هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




Re: پادگان نظامى
پیام زده شده در: ۶:۱۲ دوشنبه ۴ مهر ۱۳۹۰
#71
دامبلدور همراه جینی براه افتاد . مرگخواران از لای در با خیال راحتتری دور شدنشو تماشا میکردن . خستگی ناشی از ماموریت و خشم ناشی از دیدن جینی خاطرات قدیمیو در ذهن لونا زنده کرد . با حرکتی سریع و ناغافل درو سریع باز کرد و به دیوار کوفت . جلوی چشم حیرتزده مرگخواران بطرف جینی رفت .

لونا جینی رو از پشت هلش دادو با کروشیو و طلسمهای مخوف سیاه موهای قرمزشو سوزوند . لباساشو بحالت تیغ درآورد . دندوناشو دراز کرد . نهایتا هم دستاشو از پشت بهم گره زدو بگوشه ای پرت کرد . جینی بهمون سرعتی که وارد داستان شد از داستان خارج شد . ولی لونا راه خروجو بلد نبود . پس با حالت به دامبلدور که با مهربانی به این صحنه نگاه میکرد زل زد .

محفلیها با خروج ناگهانی لونا از اتاق و باز شدن در متوجه حضور مرگخوارا شده بودن . لردسیاه غفلتو جایز ندونست و دستور حمله داد ...


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۶:۱۰ دوشنبه ۴ مهر ۱۳۹۰
#72
خبر فوری

خبرهای ترسناکی دنیای جادوگری را احاطه کرده . همه چیز حاکی از این است که مدیران جادوگران طی ملاقاتهای سری و عجیب با لردسیاه خواستار پیوستن او بعنوان مدیر جدید به هیئت مدیره هستن .

شخصی که حاضر نشد نام خودش را فاش کند درحالیکه مرتب جیغ میکشید سعی کرد به خبرنگار ما بگوید که این اتفاق توطئه از پیش تعیین شده مرگخواراست و با نقشه قبلی قصد زدن مخ مدیران را دارند تا بتونن با وعده و وعیدهای شومی از جمله منوهای سیاه پیشرفته لردسیاهو مدیر کنن . مرگخواران که گاهی متوسل بزور شدند سعی کردن سطح بدن مدیران را مومیایی کنن تا آثار احتمالی شکنجه از دید دیگران پنهان بماند .

بیشتر از این اطلاعاتی دردست نیست . عکسی را که پنهانی از مدیران گرفته شده در زیر مشاهده کنید :

تصویر کوچک شده


توضیح عکس ( از راست به چپ : آنتونین - پاتر - ایوان - کوییرل )


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۴ ۲۳:۲۵:۰۱
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۰/۷/۵ ۲:۲۹:۳۸

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: شیون آوارگان (ساختمان مخوف هاگزمید )
پیام زده شده در: ۶:۰۴ دوشنبه ۴ مهر ۱۳۹۰
#73
ماه تکه های زیبای نورشو در آسمان پراکنده بود . ولی خودش زیر انبود ابرهای تیره ای در سیاهی شب پنهان بود . دودهای وهم آلودی از کنده نیمسوخته ای به آسمان بلند میشدن . سایه سیاه و خشنی از میان دودها بیرون اومد . قسمتی از دامن یه لباس از زیر قامت شنل پوش مشخص بود و روی زمین پوشیده از برگهای سوخته کشیده میشد و بسمت ساختمان مخوف شیون آوارگان میرفت .

زوزههای گرگینه ای زخمی ، ناله های مرگ ، ضجه های دلخراش یک زن از ساختمان بگوش میرسید . زن شنل پوش جلوی در ایستاد . دستاشو از زیر شنل بیرون آورد و در فضای خالی با حرکاتی عجیب و مارپیچ و درحالی که چوب دستیش میان هوا معلق شده بود و نورهای آبی و بنفشی از نوک چوبدستی خارج میشد ناگهان چنگال خونآلودی از در چوبی خارج شد و رشته ای موهای انبوه زن رو چنگ زد .

