هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ چهارشنبه ۲۰ دی ۱۳۹۶

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-ارباب...خ...خ...خام؟ خام واقعی؟ نپخته؟ خون آلود؟

لرد شروع به لیس زدن دستش کرد. ولی وقتی نگاه متعجب لینی را دید فورا متوقف شد.
-بله...این حرکتی مخصوص گربه هاست. خواستیم امتحانش کنیم. و بله. درست شنیدی. گوشت خام. شنیدیم برای سلامتی خوبه. ما دوست داریم! گوشت ها رو با دقت ورقه ورقه کنین و به صورت منظم تو بشقاب روی هم بچینین.

حال لینی از تصور چنین همچین منظره ای به هم خورد. انگار یادش رفته بود که خودش در دسته حال به هم زن ترین موجودات روی زمین قرار دارد.
-ارباب دیگه چرا خودمون و خودتون رو خسته کنیم؟ دیگه چرا ظرف کثیف کنیم؟ حیوونو بیاریم یه راست گازش بزنین؟



سر میز غذا:


مرگخواران دور میز نشسته بودند و بیشترشان دهان و بینی خود را با دست و دستمال پوشانده بودند.
روی میز چیزی بجز مرغ و گوشت و ماهی و شیر دیده نمیشد. همگی خام و بسیار بدبو! تنها کسی که اشتهایش کاملا باز به نظر میرسید لرد سیاه بود.
-یاران ما...نخورید!

مرگخواران خوشحال شدند. ولی لرد جمله را اصلاح کرد.
-نه نه...منظورمون این بود که ...بخورید!


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲:۴۵ سه شنبه ۱۲ دی ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-تو...الان...ما رو...نیش...زدی؟

لینی وحشت زده شد. خودش هم باور نمی کرد چنین کاری انجام داده است. آنقدر باور نکرد که باور کرد که انجام نداده!
-نه ارباب...نیش نزدم!

نگاه های خصمانه لرد عوض نشدند.
-یعنی می گی ما دروغ می گیم؟

-نه ارباب! اشتباه می کنین. من همچین چیزی نمی گم.
-ما اشتباه می کنیم؟
-نه ارباب. شما هرگز اشتباه نمی کنین.
-یعنی درست می گیم و تو واقعا گفتی ما دروغ می گیم؟

لینی در مخمصه بدی گیر کرده بود! سرخ و سفید شد...تب کرد...لرز کرد...و در اثر این همه احساس و هیجان، ناخودآگاه با صدای "ویزززز" بلندی به طرف لرد سیاه حمله ور شد و نیش دوم را در پیشانی لرد فرو کرد.
لرد حیرت زده به لینی نگاه کرد.
-پیشونی؟ واقعا؟ الان ما کله زخمی شدیم؟

لرد کله زخمی شده بود...لینی هرگز خودش را نمی بخشید.
-ارباب...پیاز برای نیش من خوبه. پیاز بمالم به پیشونیتون؟

-ما بو بگیریم؟ اونم بویی که مخصوص محفله؟

آرنولد قصد داشت بیشتر تفریح کند...ولی قار و قوری که از شکمش به گوش می رسید علامت جدیدی را به او می داد.
-ما گرسنه هستیم حشره...برو برای ما غذا بیار. گوشت...ماهی...فقط دقت کن همشون خام باشن...

لینی مطمئن نبود که درست شنیده...لرد گوشت خام برای خوردن خواسته بود!




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۰:۲۴ جمعه ۸ دی ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰:۱۰ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
سلول‌های مغزی لینی همواره در حال جنبش و تفکر بودن، اما این لحظه از اون لحظه‌هایی بود که نیاز به فعالیت بیشتر و حتی اضافه‌کاری داشت! نظریه‌های مختلفی پیش روی لینی گسترده می‌شه که هرکدوم توسط یک نورون صادر می‌شه.
"- یعنی ارباب متوجه خاصیتی خوب تو نیش من شدن؟
- نه نمی‌شه که، نیش وسیله‌ی دفاعی منه و همواره مضر!
- شاید ارباب می‌خوان بگن چقد مقاوم هستن و نیش من روشون اثر نداره!
- ولی اگه نتیجه عکس بده چی؟ مرگ از آن ماست! "


