هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: خوش قیافه ترین بازیگر در فیلم های هری پاتر
پیام زده شده در: ۱۱:۵۶ شنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۹
#1
هرمیون


Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: اگر قرار بود با يكي از شخصيت هاي كتاب ازدواج ميكرديد ، آن شخصيت چه كسي بود ؟
پیام زده شده در: ۹:۴۱ شنبه ۳۰ آبان ۱۳۸۸
#2
اگر جای هری بودم با هرمیون عروسی می کردم . اما خودم با هیچ کس


Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: بازی هری پاتر و شاهزاده دورگه
پیام زده شده در: ۸:۲۹ سه شنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۸
#3
به نظرم بازی از نظر گرافیکی ضعیف بود . آسون بود در حد 8 ساعت کمتر . واقعا موقع معجون درست کردن اولش گیج می شی . گفته بودن هرکی کتابش رو خونده باشه می تونه بازی کن ولی اصلا اینطوری نبود .
هری و رونش شبیه بودن اما هرمیونش اصلا .
فقط نمی دونم چرا تو این بازی شب و صبحش فرقی نداره . آدماش بی خوابی دارن ...


Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: آیا جادو و جادوگری وجود دارد؟چرا؟
پیام زده شده در: ۸:۳۴ شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۸
#4
مطمئن باشید وجود داره . من قدرتشو به چشم خودم دیدم . من طرز استفاده کردن از این نیرو رو نمی دونم اما دقیقا از دست کسی خیلی ناراحت بشم یه بلایی سرش می یاد . یا از تهه دلم یه چیزیو بخوام در لحظه اتفاق می افته . متاسفانه اگه از ته دلم از چیزی تعریف کنم یه اتفاقی براش می افته و قدرت آخرم دیدن آینده اس آلبته نه خیلی دور .
دوستام بهم می گن آدم نصفه .
شاهد هامم زنده ان .
از همین 4 تا قدرت استفاده می کنم ولی غیر از این شاید نیست شایدم من بلد نیستم استفاده کنم .


Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: دارالمجانین لندن
پیام زده شده در: ۹:۴۵ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۸۸
#5
هری:

- خب بابایی، از کجا باید شروع کنم؟

هری که کنار در آشپز خونه ایستاده بود، به آرومی به سمت جیمز اومد و دست به سرش کشید و گفت:
- ببین پسرم، میدونی که فضا هم سرما داره و هم گرما، امکانات مواجهه با گرما رو الان نداریم، باید برم بخرم. بیا فعلن برو تو فریزر، تا من یکی دو ساعتی برم برگردم.

- چشم بابا.

پنج دقیقه بعد

هری ر حالی که جیمز رو به زود هل میداد داخل فریاد زد:
- آلبوس سوروس...آلــــــــبوس...بیا کمک بابایی کن ببینم.

آسپ به سرعت به سمت هری دوید و هر دو به تمام قدرد جیمز رو به درون فریزر قدیمی محفل هل میدادند.

یک ساعت بعد


- آها...آها...آه، درست شد. خب درش رو هم بستم. حالا بریم سرغ تنظیم دما.

سپس پیچ تنظیم رو چرخوند و روی عدد منفی 30 در جه ایستاد.
- خوب شد

خانه ریدل ها


لرد:

لرد نگاهی به خدش انداخت و مشاهدع کرد که مو در آورده و به شکل یک شامانزه با دم مار در اومده. دانشمندان از این مطلب فهمیدن که نصف لرد از نسل میمونا و آدماست و نصف دیگه از نسل مار هاست.

لرد چوبدستیش رو به سمت خودش گرفت و تکانی داد، دوباره به حالت اول باز کشت و فریاد زد:

- کروشیو هر دوتون! ایمپریو بلا...برو به بارتی کروشیو بزن، با توام

- بلا تحت طلسم فرمان به راه افتاد و دائم به بارتی کروشیو میفرستاد تا ای که بارتی از نفس افتاد.

لرد:


Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۹:۵۷ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۸۸
#6
باشد که الف و دال پیروز باشد .
گودریک کلید را داخل قفل کرد و به آرامی آن را چرخاند . قفل با صدایی باز شد .گودریک در را باز کرد و وارد اتاق شد . همه جا تاریک بود و چشم چشم را نمی دید .

دورکاس چوب دستیش را در آورد و آن ر ا روشن کرد . دیگران نیز این کار را کردند و پشت گودریک وارد اتاق شدند . همه با تعجب به اطرافشان نگاه می کردند .اتاق آنقدر بزرگ بود که حتی اگر صد نفر هم بودند به راحتی در آن جا می شدند .

در گوشه و کنار اتاق وسایلی به چشم می خورد که برای هیچ کس آشنا نبود و هیچ کس دلیل آن را نمی دانست .گودریک تختی پیدا کرد و گرابلی بی هوش را روی آن قرار داد و شروع به صحبت کرد .

- خوب دوستان اینجا جمع شید .

همه ی ارتشی ها به سمتش رفتند و دور او جمع شدند . انگار هیچ کس خبر نداشت که چه اتفاقی قرار است به وقوع بپیوندد .

- خوب تعجبی نیست . ما همه می دونیم که برای مبارزه با جوخه ای ها و مرگ خواران اونقدر اماده نبودیم که پیروز بشیم و یا آسیب چندانی نبینیم .
دیدیم که گرابلی عزیز چطور برای نجات دادن جون شما از خود گذشتگی کرد و مورد اثابت افسون ها قرار گرفت .