زن با خونسردی و بدون ترس چوبدستیشو با دست چپ گرفت و از نزدیک ریشه موهاشو جدا کرد . چنگال خونآلود ناپدید شد . همه صداهای ساختمان خاموش شد . در بدون صدا و آهسته باز شد .

بلاتریکس وارد ساختمان شد . از راهروی تنگی که سقف کوتاهی داشت گذشت . وارد اتاق کوچیکی شد . به شومینه خاموش و تارعنکبوت گرفته اتاق نگاه کرد . جلو رفت و خنجر خاک خورده ای بالای شومینه را برداشت . آستین لباسشو بالا زد . خنجرو از غلافش بیرون کشید . با حرکتی سریع در هوا لبه تیز خنجر درخشید و به خون آغشته شد . خون را روی خاکستر خاموش شومینه پاشید . خاکستر جرقه زد و آتیشی روشن شد . در میان شعله هایش جام کوچکی ظاهر شد .

او جام را برداشت . راهروی تنگ و تاریک را برگشت . بیرون محوطه زیرلب مکانی که لردسیاه منتظرش بود رو بیاد آورد . در جای خود چرخید و از نظر چشمان جغدی که سرو صدایش ناگهان همراه با صداهای قطع شده مجددا اوج میگرفتند ناپدید شد .


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: خانه اصیل و باستانی گانت ها
پیام زده شده در: ۶:۰۳ دوشنبه ۴ مهر ۱۳۹۰
#74
دامبلدور بعد از نگاه به سیاهی درون راهرو نگاهی به چارپایه ای که مظنون روش نشسته بود انداخت و به موهای چرکش که کف زمین افتاده بود خیره شد . چند تار مو برداشت و با آرامش اندکی که دماغ درازشو چین انداخته بود از پله های اون جای مخوف محفل بالا رفت و وارد آشپزخونه شد . مالی ملاقه در دست سریع غذاهایی که میپخت رو هم میزد و آرتور از بالای عینک به تردستی فرد و جرج نگاه میکرد . دامبلدور نیز پشت میز نشست و کریچر سریع لیوانی نوشیدنی جلویش گذاشت . دامبلدور نوشیدنیشو خورد و بلاخره تصمیم گرفت فکرشو عملی کنه . پس رو به فرد و جرج کرد :

" واستون ماموریت دارم . شما مامورید برین وزارتخونه و معجون شناخت معکوس رو از کورنلیوس فاج بگیرید . این انگشترو با خودتون ببرید تا بدونه از طرف من اومدین . "

- حله .

ریموس که کنار شومینه آشپزخونه نشسته بود لحظه ای سرشو از توی کتابش برداشت :

" این معجونو واسه چی میخوای آلبوس ؟ "

- قسمتی از بدن کسی رو دارم و میخوام مطمئن بشم اون کیه . این معجون زیر نظر وزارت ساخته میشه و همه کسایی که هویتشون در اسناد و گزارشهای وزراتخونه مشخصه باهاش شناسایی میشن .

کیلومترهای دورتر

آستوریا و زنوف و کثیف با صدای پاقی جلوی خانه گانتها ظاهر شدن . سپس نگاهی نگران بهم انداختن و آب دهنشونو قورت دادن و وارد خانه شدن .

ارگ بمحض دیدن لرد خواست خودشو به آغوش لرد بندازه : " ارباب خیلی دوس داشتم ببینمتون "

ولی لرد با کروشیویی اونو از خودش دور کرد : ازم دور شو مرتیکه کثیف . من روزی سه نوبت صبح زود ، صبح ، و آخر صبح ، میرم حموم . من تمیزم . نظیفم . پیش همه عزیزم . شما مرگخوارا باید منو سرمشق قرار بدین .


-


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۶:۰۲ دوشنبه ۴ مهر ۱۳۹۰
#75
بعد از رفتن لرد سیاه بلاتریکس برافروخته و ناراحت و خیلی سریع به اتاق لردسیاه رفت و وارد شد و در اتاقو محکم پشت سرش بست .

