حالا من یحتمل نیستم ولی خب دلفی، اینستاگرام خیلی نت می بره :)) راحت ترش اینه که از طریق اسکایپ وارد عمل شین و اینا. سرعت بهتره و نت کمتری هم خرج می شه.
He is Nostro dis Parter
Nostr' alma Mater...
والا با این اوصاف که افتاد پن شمبه، یه کمی شاید حضورم زیر سوال بره. ینی امتحانای من خب اول بهمن تمومن و میتینگ اومدن به معنای چهار روز ول معطلی و نرفتن به خونه اس که خب کیلومترها با دانشگاه فاصله داره :)) باید ببینم می صرفه در کل که چند روز الکی بمونم و بعد برم خونه یا نه. اینه که شما حضور من رو روی حداقل هفتاد و حداکثر هشتاد درصد در نظر بگیر :دی
He is Nostro dis Parter
Nostr' alma Mater...
اینجانب اگه هنوز خبری باشه میام
He is Nostro dis Parter
Nostr' alma Mater...
من در تکمیل گزارش کوین باید عرض کنم که مردک این پیرمردی که کشیدی منم آخه؟ :))
"گزارش یک تولد" یا "How I didn't meet your mother"
قضیه به این صورت بود که ساعت ده از شهر نورانی قم (به قدری نورانی که هیچی اصن معلوم نیست توش) و دانشگاهی که لای بوتههاش نگهبان قایم شده به سمت تهران راه افتادم. در راه خواب به چشمم نیامد (همچو آن سه روز قبلش که نبود یار و نبود کار و نبود هار؟ قافیه ندارم.) و سعی کردم با سیگار سر کنم، که بعد دیدم پول ندارم، بهمن خریدم، بهمنم دیگه نمیشه کشید اصن :))
خلاصه رفته بودیم روبروی سینما بهمن (یه کانکشن عجیبی حس میکنم :0؟ ) و منتظر بودیم این همراهان غیرسایتی من و ویلبرت و البته خود ویلبرت بیان. بعد ویلبرت قرار بود زنگ بزنه، اینطور که مشخص بوده شمارهی من رو نداشته و اصن بهم زنگ نمیزده :دی بعد خلاصه بعد از اینکه جلوی سینما بهمن یه پیرمرد که از فامیلهای دامبلدور بود یه ساعت تمام کنارم نشست، بعده دو تا حرکت کارمایکلانه زده و از محل متواری شدم (کار سختی هم بود :))) ) و چون یاروها نیومدن، خودم به سمت کافه راه افتادم و اینا.
بدین صورت به کوچهی کافه دار رسیدیم که قبلن سکو داشت، بعد الان سکو نداره :دی بعد توی کوچه یکی بود که گرد بود، یکی بود که گرد نبود. بعد این دو گرد و غیرگرد داشتن میرفتن توی کافه که عر زدم "نرین!" که خوشبختانه به جای کار دیگهای، نرفتن بالا. بدین صورت بود که با مردان چترصورتی به دست، باروفیو و هاگرید ملاقات کردیم.
به هاگرید بهمن تعارف کردم، بعد گفت نمیکشه. خیلی بهم بر خورد.
رفتیم بالا و روی کندههای درخت نشستیم و رودولف رو دیدیم. بعد رودولف اینجوری بود: «سلام... کیکو بیارین بخورین... خوبی؟ بشین حاجی بشین... کیکو بیارین بخورین...» و یه همچین روالی در کل :)) رفتیم نشستیم پیش ویلبرت و دوستهای غیرایفاییش و منم عینک ویلبرت رو زدم که خیلی بهم میاومد، ولی ویلبرت ازم دزدیدش. حسادته دیگه.
بعد اون وسط یه تعارف بهمن به هاگرید زدم که این بار به روی خودش نیاورد. خیلی بهم بر خورد.
