هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
#1
به نام خدا

سلام به مدیران محترم سایت جادوگران
« این پست از روی هیچ کینه یا نفرتی زده نشده بلکه زدن این پست فقط برای جلب توجه مدیران به وضعیت کنونی سایت »

نمی دانم از کجای این مشکل شروع کنم و به کجا آن را ختم کنم ، نمی دانم شروع این مشکل از که بود شاید بدانم ولی بهتر است نگویم ولی با این بی هیچ حاشیه سازی سراغ اصل مطلب میروم .

شاید تا چندی پیش مدیران دارای احترام و ارزش هایی در سایت بودند ، نه به خاطر مقام مدیریت بلکه برای زحماتشان ولی الان که به سایت نگاه میکنیم متوجه میشویم نه تنها مدیران دیگر از احترام سابق خود برخوردار نیستند بلکه شاهد زدن پست های اعضای تازه وارد هستیم که به شکل های گوناگون به مدیران بی احترامی می کنند و مسلما این را هم میدانیم که اعضای تازه وارد از گروهک ها و اعضای سیاسی سایت بی خبرند پس شخصی یا اشخاصی در پشت این قضیه هستند که اعضای تازه وارد را به زدن این نوع پست ها تشویق میکنند .

مسئله ای که می خواهم برای شما مدیران عزیز بیان کنم ، ناهنجاری به نام حذب است ، پس با چند سوال شروع میکنم :

- آیا اگر من به عنوان یک عضو ایفای نقش پستی که چندی پیش توسط ققنوس زده شد را میزدم ، بلاک نمی شدم ؟

- آیا اگر کسی از اعضای ایفای نقش بجز حذبی ها پست هایی پر از جملات غیر اخلاقی و توهین آمیز را به
مدیران نسبت میداد بلاک نمیشد ؟

با کمی تفکر متوجه میشوید که جواب فقط " بله " است اما وقتی این چنین پست هایی زده می شود با پاک شدن پست موضوع خاتمه میابد ، دلیل این سرپوشی ها چیست ، مگر جز این است که هر عضو به اندازه عضو دیگر در ایفای نقش سهم دارد ، پس برای چه باید این چنین باشد .

یکی از نکته های جالب این است که وقتی من با یکی از سران حذب صحبت میکردم می گفت : ما فقط بر علیه تصمیمات مدیران در ایفای نقش هستیم .
بگذارید من این جمله را ویرایش کنم : ما فقط بر علیه مدیرانی هستیم که به مانع فعالیت های غیر قانونی ما در سایت می شوند و حامی مدیرانی هستیم که ما را در رسیدن به اهدافمان یاری می کنند .

یکی دیگر از نکته های جالب در مورد این گروهک سایت " دسترسی به انجمن مدیران است " که واقعا این موضوع را نه مدیران و نه آنها نمی توانند تکذیب کنند . چرا که همه میدانند مدیرانی بی لیاقت در سایت قانون را زیر پا میگذارند و این مطالب را به نحوه های مختلف در اختیار این گروهک میگذارند . می خواهم سوالی بپرسم :
اگر این انجمن خصوصی است پس چرا باید آنها به این انجمن دسترسی پیدا کنند ؟
شاید یک جواب جالب که از یکی از آنها شنیدم این بود : ما از کنار انجمن مدیران رد میشویم ، مطالب خودشان به دست ما می آیند ( شاید این جمله معادلی باشد برای این جمله : بدست آوردن این مطالب با کمی رفاقت از خوردن یک لیوان آب هم راحت تر است )

در کل این مطالب را گفتم که به این نقطه برسیم اگر این چنین پیش برویم تا چندی بعد احترام گذاشتن به دیوار ارزشمند تر از احترام گذاشتن به مدیران است ، شاید بهتر باشد اصلاح کنم ، احترام گذاشتن به دو مدیر قانون مند است .

ما خواستار بسته شدن پرونده حذب برای همیشه چه در " پشت صحنه سایت " چه در " خود سایت " هستیم .

