تذکر : این داستان به علت هندی بودن(غمناک) برای زیر پنج سال توصیه نمیشود
در این هوای سرد که همه هاگوارتزو برای رفتن پیش خانوادشون ترک کرده بودن استابی به علت یتیم بودنش
تک وتنها داشت تو سالن اصلی به خانوادش فکر میکرد (اخه بمیرم براش!) که یهو یکی صداش کرد
آنیتا : استابی چی کار میکنی؟ چرا پکری ؟ جاروهات غرق شده؟
استابی : ول کن بابا توام آنیتا ... حالم گرفتس نگا کن همه رفتن خونه هاشون پیش خانوادشونن منم اینجا تکو تنها نمیدونم چی کار کنم
آنیتا : منم نرفتم. .. نگا کن تازه هلگا هم هنوز اینجاس .. پس چرا ناراحتی
استابی : انیتا تابلو خالی نبند دیگه خونه ی تو و هلگا که اینجاس قرار بود جای دیگه ای باشه؟
انیتا : به هر حال ... ما داریم یه ماموریت واسه ی الف.دال انجام میدیم میخواستم بگم اگه بیکاری تو هم بیای
استابی : چی میگه؟
الف.دال دیگه چه صیغه ایه دیگه؟
انیتا : الان حالو حوصله ندارم توضیح بدم ...اگه کتاب پنجم رو درست خونده بودی الان یادت بود
به هر حال یه گروهه
استابی : نه من که وقت ندارم
انیتا : هر جور مایلی (مایل خطی میان افق و عمود است)
منفقط می خواستم تو خودت نباشی
پس خدافظ
استابی : نه نرو..... جان من نرو..... حالا که فکر میکنم میبینم کمی وقت خالی دارم
از کجا شروع کنیم؟
انیتا : فقط دنبال من بیا بهت میگم
بعد از رفتن به اتاق ضروریات :::::::::
استابی : اینجا کجاست؟
انیتا : اینجا محل دایره(گرد)همایی واسه ی گروهه
هلگا : این دیگه کیه ورداشتی اوردی انیتا؟
استابی :
انیتا : هیچی بابا دیدم یتیم و مستحق و نیازمندو در حال خودکشیو ....ور داشتمش اوردم یه ثوابی بکنیم
استابی : هیشکی منو دوست نداره
هلگا و انیتا : بسه دیگه
هلگا : قوانینو بهش گفتی ؟
آنیتا : وقت نشده ولی میگیم با هم
استابی : قوانین ؟
هلگا : پس چی فکر کردی کشکی کشکیه بیای عضو شی بعد بری ما رو به وزارت خونه لو بدی؟
استابی : من کی ...........
انیتا : اول پیمان ناگسستنی
استابی : نه اینو اصلا نه
هلگا : هر جور مایلی (قبلا توضیح داده شد) نمی خوای برو
استابی : قبوله بابا .......
قبولی یا قبول نشدن استابی رو دیگه فقط ناظر عزیز و انیتا میدونه
با تشکر..