از اینجا تا خروج از کافه، وقایع برای من روند خاصی ندارن راستش :)) ینی یادم نمیاد جدن که کدوم اتفاق زودتر افتاد :)) در کل بدون ترتیب این اتفاقا افتادن:
1. سروین (همراه ویلبرت) کیک کوبید به صورتم. منم کیک کوبیدم به صورتش. دستمم کثیف شد که مالیدم به لباس ویلبرت. :دی
2. دوربین افتاد دستم. ده دوازده تا عکس از چیزایی گرفتم که تا همین الان که دارم اینو مینویسم، دارن پاک میشن :))
3. دو تا کوکا سفارش دادیم که دو تا پپسی آوردن برام :/ بعد یکی رو نصفه خوردم و بقیشو ریگولوس ازم دزدید (انقد حرفهای دزدید که اگر اونجا بودین، فک میکردین خودم دارم لیوان رو بهش میدم) و بعد توی باقیموندهاش کیک ریخت و گفت کی این - نوشابه همراه با کیک به صورت مخلوط - رو میخوره. منم رگ بارنی استینسونیم زد بالا، در درونم عر زدم چلنج اکسپتد! ولی در بیرون گفتم بده بخورم - کیک و نوشابهی مخلوط رو. دیگه نمیخوام در موردش حرف بزنم، ولی خب خواب راحتی در طول شب نداشتم.
4. پانتومیم بازی کردیم که باید بگم هیچ ایدهای نداشتم توی کدوم تیمم و هی کلاً سعی میکردم جواب حدس بزنم. مث اینکه یه وقتایی نباید حدس میزدم :))
5. ربط مجله به قسطنطنیه رو هم من یادمه نفهمیده بودم. گول رو به شقیقه راحتتر میشه ربط داد :))
6. در تمام مدت یه کاری که بقیه میکردن، من و سروین داشتیم صوبت میکردیم و همراهم یه سری عکس گرفت که جدن راضی نیستم ازشون :))
7. کسی نمیدونست چرا چری بری سفارش داده شده، بیشتر از همه هم کسایی که سفارش داده بودن :))
8. لپ تاپه اطلاعات رو منتقل نمیکرد لامصب :/
9. کیک تقسیم کردن که من نخوردم. آقا به شیر، به پیغمبر، من کیک نخوردم، پولشو نگیرین ازم :))
10. هاگرید هم تعارف بهمن رو هی رد میکرد. خیلی بهم بر میخورد.
بعد اینجا همه به بیرون گریخیتیم. حدود یه ربع همه اونجا بودیم. من که یه گوشه نشسته بودم آهنگ گوش میکردم و موزیک ویدیو میدیدم و طبق نقاشی غلط کوین، لپتاپ به دست خیابونها رو میطیییدم :)) بالاخره بعد از اینکه فهمیدم در همین زمانی که نشسته بودیم یه گوشه، چندین مورد زد و خورد، گربهبازی در ملأ عام، هد بنگ همراه با آهنگهای بند گوست، دزدیدن یواشکی کمل آبی از باروفیو (بدون اینکه بفهمه، ازش بپرسین میگه که نفهمیده) و الخ اتفاق افتادن.
بعد من به هاگرید بهمن تعارف زدم که قبول نکرد. بر خورد.
رفتیم پارک لاله و توی راه بالاخره کوین فهمید تیشرتم چیه (همونجور که در تصویر میبینید :دی) و همراه بنده چندین مورد پخ داشت و آقای نگهبان چنان نگاه کرد که ویلبرت و هاگرید تصمیم گرفتن خیلی فوری ایمان بیارن تا شاید آقای نگهبان بیخیال شه :)) یه کیک تاینی هم اون وسط بود که کسی نمیخوردش و تهش هم پارک لاله تنهاش گذاشتیم تا برای خودش هدف زندگی پیدا کنه.
خلاصه اینکه نیم ساعت اینجورا یه گوشهی پارک نشستیم و کوین هم که قبلش رفته بود تهش هم همه رفتیم خونههامون. :دی
منتها خب هاگرید هم تعارف بهمن رو پس زد. جدن بهم بر خورد.
