هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ یکشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۰
#71
با کی؟

با خاله ی مامان بزرگ زن دایی رودولف.




پاسخ به: دره‌ي سكــــــوت
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ شنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۰
#72
ریموس به سرعت از اتاق دور شد و وارد یک راهری خالی شد.
به فکر فرو رفت که چطور می توانست اسم رمز را پیدا کند.
کار خیلی سختی بود. فکر های زیادی به ذهنش رسیدند ولی یکی از یکی غیر ممکن تر بودند.
- شاید بهتر باشه که برم بهشون بگم که اسم رمزو یادم رفته. فکر نکنم خیلی شک کنن... ولی اگه بعدش به جای اسم رمز یه چیز دیگه ازم بپرسن چی؟ اینجوری لو می رم... نه باید یه فکر دیگه بکنم... آها فهمیدم خودشه.

ریموس به سرعت از راهرو خارج شد. تنها راهی که داشت همین بود باید یکی از کسانی که به جلسه دعوت بودند را پیدا می کرد و اسم رمز را با چرب زبانی از زیر زبانش بیرون می کشید ولی این راه حل خودش سوالی دیگر را به وجود می آورد. اینکه باید سراغ چه کسی می رفت.

سعی کرد حلقه ای از نزدیکان ولدمورت را در ذهنش مرور کند.
- بلاتریکس؟ نه این خیلی خطرناکه... شایدم رودولف! ولی نه اگه خوب پیش نره ممکنه مجبور به کشتنش بشم، خیلی خطرناکه... دیگه کی می مونه؟... خودشه فهمیدم.

پس از مدت ها لبخندی روی لب های ریموس نشست.
تنها کسی را که می توانست جواب را از زیر زبانش بیرون بکشد را پیدا کرده بود.
کسی که ریموس او را به خوبی می شناخت و با نقاط ضعف و قدرتش به خوبی آشنا بود.
باید به سراغ اسنیپ می رفت.




پاسخ به: مجله شايعه سازی!
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ شنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۰
#73
توجه
توجه


خبر ویژه



یکی از خبرنگاران ما در هاگوارتز از شروه قحطی عظیمی در این مدرسه بزرگ جادوگری خبر داد.
اخبار حاکی از این موضوع است که جن های خانگی این مدرسه به علت کمبود غذا اعتصاب کرده و از کار کردن اجتناب می کنند.
به همین دلیل هم اکنون در هاگوارتز غذایی برای خوردن وجود ندارد و دانش آموزان این مدرسه هم اکنون همگی در سالن عمومی گروه خود تجمع کرده و به محض مشاهده هر چیز قابل خوردن به سمت آن حمله ور می شوند.

در چند ساعت اخیر دیده شده که تمامی دانش آموزان گروه ریونکلا به سمت آنانیو دیلن، هم گروهی کرفس خود حمله ور شده و به قصد خوردن وی او را دنبال می کنند.

تصویر کوچک شده




پاسخ به: یاران لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن).
پیام زده شده در: ۱۴:۰۴ سه شنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۰
#74
بلا بزار بیام تو تو رو مرلین.
درو وا کن بزار منم بیام تو.
این بیرون سرده هوا تازه چند تا بیمار جرونایی هم اینجان می خوان منو بخورن.
درو وا کن بزار بیام تو یخ زدم.

زارم نمیاد خب تری... چرا الکی سر صبحی باید بشینم زار بزنم؟
بذاااار درسته. اونی که نوشتی یعنی زار بزن، گریه کن و اینا.
می‌تونی بیای تو، اما باید کمی صبر کنی. پاسخ درخواست نقدت رو به زودی می‌دم و سعی می‌کنم هرچی که الان مانع ورودت به خونه ریدل ها شده رو برات توضیح بدم. بعدش که اونا رو برطرف کردی، اگه بازم دوست داشتی، می‌تونی بیای و بهمون بپیوندی.

موفق باشی.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۴۰۰/۸/۱ ۱۰:۰۸:۵۷



پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۱۳:۱۴ سه شنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۰
#75
چیکار ؟

رقص باله تمرین می کردن.