در همین حین که تعدادی از سلول‌های عصبی لینی قضیه رو تجزیه و تحلیل می‌کردن، تعداد دیگه‌ای از اونا گذر زمان رو تحت کنترل داشتن و به دنبال خریدن زمان بودن. اونا اولین راه حلی که برای فرار به ذهنشون می‌رسه رو به لینی انتقال می‌دن.
- مارو نیش بزنم؟ کدوم مار ارباب؟

آرنولد که اصلا خیال نداشت لردو از نیش خوردن نجات بده جواب می‌ده:
- بله! ما رو نه، مارو نیش بزن!

همون موقع به اذن روونایی صدای فش‌فشی بلند می‌شه و نجینی گوشه‌ای نمایان می‌شه.

- نجینی رو ارباب؟

لرد پفک‌پیگمی که متوجه شده بود به جهت برعکس صحبت کردنش، داره از هدف دور می‌شه، سریع حرفشو تصحیح می‌کنه.
- نــه! نجینی رو نه! ما رو! ما که اربابتیمو نیش بزن ... دیگه تکرار نمی‌کنیما!

لرد اینو در لحظه‌ی آخر و وقتی مجددا تردیدو تو چشمای لینی می‌بینه اضافه می‌کنه. تمام سلول‌های عصبی لینی به حالت fire در میان و در حالی که از وحشت در جای خود می‌لولیدن، دستور نهایی رو صادر می‌کنن...

جلو رفتن لینی همانا و فرو رفتن نیشش در دست لرد نیز همانا!




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ جمعه ۸ دی ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰:۱۰ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ پنجشنبه ۷ دی ۱۳۹۶

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 95
آفلاین
خلاصه: آرنولد پفک پیگمی یواشکی وارد دهن لرد ولدمورت شده و داره از درون کنترلش می‌کنه و مرگخوارا هم از این قضیه اطلاع ندارن. لرد پفک پیگمی () بعضاً حرفای عجیبی می‌زنه، دستورات عجیبی صادر می‌کنه و واکنش‌های عجیبی هم نشون میده...

***


آرنولد درون معده‌ی لرد، بصورت رفت و برگشت، پیاده‌روی می‌کرد و در افکارش سخت درگیر این بود که چطوری می‌تونست لرد رو کمی اذیت کنه.
از ستون فقرات لرد بالا رفت و از لای دهنش، یواشکی نگاهی به بیرون انداخت.

لینی ردای مرگخواریش رو در آورده و حالا مشغول پوشیدنِ نوارهای راه‌راهیِ زرد و مشکی بود.
آرنولد متوجه نوکِ تیز و برّاقِ نیشِ لینی شد...
-

فوراً به درون معده‌ی لرد برگشت تا جمله‌ی بعدیش رو بگه.
امّا منصرف شد.
اون برعکس حرف میزد. خودش این رو می‌دونست. در طول زندگیش، به لطفِ زبونِ برعکسش، خواسته‌هاش هیچوقت برآورده نمی‌شدن.
امّا اون یه ریونکلاوی بود و می‌دونست که چطوری این مشکل رو حل کنه!
پس گلوش رو صاف کرد و دستورش رو منفی کرد:
- لینی، ما رو محکم نیش بزن!

لینی:


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ پنجشنبه ۷ دی ۱۳۹۶

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-ارباب آزادی آخه؟ اونم از نوع مطلقش؟ آخه اینا ظرفیت آزادی دارن؟

لینی نتوانسته بود در مقابل این تصمیم خطرناک سکوت کند! حتی نگاه های خیره و تهدید آمیز لرد هم نتوانست ساکتش کند.
-آخه ارباب...به محض ابلاغ این تصمیم، همین بانز بی ظرفیت شروع میکنه به لخت گشتن! در نتیجه شما نمیبینینش. مثلا ممکنه وارد اتاقی بشین و ندونین که آیا در اون اتاق بانزی وجود داره یا نه. شما مایلین اینجوری زندگی کنین؟ زندگی خصوصیتون مورد تهدید واقع میشه. یا همین کراب...میتونین تصور کنین که اگه آزاد باشه چه جور لباسایی برای خودش انتخاب میکنه؟ آیا آبرویی برای ارتش سیاه میمونه؟ یا رودولف...نه، نه...اصلا درباره رودولف حرفی نمیزنم!

