هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: ستاد انتخاباتی ارکوارت راکارو
پیام زده شده در: ۱۷:۵۵ سه شنبه ۸ تیر ۱۴۰۰
#61
انسان ذاتا خشنه آقای تراورز!
البته شما که پیرهن های بیشتر نسبت به من پاره کردین مطمئنا بیشتر در جریانید!
اون سورپرایزی که تو پست پایینی بهش اشاره کردم یکی از گزینه های ترویج خشونت در دولت بنده ست که بعدا درموردش بیشتر توضیح میدم. مطمئنم بهتر می دونین که تو گونی کردن افراد هزینه زیادی می ببره، یکی از ویژگی های بارز دولت شما زندانی های سیاسی زیادتو و شکنجه گاه های خطرناکتون بود؛ بنابراین ما روش های نوینی به کار می بریم مثلا محو کردن ملت از رو زمین، قطع کردن دست از مچ، پیوند زدن امحا احشا شون بهم، ریختن خونشون تو شیشه، گذاشتنشون تو یخچال تا خوراک معاون عزیزمون آقای سوان بشن و ...
برای امر معروف نهی از منکر هم به جای گشت ارشاد که تو دولت شما روی کار اومد ما پلیس ضد شورش داریم، چه منکری بدتر از مخالفت با دولت بر حق و چه معروفی بالاتر از احترام گذاشتن به وزیر محترم وجود داره؟
خلاصه نگران نباشید دولت ما از نظر خشونت تامینه!




پاسخ به: ستاد انتخاباتی ارکوارت راکارو
پیام زده شده در: ۱۱:۳۵ سه شنبه ۸ تیر ۱۴۰۰
#62
بازرس نگاهی به پسر رو به رویش انداخت.
پسر مو سفید درحالی که دستانش را پشتش پنهان کرده بود، کلاه جادوگری بر سر، عینک بر چشم و سیگار برگی بر لب داشت و علامت وزارت سحر و جادو و متنی با این مضمون "وزیر بر حق جامعه" در چپ و راستش معلق بودند و هر جا می رفت او را دنبال می کردند.
- خانم ارکوارت راکارو؟
- هر کی هر چی دلش میخواد می گه ارکو بهم می گن، آرکو می گن، ارورات می گن، سر کار خانمم میگن! هر چی دلت می خواد بگو.

بازرس نگاهی به سرتا پای ارکو را برانداز کرد.
- یعنی می گی خانم نیستی؟

ارکو درحالی که دستانش همچنان پشتش بود، چشمانش که زیر عینک بزرگ پنهان بود بست و سیگارش را به گوشه لبش هل داد.
- هر چی دلت می خواد بگو عادت کردم که با ساحره ها اشتباه بگیرنم!
سپس لبخند عریض بر لبش نشاند.
بازرس که گیج شده بود سرش را خاراند. در حالی که خودکاری از جیب پیراهنش در می آورد، رو به ارکو گفت:
- پس جناب آقای ارکوارت راکارو هستین.
سپس روی نوشته "خانم" خط کشید.
- خب برسیم به اصل ماجرا، چی شد که یه دفعه ای وارد ایفای نقش شدی؛ نه هویتی، نه شناسه قبلی ای، خیلی راحت و هماهنگ شده خودتو وسط جامعه جا کردی.

ارکو با بیخیالی سیگارش را دود می کرد.
- به نظرت باحال تر نیست که کسی ندونه من کی هستم، یه روز که همه دارن کارای معمولیشونو انجام می دن من بیام پرده از این راز بگشایم، برگاشون بریزه؟!

دلیل زیاد منطقی ای به نظر نمی رسید اما با این حال بازرس همه جزئیات را یاداشت کرد.
- از کاندیدا شدنت بگو، همونطور که یه دفعه ای وارد شدی یه دفعه ای هم ندیده نشناخته با یک ماه سابقه و هشت تا پست کاندیدای وزارت شدی؟
- همچین یه دفعه ای هم نبود! چند بار منصرف شدم با این فکر که شاید مناسب جامعه جادویی نباشم؛ ولی همه چیز از خود ما شروع می شه از خونه ما شروع می شه! شاید من بتونم یه تغییری تو سایت ایجاد کنم، یعنی سعی خودم رو حتما می کنم؛ منوی هزار رنگ زوپس رو ندارم ولی شاید بتونم با منوی وزارت یه سری کارای کوچولو انجام بدم. درمورد هشت تا پست هم باید بگم که...
ارکو دستانش را بیشتر پشتش پنهان کرد و مطمئن شد که در دیدرس بازرس نیستند.
- شغل فعلی من ایجاب می کرد که کمی از دید ها پنهان باشم و مشغله زیادی داشتم، اما همین که وزیر شم مطمئن باشید شغل فعلیم تداخلی با وزارتم نخواهد داشت.