کامل :

نواده ی یه بدبخت بیچاره وقت گل نی سر جالیز با عروس هلندیش رقص باله تمرین می کردن.




پاسخ به: کی, کِی, کجا، با کی، چیکار؟؟؟
پیام زده شده در: ۷:۴۸ سه شنبه ۲۷ مهر ۱۴۰۰
#76


پاسخ به: یتیم خانه سنت دیاگون
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ دوشنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۰
#77
مرگ خوار ها سر جاشون وایستاده بودن و هاج و واج بلاتریکسو نگاه می کردن.
بلاتریکس هم کم کم داشت حوصله اش سر می رفت.
- یه حرفو چند بار باید بگم؟ د برین نصفه دیگه رودولفو پیدا کنین دیگه. منم حواسم به این جنه هست.

مرگ خوارا که از فریاد زدن بلاتریکس از جا پریده بودن سریع نصفه رودولفو زدن زیر بغلشون و از اتاق رفتن بیرون.
همه مرگ خوارا به سمت پذیرایی حرکت کردن و تو پذیرایی خونه تجمع کردن.
گابریل و کتی هم نصفه رودولفو با خوشون می کشیدن.
-چه ساحره های با کمالاتی.

گابریل با دست زد تو سرش و باعث پخش شدن رودولف کف پذیرایی شد.
-این چرا داره هذیون می گه؟

لینی پشت سر بقیه بال بال زنون از اتاق بیرون اومد
- خب حالا نصفه دیگشو از کجا پیدا کنیم؟

تام با نیش باز به لینی نگاه کرد.
- باید از یه راه حل هوشمندانه استفاده کنیم.

همه مرگخوارا با اشتیاق به تام نگاه کردن.
- آفرین به این هوش ریونکلاییت.
- ما رو از دست بلا نجات بده قهرمان.
- ایول من همیشه می دونستم که تو یه نابغه ای.
- خب نقشه ات چیه؟

نیش تام با بناگوشش وا شد.
- نمی دونم.

- تو چجوری رفتی ریونکلا آخـــــــــه.
- الان بلا بدبختمون می کنه.
- واقعا که! تو مغز داری؟
- خاک تو سرت با این نقشه کشیدنت.

-

لینی که خسته شده بود، بعد از زدن یه پس کله ای به تام که اصلا احساس نشد به طرف بقیه برگشت.
- ای بابا از این که آبی گرم نمیشه بیاین خودمون یه فکری بکنیم.

اسکورپیوس از ته جمعیت مرگ خوار ها شروع به بپر بپر کرد و دستشو آورد بالا.
-به خود رودولف بگین، شاید یه چیزی با اون چشمش که تو اون نصفه بدنشه ببینه.

مروپ از وسط جمعیت جلو اومد.
- آفرین اسکورمامان. تو با این هوشت چرا ریونی نشدی جای این.

اسکور با افتخار اومد جلو و تام هم خیلی سوسکی برگشت لای جمعیت.
مروپ به سمت نصفه رودولف رفت.
- رودولف. ببینم وقتی نصف شدی نفهمیدی اون نصفت کجا رفت؟
- نه. حواسم به اون جن لعنتی بود.
خب الان تمرکزتو بزار رو اون چشمت خوب نگاه کن شاید یه چیزی ببینی رودولف مامان.
-خب... چیز زیادی نمی بینم...همه جا سیاهه. خیلی تاریکه. یه صدایی داره میاد. چرا صدای شکم ایوا میاد؟ ایـــــــی چقدر هم لزجه!

همه مرگ خورا به حالت پوکر فیس به هم نگاه می کردن.

بانو مروپ به سمت مرگ خوارا برگشت.
- ایوا کــــــو؟

ایوا بین جمعیت نبود.




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ سه شنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۰
#78
سلام من بعد یه تاخیر دو سه ماهه برگشتم بای تکمیل اطلاعات شخصیتم.
بابت تاخیر ببخشید می خواستم شخصیتم یکم تو سایت جا بیفته و یه سری ویژگی براش بسازم برای همین خیلی برای تکمیل اطلاعات عجله نکردم بازم ببخشید

نام : تری

نام خانوادگی : بوت

گروه : ریونکلا

چوبدستی : چوب درخت خاس با هسته پر ققنوس و طول ۳۲ سانتی متر و انعطاف پذیر

سن : ۱۶

پاترونوس : عقاب طلایی

خون : اصیل زاده

خصوصیات : اکثر مواقع آروم ولی اگه یخش واشه واویلاست.
از جادوی سیاه خوشش میاد.