این ها فقط بخاطر بی تجربه گی و آماده نبودن شما برای مقابله با آن ها .
من شما رو اینجا آوردم که با کمک دورکاس آموزش های لازم رو برای دفاع از خود و در بعضی مواد حمله به شما بدهم . وسایلی که اطرافتون هست از قبل آماده شده . این وسایل برای آموزش دفاع در برابر جادوی سیاه استفاده می شه که فردا شما رو با اونها آشنا می کنم .

ما برای حدودا یک هفته اینجا می مونیم تا شما ها آماده بشید . توی این مدت هم حال گرابلی خوب می شه و ما با توانایی هایی که بدست آوردیم می تونیم جوخه ای ها و حتی مرگ خواران رو هم شکست بدیم .

می دونم که الان همتون خسته اید و من رو هم ببخشید که توی این وضعیت وقت خوابتون رو می گیرم . اما گفتن این حرف ها لازم بود . امیدوارم همتون درکم کنید .

خوب فکر می کنم دیگه وقته خوابه .

کودریک چوب دستیش را در آورد و به آن حرکتی داد . تمام وسایل خوبه جمع می شدند و به هم می چسبیدند و حالت تخت به خود می گرفتند . حدودا بیست تخت آماده شد و همه به رختخواب رفتند تا فردا را با امادگی آغاز کنند ...


Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: ارتباط با سران الف دال
پیام زده شده در: ۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
#7
خوب دوستان
دوران من هم به پایان رسید .
امیدوارم همه دست به دست هم برای سر بلندی محفل تلاش کنید .

استعفاء من دلایلی زیادی دارد که از گذشته تا له امروز جمع شده .
یک سری دلایل شخصی و نظرات شخصی .

آلبوس عزیز می تونه که من همه ی تلاشم رو برای محفل و الف و دال کردم . از چه خطراتی گذشتم . از اخراج بالاتر نداریم .من به اون هم اهمیت ندادم .

نمی دونم چرا ؟!

اما الان فکر می کنم کارم تموم شده .دیگه جایی برای من نیست .

توی نوشتن خوب شدم و این رو مدیون شما دوستانم هستم .

خیلی چیز ها برام عوض شد . و باز هم شما بودید که کمکم کردید . از با شما بودن اذت بردم .

دیگر جایی نیست که در آن آوازی بخوانم .
نغمه ها مرا می خوانند .
به گذر کردن از این تالاب .
دیگر نیست جایی که با قلمم بتوانم آن را ترسیم کنم .

گذشته با تمام خوبی ها بدی هایش فراموش نشدنیست
من هم فراموشتون نمی کنم . :pint:

تا شاید آغازی دوباره .

پایان


Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: موسسه ی کار يابی وزارتخونه
پیام زده شده در: ۱۰:۰۳ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۸۸
#8
دوباره می گم

با عرض سلام و تبریکات خدمت نخست وزیر و معاون ایشان .

لطفا کاری در خور شخصیت و سابقه ام به من بدهید .

با تشکر

دورکاس میدوز


Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: موسسه ی کار يابی وزارتخونه
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۸۸
#9
با عرض سلام و تبریکات خدمت نخست وزیر و معاون ایشان .

لطفا کاری در خور شخصیت و سابقه ام به من بدهید .

با تشکر

دورکاس میدوز


Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت


Re: کوچه ناکترن!!
پیام زده شده در: ۱۱:۴۷ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸
#10
من پست دیدالوس را ادامه می دهم .
___________________________________________________________

باشد که الف دال پیروز باشد

دراکو به آرامی از کوچه ی تاریک می گذشت و گاهی به اطرافش نگاهی می انداخت . وقتی به گوچه ی دیاگون رسید دیگر هیچ کس در آنجا نبود .


دوباره به اطرافش نگاهی انداخت و به سمت پاتیل درز دار حرکت کرد . چوب دستی را از جیبش در آورد و به آرامی به دیوار قدیمی زد .


دیوار به آرامی شروع به حرکت کرد و به ورودی گنبدی شکل تبدیل شد . یک لحظه چیزی به ذهنش رسید . او باید به کوچه ی ناکترن بر می گشت .

همانطور که در افکارش غرق بود با سرعت به سمت مغازه ی بورگین و برکز می دوید و دیگر توجهی به اطرافش نداشت . در را باز کرد و با عجله به داخل رفت و با حرکت ملایم چوب دستی در را بست .

- هی بورگین کجایی ؟

- شما دوباره برگشتید آقای مالفوی ؟

- آره ، زود بیا اینجا کارت دارم .

- چشم آقای مالفوی .

بورگین از پشت میز بیرون آمد و با تعضیم کوتاهی دراکو را به صحبت فرا خواند .

- بورگین من می دونم تو اینجا چیزی داری که هیچ کس نمی دونه و دوست نداری کسی از وجود اون مطلع بشه .

بورگین نمی توانست تکان بخورد . زبانش بند آمده بود ، انگار او را با افسون قفل بدن طلسم کرده بودند .

- چیه چرا خشکت زده . زود برو بیارش .

- ولی قربان من چنین چیزی اینجا ندارم و چیزی را از کسی مخفی نگه نداشتم .

- بورگین ، نذار عصبانی بشم . باید اون سنگ رو به من بدی .

- قربان اون سنگ رو کسی نمی تونه ازشاستفاده کنه . فقط یک نفر قادر به استفاده از اون سنگه و اون کسیه که تونسته باشه ترس رو شکست بده .

- چطور جرات می کنی ؟!
زود اون سنگ را بیار .
بورگین که دیگر چاره ای نمی دید در صندوقش را باز کس و پاکتی را در آورد و به دراکو تحویل داد ...

_________________________________________________

دقت کنید ، این سوژه جد هست .


Can You Forgive Me Again, You're My One True Friend, And I Never Ment To Hurt You

[url=http://meadowsisadorc.livejournal.com/profile]حقایق ت






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.