یک جمله جالب می خواهم بنویسم که خیلی معنی دارد و خیلی از اعضا آن را درک می کنند و از نبودن معنی این جمله در سایت رنج می برند : جادوگران برای همه به یک اندازه .

ارادتمند شما آلستور مودی .

--------------------------

خواهش میکنم با پیام شخصی یا با یک ویرایش " رسیدگی میشود " جواب من را ندهید ، دلایلی منطقی بیاورید که چرا این چنین اعضایی بلاک نمی شوند یا تاپیک این گروهک قفل نمی شود . خواهشا نگویید دلیل این است که با اینکار 160 پست پشت این کار می خورد که چرا این کار را کردید و نگویید که از تحدیدات می ترسید .


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۹ ۲۲:۴۸:۴۱
ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۹ ۲۲:۵۱:۰۰
ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۲۰ ۰:۴۵:۵۲

تصویر کوچک شده










[b][size=med


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۸۵
#2
1.يک نژاد خارجی،که در ايران نمونهاش يافت نميشود،مانند ژاپنی يا آفريقايي ، آمريکايي و غيره را در چند سطر(حداقل پنج سطر)تشريح کرده تشريح کنيد.

مودی : ما می تونیم به نژاد افغانی اشاره کنیم که در ایران اصلا وجود نداره ...
برودریک : چرا شعر میگی ...
مودی : خوب پس می تونیم به نژاد ایرانی اشاره کنیم
برودریک :
مودی : پس به نژاد شینلو اشاره میکنیم ... همین ترک های دورگه خودمون .
برودریک : بحث سیاسی نکن .
ای بابا من اصلا به شما اشاره میکنم از نژاد مغول ها ... بله من به همین قوم وحشی اشاره میکنم ... این اقوام سالها پیش در شمال شرقی آسیا متمرکز بودن و زندگیشون رو با دزدی و غارتگری میگذروندن ، سالها بعد چنگیز خان مغول که مقیم کانادا بود در این قوم وحشی به دنیا آمد ... سپس تحصیلات خود را در داشنگاه خوک بون فرانسه گذراند و با 2 واحد تک ماده شده و چند واحد پاس شده با 11.75 به میهن بازگشت .
او لشکری از هم میهنان خود ردیف کرد و به سر دستگی اجداد برودریک به سمت ایران فرستاد در بین راه به هرجا که رسیدن ملت ها و قوم زیادی رو نابود کردن .

2.چند جوک(حداقل دو جوک)قابل چاپ و بدون سانسور قومی مليتی نوشته و سپس همگی آنان را با نوشتن يک الی پنج خط محکوم کنيد.

به قزوینی میگن محکم ترین سد دنیا رو نام ببرید ؟
میگه شلوار جین .

من به عنوان قزوینی همینجا اعلام میکنم از این سد محکم تر هم وجود داره میشه به لباس های فضانوردی اشاره کرد که خیلی محکمه !

----------------------------------------------

قزوینی ها به امریکا نامه نوشتن ، ما بنلادن را پنها دادیم و حاضریم مامله کنیم !
جرج بوش : چه مامله ای ؟
سخنگوی قزوین : ما کامران و هومن رو میگیریم و بنلادن را میدهیم !

میشه گفت این اصلا جواب خوبی نبوده ، من بنلادن و میدادم و جنیفر لوپز را میگرفتم ... مسلما این سخنگو از حضور جنیفر بی خبر بوده .

----------------------------------------------

آقاهه ميره سربازي، دور كلاش قرمزي،آچين و واچين....با صداي چي؟ با صداي مرغ.....يه مرغ دارم ورزي 2 تا تخم ميكنه، چرا 2 تا؟ چون دستمال من زير درخت آلبالو گم شده....شايد پشت كوه انداختي؟ نه خير ، زنجير منو بافتي، بله . بابا اومده ، با كي اومده؟ اون كيه باهاش؟ چي چي آورده ؟ نخود و كيشميش ، با صداي چي؟ با صداي گاو ، گاو حسن چه جوره ؟ نه شير داره نه ............... واقعاَ نشستي همشو خوندي؟! متاسفم

ها این آخریه تقدیم به شما که حسابی سره کار رفتی .

