کار گردان : کات کات ..یک جای قضیه مشکل داره ... این مال اینجا نبود ...
هرمیون : بله آقای کارگردان طبق مطالعات من این قسمت دو صفحه بعد از تیکه ی قبلیه ...اول باید من بچه ها را جمع میکردم ...
ولدمورت : بله دالاهوف این خارج از چارچوب بود ...
کارگردان : اوکی سکانس ورود همه به کافه را میریم یک دو سه حرکت ..
یک دفعه کالین میپره وسط اون بالایی ها رو میگه ..
هرمیون : من اعتراض دارم ....من مدرک دارم که من در زمان برگزاری سمج در اصفهان بودم ... ماکسیمای پاتر میتونه شهادت بده ...
ولدمورت : شرط میبندم اون مرلینتم لولوخورخورس کالین ...
هرمیون : نه بابا ... کالین راستشو بگو چقدر پول دادی نویسنده را بخری ؟
کالین : نه من اصلا " نویسنده را نخریدم .... نه نه نه
هرمیون : کالین تکون نخور ... سرتو پایین نگه دار الانه که دماغت لایه ی اوزون را پاره کنه ...
کارگردان : هوووی شما دو تا ... دعوا را بس میکنید یا نه ؟
میخواهید روز پخش شیم ؟
یک دو سه ... سکانس ورود برو بچز
---
هرمیون درحالی که هنوز گوشی دستشه و داره حرف میزنه میاد توو : آره خوب پس بچه ها رو بردار بیار مختصات 5و6 اوکی؟ منتظرم پس فعلا"
مرلین : تو تا الان داشتی با این حرف میزدی ؟
من :
خوب چیزه ... وای چه هوای دلانگیزناکیه ...
دوباره همه جا شروع به لرزیدن میکنه ...
همه : اوا دیالوگمو گم کردم !!
دارکی و کتی کرام پ.مک گونگال مودی و بلا و لسترنج و دارکی و خونی وارد میشوند ... پشت سرشونم گراپی میاد که با هر قدمش زمین میلرزه ...
همه : آهان پیداش کردم .... : آخییییش
مردی نهفته در تاریکی : خوب بروبچز بیاید این جا رو یک سرو سامونی بدیم ...
مردی نهفته در تاریکی میاد پیش همه میشینه معلوم میشه دالاهوف بوده .دالاهوف چشمش به همه میفته
دالاهوف : خوب همه جان
میگفتی ...
world has changed...I feel it in the water...I feel it in the earth...I smell it in the air... much that once was is lost... for none now live to remember it