جانور نما (ثبت نشده) : سگ

علاقه مندی ها : کتاب و کوییدیچ

اطلاعات بیشتر : وی از همون بچگی دنبال آکروبات بازی و اجرای حرکات نمایشی بود.
الانم متخصص اجرای حرکات تخصصی آکروبات روی دسته جاروعه.از جمله بالانس رو جارو برگردون زدن رو جارو پشتک زدن و...
در سن ده سالگی یکی از دوستاش یه معجونی بهش داد که از فروشگاه شوخی های ویزلی خریده بود و باعث می شد که 24 ساعت عین خرگوش بپره ولی معجون به خاطر اینکه مدتی مونده بود تاثیرش عوض شد و باعث شد که تری تا ابد در مواقعی که دچار استرس می شه پای راستش تیک بزنه و یهو یه لگد بپرونه بنابراین مراقب باشید در شرایط استرس زا سر راهش نباشین.

خوش برگشتی تری.
انجام شد.


ویرایش شده توسط ملانی استانفورد در تاریخ ۱۴۰۰/۷/۲۰ ۲۳:۵۳:۴۲



پاسخ به: ورزشگاه نقش جهان (در حال تعمیر!)
پیام زده شده در: ۲۱:۲۸ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۰
#79
ریونکلاو

Vs

هافلپاف

لینی وارنر



روز قبل مسابقه- در حال رفتن به سمت اصفهان


همه‌ی بازیکنا سوار جارو هاشون راهی نقش جهان بودن. از قیافه هاشون کاملا مشخص بود که واقعا درک نمی کنن چرا باید به خاطر یه مسابقه کوییدیچ که می شد تو هاگوارتز هم اجرا بشه از بریتانیا پاشن بیان اصفهان و کار و زندگی و درس و مشقشونو( البته در این یه مورد شکایتی نداشتن) ول کنن.
البته این موضوع شامل حال لینی که سوار بر جاروی مینیاتوریش هر پنج ثانیه می رفت پایین تا یه نگاهی به اصفهان بندازه نمی شد. لینی حسابی برای رفتن به نقش جهان شوق و ذوق داشت. درواقع لینی از اول سفر انقدر درباره اصفهان حرف زده بود که سر همه رو برده بود.
- وای باورم نمی شه واقعا اومدم اصفهان...

سو که دیگه اعصابش خورد شده بود به طرف لینی برگشت.
-خیلی خب دیگه هممون فهمیدیم! تا حالا دقیقا سیصد و هفتاد و دو بار اینو گفتی با این دفعه شد سیصد و هفتاد و سه بار.
- خب چیکار کنم خیلی اینجا خوشگله... اِاِاِ اونجارو منار جنبون!
- نه دیگه ن‍ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ‍ه!


دقایقی بعد-نقش جهان


سو وارد رختکن عالی قاپو شد و نفس راحتی کشید.
- آخیش بالاخره رسیدیم. خب دیگه لینی می تونی بیای بیرون.

لینی سرشو از جیب سو آورد بیرون و اخمی کرد.
- چی شد؟ رسیدیم؟
- آره دیگه، میتونی بیای منم یه نفس راحت بکشم.

لینی با اخم و دست به سینه از جیب سو اومد بیرون.
سو به سمت بازیکنا برگشت.
- خیلی خب حالا وقتشه درباره نقشه‌ام درباره بازی بگم.

همه با اشتیاق به سمت سو برگشتن.
سو یک لبخند شیطانی زد و شروع کرد به راه رفتن تو اتاق.
- تیم هافلپاف تیم قدرتمندیه، مخصوصا جستجوگر جدیدشون که ششصد و شصت و پنج سالشه و تجربه‌اش از هممون بیشتره. منم کلی فکر کردم تا اینکه به این نتیجه رسیدم که باید اسنیچو از دستش دور نگه داریم.