3.يک مقالهی ده خطی در رابطه با يک قوم ايرانی خارج از قومهای اشاره شده توسط من نوشته آنان را زير سوال ببريد بخنديم!
جونه استاد حسه این یکی نیست یک حالی به ما بده و به جواب های باحاله بالا امتیاز های بیشتری بده


تصویر کوچک شده










[b][size=med


Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ چهارشنبه ۱۸ بهمن ۱۳۸۵
#3
1-اگر شما بخواهید به فردی که مورد علاقه شماست گلی هدیه دهید کدام گل را انتخاب می کنید؟چرا؟

ها ... شیطون شدی سوالات بی ناموسی ... الان میگم ازت امتیاز کم کنن .... گرایش به ولنتاین ...

خوب من گله کاکتوس و ترجیح میدم چون نشون میده خیلی در کارش سر سخته و همیشه سالم می مونه تازه از چیزی هم که داره دفاع میکنه خیلی استاده ... کاکتوس مظهر زیبایی و عشقه به نظره من ... چون گلش خیلی زیباست ( اگر دیده باشید ) هم اینکه خیلی گیاه فلسفه اییه .

2-مزیت عدم جابجایی هوای آلوده به بوی آمادئو چیست؟

وقتي هواى آلوده به بوى آمادئو جابجا نشه با فرار كردن از مكان آلوده از اين بو ميشه جونمون رو نجات بديم .


تصویر کوچک شده










[b][size=med


Re: محفل به روایت فتح
پیام زده شده در: ۱۵:۳۵ سه شنبه ۱۷ بهمن ۱۳۸۵
#4
نام ماموریت : میدان جنگ

- این چیه اینجا ... اینخونه که اصلا اینجا نبود ؟
زنی که این حرف را زده بود بسیار گیج میرسید و در ادامه حرفش گفت : من 12 ساله اینجا زندگی میکنم !
عدهء زیادی جلوی خانه شماره 12در میدان گریملود جمع شده اند ... مردی از دیگری می پرسد : بهتر نیست به پلیس خبر بدهیم ؟
مرد دیگر دستش را در جیبش می برد و وسیله ای مشنگی را از آن بیرون می آورد و مشقول فشار دادن دکمه های روی آن می شود سپس آن را به گوشش می چسباند : اداره پلیس ....
وسیله مشنگی از دست شخص به روی زمین می افتد همه با دهن های باز صحنه مقابل رویشان را تماشا می کنند ...در خانه باز شده ، چند مرد ردا پوش از آن بیرون آمده اند و چوبدستی هایشان را به سمت مردم اطراف خانه نشانه گرفته اند ... همه جا سرخ میشد .

چند دقیقه بعد – آشپزخانه محفل – محل گردهمایی اعضا

آلبوس دامبلدور بالاتر از همه با چهره ای مهربان ولی خسته نشسته است ، استر وارد میشود ... پوخ ... استر زمین می خورد ، غرولند کنان از جایش بلند می شود و رو به سارا می گوید : چند صد هزار بار بگم برای من دمپایی ابری نگیر یا که میگیری این کف آشپزخونه رو .... آلبوس به استر نگاه میکند و او را به سکوت و نشستن در کنارش فرا می خواند .

آلبوس دامبلدور کمی جا به جا میشود سپس با صدای آرام لب به سخت می گشاید : همه شما از وضعیت جدید این پایگاه با خبر هستید ... در واقع میدونید که جادوی اجداد بلک برای پنهان موندن این خونه از بین رفته ... این اتفاق چطور افتاده من اطلاعی ندارم و هنوز نتونستم دلیلی پیدا کنم ... ما هر روز باید تعداد مشنگ های زیادی رو بیهوش کنیم و بعد روی آنها طلسم فراموشی را اجرا کنیم و ....