بازرس دوباره به ارکو مشکوک شده بود.
- حالا که بحثش پیش اومد، خیلی دوست دارم بدونم شغل فعلی تون چیه.
نگاه بازرس رو دستان پنهان ارکو ثابت ماند.

ارکو بدون استرس با لبخندی به پهنای صورتش جواب داد:
- موضوع بحث ما وزارته نه؟ پس بهتره بیخیال بحث های متفرقه شیم.

بازرس سرش را تکان داد اما نگاهش هنوز روی دستان ارکو بود.
- تو چت باکس حرف های تندی زدین، درمورد کاندید های دیگه.

ارکو با بیخیالی سیگارش را جوید.
- درسته! اگه دقت کنین بیشتر کاندیدا ها یا قبلا وزیر بودن، یا مسندی در وزارت داشتن؛ و همونطور که می دونید وضعیت مملکت از چند سال پیش تغییر نکرده و خیلی از همین دوستان بعد مدتی خسته شدن از وزارت. سوال من اینه، چه تغییر ممکنه درونش رخ داده باشه؟ آیا بهشون الهام شده که امسال با سال های دیگه متفاوته؟ چه تضمینی وجود داره که از پس این دوره وزارت بربیان؟
- خب... شما نباید بر ضد کاندید های دیگه صحبت کنین اصلا بگو ببینم برنامه های خودت واسه وزارت خونه چیه؟

ارکو روی صندلی شق و رق نشست.
- فکر می کردم هیچوقت نمی پرسی! برنامه های خیلی خوب دارم، برنامه های عالی!
- خب چند نمونه مثال می زنی؟
- یه دستی باید رو سر و روی وزارت خاک گرفته سحر و جادو بکشیم همه تاپیکا رو گردو خاک گرفته رو احیا کنیم! و آزکابان عزیزمون؛ هیچ زندانی ای توش نیست تو دولت ما نمی ذاریم آزکابان خاک بخوره! مسابقه فرار از آزکابان رو احیا می کنیم، ورژن آپدیت شده و جدیدش رو برگزار می کنیم. دادگاهی به روش نوینی برگزار می شه که حق هیچکس ضایع نشه. قول برنامه ماهانه نمی دم ولی قول می دم حداقل هر سه ماه یک بار برنامه داشته باشیم و حتما برنامه های مناسبتی مثل: هالوین، کریسمس، ولنتاین و... رو تو وزارت مون خواهیم داشت.
یه مسابقه بزرگ و پر هیجان دیگه هم قراره برگزار کنیم و چون سورپرایزه حرفی ازش نمی زنم. حتما دفتر کاراگاهان رو دوباره باز می کنیم.
از اونجایی که همیشه منو با ساحره های محترم اشتباه می گیرن، من مدافع حقوق ساحره ها هم هستم حتما تابیک حمایت از ساحره ها رو باز می کنیم؛ سازمان حمایت از ساحره ها دوباره عضو گیری خواهد کرد. تقریبا سعی می کنیم هم تاپیک های قدیمی رو احیا کنیم، هم تاپیک های جدید هم به وزارت خونه ( البته با اجازه زوپس نشینان عزیز) اضافه کنیم. در فکر کابینه بسیار فعال متشکل از تمامی اقشار جامعه جادویی اعم از ساحره ، جادوگر و هر دو جناح تاریکی و روشنایی خواهیم داشت.

بازرس دستانش را روی میز بازجویی گذاشت.
- حرف جناح شد؛ عضو کدوم گروه هاگوارتز و کدوم جناح هستی؟ علاقه بیش از حدی به لرد ولدمورت نشون میدی، خبریه؟
- من متعلق به همه مردمم! ولی بله فکر عضو شدن در جبهه مرگخواران رو در سر دارم، احتمالا به گروه گریفیندور پیوندم گروه قدمی و عزیزم! ارادت خاصی نسبت به ولدمورت ساما دارم و به زودی به جبهه مرگخواران می پیوندم.
- و آخرین سوال؛ فکر می کنی واقعا بتونی برای جامعه جادویی کاری انجام بدی؟