+خودتون هر جایی، هر جوری که خواستین شکلک بذارین، من آزادتون میذارم :))
++رد کردن بهمن کار زشتی بود به نظرم. بهم بر خورده.
+++نقاشی کوین دروغینه و من خیلی اندرو گارفیلدتر از چیزی ام که در تصویر میبینید. اصن موهای من آشفته بودن :)) این چه موهاییه؟ کی بهت مدرک نقاشی داده؟ کی گفته قلم بر دست بگیری جوانک؟ چرا منو پیرمرد کشیدی آخه؟ :)))
He is Nostro dis Parter
Nostr' alma Mater...
آقا منم قطعی کن. الان سه شنبه محسوب می شه هنوز، ها؟ :))
+ساعت جلسه رو من ندیدم اینجا یا نزدین؟
++من یه همراه هم دارم. خودم قطعی ام، همراهم قطعی نیست :))
ویرایش شده توسط ادی کارمایکل در تاریخ ۱۳۹۵/۱۰/۲۹ ۳:۲۱:۵۹
He is Nostro dis Parter
Nostr' alma Mater...
من احتمالن تهرانم اون روز. میام یه چایی می خورم می رم شاید :)) من رو بذار توی لیست احتمالی ها
He is Nostro dis Parter
Nostr' alma Mater...
لوک جان این قضیه که توی سایت هری پاتری همچین اتفاقی بیفته مشخصه :دی
الان توی آردا هم لوتر و هابیت و امثالهم رو برترین فلان های تاریخ می دونن :دی بماند که توی همین جریانات، د گادز دمسلوز/ایزدان هم آقامون آسیموف بود که ارباب حلقه ها رو هم برد و بهترین کتاب ژانری قرن شد :دی و اصن توی رای ها نبود :)) (چاپ نشده بود البته توی ایران، ولی در کل :دی)
و تخیلی خیلی کلیه به نظرم. ینی وحشت و ساینس فیکشن رو هم باید در نظر بگیره. در همین راستا، بنده همینجوری پنج تا رای ول می دم و می رم :))
1. مردی بر قلعهی رفیع / The Man in the High Castle از مرحوم و پیامبر زمانه ی خویش و اینا، آقا و سرورمون (سَروَر، نه سِروِر :-" ) فیلیپ ک. دیک
2. بنیاد / Foundation از آیزاک آسیموف
3. ارباب حلقهها از حاج آقا جی آر. آر. تالکین
4. ندای کتولهو / Call of Cthulhu از فلان وحشت، هاوارد لاوکرفت
5. (کراش شدید بنده اس، اهمیت ندین :دی) صفحهجهان / Disc World از مرحوم تری پرچت
(جا داره یادی کنیم از شوالیه های بدنام از دیوید گمل که هر جوری فک کردم جا نمی شد :دی)
+و آهان، ببین لوک، دقیقن از زمان شروع هری پاتر و حماسه ی دارن شان بود که این موج یانگ ادالتی و تینیجری افتضاح مد شد. توایلایت، هانگر گیمز، دایورجنت، د میز رانر و امثالهم. ینی دقیقن یه فازیه که موجش اومده و یارو تینیجر امروزیه اینو بهترین فلان ژانری امروزی و ممکن می دونه :دی یارو دیگه پا نمی شه بره ویلیام گیبسون بخونه مثلن :دی می گه نه، دایورجنت خوبه، یارو درگیری های احساسی مزخرف داره :))
He is Nostro dis Parter
Nostr' alma Mater...
لوک چالدرتون به چیز خوبی اشاره کرد... آقای ریک ریوردن.
