هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۷:۰۸ شنبه ۲۹ تیر ۱۳۸۷
#1
روزي روزگاري مرليني بود كه مدام در گوشه اي پنهان ميشد و ساعاتي را به تامل و فكر كردن مي پرداخت و در حين تفكر زور هم ميزد!

كم كم اون مكاني كه مرلين توش فكر ميكرد، شد جزو مكان هاي شلوغ و پر رفت وامد و مردم كه رد ميشدن از كنار مرلين، نگاه هاي بدي به او مي انداختند. مرلين از اين نگاه ها به شدت ناراحت ميشد و تصميم گرفت تا سر پناهي براي خودش آماده كنه تا از نگاه هاي مردم در امان باشه.

پس يك عدد حصير تهيه كرد و گذاشت اونجا تا مردم نگاش نكنن! بعد كم كم احساس ميكرد كه داره وسواس ميگيره و نياز به وسيله اي داره تا به وسيله اون آب رو نگهداري كرده و عمل آسلاميوس رو انجام بده!

پس بعد از گذشت دو سال تونست وسيله اي شبيه دماغ آلبوس دامبلدور (!) اختراع كنه كه هم زيبا هم جادار و هم مطمئن بود. از اون پس مرلين آفتابه شو همه جا ميبرد. و خيلي دوستش ميداشت و به قدري اين افتابه داراي مقام بالايي بود كه مردم به آفتابه مرلين قسم ميخوردند و ميخورند!

بعد از مرگ مرلين كه خودش شونصد سال طول كشيد، آفتابش رو جن مفلوكي به اسم غضنفر با خودش برد به لندن و گرينگوتز براي اينكه بگه كه بانك خفني ميباشد؛ آفتابه رو دزديد و در بانك جزو ذخايز ثبتش كرد و بسي ملت توجهشون به اين بانك از اون موقع جلب شد!
نام وسيله: آفتابه مرلين
نام مخترع: مرلين
اهميت شيء: هشت ستاره ********
تاريخ اختراع: 1100
تاريخ ثبت در گرينگوتز: 1237



Re: كلاس گياهشناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
#2
یک رول بنویسید و در اون نبرد یک گروه جادوگر رو با گیاه دارک پرسیکا شرح بدید! هرچقدر نبرد رو مخوف تر و هیجان انگیزتر توصیف کنید بیشتر نمره می گیرید! سبک نوشتاری مهم نیست! (۲۵ نمره)


صدای باران به سختی می گذاشت تا صداهای دیگر شنیده شوند. باران هر لحظه شدید تر می شد. مرد به سختی از میان درختان انبوهU راه خود را پیدا می کرد. تا زمانی که احساس کرد نور شدیدی از میان پاهایش رد شد. به کمک چوب دستی اش بالا پرید و چند ثانیه خود را معلق نگه داشت.
- دارک پرسیکای قاتل.هشتمین مورد هم پیدا شد.

همان طور که داشت حرف می زد، لبخند شیطنت آمیزی روی لبانش نقش بست. چوب دستی اش را که در دست داشت به سمت گیاهی که به سختی در تاریکی شب دیده می شد، گرفت و فریاد زد: استیوپیفای!

نور قرمز رنگی از نوک چوب دستی مستقیم به سمت جلو رفت و به گیاهی خورد. مرد از حالت معلق خارج شد و قدم بر زمین گذاشت. تا حدی جلو رفت تا از بيخطر بودن گیاه اطمینان پیدا کند. گیاه برگ های آبی رنگی داشت و وسوسه انگیز به نظر می آمد. دستکش مخصوصی را که همراه داشت از جیبش درآورد. سعی کرد قسمتی از گیاه را بکند. ناگهان از شدت درد احساس کرد که دست راستش فلج شده است. ازدرد به خود پیچید و در كمال تعجب ديد كه از انگشتش خون فواره زد.
- آآآآه... بيخود نيست كه اسمت گياه قاتله!

