روی تابلوی سبز رنگ که در کنار پایه هایش یک اسکلت افتاده است نوشته : به هاگزمید خوش آمدید
مودی رو به اینیگو : مثل اینکه اشتباه اومدیم ... بر میگردیم .
اینیگو یخه مودی رو میگیره : نه درست اومدیم ... راه بیفت بریم تو باید مسئله پروند 1.658.456 رو حل کنیم .
مودی دستش رو روی پاش میزاره : من روغن پای مصنوعیم و نیوردم ... پس برم بیارم .
اینیگو :
چند دقیقه بعد چهار کارآگاه با ترس وارد دهکده شدند ... در دهکده هیچ نشانی از حیات وجود نداشت همه جا ساکت و کثیف ، خانه ها خاک گرفته و سکوتی مرگبار حاکم بر شهر .
ویکتور رو به اینیگو : اینیگو اینجا شهر مردگانه ؟
اینیگو سرش را تکان میدهد سپس سه تا عکس از جیبش در میاره و دسته هر یک از کارآگاهان میدهد : خیلی خوب اینها رو بگیرید و توی هر مکان عمومی برید و سوالاتی بپرسید تا این بشر ارزشی رو پیدا کنید .... بهتره مودی بری پیش مادام رزمریتا .... توبیاس برو پیشه اسکاور .... ویکتور تو هم برو توی مغازه های دیگه ببین چه خبره .
مودی دستش رو بالا میاره : یک سوال ، شما چی کار میکنید ؟
اینیگو : ها ؟
مودی : کوفت ... خودت هم برو قزوهد یک دهکده است پایین تر از اینجا شاید چیزی دست گیرت شد . میگن مکان اصلی پایگاه ها اونجاست .
اینیگو :
-------------------------------------
- خاااااااااا تــــــــــــــوف
مودی ابروها و موهایش را به سبک سنتی مرتب می کند سپس وارد رستوران سه دسته جارو میشود : سلام ... به به چه خانم با شخصیتی ... خوبی ؟
مادام اول کمی مشکوک نگاه کرد سپاس مودی را توجیح کرد :
... دیگه نبینیم فرند شیپ بازی بخوای بکنی ها .. بوقی .
مودی : بله .. چشم .. حتما ... مودی دست در جیبش میکند و کلی کاغذ بیرون می آورد که روی آنها یک کارت ویزیت است رویش یک شماره جالیاست .
رزی سینی رو به سمت سر مودی فورد می آورد : تو آدم بشو نیستی ... بی ادب ( بوق )
بالاخره بعد از کلی دردسر مودی از زیر کتک های رزی فرار میکند : عجب گیری کردیم ... این هم خطرات کار ماست ... رزی جان یک لطفی کن و بگو این بشر و میشناسی ؟ ... موی یک عکس نشان رزی میدهد ... شخصی که سر و پا ارزشی است .
رزی : نه !
مودی یک بسته گالیون در میاره : میشناسی؟
رزی : کمی تا قسمتی ... چندبار دیدمش !
مودی یک بسته گالیون دیگه در میاره : مطمئنی ؟
رزی : چند روز پیش اینجا بود با اسکاوره دستمال فروش اینجا بود .....
من مثل همیشه داشتم کارم و انجام میدادم که یکدفعه مالدبر با اسکی با کیف پر از دستمالش وارد شد .
اول دو تا نوشیدنی کره ای سفارش داد ، من هم براشون بردم بعدش اونا رو زیر نظر گرفتم .
اسکی : ببین زودتر باید این پایگاه های ارزشی رو جمع کنی ....
مالدبر : برای چی ؟
اسکی : تو نمی فهمی ... من دیگه نمی تونم ....
مالدبر : تو همش همین و میگی پس این همه .... چی میشه ؟
اسکی : یعنی چی ... مسخره کردی ... پاشو ....
و بعد رفتن بیرون .
سپس مودی از جایش بلند میشود به سرعت به سمت اینیگو میرود .