همه بازیکنا با حالت پوکر فیس به سو زل زده بودن.
-
-
-
-
- نِ‍ــــــــــــ‍ه باریکلا. نِ‍ــــــــــــــــــــ‍ه باریکلا. ن‍ـِــــــــــــــــــــــــــ‍ه باریکلا   (با صدای جواد رضویان در فیلم در حاشیه ماگل ها خوانده شود.)

سو خودشو به نشنیدن زد.
- و برای این کار باید لینی بشه اسنیچ.

لینی که تا این لحظه ساکت بود از جاش پرید.
- جانم؟

سو لبخندی زد.
- باید طلاییت کنیم و تو هم باید تو زمین بچرخی و تو یه موقعیت مناسب خودتو نزدیک من برسونی تا من بگیرمت.
- یعنی چی؟ نمی شه که!
- چرا نمی شه؟ خوبم میشه.
- پس پستم چی؟
- چیزی نمی شه که. تام به جات بازی می کنه. مگه نه تام؟

تام که ساکت گوشه رختکن نشسته بود با این حرف به خودش اومد.
- چی؟... آهان آره... باشه.
سو قیافه‌ی پیروزمندانه به خودش گرفت.
- بفرما اینم حل شد.
- نه امکان نداره من اسنیچ شم.
- لیــــــنــــــی.
- نه!
- لینــــــی.

لحن سو تهدید آمیز شده بود.


روز مسابقه-رختکن


- از این قیافه متنفرم شبیه لیموی جهش یافته‌ی بالدار شدم.

سو لبخندی زد.
- آره موافقم. واقعا قیافت ضایع شده.
- هوس نیش کردی؟
- البته خیلی بهت میاد باور کن.

درست بود که سو اینجا رئیس بود ولی می دونست که باید حد و حدودشو نگه داره.
سو در حالی که هنوز لبخند می زد به سمت بقیه برگشت.
- خب بچه ها مسابقه داره شروع می شه بریم تو زمین لینی تو هم بلافاصله بعد از رها شدن توپا بیا تو زمین. قبل از اینکه خودتو نشون بدی اسنیچ اصلیه رو یه جا گم و گورش کن.

همه وارد ورزشگاه شدند.
ورزشگاه شکل عجیبی داشت.کنار همه دروازه ها داربست بود و روی هرکدوم هم یک کارگر داشت تعمیرش می کرد.

- سلام شنوندگان عزیز. درخدمتتون هستیم با گزارش مسابقه ریونکلا و هافلپاف با صدای دلنشین یوآن آبرکرومبی.
بازیکنان دو تیم وارد زمین می شن و سر جاهاشون مستقر می شن.
امروز لینی وارنر بازیکن مدافع ریونکلا حضور نداره و به جاش تام جاگسن چماق به دست وارد زمین شده.
حالا بازی آغاز میشه. کوافل دست تریه، پاس میده به آمانو ولی جسیکا یه بلاجر بهش می زنه.


لینی هنوز وارد زمین نشده بود و سو نگران بود که یه وقت حواس لینی به نقش و نگار نقش جهان پرت نشده باشه.
ولی لینی هنوز توی رختکن نشسته بود و داشت به عکس شاه عباس نگاه میکرد.
- وای! این یاروئه چه سبیلی داره!

بعد بلند شد و به گشت و گذارش ادامه داد.


داخل زمین


نتیجه بازی ۳۰ به ۱۰ به نفع هافلپاف بود.
سو با استرس به گوشه و کنار زمین نگاهی انداخت ولی خبری از لینی نبود.
- اگه گیرت نیارم لینی. قبرتو با دستای خودم می کنم.
همون لحظه دسته بیل با یه پشتک بیل گردون یه گل دیگه به ثمر رسوند.


داخل ساختمان


لینی همینطوری داشت تو عالی قاپو می چرخید تا اینکه به ایوون عالی قاپو رسید.از اون بالا زمین مسابقه به خوبی دیده می شد.
- ای وای مسابقــــــــــــه. الان سو منو میکشه.
بعد با نهایت سرعتش به طرف زمین رفت.