و بار دیگر دستش را مشت کرد. احساس کرد گیاه تکان می خورد. پس ورد بيهوشي روی دارک پرسیکا مقاومت کمی داشت و زود از بین می رفت. از محدوده ی اطراف گیاه دور شد و کنار بوته ای نشست. چوب دستی اش را بالا تر گرفت و گفت: کندیوس لیراکیوس!
گیاه به سمت بالا کشیده می شد.
- حالا از خاک در میای و میری توی این شیشه...
گیاه با ریشه هایش خاک را گرفته بود تا مانع از جدا شدنش بشود؛ اما سرانجام نتوانست مقاومت کند و آرام از خاك جدا شد. مرد با تعجب به ريشه سرخ و خاردار ان خيره شد. اما براي تعجب بسي دير شده بود، ريشه گياه ناگهان باد كرد و از سر تيغ ها مايع نفش رنگي به بيرون جهش يافت.
مايع به هر سمتي مي ريخت و قسمتي از آن هم بر روي چهره مرد پاشيده شد. جيغ مرد به هوا رفت و ثانيه اي بعد بر روي زمين افتاده بود. هرگز نبايد به خاطر منافع و بدون تخصص، به گياهي خطرناك نزديك ميشد!
(جمله آخر نتيجه گيري اخلاقيش بود!)


سه نفر از دانشمندان سازمان اسرار که موفق به پیدا کردن خواص دارک پرسیکا شدن. نام دانشمند، خاصیت و کاربرد!

1)آنجلینا لورد: این شخص یکی از دانشمندان به کار گرفته شده از طرف وزارتخانه بود که با استفاده از وسایل تحقیقاتی مشنگی موفق به کشف خواص درمان بیماری کچلی شد!(قابل توجه ولدمورت ) او با استفاده از وسایل آزمایشگاهی مشنگی توانست معجونی از عصاره ی دارک پرسیکای قاتل به دست آورد. این معجون در دنیای مشنگی با نام آلوپشیا (Alopesia) به عنوان یک داروی جدید استفاده می شود و این در حالی است که جادوگران بسیار سریع تر از مشنگ ها به این دارو دست یافتند و جالب است كه بدانيد اين دارو توسط يك فشفشه به دست موگل ها رسيد!

2)جک إور وود: داشنمند جوانی بود که بسیار سریع تر از جادوگران دیگر فارغ التحصیل شده بود و با استفاده از هوش سرشار خود موفق به کشف خاصیت شفا بخش دارک پرسیکا در مورد زخم معده شد. از این گیاه عصاره ی نارنجی رنگی گرفته شد که بسیار تلخ و شور است اما به محض پایین رفتن از گلو، مستقیم به محل زخم رفته و آن را مورد درمان قرار می دهد.(قابل توجه دوستانی که مشکل معده دارند)

3)شارون کلویرون: این دانشمند به صورت مخفیانه تحقیقاتی را در اين زمینه انجام می داد که پس از مدتی به خاصیت هوشی این دارو پی برد. این خاصیت باعث می شد تا شخص مورد نظر که از عصاره استفاده می کرد برای چندین روز از هوش غیرعادی برخوردار می شد. (کنکوری ها بشتابید!!!! )


ویرایش شده توسط پردفوت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۹ ۱۹:۳۸:۵۹