- نمی گم من ناجی جامعه جادویی هستم، ولی سعی خودم رو می کنم که با وزارت حداقل یک قدم کوچیک واسه سایت بردارم شاید اگه بتونم مسابقات زیاد و متنوع، برنامه های خوب برای وزارت داشته باشم، اشتیاق برای پست زدن، شرکت کردن، لاگین کردن حتی یه بازدید کوچولو از سایت ایجاد بشه؛ شاید بشه اعضایی که سایت رو ترک کردن دوباره بیان و دوباره جادوگران شلوغ بشه. همون طور که گفتم: "اومدم که بمونم" تا سرو سامونی به وزارت خونه ندم نمی رم! سعیم رو می کنم تا فضایی ایجاد کنم که اعضا دیگه از وضع وزارت خونه ناله نکن و همه ازم به خوبی یاد کنن.

بازرس کاغذ هایش را مرتب کرد.
- پس برنامه های زیادی داری و اومدی که یه کار بزرگ انجام بدی آره؟
- اسمش رو نمی ذارم کار بزرگ فقط یه سری اصلاحاتی رو ایجاد می کنم!

بازرس از جایش بلند شد.
- کار ما با شما تموم شد آقای راکارو. دیگه می تونین برین. فقط واستون سوال پیش نیومد اصلا ما کی هستیم و چرا از شما بازجویی می کنیم؟
- من همه چی رو می دونم شما بازرس مخصوص زوپس هستین و واستون سوال بود که چرا من بدون هیچ نام و نشونی تایید صلاحیت شدم.

بازرس تعجب کرده بود.
- از کجا می دونستی؟

ارکو دستانش را که در طول بازجویی پشتش پنهان کرده بود، بیرون آورد، چهار چاقوی ریز در هر دستش وجود داشت.
- من همه چیز رو می دونم!
با گفتن این جمله، چهار چاقو دست راستش را، به سمت بازرس پرتاب کرد.
یازرس که از این عمل شوکه شده بود فرصتی برای تکان خوردن نداشت. چاقو ها مستقیم به قلب او اصابت کردند. بدون فوت وقت و بدون آنکه بتواند حتی چشمانش را ببندد به روی زمین افتاد.
ارکو با پرشی خودش را به پنجره اتاق رساند و رو به دوربینی که همه وقایع را ثبت کرده بود، گفت:
- ملت شریف جادویی، بهتون قول میدم که از رای دادن به من پشیمون نخواهید شد!
سپس از پنجره به بیرون پرید و در سیاهی شب ناپدید شد.




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۰:۳۳ جمعه ۴ تیر ۱۴۰۰
#63
چیکار: منچ بازی می کردن!

اسنیپ تو کلاس معجون سازی دو ثانیه قبل از ظهور مرلین با دامبلدور جوان منچ بازی می کردن!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ جمعه ۴ تیر ۱۴۰۰
#64
کنیچیوا ولدمورت ساما و دیگر داوران!

درخواست یه دوئل با این روباه نارنجیه یوان، رو داشتم و البته هماهنگ نشده ست.


چیوا آرکو!
ما خود، هماهنگ کننده هستیم.

این دعوت، پذیرفته نشد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۴۰۰/۴/۵ ۲۲:۵۰:۵۸



پاسخ به: مرکز پذیرش کاندیداهای وزارت سحر و جادو
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ دوشنبه ۳۱ خرداد ۱۴۰۰
#65
مدت زمان عضویت در بخش ایفای نقش (و حتما در صورت داشتن شناسه پیشین، آن را ذکر کنید):

به نام مرلین یه ماه پیش!
اما شناسه ها و مولتی های بسیاری داشتم از مرلین ک پنهون نیس از شما چه پنهون!
پ ن: فقط دوتا شناسه داشتم.(به جز مولتی هام)


شرح "سوابق اجرایی-خدماتی /فعالیت‌های آزاد" قبلی در وزارت سحر و جادو یا مجموعه‌های وابسته (آزکابان و موزه):


خیر حتی نذاشتن از دفتر وزارت خونه یه موزم بردارم. آخه این انصافه؟
ولی یه بار کاندیدا شدم جزو سوابق محسوب میشه آیا؟


شرح "سوابق برجسته/خدمات نظارتی-مدیریتی" در انجمن‌های ایفای نقش:

بله ناظر بودم ناظر لندن و قلعه بودم یه زمانی.


شرح برنامه‌های آینده خود برای وزارت سحر و جادو و مجموعه‌های وابسته:

قاچاق اعضای بدن رو قانونی می کنیم!

نفرین امحا احشا رو قانونی می کنیم!


