هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: کلاس آموزش تقلبات سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۴۳ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#1
ميتونيد يكي از خاطرات خودتون رو در مورد تقلب بنويسيد. 30 امتياز

صبح امتحان :

ساعت هفت صبح بود. با هول و هراس از خواب بیدار شدم . استرس تمام وجودم را فراگرفته بود .تقریبا نصف بیشتر کتاب را به صورت تقلب در وسایل مختلف جاسازی کرده بودم :در جامدادی، زیر دستی و حتی در جیب ردا !

وارد سرسرای بزرگ شدم و مستقیما سر جلسه ی امتحان رفتم. همه ی بچه ها حاضر و اماده بودند تا امتحانشان را با موفقیت پشت سر بگذارند اما من حتی یک دور هم نتوانسته بودم کتابم را بخوانم .برگه ها ی دسته بندی شده ی امتحان در بالای هر میز و در هوا شناور بود. حدود یک ربع ساعت بعد انها بین دانش اموزان توزیع شد.

برگه ی امتحان دو صفحه ی کامل بود. جغرافیای جادویی یکی از بدترین درس هایی بود که می شناختم .اغلب نمره های خوبی می گرفتم اما، به شرط دو دور مرور کل کتاب ! نگاهی اجمالی به تمام سوالها انداختم. تقریبا بیشتر سوالهایی که حدس می زدم در امتحان امده بود تنها می بایست، با دقت تقلب های خود را باز می کردم تا حداقل نمره ی قبولی بگیرم.

مراقبی که سر جلسه بود زنی باهوش بود که من از قبل شناختی مختصر از او داشتم .تابش نور بر روی شیشه های عینکش فرصت نمی داد که حرکت چشمان او را تشخیص دهم از این رو ناچار شدم اول کمی از سوالهایی که می دانستم را جواب دهم و بعد کم کم تقلب ها را رو کنم. یکی یکی انها را باز کردم و نوشتم. یک نگاه به مراقب ، یک نگاه به تقلب ها !

تقریبا حالم بهتر شده بود .لبخندی زدم و فرم اطلاعات شخصی در ابتدای برگه را پر کردم . حالا می توانستم به راحتی نمره ی قابل قبولی از این امتحان کسب کنم. ناگهان سایه ی سنگینی را در بالای سرم حس کردم . چوب جادو شخصی با خشونت تمام به سمت برگه ام امد و جوهری قرمز رنگ را بر روی ان پاشید. جوهر پس از مدتی به شکل کلمه ای ناخوشایند درامد :

مردود


ویرایش شده توسط فلورنس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۱۱:۴۵:۵۳

*FLORENCE*~~~~~ ~~~~~
Any Thing Is Possible If you Just Believe That تصویر کوچک شده


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۰:۴۶ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#2
نام يك معجون ساز معروف به همراه اسم معجونش بنويسيد .

معجون تغییر شکل stephan king

زندگي نامه ي مختصري از معجون ساز معرفي شده بنويسيد .

استفان کینگ (1981-1921 ) در منچستر انگلیس متولد شد . وی دوران کودکی و نوجوانی خود را در محله ای فقیر نشین ودر مدرسه ای ماگلی سپری کرد . در 17 سالگی به لندن امد و در معجون سازی بزرگ لرد فرانک مشغول به کار شد . استعداد فوق العاده ی او در معجون سازی باعث ورود او به هاگوارتز شد . در 23 سالگی فارغ التحصیل و بار دیگر وارد بازار کارش اما ، این بار به عنوان مدیر کل معجون سازان لندن شناخته شد ! او در شغل خود موفقیت زیادی کسب کرد و شهرت او زمانی به اوج رسید که او موفق به ساخت معجون تغییر شکل شد .

کینگ به خاطر ساخت این معجون مورد توجه وزارتخانه جادو قرار گرفت و انها پیشنهاد کار در مرکز تحقیقات وزارت خانه را به او دادند . او سالیان متمادی در وزارت خانه، هیئت بزرگ معجون سازان و هاگوارتز مشغول به کار بود تا اینکه در 50 سالگی بازنشسته و در 60 سالگی به طور مرموزی فوت کرد . برخی پزشکان علت مرگ او را، کار کردن مداوم با مواد شیمیایی و مضر اعلام کردند .

طرز ساخت و نوع استفاده ي معجون معرفي شده را بنويسيد .

این معجون اولین بار توسط کاراگاهان مورد استفاده قرار گرفت . چندی بعد دستور ساخت ان بوسیله یک باند قاچاق اطلاعات از وزارت خانه به خارج نفوذ پیدا کرد و مورد استفاده ی عده ی زیادی از خلافکاران قرار گرفت . ده سال پس از این اتفاق کینگ، خود دستور ساخت ان را در کتاب (( هزار و یک معجون بزرگ )) منتشر کرد .
ساخت این معجون برای افراد مبتدی حدود یک ماه طول می کشد . از جمله مواد اصلی مورد نیاز می توان به : پودر سنگ سیاه، جلبک دریایی، چند تار مو از شخص مورد نظر و چند قطره عصاره معده ی گاو اشاره کرد .
طرز تهیه : ابتدا جلبک دریایی را همراه کمی نمک جوش داده و سپس پودر سنگ سیاه را به ارامی به ان اضافه کرده و به مدت 30 دقیقه در پاتیل برنجی می پزیم . کمی از اب مخلوط پخته شده را به عصاره ی معده ی گاو اضافه می کنیم و هشت - دوازده روز در محیط گرم و خشک قرار می دهیم تا کمی از حالت مایع خارج شود .
در اخر موی فرد مورد نظر را همراه بقیه ی مواد به پاتیل برنجی اضافه می کنیم . معجون باید به رنگ سبز درامده و حالت لزج داشته باشد .
نکات مثبت و منفی این کلاس ، تدریس و استاد رو در طول ِ این ترم بنویسید .

غیر رول بودن تکالیف و مختصر بودن کلاس ها از نکات مثبت بود . به نظر من اگر کمی در موضوع تکالیف تنوع بیشتری وجود داشت این کلاس قطعا بهترین می شد . در اخر از زحمات شما تشکر می کنم و امیدوارم ترم اینده باز هم استادی به خوبی و انتقاد پذیری شما داشته باشیم .


ویرایش شده توسط فلورنس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۱۰:۴۸:۱۰

*FLORENCE*~~~~~ ~~~~~
Any Thing Is Possible If you Just Believe That تصویر کوچک شده


Re: زمین بازی هافلپاف
پیام زده شده در: ۱۰:۳۴ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
#3
هافلپاف در برابر راونکلا

هوا به شدت سرد و سوزناک بود. مه غلیظی زمین و آسمان را تال کرده بود و دورتا دور جزیره ای با صخره های بزرگ را احاطه کرده بود. زیبایی جزیره ی کوچک با تاریکی وحشت زای شب از بین رفته بود. در این میان دختری روی نوک تخته سنگ بزرگی ایستاده بود. وزش باد موهای طلایی اش را به رقص می آورد. در آن سوی صخره پرتگاه عمیقی وجود داشت. او بدون کوچکترین درنگی پیش رفت تا به دهانه ی غاری عظیم رسید. من نیز شتابان به دنبال او رفتم. او همچنان بر تصمیم خود مصمم بود و اصرارهای مکرر من برای بازگشت، کاری بس بیهوده بود .