Re: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۵:۱۳ جمعه ۷ تیر ۱۳۸۷
#3
ماتیلدا زود پرید وسط و گفت: پامفری جون ترشیدم به خدا! تو لیستت نگاه کن ببین هیچ نوبتی خالی نشده؟
در همان حال اراگوگ با نگاهی سرتاپای ماتیلدا رو آنالیز کرد و گفت: نوبتی هم که باشه نوبت این خانومه!!!
پسر جلو رفت، زانو زد و دست ماتیلدا رو بوسید.
ماتیلدا:
(خب به درخواست ماتیلدای عزیز از ترشیدگی درآوردیمش!!!)
--------
اسکور گوشه ای تنها نشسته بود و داشت به بقیه نگاه می کرد که نگاهش به چشمان عسلی رنگ پرد دوخته شد.
- اسکور چرا این قدر دپسرده ای؟ اسکور؟ اسکور؟
خلاصه هر چی دنیس منتظر جواب موند هیچ اتفاقی نیفتاد.پرد هم اون طرف همین حالت رو پیدا کرده بود و جواب نمی داد.
مادام هم که آماده خدمت وایستاده بود اومد جلو و ضربان قلب پرد رو گرفت.
- آمپرش سوخت!
یک گوشی پزشکی دیگه برداشت و ایندفعه روی قلب اسکور گذاشت.
- این یکی هم ترتیبش داده شد!!!آقا باید خسارت بدین ها!
همه دور پرد و اسکور جمع شده بودند و هر کدوم یه سوالی می کردند.
- چیزی نیست! عاشق شدن! عاشقی بد دردیه!!!
و با علامت همدردی سرش را تکان داد.بقیه ی دختر ها که اسکور را از دست داده بودند داشتند به شدت گریه می کردند.
مادام چوب دستی اش را به سمت اسکور گرفت و گفت: یه شوک بدم بهشون درست می شن.
و با چوب دستی به اسکور شوک وارد کرد که باعث شد موهایش سیخ شود و شوک روی پرد باعث شد موهایش صاف بشه.(نتیجه می گیریم زوج مورد نظر بسیار پیرو مد بوده اند
----------------------------------
بقیه اش رو خوب ادامه بدید ها!!!سوژه خراب نشه!!!



Re: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ جمعه ۷ تیر ۱۳۸۷
#4
1 رولی بنویسید که شما در آن شاهد تغییر شکل یک نفر و استفاده اون فرد از تغییر شکل هستید.


لورا به معجون تهوع آوری خیره شده بود ،که تا چند دقیقه بعد قرار بود آن را بخورد.
- مجبور بودی این قدر سر به سرش بزاری که حالا مجبور باشی از این کارا بکنی؟
لورا لبش را گاز گرفت. بوی معجون که به دماغش می خورد حالت تهوع می گرفت.
پرد شعله ی پاتیل را خاموش کرد و پاتیل را از دسته اش گرفت. معجون به رنگ مشکی درآمده بود.
لورا آب دهانش را قورت داد و گفت: همه چی درسته؟ مطمئنی؟
اريكا با عینک آزمایشگاهی اش به این صورت رو به لورا کرد و گفت: به نظرت کسی که رتبه ی اول رو...
پرد حرف اريكا رو قطع کرد و گفت: تو هم کشتی ما رو با این رتبه ی اولت! فهميدیم باهوشی!
لورا معجون را که حالا در لیوان بلندي بود از دست اريكا گرفت. سایه ی صورتش در معجون دیده می شد.
- بخور دیگه! این قدر لفتش نده!
حتي هنوز كه نخورده بود، نزديد بود بالا بياره! دماغش رو گرفت و با شجاعت معجون را سر کشید. صورتش سبز شده بود، نميتونست حرف بزند و صورتش کشیده تر میشد و لپ های سرخ رنگی که روی صورتش خودنمایی می کرد حالا آویزان شده بود. پرد و آلیشیا از خنده روی زمین افتاده بودند و به دختر قدبلندی نگاه می کردند که صورتش مثل خربزه دراز و دماغش استخوانی شده بود.
لوراي تغيير يافته، كه لباساش از هر ناحيه (!) جر خورده بود، چند سرفه كرد و بعد با تعجب به چهره دخترها چشم دوخت:
- مگه چیه؟
پرد در همان حال که می خندید گفت: هيچي عزيزم، محشـــــــــــر شدي! تا حالا اينهمه خوشگلي يك جا نديده بودم.
لورا :
آینه ای را که روی میز بود برداشت و نگاهی به صورتش انداخت و وا رفت. خنده دخترها شدت گرفت. لورا بي توجه رو به اريكا کرد و گفت: کارت عالی بود. معجون هیچ چیزی کم نداره، بهتره برم.
از در بیرون و به سمت حیاط رفت. می تونست آراگوگ را به خوبی ببیند؛ نزدیک شد. قبلا حتی یک بار هم با او صحبت نکرده بود؛ نمی دونست چجوري شروع کنه.
جالبه... داشت نقش دوست صمیمی آراگوگ را بازی می کرد ولی هیچ چیز از آراگورگ نمی دونست. سعی کرد دیالوگ هایی رو که به کمک پرد حفظ کرده بود یکبار مرور کند، اما حتی یک کلمه هم در ذهنش نمانده بود! (این نشان دهنده ی هوش سرشار این آدمه! )

