هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۲:۳۴ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
لارتن با حالتی رمانس به گوشه ی سالن می رود و کز می کند! به یاد لحظه ی ژرفی می افتد که با گیلدی پیمان بسته بود...

---فلش بک-----

سر گیلدی را در دستانش گرفته بود. گیلدوری آخرین نفس هایش را می کشید...
گیلدوری سرفه ی خفیفی می کند و می گوید:(با زیر موسیقی خاک سرخ!)
-لارتن سرتو بیار جلو می خوام آخرین خواسته ام رو بهت بگم!
لارتن سرش را جلو می برد تا آخرین کلام ها را از لبان مردی بشنود که روزهایی نه چندادن دور برنده ی لبخند جادوئی شده بود!
گیلدروی : پوه..لارتن مگه مسواک نمی زنی؟!
لارتن : نه آخه حقیقتشو می دونی این مسواکا فلورایدش منو اذیت می کنه!راستی قربون دستت میون مرگت شکر خمیر دوندون خوب سراغ نداری!؟

گیلدروی : مرتیکه ی بوقی من دارم خیر سرم می میرم! داشتم می گفتم ... ( دوباره همون زیر موسیقی خاک سرخ !) آه... وقتی اون دنیا برگشتی باید یاد و خاطره ی منو توی اذهان زنده کنی و اینا!
لارتن : ها باشه! فقط یه سئوال !مگه ما الان اون دنیا نیستیم! چه جوریه تو داری دوباره می میری !؟
گیلدروی : گیر بدی جفت پا میام تو چشمتا! اینجوری کردیم که فضا سازی بیشتر بشه خواننده لذت ببره!

نیازمندی ها ی پست :

پستهای داری فضا سازی ، با نازلترین قیمت ! زیبا جادار مطمئن!! با ما تماس بگیرید!
-اسمش چیه مادر!؟
-- نمی دونم حمییییییییییییییییییید!


-------پایان فلش بک-------

لارتن با حسرت کاغذی را که زیر پایش افتاده بر می دارد و شروع به زدن طرح می کند...
پایینش را امضا می کند و به طرفی پرت می کند...
....
هو هو هو...( این صدای باده نه صدای هدویگا!)
باد می وزد و ورقه نقاشیه لارتن را با خود می بردو به صندوق مسابقات می اندازد...( اشتباه نکنید!باد توی سالن گریفیندور نبوده!نویسنده پنکه برقی رو روشن کرده بود!)

-------فردا صبح----------

تصویر کوچک شده

-وای بچه ها نگاه کنید! چه کاریکاتور قشنگی !
- وای بچه هالارتن کیه !بریم ازش امضا بگیریم! خیلی خوشگله!
و یه عالمه وای های دیگه که به دلیل ذیق وقت ما از نوشتن آن خودداری می کنیم!()

لارتن با حالت ناباوری وارد سالن می شود و اسمش را روی برد می بیند که برنده ی مسابقه شده هست! همه به طرف لارتن می دوند تا از او امضا بگیرند!

-آقا یه امضا بده!
- اقا یکی هم به ما بده!

صحنه ی آخر...دوربین روی مردی زوم می کند. مرد سرش را بلند می کند و یک لیخند جادویی به خوانندگان این پست که این قدر علاف تشریف دارند که میان پستهای منو می خونن ! تحویل می دهد!


ویرایش شده توسط پروفسور سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۸ ۱۳:۳۶:۲۸
ویرایش شده توسط پروفسور سینیسترا در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۸ ۱۳:۵۱:۰۹

ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱:۴۸ دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۸۶

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
- اصلا وایسین بینم! الان من می فهمم این حالش چطوره! لارتن همیشه هست یا نه!

سینیسترا این را گفت و دو انگشتش را روبروی لارتن گرفت!

- این چندتاست!؟

لارتن با تفکری عمیق گفت:
- پس چندتا؟

- خب! بچه ها! این حالش خوبه! میزون میزونه! بریم به کار و زندگیمون برسیم!

همه از دور لارتن متفرق می شدند و لارتن بود که می گفت:
- به جون خودم الان هنوز حالم بده ها! ..... آخ آخ مُردم! ..... رفتین همه؟....... وایسین باب!....... چه کسی بود صدا زد لارتن!؟........ هیییییی روزگار! یه کمپوتم نیاوردن!.......... ها؟ (به سبک قل مراد!)

