینی ازدواج کردم، چه کسی را می‌توانم نام ببرم آیا؟


All you touch and all you see, is all your life will ever be


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر ماه
پیام زده شده در: ۲۲:۴۲ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵
#54
رای بنده به دلفیست به خاطر تمام فعالیتاش تو این مدت و پاسخگویی هاش تو فضای سایت و خارج از اون کلا. از رفع باگا و تغییر بلاک های ایفا گرفته تا دان کردن سایت، همه حال دادن و مفید بودن.


All you touch and all you see, is all your life will ever be


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین نویسنده در ایفای نقش
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵
#55
من بین افراد زیادی موندم که کی رو انتخاب کنم اما به نظرم تو این مدت شخصیت روستایی شدید جا افتاده و یه سری رول ازش خوندم تو این مدت که واقعا حال کردم باهاشون. رای من بارفیوست در این میون ولی خب در کل شاهکار خیلی کم خلق شده این مدت اخیر.


All you touch and all you see, is all your life will ever be


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بهترین ایده پرداز
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵
#56
شاید ایده ی گنده و چندان تاثیرگذار و جهت دهنده نبود اما مدیر و مدیرتر بسی عالی بود و بهتر از اون اشعار و آهنگای مفهومیش! بارفیو و هاگرید با هم پس...


All you touch and all you see, is all your life will ever be


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۱۵ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵
#57
ارشد گریفم!


1- تکلیف اول!

- ریخت! دِ داره می‌ریزه بازم! باز کن این لعنتی رو هاگر...

و دوباره ریخت! هری در میان سیلی از مواد قهوه‌ای که در جهت رعایت ادب و بلاک نشدن آن‌را شکلات می‌نامیم گرفتار شده بود و هی می‌ریخت، می‌ریخت و سیل انبوه تر می‌شد. اگر فقط یک جواب رد به هاگرید می‌داد و کیک شکلاتیش را نمی‌خورد تا اسهال نگیرد و تبدیل به کارخانه ی شکلات سازی از نوع زنده نشود، هیچ وقت این‌طور نمی‌شد و اسهال طور پشت در قفل شده ی دستشویی منتظر اتمام عملیات سنگین هاگرید ملقب به بیت الکیک نمی‌ماند.

- بیبین، مال منم داره می‌ریزه، بورو یه دست شویی دیگه خب!
- اگه بود که می‌رفتم یارو. در رو باز کن تا آوادا نصیبت نکردم.
- من از زمونی که با موتور گازی برداشتم آوردمت دم در خونه ی خاله اینات تا زمونی که ولدمورت رو به فنای عظما دادی وردی جز اکسپلیا مکسپلیا ازت ندیدم، آوادا ماوادا کوجا بود باو؟

در میان ریختن ها و دیالوگ هایی که به عنوان استراحت بین ریختنی گفته می‌شدند، هری احساس کرد که دیگر بس است! او فقط یک ورد بلد نبود، او پسر برگزیده بود! البته پسر برگزیده‌ای که اسهال طور در حال ریزش پشت در دست شویی بود. ساده ترین کار استفاده از ورد آلوهومرا بود، یادش آمد که این ورد را در کتاب دوم توانسته بود انجام دهد، پس حالا هم می‌توانست.

- آلوهومرا دادا!

ولی خب، زرشک! به معنای واقعی عرض می‌کنم، زرشک! هیچ اتفاقی نیفتاد. از پشت دیوار چهارم، جایی که ملت خواننده و نویسنده نشسته بودند صدای خنده می‌آمد. باز هم بازیچه ی دست آن‌ها شده بود. همه چیز از وقتی شروع شد که یک عدد نویسنده با مغز بیمار او را یتیم کرد و انداخت زیر دست و پای یک عدد دادلی و بعد هم او را رها کرد در جامعه تا جنایت کار شود و فرد بی‌گناه و معصومی مثل ولدمورت را بکشد. از آن به بعد هر کس و ناکسی از او استفاده کرده بود. یکی او را مدیر یک سایت کرده و نامش را عله گذاشته بود تا در بین سیم سرور ها خفه شود، یکی او را تنها به اکسپلیارموس مجهز کرده بود که کلا به یک شخصیت مثل همساده ی کلاه قمرزی تبدیل شود و در آخر هم یکی او را یک فرد مسهل نشان داده بود که در و دیوار سایت را به رنگ قهوه‌ای مزین می‌کرد و حتی نمی‌توانست کاری را که در سال دومش انجام داده بود تکرار کند.

