سالن انتظار با اینکه از نظر جمعیت خیلی شلوغ بود، ولی توی سکوت مطلق فرو رفته بود... استرس و هیجان و نگرانی رو به وضوح میشد توی چهره و حرکات حضار دید.
"ینی قبول میشم؟" و "قراره بالاخره رسماً خواننده بشم؟" پُرتکرارترین سؤالاتی بودن که به اذهان حضار امون نمیدادن. بعضیها هم تازه داشتن میفهمیدن که اتاق تست خوانندگی اتمسفر بهمراتب وحشتناکتر و دلهرهآورتری داشت نسبت به اتاق خونهشون که مدتها توش تمرین میکردن...
حتی یه اشتباه کوچیک هم میتونست همهی اُمیدها و رویاهات رو به باد بده.
- نفر بعدی، مایکل جکسون!
پسر دراز و لاغر و سیهچرده و موفرفریای که جلوی صف وایساده بود، با نیشخندی جلو رفت و دستگیرهی در اتاق تست رو چرخوند و وارد شد.
یه دقیقه بعد، صدای سحرآمیزش بدجوری باعث حسودی و سوزش همه شده بود:
- This magic music grooves me
That dirty rhythm fools me
The devil's gotten to me through this daaaaance!
I'm full of funky fever
A fire burns inside me
Boogie's got me in a super traaaaance!بعد یهو ساکت شد و به دنبالش، توی سالن همه شروع کردن به پچپچ در مورد این صدایی که برای یه دقیقه تموم وجودشون رو فرا گرفته بود.
چند ثانیه بعد، مایکل جکسون از اتاق بیرون اومد و با همون نیشخند و بیتوجه به بوی سوزشی که از صف میومد، از سالن انتظار خارج شد.
- نفر بعدی، یوآن آبرکرومبی!
یوآن یه لحظه تعادلش رو از دست داد. تا حالا انقد از شنیدن اسم خودش نگران نشده بود. حتی وقتی که مادام پامفری واسه تزریق آمپولهای سیاه گُنده اسمشو صدا میزد هم انقد استرس نمیگرفت.
نگاهی سریع به پُشت سرش انداخت. انگار پُشت سریاش با نگاههای معنادار بهش میگفتن "یالا! نوبت توئه! برو تو!".
تصویری اذیتکننده از جر و بحث دیشب با تام جاگسن و دروئلا روزیه توی ذهنش نقش بست:
ولی یوآن اینجا نیومده بود که به نظرات نااُمیدکنندهی بقیه اهمیت بده! بلکه اینجا اومده بود که مایکل جکسون رو بذاره تو جیبش!
پس نفس عمیقی کشید و با گامهایی مطمئن و محکم، وارد اتاق تست خوانندگی شد.
- سلام. خوش اومدین!
با دیدنِ خانمی که روی صندلیش نشسته بود و داشت مشخصاتش رو توی دفتر گُندهای ثبت میکرد، یوآن کلاً دستپاچه شد و حتی جواب سلام هم نداد... فقط جلوی دهنش رو گرفت و با قیافهای درهم و برهم به عکسهای روی در و دیوار خیره شد. استرس بدجوری روش تأثیر گذاشته بود.
- خب... میشنوم!
یوآن خیلی دوست داشت ثبت کردن مشخصاتش خیلی بیشتر از این طول بکشه، ولی واقعاً چارهای نبود. آب دهنش رو قورت داد و همینکه گلوش رو صاف کرد و خواست شروع کنه، یاد حرف دیشب فنریر گریبک افتاد:
ولی وقتی متوجه نگاه منتظر اون خانم شد، عزمش رو جزم کرد و هرررررچی استعداد خوانندگی داشت روی حنجرهش ریخت و
بالاخره اجراش رو شروع کرد.یه دقیقه بعدیوآن که اجراش تموم شده بود، یواش یواش چشماشو باز کرد و با خانم تستگیر رو در رو شد که لبخند کمرنگی به لب داشت و سرش رو تکون میداد.
یوآن فقط یه نیشخند تصنعی زد و منتظر جواب موند.
جوابش هم از جا بلند شدنِ خانم تستگیر بود که یوآن ته دلش از این حرکت حسابی خوشش اومد. ناسلامتی انقد حنجرهش مسحورکننده بود که همه به احترامش از جاشون بلند میشدن!
خانم تستگیر با همون لبخندش جلو اومد، به یوآن نزدیک شد... از کنار یوآن رد شد، در اتاق رو باز کرد و خیلی رُک به یوآن گفت:
- لطفاً گم شو بیرون!