داخل زمین


- و... بله گل برای هافلپاف، توپ بعد از ضربه محکم دسته بیل و برخورد محکم به پوزه آلنیس وارد دروازه ریونکلا می شه. بازی با نتیجه صد به هفتاد به نفع هافلپافه. اوه فک کنم اون اسنیچه که داره کنار زمین می چرخه.

سو انقدر سریع چرخید که گردنش درد گرفت. یوان راست می گفت. لینی وارد ورزشگاه شده بود.
- چه عجب تشریف آوردن.

ولی مثل اینکه نیکلاس هم لینی رو دیده بود و داشت میرفت به طرفش.
سو که از ترس خشکش زده بود. اگه نیکلاس لینی رو می دید قطعا بیچاره می شدن.
- تــــــــــــــــــام.

تام به سرعت یک بلاجرو زد به سمت نیکلاس ولی بلاجر از کنارش رد شد. در عوض انگشت اشاره‌اش که موقع ضربه شوت شده بود خورد به عینک نیکلاس و انداختش روی زمین. نیکلاس هم با صورت رفت تو جایگاه تماشاچی ها و پخش زمین شد.

ریونکلایی ها از پرت شدن حواس هافلپافی ها استفاده کردن تا چند تا گل بزنن ولی انگار شتر اصلا حواسش به نیکلاس نبود و گل زدن به همچین شتری در حالی که هر کدوم از کوهاناش جلوی یه دروازه و سرش هم جلوی دروازه دیگه رو گرفته بود واقعا سخت بود.

آمانو که خسته شده بود سرخگونو برای جرمی انداخت.
- ای بابا اینجوری که نمیشه گل زد.

یکدفعه جرمی روی جاروش بالا پرید.
- فهمیدم.

بعد رو به شتر وایستاد.
- شتر جون. اون علفای پایینو می بینی. به نظر خیلی خوشمزه و آبدارن ها. تازه زیر آفتاب بودن ویتامین دی هم دارن. به نظرم ارزش امتحان کردنو داره ها.

- اوه اونجارو ببینین شتر از دروازه خارج شده، داره کف ورزشگاه می چره. اوخ... یکی از داربست های دروازه ها خورد تو سرش و بیهوشش می کنه.
مهاجمین ریونکلا از موقعیت استفاده میکنن و دوتا گل به ریونکلا می زنن ولی درست بعد از گل دوم دیوار دفاعی میاد و جلوی دروازه ها وایمیسته و آجراشو به طرزی تهدید آمیز تکون میده. ای وای... یکی از آجراش ول شد و افتاد روی جرمی. جرمی داره سقوط می کنـــــــــــه. نه به خیر گذشت... مستقیم افتاد روی یکی از کوهان های شتر. ولی نمی دونم چرا داره عین اردک راه میره. شاید عرق سوز شده به خاطر موندن زیاد رو جارو. شایدم از اثرات سقوط روی کوهان شتره. نمی دونم.



سو بعد از سقوط نیکلاس با سرعت به سمت لینی میرفت که بگیرش و لینی هم به سمت دست سو می رفت که یکدفعه چشمش به بازار دور نقش جهان افتاد و به سرعت جهتشو عوض کرد. سو هم در حالی که قیافش اینجوری( ) شده بود مستقیم پرت شد تو جایگاه تماشاچی ها و کنار نیکلاس روی صندلی ها پخش شد.

جسیکا که به خاطر از دست رفتن شتر عصبانی بود یه بلاجرو محکم به طرف تری فرستاد

دیزی تنها کسی بود که این صحنه رو دید.
-تــــــــــــــــــــــری!

بلاجر داشت به سرعت نزدیک تری می شد ولی تری هیچ حرکتی نمی کرد. تا اینکه تو آخرین لحظه با یه برگردون از جاروش جدا شد و بلاجر از بینشون رد شد و رفت... وسط دیوار دفاعی!
دیوار دفاعی عین مهره های بولینگ پاشید و آجراش ریخت روی زمینالبته جرمی هم از بخت بدش سر راه یکیشون بود...

تری و آمانو به گل زدنشون ادامه دادن و نتیجه رو به ۱۲۰ به ۱۲۰ رسوندن.