- دیدی نتونوستی هاری جون؟ راستی این کودوم مترجم بی‌صواطی بود اسمت رو گذاشته بود هاری؟ همه که مث من باصواط و طهثیل کرده نیستن که!

نمی‌توانست بفهمد هاگرید چه می‌گوید، صداهای همراه با ریختن بلندتر از صدای هاگرید شده بودند. شاید همین الان وقت مناسبی برای به نمایش گذاشتن اکسپلیارموسش بود، شاید واقعا این ورد به درد او می‌خورد. شاید می‌توانست از پسر برگزیده ی مسهل پشت در دستشویی به پسر برگزیده ی مسهل جلوی در دستشویی بدل شود.

- اکسپلیارموس دادا!

و باز هم... زرشک! با این ورد دسته ی در دستشویی کنده شد و مستقیما در ناحیه‌ای فرو رفت که کارخانه ی شکلات سازی را فی الفور تعطیل کرد. هری شروع کرد به تغییر رنگ، تیره و تیره تر شد و در آخر مانند قطعه‌ای شکلات تلخ بر زمین افتاد و مرد! در همین لحظه در دستشویی باز شد و هاگرید که هاله‌ای سبزرنگ احاطه‌اش کرده بود بیرون آمد و گفت:
- هری دادا، تموم شودا. می‌خوای بورو دست به آب و خلاص شو، خیلی حال می‌ده بوخودا!

اما هری در کار نبود و شکلاتی به جای او روی زمین افتاده بود. هاگرید بدون توجه به موقعیت، شکلات را قورت داد و ملچ مولوچ کنان در افق محو شد.

2- تکلیف دوم!

این طلسم بغرنج همون آلوهموراست. دیدی تو رول که چقدر مهم و حیاتیه و عملا مرگ و زندگی رو تعیین می‌کنه. تازه تو کتاب دو هم به درد هری خورد و نذاشت همون بیده کلش رو زخمی تر کنه. برای کاربردای دیگش می‌خوام یه کاربرد مهم رو مثال بزنم که ریشه داره در خودت آق معلم. فرض کن پست تدریست آمادست و فقط یه دیقه رفته بودی آب بخوری. میای می‌بینی در قفله و کلیدم دست والدین گرامی و می‌گن بیا در کانون گرم خونواده و نشین پای این جفنگیات که مغزت پر از کرم می‌شه و دیوونه می‌شی اون وقت ما باس پول تیمارستانت رو بدیم. فقط هم یه دیقه مونده تا اتمام فرصت تدریس و کافیه یه ارسال رو بزنی و خلاص ولی نمیتونی اون در لعنتی رو باز کنی در نتیجه چی به دردت می‌خوره؟ آ باریکلا! بازم توضیح بدم آق معلم؟ چی بنویسم خوشت بیاد نمره بدی آقا معلم؟ آق معلم؟ از بچگی آرزو داشتم به معلم بگم آق معلم ولی از ترس پس گردنی نگفتم، ببخشید مجبور شدم عقدم رو سر تو خالی کنم.

3- تکلیف سوم!

راستش خطرناک ترین و بدترین چیز احساس پوچیه. بدون هیچ شعار یا اینایی می‌گم. این پوچی وقتی رخ می‌ده که هیچ هدفی نداری یا اگه داری هیچ راهی برای رسیدنش بهش نیست. علاوه بر اون هیچ کس هیچ انتظاری ازت نداره یا در حقیقت هیچ شکلاتی محسوبت نمی‌کنه که به خودت حداقل بگی آره من فلان کار رو کردم برای همین فلانی ازم انتظار داره. در نتیجه درونت خالی می‌شه و نمی‌دونی کی هستی و یا حتی چی هستی.

خطرناکیش به اینه که این پوچی چه مزمن باشه چه فقط یه ثانیه باشه همراهت، افکاری میان سراغت که فقط تو فکر افراد دیوونه یا تیمارستانی می‌گذره. شاید هم دیوونه ها همونایین که این پوچی رو به شکل مزمن دارن و این افکار همیشه همراهشونه. این‌که انسان سلامت عقلانیش رو از دست بده حتی برای یک ثانیه به نظر من یکی از خطرناک ترین موقعیت هاست که ریشه در پوچ و تهی بودن داره.


All you touch and all you see, is all your life will ever be


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ سه شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۵
#58
سلام و علیکم و رحمت الله و برکاته!