قندیل های نقره ای غار در دل تاریکی می درخشید. دختر پیش رفت تا در میان راه به دریاچه ای یخی رسید. پس از مدتی پیرزنی سفید پوش در جلوی ما ظاهر شد. چهره ی مرموز و اسرارامیزی داشت. با دقت به ما نگاه کرد و گفت: تو هلگا هافلپاف هستی منتظرت بودم. چیز های ارزشمندی نزد من امانت داری .

سپس پیرزن دستش را جلو اورد و همزمان با حرکت او سه صندوقچه ی طلایی اشکار شد. من با عجله صندوق ها را باز کردم اما چیزی در انها نبود! تنها نوری درخشان و رنگارنگ از هر کدام بیرون می امد.

پیرزن رو به هلگا کرد و گفت: این صندوق ها هدایای ارزشمندی برای تو و نسل اینده ی توست. صندوق اول سرشار از اعتماد و اطمینان است – چیزی که وحدت را حفظ می کند – دومین صندوق هوش و ذکاوت و سومی دلاوری و شجاعت ! پس اگاه باش که بهترین ها برای تو و ایندگانت مهیا شده است ...

_ تمام شد.

تالار عمومی هافلپاف ارام تر از همیشه بود؛ تنها صدای جرقه های اتش شومینه به گوش می رسید. بچه های هافل دور تا دور هم نشسته بودند و به افسانه ای از هلگا گوش می دادند. همه در فکر بودند .

پیوز به ارامی گفت: امیدوارم به همه چیز با دقت توجه کرده باشید. این دفتر خاطرات هکتور هافلپاف برادر هلگا ست که الان یکی از گنجینه های ما محسوب می شه. تنها دونستن اینها کمکی به ما نمی کنه، عمل کردن مهمه !

ریتا : اعتماد ... اعتماد ... و باز هم اعتماد ... چیزی که من حس می کنم در بینمون کم رنگ شده. همه با هم درگیر شدیم مرتب دعوا می کنیم، فکر نمی کنید با این کارها وحدت ما، چیزی که رقبا ازش می ترسند از بین بره ؟

یک ساعت بعد تالار خلوت شد. همه بدون کوچکترین حرفی سالن را ترک کردند و رفتند.

دو روز قبل از مسابقه :

غروب آفتاب بود ... باران ملایمی می بارید ... بچه های تیم کوییدیچ تمرینات خود را برای اخرین بازیشان به پایان رساندند. سکوت سنگینی در بین انها حاکم بود. در تمرین آن روز دیگر خبری از داد و فریاد های پیوز، شوخی های زاخاریاس و شیرین کاری های کینگزلی نبود. همه رداها و جاروهایشان را برای مسابقه اماده می کردند.
بعد از نیم ساعت هنگامیکه بچه ها می خواستند رختکن را ترک کنند پیوز گفت : اممم...می دونم شاید توقع زیادی باشه ولی می خوام امشب یک مهمونی کوچیک داشته باشیم توی پناهگاه همیشگیمون !

پس از اندکی همه به نشانه ی موافقت سری تکان دادند
.
پیوز رو به لورا کرد و گفت : تو هم بیا منتظرت هستم .

پناهگاه :

پناهگاه انها اتاقکی خرابه در زیر جایگاه تماشاچیان بود. در انجا یک میز و دو نیمکت چوبی در دو طرف وجود داشت. در گوشه هایی از سقف تار عنکبوت نمایان بود. یک عکس قدیمی از بازیکنان تیم هافل بر دیوار زده شده بود. بچه ها برای ورود به اتاقک مجبور می شدند تا کمر خم بشوند. انها دور میز گرد هم نشستند. چند شمع کوچک فضا را روشن کرده بود .

کینگزلی گفت : ممکنه بعد از این بازی دیگه همدیگر رو نبینیم ! من قصد دارم به تیم هدنور برم .

ریتا درحالیکه اشک در چشمانش جمع شده بود گفت: خواهش می کنم این حرف هارو نزنید. ما خاطرات خوبی رو در کنار هم داشتیم .

لورا: و حالا باید سعی بکنیم تا این خاطره ها همیشگی بشه. اخرین و مهم ترین بازی رو در پیش داریم .

پیوز: باید همون اعتمادی که ازش گفتم، همونی که وحدتو حفظ می کنه، همون که میراث اجدادمونه را بار دیگه تجدید کنیم مگه نه لورا ؟

لورا لبخندی زد و گفت: مطمئنا همین طوره ...

پیوز: به هر حال امیدوارم کدورت هایی که بینمون بوده از بین رفته باشه و دیگه گذشته ها گذشته ....

همه آن شب با شادی و خوشحالی در کنار هم جشنی بر پا کردند و خاطره ای به یاد ماندنی برای همه آنها به یادگار ماند ...

روز مسابقه :

بازیکنان هردو تیم به صف وارد زمین بازی شدند. جایگاه تماشاچیان تماما" اشغال شده بود. در یک طرف زمین بازی سکوی بزرگی گذاشته شده بود که نشان هاگوارتز بر ان می درخشید و یک جام طلایی رنگ روی ان قرار داشت. کاپیتان های هر دو تیم با یکدیگر دست دادند. با صدای سوت داور، مسابقه اغاز شد.

_امروز شاهد اخرین مسابقه از سری مسابقات کوییدیچ در این ترم هستیم .کوافل در دست مهاجمین راونکلاوه. لینی … زنو ... تره ور ... باز هم زنو ... با یک ارایش تیمی عالی و یک حمله ی دسته جمعی پیش می روند اما بازدارنده ای از سمت شکلبوت به زنو پرتاب می شه ... اون جاخالی میده و بازدارنده به تره ور می خوره و یکم تعادلشو از دست میده ... زنو به سمت حلقه ی راستی میره اما، مدلی همچنان جایگاه خودشو در نزدیکی حلقه ی وسط حفظ می کنه. زنو در یک لحظه تغییر عقیده میده و کوافل رو برای تره ور می فرسته ... مثل اینکه لورا فکر زنو رو خونده بود! قطعا کوافل با اون فاصله از حلقه ی راست گل نمی شد.

بچه های هافل از حرکت هوشمندانه ی لورا خوشحال شدند و همگی دست راستشان را به نشانه ی اتحاد بلند کردند.

بازیکنان هافلپاف بازی را با همان منوال جلو میبردند و هر چند گاهی لبخندی از روی اعتماد و اتحاد و دوستی به یکدیگر میزدند ...

_ مثل اینکه قرار تعویضی در بازی انجام بشه! امیدوارم این تعویض هیجان بازی رو بالاتر ببره ... چی ؟ ... اها ... به من گزارش دادند که از تیم هافلپاف فلورنس به جای پیوز جستجوگر بازیه ... مثل اینکه پیوز در این هوای ابری نمی تونه بازی رو ادامه بده! وجود یک روح در تیم همین مشکلات رو هم داره.

