کتی، با سردرگمی به لینی که با دو بال سالم جلوی صورتش در حال پرواز بود، خیره شد.
- چته؟ چرا زل زدی؟
لینی، همیشه اینقدر خشن بود؟
کتی، قبل از اینکه بتواند درباره ی این موضوع تفکر کند، با صدای فریاد بلاتریکس، خودش را به در چسباند. آب دهانش را قورت داد. قطعا پس از باز شدن بلاتریکس، سلاخی شدن او، چیز بسیار ملایمی به نظر میرسید.
لینی خشمگین، قهقه ای سر داد.
- میکشمت!
قبل از اینکه پیکسی بتواند چشمان کتی را از کاسه دربیاورد، با علامت دست کتی، در فاصله چند میلی متری، متوقف شد.
- لینی، بگو ببینم... حیوون خونگی من چه موجودیه و اسمش چیه؟
خنده ی شوم لینی قطع نشد.
- هر کوفتی میخواد باشه!
صورت کتی سفید شد و دستش را جلوی دهانش گرفت.
- خیلی حرف زشتی بود. دستش، بسیار ناخودآگاه و به سرعت حرکت کرد و سیلی ای بر گوش لینی خواباند که باعث بیهوش شدن او شد. پیکسی بخت برگشته، روی زمین سقوط کرد و بال هایش مچاله شد.
در همین حین، در اتاق باز شد و لینی بال چیده شده، با وحشت داخل پرید.
- دختر عمو!