وزیر دیگر انگشت اشاره اش رو مثل اسلحه ای که بخواد به سرش شلیک کنه نگهداشت و چرخوند و رو به مورفین پرسید : " دیوونه اس ؟! "

- نه ژون تو . کار همیشگیشه . بش که ارباب لوشش کرده واشمون افه دلتنگی میاد . ولش کن خودش درشت میشه .

درون اتاق لرد

بلاتریکس عکس لردسیاهو از دیوار بالای تختش ورداشت و با غرور به عکس نگاه کرد . از جلوی پنجره اتاق گذشت و بی توجه به دویدن و دور شدن لینی و ایوان بسمت آخر خیابون روی صندلی میز تحریر لرد نشست .

تک تک اعضای کامل و ناقص لردو از نظر گذروند و قاب رو روی میز گذاشت . دفترچه یادداشت لرد با صفحات سفید بصورت باز روی میز بود . قسمتی از برگه سفید به اندازه یه نقطه مرکبی شده بود و جای خطوط درهم و برهمی روی برگه حک شده بود . بلاتریکس با علاقه و احتیاط دفترو از جلوی دستش ورداشت و روی دامنش گذاشت و سرشو روی میز گذاشت و موهاشو باز کرد و میز از انبوه موها پوشیده شده و بلاتریکس هم بخواب رفت .


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: اتوبوس شووالیه
پیام زده شده در: ۶:۰۱ دوشنبه ۴ مهر ۱۳۹۰
#76
- من خسته شدم .

- نمیشه باس زودتر برسیم . مریضای ما منتظرن .

- ولی من نمیتونم راه برم .

- عجب پیرمرد خرفتیه . گفتم نمیشه رئیسم منتظره مریضا دارن میمیرن . ما عجله داریم .

- پس منو کول کن .

آنتونین نگاه خشمگینی به دامبلدور کردو ناچارا جلوی دامبلدور ایستاد . پشتشو به او کرد . روی دو پا خم شد . دامبلدور جلو رفت : و دستاشون دور گردن آنتونین چفت کرد و پاهاشون دور کمرش انداخت :

" هی یابو . حرکت کن "

-

و در یه لحظه از زمین کنده میشن و از نظر علفهای آبله ای کنار جاده دور میشن !

درون اتوبوس

اتوبوس تکونهای شدیدی میخورد و ایوان کیسه جادویی سیاهی رو که بالای سر جایی که جیمز قرار بود بشینه بسته بود و هر آن منتظر یه فرصت بود تا کیسه رو آزاد کنه و بیفته روی سر جیمز .

جیمز خسته شده بود و دستشو توی جیبش کرد . یویوشو درآورد و همونطور که نشسته بود باهاش بازی میکردو بالا پایین مینداختش . ایوان در یه لحظه فرصتو مناسب دید . درست در همون لحظه بخاطر یه تکون شدید یویو از دست جیمز رها شد و بشدت به ترمز اتوبوس برخورد کرد و اتوبوس ایستاد . ایوان که وردو دیگه زمزمه کرده بود از مخفیگاهش بسمت جایی که جیمز نشسته بود پرتاب شد . جیمز یه ثانیه قبل از او برای برداشت یویوش از جاش بلند شده بود . کیسه بجای جیمز روی خود ایوان افتاد و درونش گرفتار شد . استن و ارنی هاج و واج به جیمز زل شده بودن . جیمز سرشو برگردوند و متوجه کیسه شد . کنار کیسه ایستاد و لگدی به کیسه زد . صدای ایوان از کیسه بلند شد . انگار که تازه متوجه موقعیتش شده باشه سعی کرد با داد و فریاد دستوراتشو به ارنی و استن بده :

" بگیرینش احمقا . نذارین فرار کنه . لردسیاه اونو میخواد . نذارین فرار کنه . "