پیوز درحالی که لبخند میزد گفت: فلورنس من بهت اعتماد کردم فقط امیدوارم نتیجه ی خوبی بگیریم.

_ همزمان با پرتاب توپ ها بازی اغاز شد. از مهاجمین هافل سپتیما و تانکس در فاصله ای نه چندان دور با سرعت جلو می روند ... لونا و کاساندرا همزمان بازدارنده ها را به یک نقطه، یعنی جایی که سپتیما کوافل رو در دست داره می فرستند اما سپتیما با یک چرخش به سمت چپ تغییر مسیر میده و ارتفاع خودشو هم از سطح زمین کم می کنه ... دیگر مهاجم هافل ریتا اسکیتر خودش رو به سپتیما می رسونه و کوافل رو می گیره اون بخوبی توپو هدایت می کنه و مستقیم به سمت دروازه می ره. در غیاب ویولت بودلر، مورگن دروازه بان راونه. اون تجربه ی چندانی از دروازه بانی نداره ... اسکیتر یکی از تکنیک های خودش رو به نمایش می گذاره ... دروازه بان گیج شده و نمی دونه از کدوم حلقه محافظت بکنه ... ریتا کوافل رو شوت می کنه ... اوه ... خدای من کاساندرا بازداندشو فرستاد ... ولی بازدارنده به جای سر اسکیتر به کوافل خورد و شدت حرکتشو زیاد کرد ... و گل !!!! ده- صفر به نفع هافلپاف !

در انسوی زمین فلورنس و لیسا در بدست اوردن گوی زرین در جدال بودند. هر از گاهی نوری طلایی از جلوی چشمانشان می گذشت. تیم راونکلا نیز اجازه نداد که نتیجه به نفع هافلپاف باقی بماند و بازی ده- ده مساوی شد. فداکاری های اسمیت چند بار تیم را از حملات وحشتناک مهاجمان رقیب نجات داد.

_بار دیگر حمله ای از راون اغاز شد. اسمیت در این بازی نقش پر رنگی در نجات هافلپاف داشته ... مثل اینکه دوباره می خواد بازدارنده هاشو نثار زنو بکنه ... اما این بار درست عمل نمیکنه و توپ به سر لینی اصابت میکنه ... داور یک پنالتی به نفع راونکلا اعلام می کنه..

اوضاع برای تیم هافلپاف خطرناک شده بود. حالا همه چیز به فلورنس بستگی داشت. لیسا که از پنالتی بازی به شدت خوشحال شده بود اصلا متوجه چهره ی بهت زده فلورنس نشد...
او سریع تغییر مسیر داد. نگاهی به جام طلایی که بر روی سکو می درخشید، انداخت. در ذهن او چیزی به جز قهرمانی نمی گذشت. در یک لحظه فکری کرد و از روی جارویش پرید.

_ اوه خدای من ... ! جستجوگر هافل با شدت بر روی زمین پرتاب شده ..
با صدای سوت داور، همه ی نگاه ها به سمت زمین چمن رفت !

فلورنس حرکت ضعیف بالهای گوی را در دستانش لمس می کرد؛ پس آن را در دستان مادام پامفری که در کنار او زانو زده بود قرار داد ...

در عرض چند دقیقه تمام ورزشگاه در شادی و شور بازیکنان و تماشاچیان هافلپاف غرق شد. تمام تماشاچیان طلایی پوش در وسط زمین بودند و تک تک بازیکنان را دراغوش می گرفتند. حالا انها با افتخار بر روی سکوی قهرمانی ایستاده بودند و در ان عصر بارانی پیروزی را در کنار هم جشن می گرفتند ...


ویرایش شده توسط فلورنس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۱۰:۴۲:۵۲
ویرایش شده توسط فلورنس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۲۶ ۲۲:۵۰:۴۳

*FLORENCE*~~~~~ ~~~~~
Any Thing Is Possible If you Just Believe That تصویر کوچک شده


Re: نقد و بررسی فیلم هری پاتر و شاهزاده دورگه
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۸
#4
من هم چند روز پیش فیلمو دیدم ....

حس کردم کارگردانی این فیلم مشابه فیلم 3 بود .

با خسته کننده بودن فیلم به شدت موافقم ....

در ضمن فکر می کنم یک جاهایی روند فیلم خیلی سریع بود !

صحنه های حمله به هاگوارتز می تونست جذاب تر از اینا باشه

در صحنه ی مرگ دامبلدور هم هری با طلسم اون خشک میشه به طوریکه نمی تونسته هیچ اقدامی بر علیه مرگ خوار ها بکنه

این جینی هم از اول فیلم داشت حال منو بهم می زد


*FLORENCE*~~~~~ ~~~~~
Any Thing Is Possible If you Just Believe That تصویر کوچک شده


Re: ���� ����� ���� ��� ������� �Ș �������
پیام زده شده در: ۱۹:۱۶ شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۸۸
#5
تکلیف اول :

ترجمه ی اول – زبان یونانی

گروهی از باستان شناسان یونانی در طی تحقیقات خود بر روی سنگ، اطلاعات زیادی به دست اوردند که عمده ترین مفهوم ان ترویج جادو و جادوگری با استفاده از این طلسم بود .

ترجمه : ای مردم ! همانا ما لوحی ازگل و خاک ساختیم تا ایندگان را بر این امر مهم اگاه سازیم که هیچ قدرتی بر شما نیست مگر با میراث اجداد و پدرانتان ! باشد که از ان به بهترین وجه استفاده کنید .

ترجمه ی دوم- زبان انگلیسی

محققان با همکاری گروهی از مورخان با انجام ازمایشات گسترده بر روی بقایای سنگ و طلسم نهفته ، ترجمه ای با توجه به پیشینه و قدمت تاریخی ان ارائه دادند که به شرح زیر است :

زمین و اسمان در هم امیخت . شراره های اتش همه جا را فرا گرفته و کاخ های صلح به زودی نابود می شود و قدرت از ان ماست . هیچ گزندی از ان بر ما نیست وما فاتحان سیاهی هستیم .
مورخان معتقدند که اثر این طلسم شوم باعث نابودی بخشی از سنگ و صاحبان ان شده است .

ترجمه ی سوم – زبان چینی :

قبیله ای از اتش پرستان چینی همواره این طلسم را راهی برای ظهور منجی خویش می دانستند و ان را اینگونه ترجمه کردند :

تو به زودی ظهور خواهی کرد انگاه که سرخی اتش به سفیدی می گراید و جهان را بر پایه ی عدل استوار می سازی ! ما مقدمات ان را فراهم کرده ایم و ان در دستان ماست تا تو ...

انها معتقدند که گذشتگانشان خواستار نگه داری ان در معبدی بوده اند اما متاسفانه بین قبایل گوناگون و حتی سرزمین های مختلف جنگ رخ داده است و نیمه ی دیگر سنگ گم شده است .