حمل سلاح سرد قانونی می شه! :yup:

پاستیل و آبنبات مجانی میشه!

۱۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ شغل برای جامعه جادوگری ایجاد میشه!

ستاد حمایت از ساحره ها رو دوباره راه اندازی می کنیم!

به هر ساحره خانه دار حقوق می دیم!

روابط مون رو با جامعه جادوگری خارجی به خصوص ژاپن گسترش می دیم!

اقتصاد جامعه سر به فلک خواهد کشید!

انقد برنامه هام زیاده اینجا جا نمیشه تایید صلاحیت شم بقیه هم شرح می دم!


شعار انتخاباتی:

امحا تون رو از احشا تون می کشیم بیرون!
اومدم که بمونم!


اگه تاییدم نکنین به کمپین رای بی رای می پیوندم!





ویرایش شده توسط اركوارت راكارو در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۳۱ ۲۰:۳۵:۵۶



پاسخ به: خانه ی سالمندان!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ پنجشنبه ۱۳ خرداد ۱۴۰۰
#66
- ارباب مطمئنین تیکه هایی از لیسا تو اون آش نیست؟

به نظر می آمد به لرد برخورده است.
- خیر آشی هستیم بدون ناخالصی و هنوز منتظر جا افتادن و خورده شدنیم.

مشکل فرعی حل شده بود اما مشکل اصلی" آش بودن" لرد، نه تنها حل نشده بود بلکه لحظه به لحظه بدتر هم می شد.
لینی که از شدت نگرانی سرعت بال زدنش را بیشتر کرده بود، گفت:
- چیکار کنیم؟ اگه آش رو نخوریم ارباب ناراحت می شن اگه بخوریم هم دیگه اربابی نخواهیم داشت.
لینی به نکته مهمی اشاره کرده بود.

- می تونیم یکی رو داوطلب کنیم که یه ذره از آش بخوره و بگه بد مزه ست، اونوقت دیگه مجبور نیستیم همه رو بخوریم.

پلاکس با دست روی پیشانی اش کوبید.
- آخه آی کیو ارباب تو آش پخشن اگه یه ذره هم بخوره یه تیکه ای از ارباب رو خورده؛ تازه اگه بگیم آش ارباب بدمزه ست ناراحت می شن.

مروپ با ناراحتی به پاتیل حاوی آش لرد خیره شد.
- چقدر به عزیز مامان گفتم میوه بخور برات خوبه، اینم شد آخرو عاقبتش!
مروپ همانطور به پاتیل خیره شده بو و افسوس می خورد و اصلا به این نکته توجه نداشت که، میوه نخوردن ربطی به آش شدن ندارد!

- داریم حسش می کنیم! کم مونده جا بیافتیم و آشی لذیذ شیم؛ بعدش افتخار می دیم که یکی از شما مارو نوش جان کنه!

مرگخواران با نگرانی به یکدیگر خیره شدند؛ تا زمان جا افتادن کامل آش فرصت کمی داشتند که نقشه درست و حسابی بکشند.



پاسخ به: مجله شايعه سازی!
پیام زده شده در: ۱۹:۰۲ پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰
#67
به خبری که به تازگی به دست ما رسیده توجه کنید!

ارکوارت راکارو عضو جدید و مرموز جامعه جادویی که از ناکجا آباد یک دفعه پیدایش شد و کسی درباره او اطلاعات چندانی ندارد؛ توسط ماموران آزکابان دستگیر و به آزکابان برده شد و پس از بیست و چهار ساعت آزاد شد!
به گفته زندانبان آزکابان دلیل دستگیری و آزادی فوری وی نامشخص است.

زندانبان آزکابان اطلاعات بیشتری دراین باره به دست ما نداد؛ بنابراین اطلاعات مذکور را با رشوه از یکی از سربازان آزکابان گرفتیم!

استوار ج.ز اذعان داشت که به احتمال زیاد دلیل دستگیری ارکوارت راکارو مشکوک به انجام کارهای غیرقانونی مانند: قاچاق اعضای بدن بوده اما از صحت این شایعه بی خبر است.

پس از مصاحبه با رئیس جلانتری ۶۶۶ لندن علت آزادی را جویا شدیم.
وی علت آزادی را بی گناه بودن ارکوارت دانست و خاطرنشان کرد که در اسرع وقت از ایشان عذرخواهی تمام و کمالی صورت خواهد گرفت.
وی از دادن اطلاعات بیشتر در این مورد صرف نظر کرد.

