ریونکلاو
Vs
هافلپاف
لینی وارنر
روز قبل مسابقه- در حال رفتن به سمت اصفهانهمهی بازیکنا سوار جارو هاشون راهی نقش جهان بودن. از قیافه هاشون کاملا مشخص بود که واقعا درک نمی کنن چرا باید به خاطر یه مسابقه کوییدیچ که می شد تو هاگوارتز هم اجرا بشه از بریتانیا پاشن بیان اصفهان و کار و زندگی و درس و مشقشونو( البته در این یه مورد شکایتی نداشتن) ول کنن.
البته این موضوع شامل حال لینی که سوار بر جاروی مینیاتوریش هر پنج ثانیه می رفت پایین تا یه نگاهی به اصفهان بندازه نمی شد. لینی حسابی برای رفتن به نقش جهان شوق و ذوق داشت. درواقع لینی از اول سفر انقدر درباره اصفهان حرف زده بود که سر همه رو برده بود.
- وای باورم نمی شه واقعا اومدم اصفهان...
سو که دیگه اعصابش خورد شده بود به طرف لینی برگشت.
-خیلی خب دیگه هممون فهمیدیم! تا حالا دقیقا سیصد و هفتاد و دو بار اینو گفتی با این دفعه شد سیصد و هفتاد و سه بار.
- خب چیکار کنم خیلی اینجا خوشگله... اِاِاِ اونجارو منار جنبون!
- نه دیگه نـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه!
دقایقی بعد-نقش جهانسو وارد رختکن عالی قاپو شد و نفس راحتی کشید.
- آخیش بالاخره رسیدیم. خب دیگه لینی می تونی بیای بیرون.
لینی سرشو از جیب سو آورد بیرون و اخمی کرد.
- چی شد؟ رسیدیم؟
- آره دیگه، میتونی بیای منم یه نفس راحت بکشم.
لینی با اخم و دست به سینه از جیب سو اومد بیرون.
سو به سمت بازیکنا برگشت.
- خیلی خب حالا وقتشه درباره نقشهام درباره بازی بگم.
همه با اشتیاق به سمت سو برگشتن.
سو یک لبخند شیطانی زد و شروع کرد به راه رفتن تو اتاق.
- تیم هافلپاف تیم قدرتمندیه، مخصوصا جستجوگر جدیدشون که ششصد و شصت و پنج سالشه و تجربهاش از هممون بیشتره. منم کلی فکر کردم تا اینکه به این نتیجه رسیدم که باید اسنیچو از دستش دور نگه داریم.
همه بازیکنا با حالت پوکر فیس به سو زل زده بودن.
-
-
-
-
- نِــــــــــــه باریکلا. نِــــــــــــــــــــه باریکلا. نـِــــــــــــــــــــــــــه باریکلا
(با صدای جواد رضویان در فیلم در حاشیه ماگل ها خوانده شود.)
سو خودشو به نشنیدن زد.
- و برای این کار باید لینی بشه اسنیچ.
لینی که تا این لحظه ساکت بود از جاش پرید.
- جانم؟
سو لبخندی زد.
- باید طلاییت کنیم و تو هم باید تو زمین بچرخی و تو یه موقعیت مناسب خودتو نزدیک من برسونی تا من بگیرمت.
- یعنی چی؟ نمی شه که!
- چرا نمی شه؟ خوبم میشه.
- پس پستم چی؟
- چیزی نمی شه که. تام به جات بازی می کنه. مگه نه تام؟
تام که ساکت گوشه رختکن نشسته بود با این حرف به خودش اومد.
- چی؟... آهان آره... باشه.
سو قیافهی پیروزمندانه به خودش گرفت.
- بفرما اینم حل شد.
- نه امکان نداره من اسنیچ شم.
- لیــــــنــــــی.
- نه!
- لینــــــی.
لحن سو تهدید آمیز شده بود.
روز مسابقه-رختکن- از این قیافه متنفرم شبیه لیموی جهش یافتهی بالدار شدم.
سو لبخندی زد.
- آره موافقم. واقعا قیافت ضایع شده.
- هوس نیش کردی؟
- البته خیلی بهت میاد باور کن.
درست بود که سو اینجا رئیس بود ولی می دونست که باید حد و حدودشو نگه داره.
سو در حالی که هنوز لبخند می زد به سمت بقیه برگشت.
- خب بچه ها مسابقه داره شروع می شه بریم تو زمین لینی تو هم بلافاصله بعد از رها شدن توپا بیا تو زمین. قبل از اینکه خودتو نشون بدی اسنیچ اصلیه رو یه جا گم و گورش کن.
همه وارد ورزشگاه شدند.
ورزشگاه شکل عجیبی داشت.کنار همه دروازه ها داربست بود و روی هرکدوم هم یک کارگر داشت تعمیرش می کرد.