ترجمه ی چهارم – زبان فرانسوی :

عده ای از پژوهشگران با همکاری گروه تحقیق موزه ی لوور پاریس،بر روی کتیبه ی باقی مانده بریدگی هایی را شناسایی کرده و نظر بر این دارند که به زودی اثر طلسم نهفته ازاد می شود و ان را به کلی نابود می کند .
ترجمه : این راز در امان می ماند تا زمانی که تو به دانستن ان طمع نورزی . راز دفن شده است و به دست عده ای مخفی خواهد ماند اما تا زمانیکه دانستن ان شرط نجات بشر باشد .

تکلیف دوم :
1) یکی از ان طلسم هایی است که به کمک ان جان پیچ ساخته می شود.
2) استفاده از ان به دفعات زیاد باعث مرگ ناگهانی می شود به گونه ای که اثر ان دقیقا مانند طلسم اواکداورا می باشد
3) قادر به زنده کردن مرده ها و افشا سازی اطلاعات انان را دارد .


*FLORENCE*~~~~~ ~~~~~
Any Thing Is Possible If you Just Believe That تصویر کوچک شده


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۱:۲۶ دوشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۸۸
#6
چت کردن :


چت کردن یکی از جذاب ترین و گولاخ ترین تفریحات نوجوانان و جوانان ماگلی است (البته الان در بین کودکان و خردسالان هم رایج شده است ). بر طبق تحقیقات به عمل امده توسط دانشمندان ماگلی، ازجمله دلایل معروفیت ان : پنهان کردن هویت اصلی شخص، همسر یابی برای دختران و پسران دم بخت ، حال گیری و پر کردن اوقات فراغت و ... است .

هر کس بعد از مدتی اشنا شدن با این سرگرمی به طور وحشتناکی به ان عادت کرده وبه قول روانشناسان ماگلی، معتاد می شود به طوریکه حتی در خواب در حال تایپ کردن حروف است و انگشتان فرد به طرز دیوانه واری بالا و پایین می پرد . این یکی از نشانه هایی بود که چت کردن را تا حدود زیادی جذاب کرده است و استفاده از جادو این خاصیت ان را از بین می برد .
توصیه می شود از اختراعات جدید ماگلی و جادویی استفاده نکنید و کار تایپ کردن را فقط با دست خود انجام دهید ! ))

سبزی پاک کردن :


شما هم حتما تا حالا این کار روزانه ی مادران ماگلی را از نزدیک دیده اید .انها به دلیل وسواس های خاصی که دارند ترجیح می دهند خود با دستانشان و به تنهایی یک مشت علف سبزی که جلوی خود ریخته اند را تمیز کنند.
اوج لذت این کار زمانیست که شما همراه با خواهر یا برادر کوچکترتان به بهانه ی کمک،جانوران کوچک موجود در انها را با دست گرفته و لابه لای سبزی ها جا بدهید و یا سبزی ها را با گل ها مخلوط کنید و در دسته ی پاک شده ها قرار دهید .

درست کردن کاردستی :


همانطور که از اسمش پیداست این کار بهتر است با دست انجام شود،تا شما در پایان به خود و اثر هنری که خلق کرده اید افتخار کنید . این کار با استفاده از جادو سریعتر و بهتر انجام می شود اما عدم استفاده از ان لذت بخش تر است !

کور کردن :


در این روش شما می توانید با ناخن هایتان چشمان فرد مورد نظر را از کاسه دربیاورید، و درس ادبی به او بدهید !
این روش بیشتر مورد پسند دختران ماگلی است . در زمانیکه شما حس می کنید بیش از اندازه مورد توجه کسی قرار گرفته اید و کم کم حالتان بد می شود می توانید با دستان خودتان فرد را خفه ( بیهوش ) و سپس این کار را انجام بدهید . انجام طلسم هایی از قبیل طلسم شکنجه گر دیگر جالب توجه نیست و خودمونی بگم اصلا حال نمی ده !!!


ویرایش شده توسط فلورنس در تاریخ ۱۳۸۸/۵/۱۲ ۱۱:۲۸:۴۶

*FLORENCE*~~~~~ ~~~~~
Any Thing Is Possible If you Just Believe That تصویر کوچک شده


Re: زمین بازی هافلپاف
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸
#7
هافلپاف در برابر اسلیترین
(بازیکن ذخیره )

تالار عمومی هافلپاف :


زاخی با بد اخلاقی گفت : پیوز ببین ما رو از کارو و زندگی انداختی ؟ نگذاشتی به گردش هاگزمیدمون هم برسیم !

تالار عمومی در روزهای گردش از دهکده ی جادویی هاگزمید خلوت تر از معمول به نظر می رسید به خصوص در این برهه از زمان که هجوم طاقت فرسای درس و کلاس و مدرسه ازهمه فرصت تفریح را گرفته بود. متاسفانه بازیکنان کوییدیچ این شانس را هم نداشتند و با وجود کاپیتانی چون پیوز بیشتر از این هم انتظار نمی رفت .

همه ی بازیکنان حتی ذخیره ها حضور داشتند. ریتا مشغول یادداشت برداری از جلسات کلاس هایش بود. زاخی با حسرت از پنجره دانش اموزان شاد و خوشحال را نگاه می کرد. فلورنس به اتش شومینه خیره شده بود و هر از گاهی با نگرانی نگاهی به دیگران می انداخت. پیوز دستش را متفکرانه زیر چانه اش گذاشته و از سمتی به سمت دیگر شناور بود. کینگزلی مشغول بررسی فعالیت های کلوپ شطرنج جادویی بود و هر بار اه سوزناکی می کشید .

فلورنس با دلخوری گفت : هر کس که سرش به کار خودش گرمه ! خوب پیوز اگه کاری مهمتر از این نداری من برم به تکالیفم برسم ؟!

کینگزلی گفت :راست می گه بابا ! امروز با بچه های کلوپ تو هاگزمید قرار داشتم !

ریتا که انگار تازه به خود امده بود با عجله گفت : عذر می خوام دوستان ! خیلی ببخشید ! خوب پیوز از کجا شروع کنیم ؟

پیوز گفت : بازی با گریفندور رو به خوبی پشت سر گذاشتیم ! اما الان وضعیتمون تغییر کرده ! بازی با اسلایترین می تونه نتیجه ی خوبی واسمون داشته باشه ولی متاسفانه ما چندتا از بازیکنان رو از دست دادیم !

ریتا گفت : ما الان با یک تیم کاملا نامشخص روبروییم حالا ممکنه تو بازی شرکت کنن ممکنه هم نه !ولی خیلی سر نوشت سازه ! با این روند ما از کوییدیچ نتیجه ی خوبی نمی گیریم !

فلورنس گفت : این طوری هم نیست که کسی شرکت نکنه ! واسه ی آبروشون هم شده یک کاری می کنن !

پیوز گفت : دقیقا ! اون طور که من براورد کردم چندتا از بازیکنان خوب شرکت می کنن ! و ما باید به فکر راهی غیر از بازی باشیم چون غیر از این شانس برد نداریم !

