تا چند لحظه پس از زدن پس کله ای، لرد سیاه، ستاره دور سرش میدید. گیاه، که تا حدی راضی شده بود، قهقه ای سر داد.
- کیف داد. حالا قدم دوم...
بلاتریکس که پس از زدن پس کله ای، هنوز هم در حالت بغض به سر میبرد، مودش زا عوض کرده، و با عصبانیت، رو به گیاه کرد.
- قدم دوم؟ تو منو مجبور کردی بزنم پس کله ی باارزش اربابم، حالاهم قدم دوم میخوای؟
گیاه، که لجش بالا زده بود، برای مرگخوار بیچاره، زبان درآورد.
- نشد که! ریستش کردی! اگه بعد از تموم کردن یه قدم بخوای اینطوری جوش بیاری، باید دوباره انجامش بدی.
ویندوز لرد سیاه، تازه بالا آمده بود، که با بلاتریکس تشنج کرده کف زمین، رو به رو شد؛ گرچه، اهمیتی نداد.
- خب، مرگخواران پس کله ی همایونی ما زدند. حالا میوه رو رد کن بیاد.
گیاه، رویش را آنطرف کرد.
- نه دیگه، نشد! یه بار برا اون موجنگلیه توضیح دادم. اولا که چون بهم تشر رفت، قدم اولتون پاک شد و دوباره از اول باید شروع کنید. کلا هفت تا قدمه، اینقدر سختش نگیرین!
مرگخوار ناشناسی از آن پشت، حرف خوبی زد.
- دیگه بگو هفت خوان رستم!