ببین یه کمی مثالت بده به نظرم. ینی درسته ریوردن ول نمی کنه مجموعه رو، منم فن ایشون و کاراشون نیستم، سه سال پیش که عملن تینیجر بودم، خیلی خوشم می اومد از کاراش :دی ولی می دونی؟ ریوردن، دقیقن از جلد اول پرسی جکسون، تا همین مگنوس چیس (بلاد آو اولمپوس منتشر شد؟)، تغییر نکرده. یارو توی یه سطح و لول، حالا به بد و خوبش کاری نداریم، کل مجموعه هاش رو نگه داشته. دمیگاد فایلز، دمیگاد دیاریز، پرسی جکسون، وقایع نگاری کین، قهرمانان اولمپوس، مگنوس چیس... همه شون توی یک سطحن و به شدت مشابهن حتی :)) ولی رولینگ از لحاظ کیفیت کاری، به دارن شان بیشتر شباهت داره. فقط حماسه ی دارن شان رو مثال می زنم که حد تشابه مشخص شه. همونجور که می دونین، حماسه ی دارن شان چهار تا سه گانه اس در واقع. ینی دوازده جلد یک سره نیس به اون صورت، و شما هر سه گانه رو جدا ببینی، جدا از تشابه اسمی مثلن ( مثل سه گانه ی سومش. شکارچیان صبح، فلان ظهر، فلان شب اینا یا همچین چیزی :دی)، تشابه نثری داره. خود دارن شان توی هر سه گانه اش به یه حدی از کمال توی نویسندگی می رسه. رولینگ هم همینطور بود. ینی می تونم بگم که قشنگ از جلد اول تا هفتم که هری رشد می کرد، رولینگ هم رشد می کرد. و دقیقن هم مثلن وقتی حماسه ی کرپسلی رو دارن شان منتشر کرد و به نظرم گندش رو در آورد، حالا درسته به بلوغ نویسندگی رسیده بود، رولینگ هم همین بود. کوییدیچ در گذر زمان و هیولاهای شگفت انگیز و خونه زندگیشون، شاید یه کمی روال باشه... ولی داستانای کوتاه، همین مدرسه ی جادوگری آمریکای شمالی که اخیرن توی پاترمور دیدم(اینجا هم دیدم البته :)) ) و هر چیزی. این دیگه گندش رو در آورده، دارن شان هم داشت گندش رو در می آورد که فک کنم بالاخره فهمید و متوقف شد :))
ولی ریوردن به نظرم از اول داشت گند می زد، هنوزم می زنه و گندِ گند زدنش رو در اورده :))
He is Nostro dis Parter
Nostr' alma Mater...
نظر من اینه که وقتی یه فرنچایزی تموم می شه، و بعد از یه مدت ادامه پیدا کنه، ینی گندش در اومده. ینی چی؟
آره، ما دیسک ورلد/صفحهجهان داریم که چل-پنجاه تا کتابه. کتابای استاد تالکین رو داریم که هنوز به همت پسرش دارن ادامه پیدا می کنن (حالا ادامه ی داستان نیستن، ولی خب :دی) و امثالهم. اینا تموم نشدن، بنابراین اینکه هنوز ادامه پیدا می کنن عادیه. هری پاتر؟ نه ساله تموم شده. رولینگ ولش کرد (کتابا رو). کتابای تازه نوشت. منتها یه چیز مشخصه (و به نظرم غیر از این فکر کردن چیز غیرعادی ایه) که بعد از اینکه به موفقیت قبلی نرسید، دوباره رفت سر وقت هری پاتر. چرا؟ چون می دونه پاترهدهایی هستن که (ببخشید که همچین چیزی می گم) بدون هیچ فکر اول یا دومی، می رن می بیننش و هیجان زده می شن.
رولینگ نماد در آوردن گند یه چیزیه به نظرم :)) پاترمور و این صوبتا، الانم که این... واقع بین باشیم، گندش رو در آورده :)) (البته همچنان به نظرم مجموعه ی اوریجینال هری پاتر، از بهترین کتابای یانگ ادالتی ان که وجود دارن)
He is Nostro dis Parter
Nostr' alma Mater...
فک کنم سپر مدافع من ددپوله :-؟ هوم؟ :-؟
He is Nostro dis Parter
Nostr' alma Mater...