آمبریج حیا کن، هاگوارتز رو رهاکن ------------
همه بخصوص گیبن از رفتن آقای ویزلی خوشحال بودند که ناگهان صدایی آشنا اونا رو سر جاشون میخکوب کرد.
حداقل اونا آقای ویزلی و دورا رو میتوانستند تحمل کنند ولی هیچ کس نمیتوانست رون رو تحمل کنه.
- سلوم. به ریش مرلین قسم
وقتی که توی نقشه غارتگر که از هری کش رفته بودم دیدم شما اینجایید در عرض 4 ساعت خودمو بهتون رسوندم!!!!
همه در حالی که شکلات میخوردند به سرعت رون ،فکر کردند.
رون گفت :
- هرمیون اونا دیگه چی هستن ؟
و شکلات های هرمیون را گرفت و یکجا قورت داد.
همه که به اینجور رفتار های رون عادت داشتند به هم نگاه کردند.
رون گفت :
- راستی اینجا چی کار میکنین؟ ورق بازی میکنین ؟ شطرنج؟ تخته نرد؟
هرمیون گفت :
- نه رون ! دنبال کلاه گروهبندی هستیم. اگه میتونی کمک کنی عضو ما شو اگه هم نمیخوای برو که خیلی کار داریم.
- هاهاها !!! از قدیم گفتن کار رو بده دست کار دون.
خب بذار فکر کنم...
دفتر دامبلدور رو گشتید؟
- گشتیم اونجا نبود.
- تالار های گروه ها چطور ؟
- نبود.
- دخمه اسنیپ ؟
- مراقب حرف زدنت باش ویزلی مو نارنجی !!!
- خب ...
2 ساعت و 22 دقیقه بعد...
همه خوابیده بودند که با صدای مانند موشک رون به پا خواستند:
- آهان خونه هاگرید؛ کلاه حتما اونجاست.
- بنظرت هاگرید چه نیازی به کلاه گروهبندی داره ؟
- شاید بخواد ببینه اگه یکی از اژدها هاش رو بخواد بفرسته هاگوارتز، اون توی کدوم گروه میره؟
گیبن گفت :
- الان نمیدونم باید بهت بگم احمق یا باهوش ولی ...
ناگهان حرف گیبن توسط آملیا قطع شد :
- حداقل بهتر از اینه که اینجا بخوابیم و شکلات بخوریم.
سپس همگی تسلیم زور آملیا و حرف رون شدند و به سمت کلبه هاگرید حرکت کردند.
=====
توضیحات به وسیلۀ پخ براتون ارسال شد.
به الف دال خوش اومدی!
تایید شد!