چند دقیقه ای همه ساکت شدند و به حرف های پیوز فکر کردند تا انها را خوب تجزیه و تحلیل کنند .چشمان زاخاریاس برقی زد و گفت : معجون گیج کننده ! محصولی جدید از برادران ویزلی ! خیلی توپه !!!! قیافه ی ایگور دیدنی میشه !

پیوز با کنجکاوی پرسید : حالا چه طوری کار می کنه ؟ عوارض بدی که نداره ؟

زاخی گفت :نه ! من معجونو روی روفوس امتحان کردم ! خیلی حال داد ! می خوای از خودشم بپرس ! بیستو چهار ساعت بعد اثر می کنه. حالت گیج و منگی خاصی بوجود می یاره و فرد بنا به اخلاقیاتش رفتارهای خاصی از خودش بروز می ده ! چند دقیقه که گذشت طرف غش می کنه و بعد هم خوب می شه !

ریتا گفت : بدم نمی گه ! من که خوشم اومد ! کی می فهمه؟! فکر می کنن قبلش خودشون چیزی نوش جان کردن !

کینگزلی گفت : پس روز قبل از مسابقه ترتیبشونو می دیم ! هر کدوممون می ریم سراغ یکیشون !یکی از بازیکنان احتمالی که قصد شرکت داره .

پیوز گفت : بلاتریکس لسترنج، ایگور کار کاروف، دراکو مالفوی، مورگانا لی فای از بازیکنان شرکت کننده هستن ! صد در صد ...

ریتا با خوشحالی گفت : بلاتریکس با من

کینگزلی گفت : مالفوی هم با من

زاخی گفت : عاشقتم ایگور !

پیوز نگاهی به زاخاریاس انداخت و گفت : وای به حالت اگه بلایی سر ایگور بیاری ! با همه هستم ! ما که نمی خوایم بکشیمشون. فلورنس همین الان سریع با زاخی برین هاگزمید و معجونو تهیه کنید ! مورگانا رو هم بگذارین واسه من !


هاگزمید - رستوران کله خوک :


رستوران کله خوک سالنی تنگ و تاریک و کثیف داشت و با کافه ی سه دسته جارو کاملا متفاوت بود. پنجره ی سردر ان چنان از چرک پوشیده شده بود که فقط اندکی از نور روز می توانست بتابد به همین خاطر روی میز های چوبی شمع هایی روشن بود. در این مکان افراد مشکوک و خلافکار بیشتر مشاهده می شدند .

ریتا با عینک ظریف و چشمان با نفوذش به چهره بلاتریکس نگاهی کرد و گفت : می خوام قبل از اینکه صحبت اصلی رو شروع کنم یه گپ دوستانه با هم داشته باشیم ! راجع به ایندت ! بلاخره تا کی می خوای اینطوری زندگی کنی ؟

بلاتریکس با خشم چوب جادویش را بیرون اورد و ان را زیر گلوی ریتا گذاشت و گفت : ببین من نیومدم اینجا که این حرف های مفت و وراجی های تو رو بشنوم !! یالا برو سر اصل مطلب ! اون قلم کوفتیتو هم نگه دار تا خودم داغونش نکردم !

ریتا با خونسردی گفت : خیلی خوب .....خیلی خوب ! چرا عصبانی می شی دوست من ! یکم از این معجون خوش عطر و طعم بخور تا اروم بشی !

و سپس نگاهی به بطری انداخت و لبخندی موذیانه زد . بلاتریکس چنگی زد و بطری را از روی میز بر داشت ....


کلاس تغییر شکل :


دخمه ی سوت و کور اسلایترین در زیر زمین این بار به کلاس تغییر شکل اختصاص پیدا کرده بود. در میان بچه ها چهره ی پر شور زاخاریاس به چشم می خورد. حضور او بار دیگر در کلاس بسیار شگفت انگیز بود. کاملا مشخص بود که او جز ازار و اذیت کارکاروف هدفی ندارد.

استاد گفت : موضوع تدریس امروز درباره ی معجون های چهار گانه است که من به اختصار درباره ی اونها توضیح می دم فقط قبل از اون اسمیت بیاد و اینجا نزدیک من بنشینه !!

همه می دونستن که کارکاروف قصد کنترل زاخی رو داره !


چند دقیقه بعد :


_ پسره ی احمق ! فکر کردی کسی نمی فهمه ! دیگه کارت به جایی رسیده که وسط کلاس من جفتک میندازی و معجون ها رو دوتا یکی می کنی ؟ 20 امتیاز از هافلپاف کم می شه ! گمشو بیرون !!!!


صبح روز مسابقه >> رختکن هافلپاف :


بچه های تیم شاد و سر حال منتظر نبردی دیگر بودند. زاخی هنوز با هیجان از دست گلی که اب داده بود حرف می زد. پیوز همراه ریتا در کنار یکی از نیمکت ها مشغول بررسی نقشه ی زمین بازی و احتمالات ممکن بودند. فلورنس در کنار در ورودی دانش اموزان طلایی پوش هافل را که دسته دسته در جایگا ه وارد می شدند تماشا می کرد که ناگهان چشمش به دابی دروازه بان تیم افتاد که با مادام پامفری در گوشه ای نشسته بود .


فلورنس گفت : هی پیوز ! بیا دابی رو ببین ! چه عجب پیداش شد ! پس چرا واسه بازی اماده نمی شه ؟

پیوز گفت : نمی تونه بیاد ...یعنی نیاد بهتره ! انفولانزا خوکی گرفته !!

ریتا جیغ خفیفی کشید و گفت : وای خدای من !! راست می گی ؟ چطور گذاشتن بیاد هاگوارتز ؟

زاخاریاس گفت : اوه ...اینکه چیزی نیست ! میگن سگیش هم اومده !

اسپراورت گفت : نه بابا ! زیاد شلوغش کردن ! یادت نیست انفولانزا مرغی هم یک مدت مد بود ؟

زاخی با خنده گفت : ولی به جون خودم که ایگور گرفته ! اون هم از نوع سگی !

پیوز فریاد کشید و گفت : بسه دیگه زاخی !! کم مشکل داریم ! زود باشید 5 دقیقه دیگه بازی شروع می شه !


زمین بازی :


زمین همیشه سبز کوییدیچ بار دیگر منتظر نبردی دیگر بین دو تیم هاگوارتز بود. اینبار نیمه ی شمالی زمین تماما با گورکن طلایی هافل یکدست شده بود. نیمه ی غربی هم اندکی از طرفداران اسلیترین وجود داشتند. جایگاه اساتید در شرق و مشرف به مرکز زمین و کمی بالاتر از جایگاه تماشاچیان بود .

گزارشگر : صبحتون بخیر باشه تماشاگران عزیز ! امروز شاهد رقابت بین دو تیم هافلپاف و اسلیترین هستیم. همون طور که اطلاع دارید اسلیترین برای شرکت در بازی ها تقاضایی نداده بود و الان باعث تعجب من و خیلی از شما دوستان شده که در این بازی حضور پیدا کردند. این عدم رعایت قوانین حتما باید از طرف مسئولین پیگیری بشه !