استن دهنشو باز کرد و داشت میگفت : " ولی ایوان با چه طلسمی ... " . که جیمز سریع چوبدستیشو درآورد و دو تا یویوی دیگه ظاهر کرد و بسمت اون دوتا پرتاب کرد و درجا بیهوش روی زمین اتوبوس افتادن . از پنجره اتوبوس بیرونو نگاه کرد . ساختمون سیاه و شومی از دور مشخص بود . کیسه ایوان کنارش بود . و اگر این اتفاقا نمیفتاد الان توی اون ساختمون بود و معلوم نبود چه بلایی سرش میاوردن و تا دامبلدور ازش باخبر میشد شاید که اتفاقای بدی میفتاد . فهمید که باید خوشحال باشه . و سعی کنه بفهمه چه بلایی قرار بود سرش بیاد . لگد دیگه ای به کیسه زد و صدای آخی از ایوان بلند شد و بنظر میرسید که از شدت صدمه وارده بیهوش شد . ولی واسه محکم کاری هم که شده با یویوشو هم به کیسه زد . خیالش راحت شد . در کیسه رو با احتیاط باز کرد . شنل بلند ایوان رو از تنش خارج کرد . کلاهشو روی سرش کشید . کفشاشو پوشید . اون سه تا رو با اون دو تا یویویی که ظاهر کرده بود محکم بهمدیگه بست و از اتوبوس پیاده شده و بطرف اون ساختمون براه افتاد .


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: دژ مرگ(شکنجه گاه جادوگران سفید)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۳ دوشنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۰
#77
بلا با خشم صفحه شطرنجو بهم ریخت و مهره های اونو با کوبیدن مشتش بر روی میز خورد کرد :

- من اجازه نمیدم ! اگه لازم باشه تک تکتونو شخصا شکنجه کنم ولی اجازه نمیدم به یک تار موی لردسیاه آسیبی وارد بشه ! و سر خودشو به دیوار کوفت .

نجینی روی نامه ی بلیز چنبره زده بود و فسهای آرومو آه مانندی میکشید و بلیز پس از اینکه مدتی حواسش پرت اون شد رو به جمع نیشخندی زد و به بلا گفت :

- شاید برای اطلاعات عمومیت بد نباشه بدونی که لردسیاه مو نداره .

بلاتریکس چوب جادوشو برداشت و به قصد طلسم کردن بلیز قدم جلو گذاشت و درحال گفتنه " من همیشه بهتون تاکید میکردم که باید لحظه به لحظه این خون لجنیای پستو شکنجه کردو حتی حاضر بودم بخاطر خوشحالی لردسیاه شونمو به لینی و رز برای چند ساع ... " که لردسیاه وارد سالن شد و سکوتی مرگبار جمع مرگخوارنو فراگرفت .

آنتونین پشت سر لرد سیاه ایستاد و تلاش میکرد قیافه مهمی بخودش بگیره و داشت موفق میشد که نجینی روی زمین در کنارش خزید و آنتونین جیغ کشان از جایش پرید و با نگاه آروم و ترسناک لردسیاه مجددا ساکت شد .

لردسیاه نگاهشو از قیافه ضایع شده آنتونین برداشتو رو به مرگخوارن گفت :

" یاران سیاه من . چندلحظه پیش به من خبر رسید که ساحره ای در ارومیه ادعای سیاه بودن میکنه و فکر میکنه در حد من قدرتمنده . جهت پاره ای تحقیقات میخوام سفری به اونجا داشته باشم . توی مدتی که نیستم لرد جدیدی انتخاب نکنید . کودتا هم نکنید . نذارین سفیدا بیان توی تالار که راز و رمز قدرتمند شدنمونو بفهمنو بعدش برن توی محفل . تا میتونین سفیدا رو شکنجه کنید . آنتونینو هم اذیت نکنین . "

-


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱۰ ۱۲:۰۶:۴۷

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۱:۴۹ پنجشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۰
#78
ریموس بعد از کلی کلنجار رفتن تصمیم خودشو گرفت . پول آبو باید میداد و یادش افتاد که پول مدرسه تد را هم جدا . ولی وجدانش کمی اذیتش میکرد و نمیتونست براحتی تمام شرط مرگخوارا را انجام بده . و درحالی که به خودش تاکید میکرد که فقط نصفی از اطلاعات ، بلاخره به بلا گفت :

" قبوله هر چی که بخواید میگم . "

ریموس بلافاصله تمام هیکل رو هوا شناور بود و درحالی که موهاش توی دست بلاتریکس بود پشت سرش به سرعت حرکت میکرد . باقی مرگخواران با سرو صدا و شوخی دنبالشون راه افتادن . رز جیغ میکشیدو چوبدستی ریموسو که وقتی شناور شده بود از جیبش افتاده بود برداشت و با ایجاد جرقه های رنگی در هوا پشت جمع حرکت میکرد .