-
سلام شنوندگان عزیز. درخدمتتون هستیم با گزارش مسابقه ریونکلا و هافلپاف با صدای دلنشین یوآن آبرکرومبی.
بازیکنان دو تیم وارد زمین می شن و سر جاهاشون مستقر می شن.
امروز لینی وارنر بازیکن مدافع ریونکلا حضور نداره و به جاش تام جاگسن چماق به دست وارد زمین شده.
حالا بازی آغاز میشه. کوافل دست تریه، پاس میده به آمانو ولی جسیکا یه بلاجر بهش می زنه.لینی هنوز وارد زمین نشده بود و سو نگران بود که یه وقت حواس لینی به نقش و نگار نقش جهان پرت نشده باشه.
ولی لینی هنوز توی رختکن نشسته بود و داشت به عکس شاه عباس نگاه میکرد.
- وای! این یاروئه چه سبیلی داره!
بعد بلند شد و به گشت و گذارش ادامه داد.
داخل زمیننتیجه بازی ۳۰ به ۱۰ به نفع هافلپاف بود.
سو با استرس به گوشه و کنار زمین نگاهی انداخت ولی خبری از لینی نبود.
- اگه گیرت نیارم لینی. قبرتو با دستای خودم می کنم.
همون لحظه دسته بیل با یه پشتک بیل گردون یه گل دیگه به ثمر رسوند.
داخل ساختمانلینی همینطوری داشت تو عالی قاپو می چرخید تا اینکه به ایوون عالی قاپو رسید.از اون بالا زمین مسابقه به خوبی دیده می شد.
- ای وای مسابقــــــــــــه. الان سو منو میکشه.
بعد با نهایت سرعتش به طرف زمین رفت.
داخل زمین- و... بله گل برای هافلپاف، توپ بعد از ضربه محکم دسته بیل و برخورد محکم به پوزه آلنیس وارد دروازه ریونکلا می شه. بازی با نتیجه صد به هفتاد به نفع هافلپافه. اوه فک کنم اون اسنیچه که داره کنار زمین می چرخه.سو انقدر سریع چرخید که گردنش درد گرفت. یوان راست می گفت. لینی وارد ورزشگاه شده بود.
- چه عجب تشریف آوردن.
ولی مثل اینکه نیکلاس هم لینی رو دیده بود و داشت میرفت به طرفش.
سو که از ترس خشکش زده بود. اگه نیکلاس لینی رو می دید قطعا بیچاره می شدن.
- تــــــــــــــــــام.
تام به سرعت یک بلاجرو زد به سمت نیکلاس ولی بلاجر از کنارش رد شد. در عوض انگشت اشارهاش که موقع ضربه شوت شده بود خورد به عینک نیکلاس و انداختش روی زمین. نیکلاس هم با صورت رفت تو جایگاه تماشاچی ها و پخش زمین شد.
ریونکلایی ها از پرت شدن حواس هافلپافی ها استفاده کردن تا چند تا گل بزنن ولی انگار شتر اصلا حواسش به نیکلاس نبود و گل زدن به همچین شتری در حالی که هر کدوم از کوهاناش جلوی یه دروازه و سرش هم جلوی دروازه دیگه رو گرفته بود واقعا سخت بود.
آمانو که خسته شده بود سرخگونو برای جرمی انداخت.
- ای بابا اینجوری که نمیشه گل زد.
یکدفعه جرمی روی جاروش بالا پرید.
- فهمیدم.
بعد رو به شتر وایستاد.
- شتر جون. اون علفای پایینو می بینی. به نظر خیلی خوشمزه و آبدارن ها. تازه زیر آفتاب بودن ویتامین دی هم دارن. به نظرم ارزش امتحان کردنو داره ها.
-
اوه اونجارو ببینین شتر از دروازه خارج شده، داره کف ورزشگاه می چره. اوخ... یکی از داربست های دروازه ها خورد تو سرش و بیهوشش می کنه.
مهاجمین ریونکلا از موقعیت استفاده میکنن و دوتا گل به ریونکلا می زنن ولی درست بعد از گل دوم دیوار دفاعی میاد و جلوی دروازه ها وایمیسته و آجراشو به طرزی تهدید آمیز تکون میده. ای وای... یکی از آجراش ول شد و افتاد روی جرمی. جرمی داره سقوط می کنـــــــــــه. نه به خیر گذشت... مستقیم افتاد روی یکی از کوهان های شتر. ولی نمی دونم چرا داره عین اردک راه میره. شاید عرق سوز شده به خاطر موندن زیاد رو جارو. شایدم از اثرات سقوط روی کوهان شتره. نمی دونم. سو بعد از سقوط نیکلاس با سرعت به سمت لینی میرفت که بگیرش و لینی هم به سمت دست سو می رفت که یکدفعه چشمش به بازار دور نقش جهان افتاد و به سرعت جهتشو عوض کرد. سو هم در حالی که قیافش اینجوری(
) شده بود مستقیم پرت شد تو جایگاه تماشاچی ها و کنار نیکلاس روی صندلی ها پخش شد.