- سلام آرگو!
اراگورگ با لبخندی به دوست دخترش نگاه کرد و گفت: چطوری عزیزم؟ دیر کردی... چیزی شده؟
لورا كه داشت از تو چندشش می شد، گفت: نه چیزی نیست. برای اون دختره لورا ناراحت بودم، داشت گریه می کرد. به خاطر اینکه دفتر تکالیفش رو ازش گرفتی ناراحت بود، گناه داره... پسش بده. آخه چرا این جوری رفتار می کنی؟
آراگورگ با تعجب جواب داد: اما تو که خودت گفتی این کار رو بکنم؟ خودت گفتی می خوای اذیتش کنی؟
لورا با تعجب ابرويش را بالا انداخت! کم کم داشت به شخصیت واقعی آليشيا پی می برد. به ساعتش نگاه کرد، خندید و گفت: حالا بدش؟ گناه داره.
آراگورگ از توی کیفش یک دفتر تمیز و مرتب درآورد و در دستان لورا گذاشت. لورا دستش را برای آرگو تکان داد و دور شد و اراگوگ رو با كلي علامت سوال تنها گذاشت!
در راهرو پرد و اريكا با نگرانی منتظر بودند. لورا همونطور كه سمت اوندو ميدويد، تغییرات آغاز شد و بعد از چند دقیقه لورا صورت خودش را داشت.
- لورا... ازش گرفتی؟
سرش را به علامت تایید تکان داد و دفتر را نشان داد.
- باید حساب ارگو رو برسیم...
لورا حرف پرد را قطع کرد و گفت: همش کار آليشيا بود. اون آرگو رو وادار کرده. بريم آليشيا رو از تو كمد بياريم بيرون كه خيلي كار داريم!
و هر سه نفر از دیدگان دور شدند.

نكته تستي: مگه آراگوگ آدمه اصلا؟

2- عموما چه کسانی در زندگی روزانه خود از تغییر شکل استفاده می کنند ؟

خب، من ديدم كه خيلي ها جواب رو نوشتن و گفتم به جاي اينكار يك آمار بگيرم و بگم كه كدوم دسته ها بيشتر اينكارو ميكنن:

1)جاسوسان
2)کارآگاهان
3)دانش آموزان فضول
4)بی آبروها که جهت ظاهر نشدن با شکل و شمایل خود در جامعه به تغییر شکل پناه می برند.

اصولا این 4 دسته بیشترین آمار استفاده از تغییر شکل را دارند که تعجبی هم نداره!!!


ویرایش شده توسط پردفوت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۷ ۲۰:۴۶:۳۰
ویرایش شده توسط پردفوت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۷ ۲۰:۵۳:۵۰


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۸۷
#5
درباره ساخت یکی از حساب های محافظت شده نمایشنامه ای بنویسید و شیوه ساختن آن را توصیف کنید.

----------------------------------------------------
زن ِ شيك پوشي ميانسال، در حال عبور از كنار بانك بود که نوشته ای طلایی رنگ، نظرش را جلب کرد. از پله های بانک بالا رفت و نوشته را خواند:

طرح حساب های محافظت شده ی گرینگوت آغاز شد!