لرد متفکر به نظر میرسید. شاید داشت قانع میشد. لینی حشره قانع کننده ای بود. برای همین فرصت را غنیمت شمرد.
-ارباب این اصلا منطقی نیست...کمی فکر کنین.

ولی جوابی که گرفت چیزی نبود که انتظارش را داشت.
-ما فکر نمیکنیم! عمل میکنیم پیکس. از دستورات ما سرپیچی نکنین!




ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ جمعه ۱ دی ۱۳۹۶

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لرد چوبدستیشو به طرف در میگیره و وردی رو با عصبانیت میخونه. در بشدت باز میشه. ولی کسی پشتش نیست.
لرد به در نزدیک میشه.
-کی تو رو زد؟

در خمیازه ای میکشه.
-به تو چه!

در بی ادبه...ولی لرد هم خوب بلده بی ادبا رو ادب کنه. لگدی به در میزنه و سوالشو تکرار میکنه.
-کی تو رو زد؟

در آخ بلندی میگه و اشک تو دستگیره ش جمع میشه.
-خودم زدم بابا. یه خصومت کوچیکی با خودم داشتم...زدم! چراقضیه رو پیچیده میکنی؟

لرد به طرف لینی برمیگرده.
-یادداشت کن ویزو!

لینی دفترچه ای به ابعاد میلیمتری از زیر بالش در میاره. لرد شروع به صحبت میکنه.
-ما دقت کردیم و دیدیم همه چی اینجا زیادی سفیده...چیز...یعنی سیاهه. ما از رداهای مرگخوارا خوشمون نمیاد. بهشون بگو دیگه لازم نیست ردای مرگخواری بپوشن. هر کی هر چی خواست بپوشه...آزادی مطلق!


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰:۱۰ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
اصولا وقتی در کوبیده می‌شه، انتظار می‌ره لحظاتی بعد باز بشه و شخصی در آستانه‌ی در نمایان شه. حداقل تو محفل که اینطور بود. حتی بعضا دیده شده در بدون خبر قبلی از جا کنده شده و ویزلی‌ای آویزون بر اون کف زمین پخش می‌شد!

بنابراین آرنولد برای ورود کسی که در زده بود منتظر می‌مونه. هی منتظر می‌مونه. خیلی هم منتظر می‌مونه! اما این منتظر موندنش باعث نمی‌شه که صفت منتظر خجالت بکشه و انتظارشو به سر برسونه. خبری از باز شدن در و ورود هیچ‌کس به اتاق نبود!
آرنولد کمی فکر می‌کنه. شاید باید اجازه‌ی ورود رو صادر می‌کرد!
- آمم... میتونی بیای تو.
- اومدم ارباب!

لرد هر انتظاری داشت، غیر از این فریادی که از بیخ گوشش بلند شده بود. البته لرد که نه در واقع، بلکه آرنولدی که تو وجودش رخنه کرده بود و کنترلش می‌کرد!
- آهای! چته تو ویزو؟ ... اصن چجوری اومدی تو؟ ما رو آشفته کردی!
- ویزو؟

لینی بعد از مقادیری تعجب کردن از بابت طرز صحبت لرد ادامه می‌ده:
- از سوراخ کلید در ارباب. مثل همیشه.

مثل همیشه... شاید آرنولد باید بیشتر دقت می‌کرد و کم‌تر سوال می‌پرسید!

در حالی که چشمای لرد جستجوگرانه اطراف اتاق در حرکت بود تا پورت‌کی مناسبی رو برای لینی برگزینه، لینی صحبت کردن رو از سر می‌گیره.
- ارباب داشتم تو راهرو ویز ویز می‌کردم که صدای قهقهه‌تونو شنیدم. چیزی شده آیا؟

توجه لرد از اشیای اتاق و لینی برگرفته می‌شه و به جاش به در دوخته می‌شه.
- اگه تو از سوراخ در اومدی و در نزدی پس کی در زد؟




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۵:۵۰:۱۰ پنجشنبه ۱۷ خرداد ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های‌بسته شده
پیام: 5466
آفلاین
اصولا وقتی در کوبیده می‌شه، انتظار می‌ره لحظاتی بعد باز بشه و شخصی در آستانه‌ی در نمایان شه. حداقل تو محفل که اینطور بود. حتی بعضا دیده شده در بدون خبر قبلی از جا کنده شده و ویزلی‌ای آویزون بر اون کف زمین پخش می‌شد!