آلستور مودی به میان حرف آلبوس می پرد : خوب حالا چی کار کنیم ، این حرف ها رو چندین بار تکرار کردیم و هر دفعه بی نتیجه بوده .

آلبوس از جایش بلند می شود و چوب دستی اش را در هوا تکانی میدهد ، نورهای خارج شده از چوبدستی دامبلدور با همدیگر ترکیب می شوند و شکل یک جن خانگی پیر را تشکیل می دهند .... این که می بینید یکی از جن های خانگیست به نام مارتیوس ، اون یکی از جن های بازمانده از شورش جن هاست و نیروی زیادی دارد . در ضمن اون هنوز از هیچ جادوگری فرمانبری ندارد .

سارا از جایش بلند می شود : آلبوس تو با این وضیعت داری به ما تاریخ درس میدی ؟

آلبوس لبخندی میزندو می گوید : نفهمیدی چی شد ، جن های خونگی بیشتر رازهایی که ما نمی دونیم رو می دونن ، امکان داره شیئی یا ماده ای باشه که این خونه رو به حالت اولیه بر گردونه .

مودی سلفه ای می کند و به دامبلدور می گوید : من حاضرم با یک گروه به اونجا برم .

استر سریع به آلبوس نزدیک می شود : مگه من مردم ..... آلبوس جون من میرم .

آلبوس : تو برو ولی مودی سر گروه ... در ضمن رومسا ، لاوگود ، رونان ، فلامل ، لوپين و اسنیپ هم با تو میان البته به اضافه استر . در ضمن باید از سرزمین سیاه رد بشید و بعدش به کوهای آلپ برید .
مودی :

-----------------------------------------------------------
نفر بعدی پستش باید :
طوری بزنه که ملت محفلی وسایلشون و آماده می کنن و وقتی می خوان بیان بیرون درگیری با مشنگ ها پیش میاد بعد از درگیری و به سمت پناهگاه مارتیوس برن ... البته تو راه اتفاقاتی می افته که مرگخوارها متوجه میشن .... راستی کسی که می خواد پست بزنه خوب فکر کنه و وقتی مرگخوار ها محفلی ها رو دیدن داستان خودش و تموم کنه که نفر بعدی ادامه بده .

برای اطلاع بیشتر از چهارچوب داستان به تاپیک ماموریت های محرمانه مراجعه کنید .


ویرایش شده توسط الستور مودی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۱/۱۷ ۱۶:۰۴:۰۶

تصویر کوچک شده










[b][size=med


Re: دفتر اساتيد
پیام زده شده در: ۲۰:۳۱ دوشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۸۵
#5
به پرسی ویزلی :
سلام
مرسی از لطف شما نسبت به طریقه تدریس من ، شاید حق با شما باشد ولی ( ره ) به معنای شهادت نیست به رحمه الله عليه و آله و سلم و در واقعیت یک دعا است در مورد استفاده از واژه شهید ، ببخشید مگه هر ملتی نمی تونه شهید داشته باشه ... مگه شهدا فقط متعلق به ایرانن ؟
در نتیجه کمی اگر تفکراتتون رو باز کنید متوجه میشید که اصلا این یک توهین به اقاید کسی نیست و همونطور که شما در نهایت فرمودید این رو به حساب طنز ( هر چند از دید خودم جالب نبود ) میزاریم .