گزارشگر مسابقه اینبار لی لی پاتر همراه همیشگی هافل بود. این از خوش شانسی تیم هافلپاف بود که گزارشگر بار دیگر از گروه انها انتخاب شده بود .

لی لی پاتر : اینبار شاهد غیبت عده ای از بازیکنان از هر دو تیم هستیم ! بنابراین ارایش بازیکنان طبق نظر داور مسابقه مادام هوچ و کاپیتان ها به طور معقولی تغییر پیدا کرده که به اطلاعتون می رسونم : از هافلپاف لورا مدلی به جای دابی دروازه بانه ! اخی دابی بیچاره !

در گوشه ی ورزشگاه دابی سرش را به طور دیوانه واری به دیوار می کوبید و مادام پامفری ظاهرا قصد نداشت جلوی او را بگیرد .

لی لی پاتر : اهم ....خوب می گفتم از تیم هافل به علت غیبت تانکس و پروفسور ویکتور دو بازیکن ذخیره جای اونها رو پر می کنن. پیوز هم جستجوگر تیمه وبه این صورت ترکیب هفتایی تیم کامل می شه ! از اسلیترین ایگور کارکاروف و مورگانا لی فای مهاجم و دراکو مالفوی جستجوگره ! بلاتریکس لسترنج مدافع بازی هست . به علت غیبت بلیز زابینی گریندل والد و همون که می دونید ...دو بازیکن نا اشنا وارد بازی شدند . یکی در جایگاه دروازه بان و دیگری مدافع !

پیوز دست نامرئی خود را جلو اورد و با بلا به طور نمایشی دست داد و گفت : این بارو شانس اوردین !!

با صدای سوت مادام هوچ بازی شروع شد. بازیکنان تیم هافل بازی رو سریع به دست گرفتند و بر خلاف اون چیزی که انتظار می رفت موفق شدند به راحتی با 40 امتیاز از اسلیترین جلو بزنند .

لی لی پاتر : نتیجه تا به اینجا 40 به 10 به نفع هافله ! اسلیترین اگر در بازی شرکت نمی کرد خیلی بهتر بود ..!
ریتا با یک حرکت چرخشی بلا را رو جا می ذاره و می ره ! حالا فلورنس از سمت چپ از راه می رسه و کوافل رو از ریتا می گیره ظاهرا حرکات سریع اون مدافعان خواب الوده رو هوشیار می کنه ! فلورنس به سمت حلقه ی راست دروازه پیش می ره ! ریتا از اون می خواد که کوافل رو پاس بده ! اما....نه !! دروازه بان اسلی اینبار ابروی تیمشو خرید !!



بازیکنان اسلیترین تحت تاثیر معجون گیج کننده در برابر حملات هافلپاف دیر از خود واکنش نشون می دادند ولی وجود دو بازیکن نا اشنا تا حدودی برای انها حکم معجزه داشت در غیر اینصورت هافلپاف حتما نیمه ی اول نتیجه ی بازی رو به نفع خودش تمام کرده بود .


وقت استراحت >> رختکن تیم هافلپاف :


زاخی گفت : جون من دیدی چه طوری معجونه منگشون کرده بود ؟

پیوز که در فکر فرو رفته بود به ارامی گفت : اره ...ولی اصلا فکرشم نمی کردم که دوتا بازیکن خارجی بیارن !

کینگزلی گفت : بابا ..تو چرا اسنیچو نمی گیری شر این بازی رو کم کنی ؟ مالفوی که همش تو توهم سیر می کنه ! دیدی نزدیک بود اخر نیمه بلندگوی گزارشگرو جای اسنیچ بگیره ؟


نیمه ی دوم بازی :


با شروع نیمه دوم بازی بازیکنان اسلیترین به طور وحشتناکی وارد زمین شدند. بلاتریکس مرتب سر بقیه ی بازیکنان جیغ می کشید. ایگور به زاخاریاس چپ چپ نگاه می کرد و او را زیر نظر داشت. مورگانا لی فای دم جارویش را جویده و ان را ناقص کرده بود و در مجموع بازی با روند آشفته ای آغاز شد ...

لی لی پاتر : خوب امیدوارم که مالفوی اینبار قصد جون بلندگوی بیچاره منو نکرده باشه و ترجیحا اونو از طلایی به رنگ قرمز تغییر دادم که از این بابت دردسر نداشته باشیم ! ... می ریم سراغ بازی کوافل دوباره بین مهاجمان هافل دست به دست می شه ... اوه خدای من ... عجب قدرتی! یک بلاجر جانانه از بغل گوش ریتا عبور می کنه و اون کوافل رو از دست میده ! این بازیکنان خارجی خوب به داد اسلی ها رسیدن !

پیوز فریاد زد : زاخی تو اونجا چه غلطی می کنی ؟ خشکت زده ؟ کینگز بلاجرو بزن به مدافعه !

کینگزلی گفت : تو بهتر زودتر یک فکری واسه ی گوی زرین بکنی !!!

لی لی پاتر : کینگزلی به سمت اون مدافع خارجی ...چی ؟...اها ...به من گفتن اسمش رابین هست ! خوب کینگزلی به سمت رابین هجوم میاره در همین حین کارکاروف با جارویش ویراژ می ده و کوافل رو به سمت دروازه ...اوه نه به سمت اسمیت می فرسته !! اسمیت با چماقش به زحمت توپو واسه لورا میندازه ...... و لورا با یک شوت عالی کوافل رو بار دیگه به مهاجمین می رسونه ! اسپراوت مدافع جیغ جیغی یعنی بلا رو دور می زنه ... ریتا از درگیری رابین و کینگز استفاده می کنه و خودشو به اسپراوت می رسونه ... اما اون شوت می کنه به سمت دروازه ... دروازه بان خارجی با یک حرکت باعث می شه که توپ به سمت خود اسپراوت کمانه کنه !!

صدای سوت مادام هوچ با جیغ بازیکنان هافلپاف همراه شد، صدای اعتراض تماشاگران هافلپاف ستون های هاگوارتزو به لرزه دراورده بود. اسپراوت سریع به درمانگاه منتقل شد. مادام هوچ که اینکارو خطایی اشکار از سمت دروازه بان اسلی اعلام کرده بود خواستار اخراج او از بازی بود و متاسفانه با بلاتریکس درگیر شده بود.

صدای جیغ ریتا توجه همه را به سمتی دیگر جلب کرد. کارکاروف گردن زاخی رو در دست گرفته و با چماق مدافعین برسر او می کوبید. مادام هوچ به سمت او رفت تا اینکه طلسمی از جانب بلا به او خورد و غش کرد. در همین حال مورگانا که نصف بیشتر جارویش را جویده بود در کنار مادام هوچ بر زمین افتاد .


دو روز بعد >> تابلوی اعلانات :


طبق ازمایشات بیمارستان رسمی جادوگری سنت مانگو بازیکنان تیم اسلیترین تحت تاثیر معجون گیج کننده قرار گرفته اند و بر اساس تحقیقات به عمل امده این کار از جانب بازیکنان تیم حریف صورت گرفته است. تا اطلاع ثانوی پرونده ی این بازی مختومه و تیم هافلپاف از مسابقات نیمه نهایی محروم می باشد .