من جلسه ی اول نیستم متاسفانه و استاد جایگزینم یعنی هاگرید میاد و تدریس می‌کنهو لطفا مالفوی ها نیان اخراجش کنن، مرسی، عَه!

تایید شد ! (استرجس پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۵ ۲۱:۲۱:۴۶

All you touch and all you see, is all your life will ever be


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ دوشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۵
#59
- عَلو؟ کی ره می‌خواستین؟
- تام، فرزندم! تویی پشت خط؟
- ارباب، این تمایلاتیه شما ره می‌خواد.

آرتور از پشت خط فحش های متنوع و جدید سال 2016 رو می‌شنید. به ذهنش رسید که بهتره بعدا کلاسای مخصوص فحاشی رو تو محفل برگزار کنه، حتما این فحش ها هم جزو ملزومات یک ناظر بود.

- سریع حرفت رو بزن، وقت با ارزش ما رو حروم نکن.
- تام، می‌شه اون کتاب 10 سال نظارتت رو یه سر بفرستی این‌جا فرزند؟
- خیر.
- در عوضش مالی رو برات می‌فرستیم که براتون غذا بپزه، از راکوود بهتره باور کن. حداقلش زنگ نمی‌زنه آطلاعات و اینا.

ولدمورت نگاهی به آشپزخونه کرد و دید اصلا راکوودی هم موجود نیست، هیچ‌کس موجود نیست. پس این‌همه مدت چه چیزی وارد حلق مرگخوارا می‌شد؟ چرا هنوز زنده بودن اصلا؟ شاید اثرات این بود که تمام این مدت کسی به خورد و خوراکشون تو رول ها اشاره نکرده بود ولی گویا با این رول این اثر هم از کار افتاده بود و حالا ولدمورت دلش کله پاچه می‌خواست!

- قبوله.

یکم بعدتر:

آرتور نشسته بود جلوی تازه وارد بدبخت و داشت کتاب رو می‌خوند یا بفهمه باید تازه وارد رو جذب کنه. بعد از کمی خوندن و تفکر با لبخندی که بیشتر اوقات تو کابوسامون در مورد دلقکا می‌بینیم به تازه وارد خیره شد و گفت:
- خب فرزندم، اول باید یه علامت مخصوص محفل برات بزنم.

دست تازه وارد رو گرفت و به سمت دهنش هدایت کرد.

- یــــــــــــا نــــــــنــــــــه ســــــــیـــــــــــریـــــــــــوس!
- چیه فرزند؟
- چرا گاز می‌گیری مردک؟!

حالا یادش افتاد، شاید باید از تکنیک فحش استفاده می‌کرد.

- خفه شو ای فرزندم! پدرتسترال چرا فحش می‌دی؟ اصلا ببینم اگه تو هم فرزندمی و هم پدر تسترال یعنی من تسترالم؟! فحش می‌دی عمه ریگولوس؟!
- یکی بیاد این بیمار اسکیزوفرنی رو جمع کنه ببره باو.

تازه وارد دستش رو که جای دندون های آرتور روشون خودنمایی می‌کرد از لای دستای آرتور در آورد و فقط دویید، نمی‌دونست به سمت کجا می‌دوئه، ولی هر جا می‌رفت بهتر از این بود که این‌جا باشه.

- شنیدم می خوای بری بمون نرو. نشو بازیچه این و اون نرو. جون اون کسی که تو دوسش داری، به خدای هفت تا آسمون نرو!

اما تازه وارد رفته و آرتور دلش شکسته بود. فردی در میون جمعیت داد زد:
- گــــــــــــــــــــــــوشنمــــــــــــــــــــــــه!
چی شد اون عشق آتشین، اینجور کشید به دشمنی! هرجا که، اسم من میاد، سایه م رو با تیر می زنی!

حالا محفل هم مالی نداشت و گوشنه بود و هم یک آرتور-دامبلدور داشت که مدام ترانه های عباس قادری می‌خواند.



ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۴ ۱۵:۳۳:۲۷
ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۴ ۱۵:۳۴:۰۶

All you touch and all you see, is all your life will ever be


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ستاد انتخاباتی "باروفیو"
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ یکشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۵
#60
کاری به انتخابات ندارما ولی روفوس جان شما گفتی ازدواج یک امر حسنه هست، از چه لحاظ دقیقا؟

زیر سایه ی زخمم- زخم سایه داره؟- وزیر شوید.


All you touch and all you see, is all your life will ever be


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.