آرام با خود گفت: این بهترین فرصته که از داراییم محافظت کنم.
وارد بانك شد. برخلاف ميلش، بانك بسيار شلوغ بود و کسی صدای دیگری را نمی شنید. جن ها پشت میزهایشان نشسته بودند و داشتند با دقت کار می کردند. از ميان جمعيت خود را به زور به يكي از ميزها رساند و رو به یکی از جن ها گفت: آقای گرینگوت رو کجا می تونم پیدا کنم؟
جن پیر پاسخ داد: اونطرف، باجه ی 10 !
ساحره سرش را به علامت تشکر تکان داد و به سمت باجه شماره ده رفت. برعکس باجه های دیگر باجه ی شماره ی ده خالی از مشتري بود و هیچکس منتظر نبود. جلو رفت و به مردی که داشت تعدادی کاغذ را می خواند سلام کرد. مرد نسبت به بقیه خوشرو تر بود و با لبخندی جواب داد: احتمالا برای بازکردن حساب اومدید!؟
ساحره سرش را به علامت تایید تکان داد. گرینگوت به جن دیگری اشاره کرد. جن با یک فانوس جلو آمد و با آن ها همراه شد. گرینگوت جلو راه می رفت و با خرسندي گفت: از این طرف، امیدوارم با سرعت مشکلی نداشته باشی!
خودش در یک واگن چوبی نشست و به ساحره نیز اشاره کرد تا در آن بنشیند. زیر لب وردی خواند و واگن حرکت کرد. مسیر سرازیر بود و سرعت واگن زیاد شده بود. کنار پلاکی با شماره ی 37 واگن از حركت ایستاد. پیاده شد و به همراه او ساحر جوان نیز از واگن بیرون پرید. ناخن کوچک جن به قدری بلند بود که به لباسش گیر می کرد. ناخنش را روی قسمتی از در کشید و در با صدای قیژ قیژ بلندی باز شد. تنها نوری که باعث روشنایی می شد، نور فانوس بود. در باز شده و اتاق كوچك خالی بود.
ساحره جوان، جعبه ای چوبی به همراه یک گردنبند به شکل صلیب از کیفش درآورد و آن را روی شیار یکی از سنگ ها گذاشت. قطره ای اشک از چشمانش جاری شد و از آن جا بیرون آمد.
آرام و به طوری که گرینگوت نشنود گفت: جاش این جا امن!
گرینگوت در را بست و چوب دستی اش را بیرون آورد. وردهای عجیبی می خواند. وردهایش به زبان لاتین نبودند. زبان خاصی داشتند: ساسوچي... ريدكاتو... ثتمونات... خوموناس!
از سر چوب دستی نورهایی با رنگهاي متفاوت بیرون می آمد و فضا را هر لحظه به رنگي درمی آورد. پس از چند دقیقه 7 حلقه ی رنگی نمایان شد. گرینگوت چوب دستی اش را در جيبش گذاشت.
رو به ساحره ی جوان کرد و گفت: هرگز کسی به جز شما، نوادگانتون و اجنه نمی تونند از این حلقه ها رد بشن. این شگرد منه، این جا هر چیزی محافظت میشه.
ساحره دوباره به در نگاه كرد. به همراه گرینگوت و جن دیگری که همراهشان بود سوار واگن شد و واگن دوباره حرکت کرد. وقتی واگن از حرکت ایستاد ساحره با متانت خاصی از بانک خارج شد. دیگر خیالش راحت بود.