برای اطلاعات از جزئیات بیشتر به بندی که ارکوارت یک شب را در آنجا گذرانده بود رفتیم. اما هیچکدام از هم بندی های او حاضر به مصاحبه نبودند.

با توجه که اطلاعات زیادی در این باره وجود ندارد ما به تحقیقات خود در این باره ادامه می دهیم.

منتظر خبرهای بیشتر باشید!



پاسخ به: آرایشگاه عمو آگریپا
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱ پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰
#68
_ عکس بدین جنازه تحویل بگیرین!

سر مرگخواران به طرف گوینده این حرف چرخید.
-این کیه دیگه یه دفعه از هوا نازل شد تو سوژه!
- کنیچیوا مرگخواران! واتاش... من سوزی... ارکوارت راکارو هستم!

مرگخوارن از ظهور ناگهانی غریبه شوکه شده بودند.
- کنی چی چی؟ چرا اینطوری حرف میزنه؟
-واتا؟ آب میخواد؟
- فکر کنم از فک و فامیلای تاتسوئه. مثل اون حرف میزنه!
- وضعیت تاهلش چجوریاس یعنی؟
- ساحره نیست رودولف جادوگره!


ناگهان بلاتریکس که تا آن زمان ساکت بود به حرف آمد:
- چرا کاری که خودمون بلدیم رو باید به یه کس دیگه بدیم؟ اونم به غریبه ای که نه می شناسیمش خیلیم عجیبه؟
بلاتریکس به ارکو اشاره کرد.
درحالی که چوبدستی اش را سرو ته گرفته بود وردی را زیر لب تکرار می کرد.
- اصلا بگو ببینم تو یه دفعه ای از کجا پیدات شده؟

ارکو به پهنای صورت لبخند میزد.
- از توکیو اومدم تازه متوجه شدم که جادوگرم.

لیسا نگاهی به سرتا پای ارکو انداخت.
- خب چرا میخوای به ما کمک کنی بهت چی میرسه ما بهت پول نمیدیما!

لبخند ارکو عریض تر شد.
- کی پول خواست من دنبال رزومه ام! میخوام همه بفهمن چقدر کار درستم! البته شاید به جای خواب مجانی هم تو خونه ریدل ها بخوام!

یک ابروی بلاتریکس بالا رفت.
- چی گفتی؟
- چیز مهمی نبود.

بلاتریکس سر تا پا ارکو را بار دیگر برانداز کرد.
- ما احتیاج به کمک نداریم برو رزومه ت رو جای دیگه گسترش بده.
- ولی شاید فکر بدی هم نباشه بلا!
تام درحالی که چهره متفکری به خود گرفته بود این را گفت.
بلاتریکس چشمانش را درون حدقه اش چرخاند.
- جلسه اضطراری مرگخواران!

مرگخواران حلقه جلسه اضطراری را تشکیل دادند.
- خب چرا به نظرت فکر بدی نیست؟

لبخند ژکوندی بر لبان تام نشست.
- چون ما می تونیم از این فرصت استفاده کنیم. اگه ما خودمون دست به کار شیم و اون بازرس رو گم و گور کنیم، محفلیا ممکنه بو ببرن و نه تنها ارباب رو دوباره می کشن بلکه مارو به تقلب محکوم می کنن؛ ولی اگه این کارشناسو بکشه، هیشکی نمی تونه ثابت کنه ما بهش دستور دادیم.
- فکر بدیم نیستا! ولی چطور میشه بهش اعتماد کرد! از کجا معلوم جاسوس محفل نیست؟

تام اشاره ای به ارکو ای که داشت با مورچه ها حرف می زد کرد.
- به قیافه ش نگاه کنین آخه محفل همچین آدمیو چطور تو خودش راه میده آخه؟ تو هر قسمت از بدنش یه چاقو گذاشته!
- بلاتریکس آهی از سر ناچاری کشید.
- ولی هر اتفاقی افتاد اول سر اونو زیر آب می کنیم بعد به حساب تو میرسیم تام؛ چون تو این پیشنهادو دادی!

تام آب دهانش را با سرو صدا قورت داد.

- آهای بچه! بیا اینجا ببینم!

ارکو با ورجه وورجه خودش را به سمت مرگخواران رساند.

- ما قبول می کنیم؛ فقط هر اتفاقی افتاد می دونی که چه اتفاقی واست می افته؟

ارکو لبخند می زد.
- کاملا می دونم! ارکو هیچ وقت تو کارش شکست نمی خوره!

لینی در فکر فرو رفته بود!
- ولی یه مشکلی هست.

