روزي روزگاري در دهكده ي فليت ويك ارباب بزرگ و ثروتمندي زندگي مي كرد كه سه پسر داشت با نامهاي: گراپ، ترور و حسن(
) ارباب بزرگ به سن پيري رسيده بود و كم كم رو به موت مي رفت اما ترس وقايع بعد از مرگش افكارش را آشفته كرده بود. مي ترسيد كه بعد از مرگش پسرانش بر سر اموال او با هم به دوئل برخيزند و دودمان فليت ويك را بر باد دهند!
سرانجام يك شب پيرمرد در مرلينگاه فكري به ذهنش رسيد و فرزندانش را فراخواند.
فليت ويك در حالي كه مدام روي ويبره ست: بچه هاي عزيزم... باباتون كم كم داره مي ميره...
- اوهوووو.... اوهوووو...
- مرض دارم حرف مي زنم..دههه!... چي داشتم مي گفتم؟.. آهان ..مي خوام بين شما سه نفر يه مسابقه بذارم و به هركدومتون كه برنده شديد..تمام اموالمو ببخشم..
-
- بريد گمشيد بيرون...بوقي ها..منتظرن من بميرم..پاشيد بريد گمشيد!
با قدم هاي سنگين گراپ در حين فرار عمارت اربابي قديمي فرو مي ريزه!
روز بعدپيرمرد در حالي كه توي بسترش زير سايه ي درخت بيد نشسته و سرش رو هم باند پيچي كرده براي بار دوم فرزندانش رو فرا مي خواند...
- فرزندان من ..امروز شما رو اين جا جمع كردم كه بگم هركدومتون بايد از چه آزمون سختي بگذريد..
-
فليت رو به غول بي شاخ و دم مي كنه و ميگه: گراپ فرزند ارشد من.. تو بايد گل گلي محافظ اعظم وزير رو شكست بدي و وزير رو كت بسته براي من بياري!
بعد رو به وزغ جوات سبز رنگي مي كنه و ميگه: تره ور... فرزند بي ناموسي نويس من... تو بايد بري سرآمد بوقيان آلبوس دامبلدور رو بندازي توي يه شيشه و براي من بياري!
سپس رو به فرزند كچلش مي كنه و ميگه: حسن كچل... اي سرآمد كچلان جهان... تو بايد بري همزادتو كه لرد كچل هست بندازي توي يه قفس و براي من بياري!
در اين لحظه فليتا همسر پيرمرد پا برهنه مي پره وسط و ميگه: نههه... رحم كن فيلي.. اينجوري پسرامون مي ميرن!
- به درك.. چندتا جديدشو مياريم
سه روز بعدسه پسر در حالي كه جعبه هاي بزرگي رو حمل مي كنن در زير سايه ي درخت بيد به پدر و مادرشون مي پيوندند!
-
فليت پير با سر شكسته اش كه دستار كوئيرل رو به دورش بسته بود به جعبه ها اشاره مي كنه و مي گه: باز كنيد اينارو ببينم چي آورديد!
گراپ با فرود آوردن يك مشت، تره ور با زدن يك دكمه و حسن با كشيدن روبان جعبه؛ جعبه هاشون رو باز مي كنن و يكي پس از ديگري قيافه ي زنداني ها نمايان ميشه: اول از همه وزير مردمي كه زير مشت گراوپ پوكيده بود سپس دامبلدور كه داخل شيشه ي بزرگي بود و ريشهايش را تاب مي داد و آخر از همه لرد كه كله ي كچلش درخششي فراتر از حد انتظار داشت!
فليتا از شدت خوشحالي مي پره بغل فليت پير و باعث مي شه چندتا از استخوانهاش خرد بشن! فليت ويك پير سرشو به نشونه ي آفرين تكون مي ده و ميگه..
- گراپي تو چطوري تونستي وزير رو دستگير كني؟
- گلگو خودش وزير رو به گراپ تحويل داد اون با گراپ دوس بود!
- ترور جيگر تو چطور دامبل رو دستگير كردي؟
- بعد از كلاس خصوصيش روي تخت ولو شده بود كه من و دختر همسايه گرفتيمش انداختيمش تو شيشه!
- چرا دختر همسايه با تو بود؟
- داشتم براش قصه تعريف مي كردم
- خوبه برو به مادرش بگو بياد پيش من قصه ي ديشبش نصفه كاره مونده
.... حسن تو چطور اين كچلو دستگير كردي؟
- از خونه ي ريدل تا اينجا براش مو چيدم رو زمين..
- كاملا فهميدم..چون هر سه تاتون برنده شديد بايد يه ماموريت جديد بريد..تو ميري وزارت خونه رو خراب مي كني..تو مي ري هاگوارتز رو تسخير مي كني و تو هم مي ري خونه ي ريدل ها رو به آتيش مي كشي ..خب ديگه پاشيد بريد..
نكته: در اثر قدم هاي سنگين گراپ درخت بيد سقوط كرد!
دو روز بعدفليت در حالي كه دو دست و دوپا و سرش باند پيچي شده سر كوچه نشسته و به نيش باز پسراش نگاه مي كنه!
- همه ي اون كارها رو انجام داديد؟
چندين روزنامه به طرف صورت فليت پرتاب مي شه! اما قبل از اينكه روزنامه ها به صورت فليت برخورد كنن صداي چندين پاق هم زمان در فضا مي پيچه و كارآگاهان وزارت خونه دور تا دور فليت و پسرانش حلقه مي زنن!
- كدومتون مسئول اين خرابكاري هاست؟
پسران فليت با حالت
به پدرشون اشاره مي كنن!
-
ویرایش شده توسط پرفسور فليت ويك در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۲ ۲۰:۱۸:۱۶
[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p