تصویر کوچک شده










[b][size=med


Re: دفتر فرماندهی کاراگاهان!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۰ یکشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۸۵
#6
روی تابلوی سبز رنگ که در کنار پایه هایش یک اسکلت افتاده است نوشته : به هاگزمید خوش آمدید
مودی رو به اینیگو : مثل اینکه اشتباه اومدیم ... بر میگردیم .
اینیگو یخه مودی رو میگیره : نه درست اومدیم ... راه بیفت بریم تو باید مسئله پروند 1.658.456 رو حل کنیم .
مودی دستش رو روی پاش میزاره : من روغن پای مصنوعیم و نیوردم ... پس برم بیارم .
اینیگو :
چند دقیقه بعد چهار کارآگاه با ترس وارد دهکده شدند ... در دهکده هیچ نشانی از حیات وجود نداشت همه جا ساکت و کثیف ، خانه ها خاک گرفته و سکوتی مرگبار حاکم بر شهر .
ویکتور رو به اینیگو : اینیگو اینجا شهر مردگانه ؟
اینیگو سرش را تکان میدهد سپس سه تا عکس از جیبش در میاره و دسته هر یک از کارآگاهان میدهد : خیلی خوب اینها رو بگیرید و توی هر مکان عمومی برید و سوالاتی بپرسید تا این بشر ارزشی رو پیدا کنید .... بهتره مودی بری پیش مادام رزمریتا .... توبیاس برو پیشه اسکاور .... ویکتور تو هم برو توی مغازه های دیگه ببین چه خبره .
مودی دستش رو بالا میاره : یک سوال ، شما چی کار میکنید ؟
اینیگو : ها ؟
مودی : کوفت ... خودت هم برو قزوهد یک دهکده است پایین تر از اینجا شاید چیزی دست گیرت شد . میگن مکان اصلی پایگاه ها اونجاست .
اینیگو :
-------------------------------------
- خاااااااااا تــــــــــــــوف
مودی ابروها و موهایش را به سبک سنتی مرتب می کند سپس وارد رستوران سه دسته جارو میشود : سلام ... به به چه خانم با شخصیتی ... خوبی ؟
مادام اول کمی مشکوک نگاه کرد سپاس مودی را توجیح کرد : ... دیگه نبینیم فرند شیپ بازی بخوای بکنی ها .. بوقی .
مودی : بله .. چشم .. حتما ... مودی دست در جیبش میکند و کلی کاغذ بیرون می آورد که روی آنها یک کارت ویزیت است رویش یک شماره جالیاست .
رزی سینی رو به سمت سر مودی فورد می آورد : تو آدم بشو نیستی ... بی ادب ( بوق )
بالاخره بعد از کلی دردسر مودی از زیر کتک های رزی فرار میکند : عجب گیری کردیم ... این هم خطرات کار ماست ... رزی جان یک لطفی کن و بگو این بشر و میشناسی ؟ ... موی یک عکس نشان رزی میدهد ... شخصی که سر و پا ارزشی است .
رزی : نه !
مودی یک بسته گالیون در میاره : میشناسی؟
رزی : کمی تا قسمتی ... چندبار دیدمش !
مودی یک بسته گالیون دیگه در میاره : مطمئنی ؟
رزی : چند روز پیش اینجا بود با اسکاوره دستمال فروش اینجا بود .....
من مثل همیشه داشتم کارم و انجام میدادم که یکدفعه مالدبر با اسکی با کیف پر از دستمالش وارد شد .
اول دو تا نوشیدنی کره ای سفارش داد ، من هم براشون بردم بعدش اونا رو زیر نظر گرفتم .
اسکی : ببین زودتر باید این پایگاه های ارزشی رو جمع کنی ....
مالدبر : برای چی ؟
اسکی : تو نمی فهمی ... من دیگه نمی تونم ....
مالدبر : تو همش همین و میگی پس این همه .... چی میشه ؟
اسکی : یعنی چی ... مسخره کردی ... پاشو ....
و بعد رفتن بیرون .
سپس مودی از جایش بلند میشود به سرعت به سمت اینیگو میرود .