بلاتریکس : " عمیقا خوشحالم که میتونیم امروز اخبار خوبی برای لردسیاه داشته باشیم . تو الان همراه من به میای تا ما به کمک هم لردو خوشحال کنیم . "

ریموس که سرش به دوران افتاده بود بلاخره احساس سکون کرد . چشماشو باز کرد و درحالی که موهای کوتاهش هنوز در دستان بلاتریکس بود در سیاه و بزرگی رو به روی خود دید . بلاتریکس با حرکت چوبدستی درو باز کرد و ریموسو هم باخودش وارد اتاق کرد .

او سریعا دست بکار شد و ریموسو روی صندلی فلزی ای انداخت . ریموس دستاشو روی دسته های صندلی گذاشت تا درست بشینه که بلافاصله طنابهای نامرئی اونا رو به دسته صندلی وصل کرد . بلاتریکس کمی از ریموس فاصله گرفت و درحالیکه طعمه اش را بررسی میکرد و فکر میکرد وقتی اطلاعات ریموسو به لردسیاه میرسونه کبد ریموسو بعنوان اشانتیون بهش بده یا یکی از دستاشو . در کشمکش با خودش بود و تصمیم گرفت که دماغ ریموس به لرد هدیه کنه .

- گرگ ژنده پوش ! بلا کلی به تو تخفیف دادو قبول میکنه که بعد از تخلیه اطلاعات و بعنوان پیشکشی دماغ خودتو به لردسیاه اهدا کنی شاید که بهتر با اطلاعاتت کنار بیان و بپذیرن که مرگخوار بشی .

ریموس تا اومد حرفای بلاتریکسو بفهمه دردی در تمام بدنش احساس کرد . بلاتریکس با لذت و حرکات سریعی طلسمهای مختلفی روی او اجرا میکرد و سوالاتی ازش میپرسید . پس از چند ساعت تلاش بیوقفه و درحالی که جلوی مرگخوارا در اتاق شکنجه پر از پوست میوه و لیوانهای نوشیدنی و سیخهای کباب بود . ریموس خسته و بیحال آخرین جمله اعترافو هم به زبون آورد . بلا بارضایت آخرین نگاهو به ریموس انداخت چوبدستیشو بلند کرد مرگخوارا منتظر کروشیوی بعدی بودند . ولی بلا با حرکتی دماغ ریموسو جدا کرد . ریموس فریادی کشید و از هوش رفت .

مرگخوارا :


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: خـــــانــــه ریـــــــدل !!
پیام زده شده در: ۸:۱۲ شنبه ۱ مرداد ۱۳۹۰
#79
بلاتریکس با چشمایی که از خشم میدرخشید از پشت صندلی لرد حرکت کرد و درحالی که خیره خیره به موهای رنگارنگ گرگینه جوان و لرزانی که رو به رویش ایستاده بود نگاه میکرد چوب دستیشو با فریاد کروشیو تکان داد و نور سرخی به سینه تد برخورد کرد و به شدت به دیوار کنار شومینه خورد .