ویرایش شده توسط پردفوت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳ ۱۹:۵۵:۰۹


Re: كلاس ماگل شناسي
پیام زده شده در: ۱۳:۵۳ یکشنبه ۲ تیر ۱۳۸۷
#6
در مورد عجایب هفتگانه و بناهای مهم و تاریخی جهان تحقیق کنید . تحقیق باید بصورت جامع و کلی باشه ، فقط یک بنا یا یکی از عجایب (25 امتیاز) (رول)

از قفسه ی چوبی کتابی با جلد آبی رنگ برداشت و روی نزدیک ترین میز نشست. نگاهی به فهرست انداخت و سپس صفحه ی کثیفی را باز کرد. از گرد و خاک به سختی نوشته ها دیده می شد.
بالای صفحه نوشته بود: اهرام مصر
شروع به خواندن کرد؛ مطالب جالب بودند. قسمتی را بلند خواند:
این سازه نتیجه ی این همکاری بین ماگل ها و جادوگران است و به خوبی تاثیر جادوگری در این بناها دیده می شود.برای مثال اتاق های مخفی که برای کسی به جیز ارباب خود و ماموران باز نمی شدند میتواند دلیل قانع کننده ای باشد.

دستش روی کتاب بود و چشمانش خط به خط با نوشته بالا و پایین می رفتند. ورق زد؛ صفحه ی بعد در مورد هرم بزرگ جیزه بود.

این هرم بزرگ با سه نام شناخته می شود:هرم خوفو، هرم خئوپس و هرم بزرگ جیزه.قدمت این بنای تاریخی به 2900 سال پیش از میلاد مسیح باز می گردد.


همان طور که در حال خواندن بود دستی به پشتش خورد و صدای دختری آمد: سخت مشغولی...کاش من هم مثل تو این قدر درس خون بودم.
پرد خندید و اجازه داد تا لورا کنارش بنشیند. دوباره سرش را در کتاب برد.

این هرم بزرگ به دستور خوفو ساخته شد. اعتقاد مصریان باستان به زندگی در جهنم زیاد نبوده م و همه در فکر رفتن به بهشت بودند!
هرم بزرگ جیزه از عجایب هفت گانه و در واقع تنها بازمانده این هفت بنای اعجاب آور جهان باستان به شمار می آید. چگونگی ساخته شدن این هرم هرگز به طور قاطع معلوم نشده است و درباره آن نظرهای مختلفی وجود دارد.بنا به گفته هرودوت، تاریخ نگار یونان باستان، بنای هرم 30 سال طول کشیده است و صد هزار برده برای ساختن آن به کار گرفته شده اند.

کمی چشمانش را مالید و دوباره شروع به نوشتن روی کاغذ پوستی ای که جلویش بود کرد.

نظریه دیگری نیز سازندگان هرم را کشاورزانی عنوان کرده است که به دلیل طغیان رود نیل در فاصله ماههای تیر تا آبان، به کار ساختمان میپرداختند و برای آن دستمزد میگرفتند. طغیان رود به حمل و نقل سنگهای بنا نیز کمک میکرد. این سنگها از راه دور آورده میشد و هریک حدود 2.5 تن وزن داشتند. زمان ساخته شدن هرم سالهای 2566-2589 قبل از میلاد تخمین زده شده است و بیش از 2,300,000 بلوک سنگی در آن به کار رفته و ارتفاع آن- پس از از بین رفتن 9 متر از قسمت بالای آن- در حال حاضر به 140 متر می رسد. این هرم بزرگترین و قدیمی ترین هرم جیزه به شمار می آید.

لورا وقتی خط آخر را خواند با ناراحتی گفت: کاش بیشتر بود.
پرد لبخندی زد و گفت: بالاخره تکلیفم تموم شد. ول کن...دیگر خودم یه پا فرعون شدم!
و هر دو با خوشحالی بلند شدند و به سمت میز مادام پینس رفتند.
پرد گفت: ممنون. کارم تموم شد.
مادام پینس کتاب را برداشت و اسم پرد را خط زد و با لبخندی آن ها را بدرقه کرد.


معرفی یک جادوگر قدیمی که به ماگل ها کمک میکرد و ارئه ی کمک هایش،از تخیل خودتون(5 امتیاز)(خارج از رول)[
نام کامل:حمید بن صالح
شغل:جادوگر
توضیحات:این جادوگر خبره در ساخت هرم جیزه کمک های بسیاری کرد.او جادوگر بی کاری بود که در ازای هیچی() برای فرعون کار می کرد. این جادوگر با استفاده از وردهای متفاوتی که خودش خلق کرد توانست این ساخته ی عجیب رو به وجود بیاره و این که کلی کارگر در مدت 20 سال این هرم رو ساختند عزیزم همه کشکه.این ماگل ها حرفهاشون بی شاخ و دمه! اون با نظام خاصی کارهاش رو انجام می داد و در آخر زیر یک سنگ بزرگ لهیده شد و جانش رو داد به شما!!!!


ویرایش شده توسط پردفوت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲ ۱۴:۲۶:۵۴
ویرایش شده توسط پردفوت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۲ ۱۴:۳۱:۴۴


Re: گفتگو با ناظران *محفل ققنوس*
پیام زده شده در: ۱۹:۰۷ شنبه ۱ تیر ۱۳۸۷
#7
سلام.مثل این که پست من دیده نشده.من پرسیدم که موضوع خانه ی شماره دوازده گریمالد خیلی رفته جلو و من نمی تونم سوژه رو بفهمم که پست بزنم.خواهش کرده بودم که یک خلاصه ی کوتاه از سوژه بزارید تا تازه واردینی مثل من هم بتونن کاری بکنن در اون تاپیک!ممنون میشم اگر ایندفعه بخونید پستم رو!

بله...پست قبلیتون رو ندیدم! این پرسی حواس نمیزاره برای آدم!
خلاصه سوژه


ویرایش شده توسط آلبوس سوروس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۲۱:۰۶:۳۰


Re: حياط هاگوارتز
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ شنبه ۱ تیر ۱۳۸۷
#8
من قصد بی احترامی ندارم ولی ببخشید هرگروهی برای خودش ارزشی داره.هرکسی گروهش رو دوست داره.از دوستان می خوام به گروه های همدیگر توهین نکنن.از من گفتن بود.شنیدنش از شماها باشه!



Re: كلاس پيشگويي
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ شنبه ۱ تیر ۱۳۸۷
#9
رولی بنویسید و در اون پیشگویی ضعیفی رو خودتون انجام بدید و یا با کمک گرفتن از کتاب های قدیمی پیدا کنید و بیارید ! ( 25 نمره )

لورا، دوست صميمي اش كنارش نشسته بود و مضطرب به او چشم دوخته بود. سرش پایین بود و به گوی سفید رنگی خیره شده بود. حتی پلک نمی زد؛ تصاویر نامفهوم بود.
- یه چیزی می بینم! مثل... اَه نامفهومه! چیز اي تندي از جلوی چشمهام رد میشه.
اتاق کاملا تاریک بود و دستان دختر روی گوی می چرخید و ميچرخيد تا گوشه ای چیزی دید.
- وای...این ها رو می شناسم. اِما و دنیس با هم روی مبل تالار نشستن. دارن حرف می زنن...امّا این ها که همیشه با هم دعوا داشتن.
و با تعجب به گوی خیره شد. دوباره سرش را بالای گوی برد. تصاویر واضح تر شده بودند. می توانست به راحتی خودش را کنار تابلوی اعلانات ببیند که کارنامه اش را در دست دارد و ... و ممتاز شده است. جيغ زد:
- غیر ممکنه! من هيچوقت نميتونم ممتاز بشم.
خوش حالی در چهره اش دیده می شد، خوشحالي همراه با شك! با یادآوری این که پیشگویی هایش دقیق نیستند، دوباره همان چهره ی اخمو را بخود گرفت.
کتاب "پیشگویی مقدماتی"جلویش باز بود و سعی می کرد بر اساس ان همه چیز درست پیش رود. با استرس زياد کتاب را بست و پارچه ای روی گوی انداخت و از اتاق بیرون رفت.