جسیکا که به خاطر از دست رفتن شتر عصبانی بود یه بلاجرو محکم به طرف تری فرستاد
دیزی تنها کسی بود که این صحنه رو دید.
-تــــــــــــــــــــــری!
بلاجر داشت به سرعت نزدیک تری می شد ولی تری هیچ حرکتی نمی کرد. تا اینکه تو آخرین لحظه با یه برگردون از جاروش جدا شد و بلاجر از بینشون رد شد و رفت... وسط دیوار دفاعی!
دیوار دفاعی عین مهره های بولینگ پاشید و آجراش ریخت روی زمینالبته جرمی هم از بخت بدش سر راه یکیشون بود...
تری و آمانو به گل زدنشون ادامه دادن و نتیجه رو به ۱۲۰ به ۱۲۰ رسوندن.
بالاخره سو بلند شد و نیکلاس هم عینکشو برداشتو و به طرفی پرواز کردن که لینی رفته بود. نیکلاس جلوتر بود نزدیک بود که لینی رو بگیره.ولی لینی هیچ توجهی نداشت.
همون لحظه یکدفعه لینی توقف کرد و با دستاش جلوی دهنشو گرفت و به یکی از مغازه ها اشاره کرد.
- وای مهره های شطرنج ماگلی. سو اینجارو ببین.
لینی برگشت و نیکلاس و سو رو دید که به سرعت به طرفش میاومدن. حتی فرصت نکرد که آب دهنش رو قورت بده.
نیکلاس سریع و محکم گرفتش ولی سو بهش تنه زد و لینی از دستش ول شد. سو هم سریع کلاهشو برداشت و مثل بومرنگ پرتابش کرد. کلاه سو با سرعت به سمت لینی رفت و گیرش انداخت بعد هم با یه چرخش صد و هشتاد درجه به سمت سو برگشت. سو هم سریع کلاهشو از تو هوا قاپید و لینی رو از توش درآورد.
داور به سمتشون اومد و سوت رو زد و برد هافلپافو اعلام کرد ولی سو روش کم نشد.
- یعنی چی؟ من اسنیچو گرفتم. ریونکلا برندهاس.
- نخیر من دیدم. فلامل اول اسنیچو گرفت.
ولی سو یک فکری به ذهنش رسیده بود.
- ولی اگه اسنیچ تو دست من باز بشه چی؟ اون وقت معلوم میشه که ما بردیم.
داور لحظهای فکر کرد.
- باشه، قبوله امتحانش می کنیم.
سو اسنیچو به دست نیکلاس داد ولی لینی خودشو مچاله کرده بود.
نیکلاس با تعجب اسنیچو به سو داد و لینی به محض رفتن توی دست سو خودشو باز کرد.
داور هم با تعجب به لینی- اسنیچ نگاه می کرد.
- ریونکلا برنده مسابقه میشه.
درست تو همون لحظه برای لینی بدترین اتفاق ممکن افتاد.
-اَ...اَاَاَ...اَاَاَاَ...اَاَپچــــــه.
لینی عطسه زد!داور با تعجب به لینی نگاهی انداخت.
- این اسنیچه چرا عطسه کرد؟
تو اون لحظه سو خودشو بدشانس ترین آدم دنیا می دونست. دیگه اتفاقی یدتر از اون ممکن نبود بیفته.
ولی سو سخت در اشتباه بود.تو یک لحظه سو یک برق طلایی دید و بعدش هم صدای آخ داورو شنید.
اسنیچ واقعی با پس کله داور تصادف کرده بود.
داور هم سریع برگشت و اسنیچو تو هوا قاپید.
یک نگاه به لینی انداخت و بعد هم یه نگاه به اسنیچ و همین کارو هی تکرار کرد.
- این... این که... این که اسنیچ نیست.
بعد لینی رو محکم فوت کرد و همه پورد طلایی رنگی رو که سو بهش زده بودو از روی لینی پاک کرد.
- این لینیه!
بعد به سمت بازیکنای ریونکلا برگشت.
- شما ها تقلب کردین! این بازی رو هم به خاطر تقلبتون باید با نتیجه سیصد به صفر به هافلپاف واگذار کنین.
همه ریونکلایی ها همزمان جیغ کشیدن.
-
نــــــــــــــــــــــــه! داور نگاهی با ریونی ها انداخت.
- تقصیر خودتونه نباید تقلب می کردین. حالا از زمین برین بیرون.
بعد پشتش رو به بازیکنا کرد و از زمین خارج شد.
بعدشم سو موند و لینی و اسنیچی که لینی باید قایم می کرد و خاطرهی عطسه به یاد موندنیش.
- لینی.
- سوو.
- لیـــــــــــــــنـــــــــــــــی.
- نــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه.