بلاتریکس با چشمایی که از خشم میدرخشید از پشت صندلی لرد حرکت کرد و درحالی که خیره خیره به موهای رنگارنگ گرگینه جوان و لرزانی که رو به رویش ایستاده بود نگاه میکرد چوب دستیشو با فریاد کروشیو تکان داد و نور سرخی به سینه تد برخورد کرد و به شدت به دیوار کنار شومینه خورد .
لرد با آرامش اشاره ای به بلا کرد و بلا با چرخشی که دامن رداشو در هوا تکان داد کنار لرد زانو زد :
" سرورم ! اجازه بدید شخصا شنکجه اش کنمو از زیر زبونش حرف بکشم . آخرین روشها رو اجرا میکنم ! از درآوردن تارهای صوتی و گره زدنشون به موهام گرفته تا کشیدن دندونا و فرو کردن تیغهای ماهیایی که تو انبار داریم . کافیه بخواید تا همه بیست تا ناخونشو یه جا براتون بکشمو تک تک استخوناشو به صد تکه تبدیل کنم . "
لرد چهره هیجان زده و خشمگین بلاتریکسو از نظر گذروندو گفت :
" اون در دستان ماست بلا . فکر میکنی میتونه بیشتر از این جلو ارباب مقاوت کنه ؟ من همین حالاشم دارم مغز سفید و احمقانه اونو میبینم ! "
- پس حداقل بذارید کمی تنبیهش کنم . فقط در حد کشیدن ناخونای پا و جا به جا کردن معده و لوزالمعده ؟
- همینطوریشم وقت کمه بلا ! تو میخوای من بمیرم و ندونم دقیقا کی و چطوری قراره بمیرم ؟!
ولی باشه میتونی وقتی داره اعتراف میکنه براش خاطرات خوبی ایجاد کنی . تو مرگخوار وفادار منی . شاید وقتشه که کمی بهت بها بدم . میتونی دندوناشو توی دهنش خورد کنی و موهاشو دونه دونه بکنی . فک کنم بدت نمیاد از هدیه من بلاخره استفاده کنی .
- بله سرورم .
- به ژان خودم که نیشت در ژهانی لرد . لرد لارژی هستی اشن . حلالژاده ای دیگه . شه میشه کرد .
سالن جلسات مرگخوارانریگولوس طبق معمول از لوستر بالای میز آویزونه . بلاتریکس تدو مثه پشه به دیوار زنجیر کرده و لینی سطلی زیر دهن تد گرفته تا اعترافاتشو جمع آوری کنه . لرد کم کم حوصله اش سر میرفت و مدام به ساعت شنی ای که روی میز گذاشته بود نگاه میکرد :
پس از دقایقی آخرین اعترافاتو هم از تد گرفته و آنتونین بدو بدو و هن هن کنان سطلو پیش لرد برد .
- ارباب . اینم اعترافات . مطمئن باشین که اینا اعترافاتن . قسم میخورم . پروفسور روزیه هم شاهدن که اینا اعترافاتن . روزیه ؟ روزی ؟ روز ؟ یوهو ؟
لرد که منتظر تلنگری بود تا آرامششو کنار بذاره سطلو که برخلاف انتظار سرشار از محتویات معده تد بود روی سر آنتونین پرت کرد . با حرکتی سریعو محو خودشو به تد رسوند و نگاه سریعی به چشماش انداختو تمام تصاویری که لازم داشت جلوی چشمش زنده شد .
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۰/۵/۱ ۹:۰۰:۰۸