تصویر کوچک شده










[b][size=med


Re: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۱۷:۴۸ جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵
#7
- عروسکه منو بده ...
سارا محکم میزنه تو سر هدویگ که نهایتن به ریختن چند پر هدویگ ختم میشه ... هدویگ بالش رو به سمت سارا نشانه میگیره : برو عقب دختر لوس ... اصلا دوست ندارم .
سارا : حالا جونه من بیا داشته باش ... پررو چوبدستی سارا تا ته میره تو چشم هدویگ ...
هدویگ شش متر میپره بالا : دیگه عمرا بهت نمیدم ...
سارا : حالت و میگیرم ، چندتا آودا از چوبدستی سارا به سمت هدویگ روانه میشه .
هدویگ سه تاشو جا خالی میده ولی یکیش به پرش می خوره و کله پرهاش میسوزه : سقوط آزاد
سارا بالا سره هدویگ میره و عروسکش رو بر میداره ، هدویگ که نیمه جونه داد میزنه : هری کجایی که به دادم برسی ....
هری با صدای پاقی ظاهر میشه : آی نفس کش ... قلیون نکش .... کی هدی منو کشته ... کی کجاست ... تو کشتیش؟
سارا : تو رو خدا بلاکم نکنید ... غلط کردم ...
هری : این حرف ها چیه ... بیا دستت و ببوسم .
هدویگ در گذشت .

استاد ارزشی ترین پست کلاست و زدم


تصویر کوچک شده










[b][size=med


Re: عضویت در کوئیدیچ
پیام زده شده در: ۱۳:۴۹ جمعه ۱۳ بهمن ۱۳۸۵
#8
سلام به مرلین عزیز و خوشتیپ

بنده آلستور مودی در همین تاپیک در همین پست در خدمت مرلین رسما اعلام می نمایم که دیگر کاپیتان تیم بوق نیستم و به تیم ریش سفیدان ( ببین این گالیون ها چه میکنند ) در پست مهاجم میروم .

باشد که ریشت در همه مراحل زندگی سلامت باشد .


تصویر کوچک شده










[b][size=med


Re: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۰:۰۱ چهارشنبه ۱۱ بهمن ۱۳۸۵
#9
- آره ... سالازار نگاه کن ... یک اتفاق کوچک مسیر کار ما رو عوض کرد .
در باز می شود و آرشام و اوریک وارد می شوند ، هر دو به ایگور نگاه می کنند و سپس به لبخند مرموز سالازار .... آرشام که خود از موضوع بی اطلاع است به سمت ایگور میرود : چی شده ... مغز دامبلدور دیگه چیه ... باز زده به سرت .
سالازار سرش را تکان می دهد و لبخندش به خنده ای شیطانی مبدل میشود .
اوریک در را می بندد و به سمت اولین صندلی میرود و روی آن ولو می شود : فکر نمی کنید مسئله خنده داری در کار نیست .. به ما بگید چه خبره .
سالازار به خنده اش پایان می دهد : درسته عزیزم ولی این خنده از خوشحالیه ... ما کاملا اتفاقی مغز دامبول و پیدا کردیم .
اوریک و آرشام هر دو با هم : خدای من .

وزارت خانه – اتاق مغز های معلول

- نه این با عقل جور در نمیاد ... فهمیدن اصل بودن یا نبودن انقدر طول نمیکشه .
مودی از جایش بلند می شود و وسایل معجون سازی را به طرفی پرتاب می کند سپس در امتداد اتاق شروع به قدم زدن می کند : بر نگشتن ایگور یک دلیل منطقی داره ... چی می تونه باشه .... صدای باز شدن در رشته افکار مودی را از هم گسسته میکند مودی ناخاسته حالت تدافعی به خود میگیرد : کی اونجاست ؟
- مامور حراست هستم ... یکی از مستخدم ها داشت میرفت گفت شما اینجایید ... مامور از تاریکی بیرون می آید و سپس به مودی نگاه میکند .
مودی : درسته ، خوب برای چی اومدی ؟
مامور چند لوله چرمی از جیبش در آورد و آنها را به مودی داد : اینها لیست مغز های اتاق بررسیه ... اگر توجه کنید چهار مغز گم شده که البته یکیش در اثر شکستن تنگه مغز به کلی از بین رفته و سه تاش نیست .
مودی پوست های لوله شده را باز میکند و مشقول خواندن می شود : مغز های شماره چند نیستن ؟
مامور : 6 ، 21 و 10 .
مودی دستش را روی ورق در امتداد خطی می کشد و سپس کاغذ را به سمتی پرتاب می کند : لعنت به این شانش ... مغز آلبوس هم ربوده شده ... برای همینه که بر نگشتن ...
مامور که حسابی گیج شده : بله ... یعنی چی ؟
مودی : هیچی مراقب اوضاع این طبقه باش من باید برم ... چند دقیقه بعد مودی در حیاط وزارت خانه ایستاده ، چند جارو سوار از دل شب بیرون می آیند .
- سلام مودی ... چه خبر شده ؟
دامبلدور از جارو پیاده می شود و به سمت مودی می آید در کنارش سارا و استرجس به چشم می خورند .
مودی : خیلی وقت نیست که کل ماجرا رو تعریف کنم ولی در همین حد بدونید که نیمی از مغز شما رو دزدیدن .
آلبوس : چطوری ... به این میگن بد شانسی .
استر : ببینید می تونیم ردشون رو بزنیم ... حتما در هنگام خروجشون انقدر عجله داشته که ورد رو درست نگفته باشن یا راه های دنباله رو نبسته باشن ، تازه سیستم وزارت خیلی قویه هر جا به جایی رو کنترل میکنه ، البته اگر جابه جایی با ورد همیشگی و اصلیش صورت گرفته باشه ... پس میشه ردش و زد .
-----------
اگر بد شد می تونید بگید پاکش میکنم در این مرحله محفلی ها وارد سیستم های امنیتی و نقشه هایی مشابه نقشه غاتگر میشن که شخص و پیدا کنن و در همین هین هم مرگخواران موضوع رو به ولدی گزارش میدن


تصویر کوچک شده










[b][size=med


Re: گفتگو با ناظران *محفل ققنوس*
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ سه شنبه ۱۰ بهمن ۱۳۸۵
#10
با عرض سلام و خسته نباشید خدمت ناظرای خشگل و خوشتیپ

1. داشتم با خودم فکر می کردم تو این هفته ای که گذشت تو محفل فقط 2 پست خورد ..... دلیلش چی می تونه باشه ؟
شاید خودتون هم به این نتیجه رسیده باشید که دوستانی مثل اریک مانچ و توبیاس اسنیپ علاوه بر این داستان رو شهید می کنند ، داستان رو هم لوس می کنند ... خواهشمندم دو تا پست آخر این اعضا رو در تاپیک پادگان نظامی پاک کنید . ( توبیاس و اریک قصد توهین ندارم و من هم در جایی نیستم که نظر کارشناسی بدم )

2. شاید یک دلیل دیگه این باشه که شما وقت کافی رو روی محفل نمیذارید مثلا در زمان هدویگ تمام پست های قدیم و جدید نقد میشد ولی الان اصلا خبری از نقد کردن پست ها نیست . ( البته من چندجا دیدم که چو پست ها رو نقد کرده و دستش هم درد نکنه ولی خیلی طولش میده ، استر هم که به طور کلی بخاطر مشکلاتش نیست فعلا )

3. هدویگ وقتی اومد به سرعت ماموریت ها رو برگذار کرد ولی الان نه خبری از ماموریته که محفلی ها از خواب بیدار بشن نه از تشویق و معرفی بهترین زننده پست ... میشه گفت این انجمن داره میمیره . شایدم دلیلش رفتن ولدی باشه که من فکر کنم زیاد به محفل ربط نداره ... حالا همینطوری بهونه اش می کنیم .

اگر ممکنه زودتر محفل و احیا کنید ... ما منتظریم .


تصویر کوچک شده










[b][size=med






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.