مرگخواران کنجکاو شدند.
- چه مشکلی؟
- ما که نمی دونیم اصلا این کارشناس کی هست؟

مرگخواران متوجه مشکل جدیدی شده بودند؛ چگونه باید می فهمیدند که کارشناس داوران چه کسی است؟


ویرایش شده توسط اركوارت راكارو در تاریخ ۱۴۰۰/۳/۶ ۱۸:۴۴:۲۰


پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۰:۲۸ جمعه ۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۰
#69
مرگخواران رفته رفته قرمز و قرمز تر می شدند. تا اینکه از بینی، گوش ها و دهان شان دود بلند می شد‌.


- شبیه گوجه فرنگی شدین مرگخوارای مامان! عاقبت گوش ندادن به حرفای مامان مروپ همینه!


درحالی که رنگ مرگخوارن به سیاهی می گروید و به حدی رسید که از شدت سوزش، به صورت دورانی در یک صف منظم از می دویدند، انگارمسابقه دومیدانی در حال برگذار شدن بود. مروپ دلش به حال مرگخواران سوخت.
- گوجه فرنگی های مامان حالا که می بینم به اندازه کافی تنبیه شدین، چاره کار یه قلوپ آبه.

حال مسئله این بود که آب از کجا می آوردند.

- وا زمین مرلین پر از چشمه و دریا و رودخونه ست.

بلاتریکس که جلو تر از همه می دوید، کروشیویی نثار مرگخوار بدبخت؛ که از قضا تازه وارد هم بود، کرد‌.
- الان تو این گیرو دار رودخونه از کجا پیدا کنیم؟ کم مونده از سازمان دو میدانی بیان واسه مسابقات بین‌المللی ببرنمون!

تام که همیشه خود را موفق تر و خاص تر از همه می دانست برعکس همه برخلاف عقربه های ساعت می دوید.
- به نظرم از همین فلفل فروشه آب بگیریم.

مرگخواران نگاهی به هم انداختند و همین باعث شد که با سر به زمین بخورند.
-چرا زودتر به فکرمون نرسید؟!
- چون همه که من نیستن!

مرگخواران دوباره در خانه مجلل را به صدا درآوردند.
جادوگر بی حوصله باز هم در را باز کرد ،اما اینبار کلاه خواب منگوله داری هم بر سر داشت.
- ما از دست خواب نداریم از دست اینا آقا چرخ خیاطی کاچیران به دردم نمی خوره! با چوبدستی همه کارامو انجا... عه باز که شماهایین چی می خواین نصف شبی؟

مرگخواران در حال انفجار بودند.
- فلفلا خیلی تند بود می شه بهمون آبم بدین؟
جادوگر چشمانش را دور حدقه اش چرخاند.
- باشه ولی باید طلای بیشتری بسلفین!
- تو که گفتی بی نیازی چرا اینهمه طلا می خوای؟
- اولا که آب هست ولی کم است! دوما خیرات نکردم که.

طاقت مرگخواران طاق شده بود.
- آقا هر چه قدر طلا می خواد بهش بده بذا آب رو بگیریم دیگه.
- باشه.

اما مرگخواران هر چه قدر گشتند طلاها را پیدا نکردند.
تام با تعجب رو به بقیه کرد.
- پس طلاها کوشن؟

لیسا در حالی پشتش را از همه برگردانده بود گفت:
- من نمی دونم؛ مسئول نگه داری کی بود؟
همه به سدریک اشاره کردند.

- باور کنین همین جا پیشم بود همین یه دقیقه پیش.

نگاه بقیه به سمت ایوا که کنار سدریک ایستاده بود، کشیده شد. دور دهان ایوا طلایی شده بود!

- طلاها رو خوردی؟
- آخه چجوری؟ اونا که سفتن؛ تازه ضد عفونی نشده بودن!

ایوا نگاه حق به جانبی به خود گرفت.
- خب گشنه م بود! من همه چی می خورم. تازه دهنمم دیگه نمی سوزه؛ اگه می گفتین یکمم واسه شما نگه می داشتم که دیگه دهنتون نسوزه!
مرگخواران:



پاسخ به: بررسی پست های انجمن ارتش تاریکی
پیام زده شده در: ۲:۰۰ پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰
#70
کنیچیوا ولدمورت ساما!
وقتی شما رو میبینم یا یه نفر تو گذشته می افتم.
اگه می شه اینو نقد کنین!

پ ن: خوشحالم که با شما ملاقات کردم.







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.