هری،رون و هرمیون هرسه،ثاکت و آرام زیر شنل نامریی قوز کرده بودند و آرام و بی سر و صدا راهرو های تاریک و خلوت هاگوارتز را زیر پا میگذاشتند.
راهرو های پیچ در پیچ و پله های باریک را یکی یکی رد میکرد تا سرانجام به یک پیچ رسیدند.
هری زیر شنل نگاهی به یادگار غارتگران( نقشه هاگوارتز ) انداخت.
هری:"مثل اینکه پشت این دیوار یه راه مخفیه"
رون:"خوبه! آخرش به کجا میرسه؟"
هری:"دقیقا به اون جایی که میخوایم." مکثی کرد و ادامه داد "درست وسط دخمه ها"
هرمیون:" اگه صداتونو پایین نیارین به هیچ جا نمیرسیم، فیلچ ممکنه هر آن سر برسه"
هری به آرامی سر تکان داد و با چوبدستی اشاره ای به یکی از آجر های دیوار کرد.
آجر ها به طرز جالبی در کنار هم لغزیدند و یک راه مخفی آشکار شد.هری شنل را کنار زد و به همراه دوستانش وارد راه مخفی شدند و پله هارا یکی یکی طی کردند.
سرانجام با صدای رون به خود آمدند
رون:"آخ دماغم،مثل اینکه به آخر راه رسیدیم."
هری دستش را دراز کردو دیوار مقابلش را هل داد و به آرامی از پشت یک تابلوی نقاشی بیرون امددر همان موقع باشنیدن صدایی نافذ و سرد از جا پرید
"پاتر، میشه بگی این وقت شب توی دخمه ها چیکار میکنی"
پیکر ساهپوشی در انتهای راهرو ایستاده بود.
چهره اش مشخص نبود اما هری در هویتش شکی نداشت .
هری به آرامی اشاره ای به رون و هرمیون کرد هر اتفاقی که می افتاد اسنیپ نباید آن هارا میدید.
اسنیپ جلو آمد وحشیانه دست هری را کشید .و به دفتر ترسناکش برد.
اورا روی همان صندلی ترسناک همیشگی پرت کرد.
اسنیپ پوزخند ترسناکی زد."گیر افتادی پاتر.اونم به بدترین شکل در حال دزدی از دفتر من ."
هری سعی کرد در چشمان اسنیپ زل بزند ."دروغه.من فقط داشتم توی دخمه ها پرسه میزدم شما هم منو توی راهارو دیدید نه در حال دزدی از دفترتون"
اسنیپ با خشم صورتش را نزدیک صورت هری گرفت"امیوارم بتونی پیش دامبلدور هم اینطوری حرف بزنی "
هری شانه اش را بالا انداخت هرچه بادا باد!!!
ببخشید اگه بد شد بار اولمه که داستان مینویسم تازه با گوشی هستم
سعی کن برای پست زدن از گوشی استفاده نکنی تا بتونی بعد از نوشتن پستت یکبار مرورش کنی و اشتباهات تایپی، املایی و نگارشیش رو به راحتی برطرف کنی.
تایید شد! سال اولیا از این طرف!