*FLORENCE*~~~~~ ~~~~~
Any Thing Is Possible If you Just Believe That تصویر کوچک شده


Re: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
#8
کوچه ی دیاگون >>فرعی ناکترن


هوا روشن و افتابی بود اما در کوچه ی مخوف و طلسم شده ی ناکترن خبری از روشنایی،امید و زندگی نبود . براستی که حقیقت جادوی سیاه در انجا به خوبی قابل رویت بود .کمتر کسی حاضر به زندگی در ان مکان می شد .پنچره های غبار گرفته ی خانه ها حاکی از این مسئله بود . معمولا جادوگران تنها به خاطر مغازه ی بورگین و بارکز به انجا می امدند .
در این میان چهره ی دو جادوگر نوجوان به چشم می خورد ! از رداهای انها کاملا مشخص بود که از دانش اموزان هاگوارتز هستند

_ ریتا گفت : بیا دیگه ..! داریم می رسیم !

ویترین مغازه با نور سبز رنگی روشن شده بود .وسایل کریستال پشت ویترین خاکی و چرک شده بودند و درخشندگی خود را از دست داده بودند و خود به تنهایی نشان از ان داشت که دکوراسیون ان همانطور با تلفیقی از جادوی سیاه در زمان اسمشو نبرسالها باقی مانده بود . بر سر در مغازه اسکلتی با دهان خون الود به چشم می خورد .علامت بورگین و بارکز به درشتی بر تابلویی چوبی حک شده بود،درست مثل اینکه کسی با انگشتی خونی ان را نوشته باشد !

فلورنس نگاهی به داخل مغازه انداخت .ظاهرا کسی در انجا نبود و این خود معجزه ای شگفت انگیز برای ان دو بود تا بدون دردسر به کارشان برسند.
_ لوموس !

چوب دستی های دو دختر روشن شد و انها توانستند نگاهی به دور و اطراف مغازه بیندازند .قفسه های انباشته از وسایل جادویی ،کمد هایی قفل شده ،اینه های قدی و بلندی که معمولا در لباس فروشی ها به چشم می خورد ،از جمله اجناس مغازه بود.

_فلورنس با ترس و لرز گفت : خوب ..ااا......میگم دیگه کارمونو شروع کنیم .نه؟ دیر می شه ها !!

و ان دو همزمان با هم طلسم سیسماریوس را اجرا کردند ! چیزی نگذشت که مغازه ی بورگین و بارکز با گرد قرمز رنگ یکی شد. جالب انکه مقداری از ان هم در هوا معلق بود و دو دختر را به سرفه انداخت ! انها چوب دستی ها را نزدیک اشیا گرفته و مشغول به بررسی انها شدند .نکته ی جالبی که انها ضمن بررسی متوجه شدند ،میزان گرد قرمز بر روی اشیا بود ! بر روی بعضی اشیا تنها هاله ای قرمز رنگ دیده می شد و بر روی برخی دیگر لایه ای قطور از ان نمایان بود !

_فلورنس با تردید گفت : استاد در تدریس خودش از این موضوع حرفی نزد !

_ریتا گفت : اره، موافقم ! می خوای یک نگاهی به کتاب طلسم های کاربردی جادوی سیاه من بنداز تا من یک چرخی بزنم .
فلورنس کتاب قدیمی و کهنه ی ریتا را گرفت ،گوشه ای نشست و ان را با نگاهی مختصر از نظر گذراند . او هیچ وقت چنین کتابی را در کتابخانه مدرسه یا نزد استاد ندیده بود و همین موضوع حس کنجکاوی او را بکار انداخت تا نگاهی به تاریخ چاپ ان بیندازد ! بند چرمی کتاب با حرکت ظریف انگشت او بر ستاره ی فلزی باز شد :

اکتبر 1950


از شگفتی نمی توانست حرفی بزند .این کتاب خیلی قدیمی بود اما صفحه های ان همانند یک کتاب نو تا نخورده بود که بوی خوبی از ان به مشام می رسید و حالا اینکه چطور به دست ریتا رسیده بود،کسی نمی دانست ! ریتا در میان انبوه وسایل غرق شده بود و امکان سین جیم کردنش فراهم نبود .فلورنس فصل نهم را باز کرد و شروع به خواندن کرد :


_ امروزه با توجه به ترویج جادوی سیاه و تمایل بسیاری از جادوگران شرور به ان، زندگی برای بسیاری از جادوگران عادی دشوار شده است .بارها و بارها گردهمایی های متعددی برای حل این موضوع تشکیل شده که متاسفانه به نتیجه نرسیده ! اما مطالعات و تحقیقات این جانب منجر به کشف جادویی بسیار کاربردی در این زمینه شد که ان را به دوستان عزیز معرفی می کنم :((طلسم سیسماریوس))


نکاتی درباره ی این طلسم :


_استفاده از ان برای شناسایی جادوی سیاه در این روزها به همه ی افرادی که به سن قانونی رسیده اند توصیه می شود .
_ هنگام استفاده از ان گردی قرمز رنگ بر محل جادو نشسته که به شما در شناسایی کمک می کند .
_میزان گرد قرمز در برخورد با وسایل جادوی سیاه متفاوت می باشد !
توضیح :در این مورد دقت کافی را به عمل بیاورید و ازوسایلی که گرد به مقدار زیادی انها را تحت تاثیر قرار داده جلوگیری کنید !


فلورنس به فکر فرو رفت .اکنون که در روشنایی با دقت بیشتری به وسایل نگاه می کرد ،می دید که بر روی وسایلی چون یک گردنبند مروارید ، اینه ای قدی، صندوقچه ای کوچک و....گرد قرمز به شکل اسکلت درامده !


ناگهان صدای جیغ وحشتناکی از انتهای دخمه ی سیاه امد .فلورنس هراسان به ان سمت دوید .صدای تپش دیوانه وار قلبش را می شنید و صدای جیغ مرتب در گوشش منعکس می شد !به انتهای دخمه رسید اما کسی انجا نبود !

چند دقیقه ایستاد تا حالش بهتر شود،در همین حین فنجانی طلایی توجه او را به خود جلب کرد ! بر روی فنجان نماد گورکن معروف هافلپاف خودنمایی می کرد و در کنار ان عکسی قدیمی از یک زن جوان که کسی جز هلگا هافلپاف نبود جذابیت ان را دوچندان کرده بود !


_فلورنس با هیجان گفت : وای خدای من ! مگه می شه ؟! تو کوچولوی خوشگل اینجا چکار می کنی ؟
و انگشتش را به دور دسته ی ان حلقه کرد اما به محض تماس ان دو با هم فلورنس نا خود اگاه بر زمین افتاد !


_خانم جوان ! متاسفانه یا شما انقدر باهوش نیستید یا راهتان را درست نیامده اید و فراموش کردید کجا پا گذاشتید ! اینجا فروشگاه اشیا خطرناک جادوی سیاه است ! بورگین و بارکز !!!!!!!!!

