ایگنو کوچه را به دنبال فرد آشنایی با دقت بر انداز کرد . کوچه خالی بود . پس فرصت را غنیمت شمرد و خود را به داخل فروشگاه زونکو انداخت و در را پشت سرش بست . همین که خیالش راحت شد کلاه شنلش را از سرش برداشت:
-اوخیش راحت شدم ! چیزی نمونده بود از گرما خفه شم ! خوبه بینز به من مشکوک نشد و الا...
-چیزی لازم دارین؟!
ایگنوتیوس به هوا پرید .مرد گوینده پشت سرش ایستاده بود .
-تو نباید الان اینجا باشی.درست می گم؟حتما فرار کردی...اگه فیلچ بفهمه....
ایگنوتیوس آب دهانش را به سختی قورت داد . در حالی که سعی می کرد صدایش شجاعانه به نظر برسد گفت:
-اون چیزی نمی فهمه . من...یه چیزی می خوام که ..که...بشه منفجرش کرد
.
-چرا؟!
-چون...خب..چون....لازم دارم دیگه! داری یا نه؟
لبخند موذیانه ای بر چهره مرد نقش بست:
-چقدر پول داری؟
ایگنو دست در جیبش کرد.
-ده پونزده گالیونی می شه.
فروشنده دستش را دراز کرد و چیزی به او داد:
-با این پول فقط همینو می تونم بهت بدم .
-
!همین!
مرد پول را گرفت و او را به بیرون هل داد . ایگنوتیوس با تعجب به بسته سیاه درون دستش نگاه کرد .
-بی خیالش!باز از هیچی بهتره!مواظب باش پیت*...من دارم میام!
و بار دیگر زیر شنلش از نظر پنهان شد .
در کلاس معجون سازی
استاد:امروز می خوام معجون تورم رو تحویل بگیرم.عجله کنین . یک ساعت وقت دارین .
ایگنو بسته سیاه را از جیبش در آورد و به پیتر نگاه کرد .او مشغول آماده سازی مواد نهایی معجونش بود و توجهی به اطراف نداشت .یک دقیقه دیگر...وقتی معجون تکمیل بشود...حالا!!
بسته توی پاتیل پیتر افتاد و با صدای فیسی منفجر شد . معجون روی سر و صورت اسلایترینی ها پاشید . ولوله ای کلاس را پر کرد . وضعیت خنده داری بود و قیافه پیتر واقعا دیدنی شده بود . استاد با عجله سعی می کرد بچه ها را آرام کند . نیم ساعت بعد،وقتی کلاس و بچه ها به حالت عادی برگشتند،ایگنوتیوس جلوی دفتر مدیر ایستاده بود.
=================================
چند قرن بعد:
هری بسته را که شروع به فش فش کرده بود به درون پاتیل گویل پرتاب کرد...
***منظور از پیت،براد پیت یا پیت روغن یا در پیت یا هر چیز پیت دار دیگری نیست . پیت مخفف پیتر هست .