بنابراین آرنولد برای ورود کسی که در زده بود منتظر می‌مونه. هی منتظر می‌مونه. خیلی هم منتظر می‌مونه! اما این منتظر موندنش باعث نمی‌شه که صفت منتظر خجالت بکشه و انتظارشو به سر برسونه. خبری از باز شدن در و ورود هیچ‌کس به اتاق نبود!
آرنولد کمی فکر می‌کنه. شاید باید اجازه‌ی ورود رو صادر می‌کرد!
- آمم... میتونی بیای تو.
- اومدم ارباب!

لرد هر انتظاری داشت، غیر از این فریادی که از بیخ گوشش بلند شده بود. البته لرد که نه در واقع، بلکه آرنولدی که تو وجودش رخنه کرده بود و کنترلش می‌کرد!
- آهای! چته تو ویزو؟ ... اصن چجوری اومدی تو؟ ما رو آشفته کردی!
- ویزو؟

لینی بعد از مقادیری تعجب کردن از بابت طرز صحبت لرد ادامه می‌ده:
- از سوراخ کلید در ارباب. مثل همیشه.

مثل همیشه... شاید آرنولد باید بیشتر دقت می‌کرد و کم‌تر سوال می‌پرسید!

در حالی که چشمای لرد جستجوگرانه اطراف اتاق در حرکت بود تا پورت‌کی مناسبی رو برای لینی برگزینه، لینی صحبت کردن رو از سر می‌گیره.
- ارباب داشتم تو راهرو ویز ویز می‌کردم که صدای قهقهه‌تونو شنیدم. چیزی شده آیا؟

توجه لرد از اشیای اتاق و لینی برگرفته می‌شه و به جاش به در دوخته می‌شه.
- اگه تو از سوراخ در نیومدی و در نزدی پس کی در زد؟


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۶/۹/۲۵ ۱۴:۵۵:۱۰



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲:۲۷ شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۶

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بلاتریکس خشمگین از این که آرسینوس دقیقا مثل او تعجب کرده، چشم غره ای به او رفت و به طرف لرد سیاه برگشت.
-ارباب حالتون خوبه؟ کابوسی که دیدین اینقدر بد بود؟ منو می شناسین؟

لرد سیاه چهره غمگینی به خودش گرفت!
-اوه...بلا...می شناسمت. حالمون خوب نیست. می شه دست ما رو بگیری؟

بلاتریکس از مرلین خواسته پرید و دست لرد را گرفت. ولی به محض برخورد دستش با دست لرد سیاه، غیب شد!
صدایش از پشت در خروجی به گوش می رسید!
-من چطوری اومدم اینجا؟....اونم درست تو اون لحظه...نهههههههههه!

لرد سیاه لبخند شرورانه ای زد!

آرسینوس نبودن بلا را غنیمت شمرد.
-ارباب...چیزی لازم دارین براتون بیارم؟

لرد به جامی که روی میز بود اشاره کرد.
-منو ارباب خطاب نکن. خوشمان نمی آید! و اون آب رو بده بنوشیم. گلویمان خشک شد.

آرسینوس به شکلی بسیار خودشیرینانه به طرف جام شیرجه زد. ولی به محض برخورد دستش با جام، او هم غیب شد...

لرد سیاه قهقهه بلندی زد...البته ناخودآگاه...
-این یکی رو هم پرت نکردم بیرون. این تفریح مورد علاقه من نیست. من استاد بیرون کردن همه نیستم! اینطور که معلومه اینجا قرارنیست خیلی خوش بگذره. خوب نشد اومدما! برده ولدمورت...یه خمیازه بکش. خوابم گرفت!

درست در همین وقت در اتاق لرد به صدا در آمد!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.