فردا صبح...روز دادن کارنامه ها

بچه ها پشت سر هم صف شده بودند تا کارنامه ها را بگیرند. صف جلو می رفت و با اين جلو رفتن دل پرد مثل سیر و سرکه می جوشید. صبر کردن برایش سخت بود.
- پردفوت!
پرد پاشو جلو گذاشت. قلبش محكم به قفسه سينه اش ميزد. چشمانش را بست و از صف بیرون رفت. گوشه ای ایستاد و ورق را برعکس کرد و به پایین صفحه خیره شد.
نوشته بود: مشروط!

2. چرا بعضی از پیشگویی ها ضعیف و نادرست از آب در میاد ؟ توضیح بدید ! ( 5 امتیاز )

1)اگر شخص بدون دقت و تمرکز کار خود را شروع کند مطمئنا پیشگویی نادرست خواهد بود.
2)هم چنین هنگامی که شخص با بی تجربگی از پیشگویی کردن استفاده می کند،امکان غلط بودن آن بسیار زیاد است.
3)انجام کار بدون هدف باعث این مشکل می شود.
4)انجام مراحل کار با عجله هم می تواند دلیلی بر این اتفاق باشد.


ویرایش شده توسط پردفوت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۱۴:۲۹:۴۶
ویرایش شده توسط پردفوت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۱۴:۴۸:۱۴
ویرایش شده توسط پردفوت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۱۸:۳۳:۰۹


Re: **همانند يك سفيد اصيل بنويسيد**
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ جمعه ۳۱ خرداد ۱۳۸۷
#10
خط به خط کتاب را می خواند و نکته برداری می کرد.
پسری با موهای خرمایی رنگ با یک دسته کتاب کنار او نشست.
_سلام پرد.سخت مشغولی نه؟
پرد سرش را به سمت او چرخاند و سرش را به علامت مثبت تکان داد.
_کمک می خوای؟
پسر معمولا اعصاب پرد را خورد می کرد،این بار پرد کتاب ها و کیفش را برداشت و به سمت میز دیگری رفت.نیاز به تمرکز داشت.
دوباره کتاب را باز کرد و به صفحه ای که در حال خواندن آن بود برگشت،جمله ای توجهش را به خود جلب کرد.
ممکن است روح مرگخواران در دیگر انسان ها رخنه کرده و این کار مجازات زیادی را مشمول می شود.
کتاب را بست و با خشنودی راه افتاد.راز را پیدا کرده بود.با شوق و ذوق پشت دختری زد و گفت:وای...باورت میشه؟من...
اما دختر برگشت.ارشد بود.با دوستانش نگاه تحقیر آمیزی به پرد کردند و رفتند.خجالت کشیده بود.
به شتاب به اتاق دامبلدور رفت.شاید مهمتر بود تا او اول از همه بفهمد.
_سلام...من پیدا کردم.
دامبلدور همان لبخند ملیحش را به لب نشاند و گفت:خب...بگو؟
پرد با بی تابی جواب داد:ممکنه زیاد خوشحال نشید.اما در هاگوارتز روح یکی از مرگخوارها به شکل یکی از بچه ها دراومده.در واقع از جسم خودش جدا شده و به جسم یکی وارد شده که ...متاسفانه اگر روح مرگخوار بیاد بیرون کسی که پذیرای روح اون بوده شانسی برای زنده موندن نداره.روحش از بین میره.
دامبلدور چشمانش را بسته بود.هیچ چیز نمی گفت.اما ناگه پاسخ داد:ماموریت جدید محفل رو به تو می سپارم.
پرد داشت به تندیس ها و کتاب های داخل کتاب نگاه می کرد که با حرف دامبلدور از جا پرید:چی؟من تازه کارم.تجربه ای ندارم
_این همه دقت برای یک محفلی عالیه.بنابراین تو این موضوع رو دنبال کردی و خودت هم به انجام می رسونیش.
پرد دستپاچه شده بود و در عین حال پشیمان از آمدنش به دفتر دامبلدور.اما ناچار بود...پس با قاطعیت گفت:بله.حتما







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.