فلورنس نگاهی به پشت سرش انداخت ، مردی با قامت بلند در حالیکه ردای سیاهی بر تن داشت و عینکی شبیه عینک دامبلدور بر چشم زده بود چند متر ان طرف تر ایستاده بود و خیره خیر فلورنس را نگاه می کرد .دختر بیچاره نمی توانست از جایش بلند شود ! احساس می کرد دیگر نیرویی در پاهایش وجود ندارد . فنجان کوچک در دستان او به ارامی خرد شد و انقدر خرد شد که چیزی به جز گردی طلایی و البته قرمز بر لباسش باقی نماند !


_بارکز گفت : اه ..دوباره باید به حال شما احساس تاسف کنم ! متوجه می شید که ؟
و به جسم بی جانی که در کنارش افتاده بود اشاره کرد ! او ریتا بود ! ریتا

_فلورنس با خشم گفت : فکر نمی کردم تا این اندازه پست باشی ! با دوستم چی کار کردی ؟

_بارکز گفت : من کاری نکردم ! نادانی شما رو تا به اینجا کشوند که تو فلج و دوستت به جمع ارواح بپیونده ! استفاده از گردنبند نفرین شده اینکارو باهاش کرد ! من اونو برای لرد ساخته بودم ! به سفارش اون ! می فهمی ؟ تو و دوست احمقت بهترین نمونه کار منو خراب کردید و سزای شما بیشتر از این نیست !امیدوار بودم با تله ی جیغ از اینجا برید .....ولی نه خوب شد کتاب دوستت هم خوبه و به کار من هم میاد !


بارکز سراسیمه به سمت کتاب هجوم اورد و ان را از دست فلورنس گرفت . او هیچ گاه نفهمید که ریتا ان را چگونه به دست اورده ،چون اکنون همراه جسد دوستش و در کنار هزاران وسیله جادویی مدفون شده بودند و هیچ کس از انها خبری نداشت !



پی نوشته : استاد من سعی کردم ضمن استفاده از توصیف ،سبک رول رو هم رعایت کنم به همین خاطر تکلیف من یکم از بقیه ی دوستان بیشتر شد ! امیدوارم بدونید که من اگه می خواستم کوتاه تر از این بنویسم جالب نمی شد ! ممنون


*FLORENCE*~~~~~ ~~~~~
Any Thing Is Possible If you Just Believe That تصویر کوچک شده


Re: كلاس دفاع در برابر جادوي سياه
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۸
#9


*FLORENCE*~~~~~ ~~~~~
Any Thing Is Possible If you Just Believe That تصویر کوچک شده


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۶:۰۸ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۸۸
#10
سوال 1 :

گروه انتیکوموس:

جادوگران این گروه افرادی شدیدا نژاد پرست و متعصب بودند و عمدتا شامل افراد ثروتمند می شدند .انها به تبار بریتانیایی بودن خود بسیار افتخار می کردند و خود را مالک حقیقی ان سرزمین می دانستند و همین باعث بوجود امدن اختلاف بین این گروه و سایر گروه ها شد چرا که افراد اصیل وبا ملیت بریتانیایی در گروه های دیگری هم بودند که حاضر به پذیرششان نمی شدند.

وجود افراد ثروتمند در این گروه مسئله ای بسیار مهم بود زیرا پایه و اساس از انها بود و بدون وجود انها این گروه سال ها پیش منقرض می شد.


خرید سربازان نیرومند /مجهز کردن تجهیزات( جادویی – نظامی) و از همه مهم تر توان اداره کردن ذخایر قومی و ملیشان از جمله کارهایی بود که بدون این ثروتمندان تقریبا غیر ممکن بود.


گروه سینسیماریوس :


این گروه دقیقا قطب مخالف انتیکوموس بودند گروهی شامل : افراد خردمند و متواضع .ملیتهای گوناگونی در این گروه وجود داشتند ریش سفیدان و جادوگران کاردان و توانمند در راس این قبیله بودند و امور را به بهترین شکل ممکن اداره می کردند .

جادوگران طبقه ی متوسط تمایل بیشتری برای پیوستن به این گروه را داشتند و چون در ان زمان عده ی افراد این طبقه در جامعه زیاد بود این خود بر قوای نظامی انها بسیار تاثیر گذار بود.



تنها چیزی که این دو گروه (انتیکوموس و سینسیماریوس) در ان هم عقیده بودند مسئله ی طرد گروه ریپیرسیموس بود زیرا با وجود انها مقاصد هر دو گروه به خطر افتاده بود و خطر انقراض انها را به طور وحشتناکی تهدید می کرد.

سوال 2 :


همانطور که گفته شد با توجه به خصایص متفاوتی که دو گروه انتیکوموس و سینسیماریوس داشتند تصمیم به جنگ با ریپیرسیموس گرفتند چون تنها راه نجات بود .

پس پیمان صلح (البته موقتی ) میان انها به امضا رسید و جنگ اغاز شد . ریپیرسیموس با قدرت جادویی که نسل به نسل به انها رسیده بود جنگ را به خوبی اداره و به غنایم جنگی زیادی از انتیکوموس دست پیدا کردند .

متاسفانه در ابتدا ان دو گروه ضرر های غیر قابل جبرانی متحمل شدند از جمله : از دست رفتن غنایم انتیکوموس/کشته شدن عده ی زیادی از زنان و کودکان و بلاخره گرفته شدن بخش وسیعی از بریتانیا به دست ریپیرسیموس .
این حوادث طی دو سال اول جنگ رخ داد و باعث شک و تردید انتیکوموس به اتحادش با سینسیماریوس شد بنابر این پیمان اتحاد را شکست و به ریپیرسیموس پیوست.

سینسیماریوس با تمام قوا به جنگ ادامه داد و نهایت شجاعتش را به نمایش گذاشت اما او دیگر با یک گروه مواجه نبود بلکه اکنون نیروی نظامی دشمن دو برابر شده بود.پس به فکر نجات مردم قومش افتاد چون روز به روز بر تعداد اسیران و کشته شدگان افزوده می شد .

انها شبانه و در خفا به سرزمین های ماگل نشین مهاجرت کرده و به این طریق زندگی خود را نجات دادند اما خشم و کینه انها نسبت به انتیکوموس دو چندان شده بود وحتی این نفرت در وجود کودکانی که اینده ی این قبیله را شکل می دادند رخنه کرده بود.


انتیکوموس و ریپیرسیموس به ظاهر پیروز میدان شدند غافل از انکه دشمنی ابدی برای خود بوجود اوردند .


سوال 3 :
کلاس خوبی بود! اما کاش یکم اسم این گروها اسونتر بود ! اما در کل راضی بودم به خصوص از روش غیر رول کلاس ! اگه کلاسها همیشه اینقدر کوتاه باشه خیلی خوب می شه!
ممنون !


ویرایش شده توسط فلورنس در تاریخ ۱۳۸۸/۴/۲۳ ۱۶:۱۱:۲۹

*FLORENCE*~~~~~ ~~~~~
Any Thing Is Possible If you Just Believe That تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.