بالاخره سو بلند شد و نیکلاس هم عینکشو برداشتو و به طرفی پرواز کردن که لینی رفته بود. نیکلاس جلوتر بود نزدیک بود که لینی رو بگیره.ولی لینی هیچ توجهی نداشت.
همون لحظه یکدفعه لینی توقف کرد و با دستاش جلوی دهنشو گرفت و به یکی از مغازه ها اشاره کرد.
- وای مهره های شطرنج ماگلی. سو اینجارو ببین.

لینی برگشت و نیکلاس و سو رو دید که به سرعت به طرفش می‌اومدن. حتی فرصت نکرد که آب دهنش رو قورت بده.
نیکلاس سریع و محکم گرفتش ولی سو بهش تنه زد و لینی از دستش ول شد. سو هم سریع کلاهشو برداشت و مثل بومرنگ پرتابش کرد. کلاه سو با سرعت به سمت لینی رفت و گیرش انداخت بعد هم با یه چرخش صد و هشتاد درجه به سمت سو برگشت. سو هم سریع کلاهشو از تو هوا قاپید و لینی رو از توش درآورد.

داور به سمتشون اومد و سوت رو زد و برد هافلپافو اعلام کرد ولی سو روش کم نشد.
- یعنی چی؟ من اسنیچو گرفتم. ریونکلا برنده‌اس.
- نخیر من دیدم. فلامل اول اسنیچو گرفت.

ولی سو یک فکری به ذهنش رسیده بود.
- ولی اگه اسنیچ تو دست من باز بشه چی؟ اون وقت معلوم میشه که ما بردیم.

داور لحظه‌ای فکر کرد.
- باشه، قبوله امتحانش می کنیم.

سو اسنیچو به دست نیکلاس داد ولی لینی خودشو مچاله کرده بود.
نیکلاس با تعجب اسنیچو به سو داد و لینی به محض رفتن توی دست سو خودشو باز کرد.
داور هم با تعجب به لینی- اسنیچ نگاه می کرد.
- ریونکلا برنده مسابقه میشه.

درست تو همون لحظه برای لینی بدترین اتفاق ممکن افتاد.
-اَ...اَاَاَ...اَاَاَاَ...اَاَپچــــــه.

لینی عطسه زد!

داور با تعجب به لینی نگاهی انداخت.
- این اسنیچه چرا عطسه کرد؟

تو اون لحظه سو خودشو بدشانس ترین آدم دنیا می دونست. دیگه اتفاقی یدتر از اون ممکن نبود بیفته.

ولی سو سخت در اشتباه بود.

تو یک لحظه سو یک برق طلایی دید و بعدش هم صدای آخ داورو شنید.
اسنیچ واقعی با پس کله داور تصادف کرده بود.

داور هم سریع برگشت و اسنیچو تو هوا قاپید.
یک نگاه به لینی انداخت و بعد هم یه نگاه به اسنیچ و همین کارو هی تکرار کرد.

- این... این که... این که اسنیچ نیست.

بعد لینی رو محکم فوت کرد و همه پورد طلایی رنگی رو که سو بهش زده بودو از روی لینی پاک کرد.
- این لینیه!

بعد به سمت بازیکنای ریونکلا برگشت.
- شما ها تقلب کردین! این بازی رو هم به خاطر تقلبتون باید با نتیجه سیصد به صفر به هافلپاف واگذار کنین.

همه ریونکلایی ها همزمان جیغ کشیدن.
-نــــــــــــــــــــــــه!

داور نگاهی با ریونی ها انداخت.
- تقصیر خودتونه نباید تقلب می کردین. حالا از زمین برین بیرون.

بعد پشتش رو به بازیکنا کرد و از زمین خارج شد.

بعدشم سو موند و لینی و اسنیچی که لینی باید قایم می کرد و خاطره‌ی عطسه به یاد موندنیش.
- لینی.
- سوو.
- لیـــــــــــــــنـــــــــــــــی.
- نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه.




پاسخ به: قرعه های اسرار آمیز هکتور
پیام زده شده در: ۱۴:۳۶ پنجشنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۰
#80
سلام بر هکتور معجون ساز بزرگ.
یه سه امتیازی داری از ته پاتیلت بدی؟








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.