لرد با آرامش اشاره ای به بلا کرد و بلا با چرخشی که دامن رداشو در هوا تکان داد کنار لرد زانو زد :

" سرورم ! اجازه بدید شخصا شنکجه اش کنمو از زیر زبونش حرف بکشم . آخرین روشها رو اجرا میکنم ! از درآوردن تارهای صوتی و گره زدنشون به موهام گرفته تا کشیدن دندونا و فرو کردن تیغهای ماهیایی که تو انبار داریم . کافیه بخواید تا همه بیست تا ناخونشو یه جا براتون بکشمو تک تک استخوناشو به صد تکه تبدیل کنم . "

لرد چهره هیجان زده و خشمگین بلاتریکسو از نظر گذروندو گفت :

" اون در دستان ماست بلا . فکر میکنی میتونه بیشتر از این جلو ارباب مقاوت کنه ؟ من همین حالاشم دارم مغز سفید و احمقانه اونو میبینم ! "

- پس حداقل بذارید کمی تنبیهش کنم . فقط در حد کشیدن ناخونای پا و جا به جا کردن معده و لوزالمعده ؟

- همینطوریشم وقت کمه بلا ! تو میخوای من بمیرم و ندونم دقیقا کی و چطوری قراره بمیرم ؟! ولی باشه میتونی وقتی داره اعتراف میکنه براش خاطرات خوبی ایجاد کنی . تو مرگخوار وفادار منی . شاید وقتشه که کمی بهت بها بدم . میتونی دندوناشو توی دهنش خورد کنی و موهاشو دونه دونه بکنی . فک کنم بدت نمیاد از هدیه من بلاخره استفاده کنی .

- بله سرورم .

- به ژان خودم که نیشت در ژهانی لرد . لرد لارژی هستی اشن . حلالژاده ای دیگه . شه میشه کرد .


سالن جلسات مرگخواران

ریگولوس طبق معمول از لوستر بالای میز آویزونه . بلاتریکس تدو مثه پشه به دیوار زنجیر کرده و لینی سطلی زیر دهن تد گرفته تا اعترافاتشو جمع آوری کنه . لرد کم کم حوصله اش سر میرفت و مدام به ساعت شنی ای که روی میز گذاشته بود نگاه میکرد :

پس از دقایقی آخرین اعترافاتو هم از تد گرفته و آنتونین بدو بدو و هن هن کنان سطلو پیش لرد برد .

- ارباب . اینم اعترافات . مطمئن باشین که اینا اعترافاتن . قسم میخورم . پروفسور روزیه هم شاهدن که اینا اعترافاتن . روزیه ؟ روزی ؟ روز ؟ یوهو ؟

لرد که منتظر تلنگری بود تا آرامششو کنار بذاره سطلو که برخلاف انتظار سرشار از محتویات معده تد بود روی سر آنتونین پرت کرد . با حرکتی سریعو محو خودشو به تد رسوند و نگاه سریعی به چشماش انداختو تمام تصاویری که لازم داشت جلوی چشمش زنده شد .


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱ ۹:۰۰:۰۸

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


Re: پروژه ی بعدی رولینگ
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ پنجشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۹۰
#80
میشه خیلی حدسای مختلفی زد . ولی شاید بهتره که چون موضوع تخیلی و خیالیه با حدسیات خیالی و در عین حال منطقی پیش بریم . اگه به مختصاتی که ریگولوس داده دقت کنیم نه تا حرفه که یکیش x و y منفی داره که میشه نتیجه گرفت منفی در منفی میشه مثبت و یکیشم هر دوتاش مثبته که کلا میشه مثبت . ولی باقیشون یک منفی دارن و یک مثبت و اینا هفت تا مختصاتن که با عدد جادویی هفت میشه توجیهش کرد . مثه هفت هورکراکس ولدمورت . و جالبه که دو تا مثبت میشه در نهایت و هفت تا منفی ! شاید قراره هفت تا چیز منفی کنار هم قرار بگیرن و اون و تا مثبت جلوشون ایستادگی کنن . شاید هفت هورکراکس دیگه در برابر هری و دامبلدور . شاید چیزی در گذشته و قبل از بوجود اومدن هری باشه که زمان هریو توجیه میکنه . یه چیزی توی مایه های مقدمه ارباب حلقه ها که اتفاقات آینده رو توجیه کرد .

فکر نمیکنم حماسه جادویی هریو بخواد با طنز جذابش کنه . ولی مطمئنا کتاب یا نوشته است و ربطی به انیمیشن نداره . خروجی کار یه نویسنده نوشته است نه انیمیشن .


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.