ناگهان لاکهارت به صورت هاله ای نورانی، البته با کیفیت دی وی دی و صدای دالبی! روی هوا معلق ظاهر می شه و می گه: (البته یه اکوی خفین خودتون به صدا اضافه کنین! )

- لااااااارتن! امضااااااا ! لاااااااارتن! امضااااااا ! باید امضااااا بدی به همه! وگرنه تا یه ساعت دیگه می میری! موها ها ها ها ها!

(الان من یاد یه قسمت از تام و جری افتادم! همون که تام باید از جری امضا می گرفت تا نره جهنم! حالا لارتن باید امضا بده به همه! )

لارتن به سرعت از تختخواب پیاده شد! و به طرف سالن گریفی ها رفت. همه جمع بودند و باز هم با حالتی کاملا خاله بازانه، به انتخاب کاریکاتوریست مشغول بودند و انگار که این قصه تمامی نداشت!

لارتن سراسیمه(باب لغت ) جلو رفت و گفت:
- شما باید از من امضا بگیرین!

ملت:
-


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۸ ۲:۰۲:۵۷
ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۸ ۲:۰۴:۴۸

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۹:۰۸ یکشنبه ۱۷ تیر ۱۳۸۶

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
من میدونم باید چیکار کرد !
استرجس بعد از کمی فکر کردن این را فریاد زد !
: من میدونم باید چیکار کرد ! از گریفیندور هیچکس نباید تو مسابقه شرکت کنه ! چرا ؟ چون که لارتن داره میمیره ! به احترام خاطرات اونم که شده کسی نباید تو اون مسابقه ی کوفتی شرکت کنه !!!
ملت :
استر : :angel:
همون وقت فضایی که لارتن توشه !:
لارتن هنوز هم بیتابی میکرد . اینور میپرید اونور میپرید تا یه راهی برای برگشتن پیدا کنه ولی حیف که خدا هیچ راه فراری براش نذاشته بود .
لارتن : ا ا اما من باید برگردم ! من هنوز جوونم آرزو دارم ! میخوام تو مسابقه شرکت کنم ! میخوام برنده بشم . مشهور بشم ا از دادن یه امتحان معاف بشم . من .. من .
اینجا بود که بغض لارتن ترکید و زار زار گریه کرد انگار که زبونش لال زبونش لال دامبلدور مرده !
لاکهارت که از یک دندگی و لجاجت و سماجت لارتن عاجز شده بود و هم اینکه لارتن هنوز جوون بود آرزو داشت و از همه مهمتر میخواست مشهور بشه گفت : خیلی خوب بابا یه راه داری میتونی از خدا بخوای که تو رو برگردونه در عوض به جای من برای طرفدارام نامه بنویس ، بهشون امضا بده و یکی دیگه اینکه جواب نامه هاشون رو هم بده ! البته با خط پیوسته !
با این حرف لاکهارت انگار دنیا رو به لارتن دادن . لارتن بلند شد و فریاد زد : قربونت بشم لاکی جون ! باورم نمیشه که میتونم برگردم ! باور کن دونه به دونه کارایی رو که گفتی انجام میدم باور کن که همه ی جواب همه ی نامه ها رو روی ورق های اعلای نارنجی مینیویسم !
لاکهارت : ممنونم ممنونم حالا زود برو حرفات رو به خدا بزن که من سرسام گرفتم از دست تو .خدایا این کی بود که فرستادی اینجا ؟!
تالار عمومی گریفیندور
سینی : بچه ها مثل اینکه لارتن رفت ! یعنی اگه نرفته باشه هم بازم میره ! اون به یه نوع فوقالعاده شدید رماتیسم اونم از نوع مغزیش مبتلا بود . طبق گفته ی خودش هم که میگفت ( فقط رماتیسم مغزیست که درمان ندارد !) بیماریش راهی برای درمان نداره ! بهتره همه نارنجی هاتون رو بپوشید و برای مجلس عزاداریش آماده شید !
ملت :
لیلی در حالی که با صدای فش فش دماغش را بالا میکشید (اه اه اه چه کاری ! حالم به هم خورد !) گفت : من حاظرم از صورتی بگذرم و برای روح لارتن دیوار ها رو نارنجی کنم .
بعد چوبدستی اش را در آورد و در عرض دو دقیقه همه جا رو نارنجی کرد . (ایول یه همچی کاری از لیلی بعید بودش !)
بعد از تقریبا نیم ساعت همه نارنجی پوشیده دور تخت لارتن جمع شدن . چند نفر از خانم های فوقالعاده با شخصیت وقتی صورت لارتن رو دیدن اونقدر جیغ کشیدن و شیون کردن که تقریبا میشه گفت بیهوش روی زمین افتادن .
اما ای دل غافل که لارتن تو اون عالم با خدا معامله کرده بود و شال کلاه کرده بود که به دنیا بازگردد . همین هم باعث تبدیل شدن عزاداریشون به مجس شادی و خوشحالی شد !
لارتن مثل زیبای خفته از رو تخت بلند شد و نشست . سرش گیج میرفت . چشمانش تار میدید اما این فقط برای چند ثانیه بود . وقتی همه رو دید که نارنجی پوشیدن و دیوار ها نارنجین ترسید فریاد زد : مگه من مردم ؟! نه من که برگشتم ! نه نه نههههههههههههههههههههه!
وبعد دوباره روی تخت افتاد و ابتدا به این حالت و بعد به این حالت لا لا کرد و باز هم به کما رفت . در آغوش پرفسور لاکهارت و همانجا جان به جان آفرین تسلیم کرد !
سینی : بچه ها این دفعه لاری واقعا رفت !
و بعد :
زن جماعت : نهههههههههههه نهههههههههههههههه نهههههههههه ! خدای منو بکش چرا اون ؟ نههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه!!!
اما باز هم غافل بودن از اینکه لاکهارت لارتن را نپذیرفته و دوباره پرتش کرده تو دیا !
سینی گل از گلش شکفت و فریاد زد : نههههههههههه!!!
اون زندس ! اون برگشت ! مرده زنده شد هوررررررا !
ملت :
سینی : خوش اومدی لاری ! مسابقه ی نقاشی انتظارت رو میکشه !
لارتن که باز هم گیج بود گفت : نه مسابقه ! من چه جوری هم کارای لاکهارت رو بکنم و هم تو مسابقه شرکت کنم ؟
و باز هم دوباره به حالت اغما فرو رفت !
ملت : ای بابا این چه وضعشه ؟ هی میمیره هی زنده میشه ! ما هم باید به هر ساز این برقصیم و عینک دودی را یا از چشم برداریم یا بزاریم ! مسخره شو در آورده !
(چقدر با حال ملت یکصدا این رو گفتن !)
$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$$
آیا لارتن زنده می ماند ؟ آیا در مسابقه شرکت میکند ؟ آیا او میتواند از عهده ی کارهای لاکهارت بربیاید ؟ دوستای عر=زیز برای گرفتن جواب سوالهاتون قسمت بعدی رو به دقت مطالعه نمایید .


تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۰:۳۲ جمعه ۱۵ تیر ۱۳۸۶

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو


- نچ نج !! من قبول ندارم ! استر يك مرد شرافتمند و زحمت كشه ! اون براي تالار زحمت فراواني ميكشه ! ايده هاي خفنيوس (يه چيزي بيشتر خفن)! ... تاپيك هاي مهيج و كاربر كش ! ما بايد دست كارگر رو ببوسيم و ....
- هيوووم ! چند سال روت كار كرد كه اينقدر حمايتش ميكني !؟
جوزف كه در حال جمع كردن بار و بنديلش بود گفت:
- ما با هم دوستيم !... من رگ غيرتم خشك شده بود گفتم بيام از استر دفاع كنم !!! ... الانم بايد برم !! ... با لئوناردو دي كاپريو قرار ملاقات دارم !
هدويگ كه داشت به لارتن روحيه ميداد گفت:
- من كه جيك جيك ميكنم ، (سانسور) كوچيك ميكنم ! جونه من بخند! ( به توان n ) !
- يكي بياد نوار مغز منو بگيره !!! فكر كنم آسفالت شده !!

سيني سريع كلاهشو صاف ميكنه و آستيناشو بالا ميزنه و ميره سمت لارتن !
- اره لطفا !!!
ليلي كه در اين فاصله از جيمز عينك گرفته بود تا با دقت به تشخصي بپردازه گفت:
- مته آماده است ، دكتر !!
آماندا براي اينكه بيكار نشينه و نقشي در داستان داشته باشه جلو آمد و عرقهاي روي پيشوني سيني را پاك كرد !
اندكي بعد شوكي به لارتن وارد شد و از بين چشمانش كلماتي ديده ميشد كه بعد توسط همكارانمان بدست رسيد كه نوشته بود : " هيچ مغزي يافت نشد " !!:no:
سپس سيني با احتياط و براي آرامش خاطر لارتن خرده هاي مداد رنگي نارنجي رو كه از تراش روي زمين ريخته بود در داخل سر لارتن جاسازي كرد!

هدويگ در حالي كه دستاشو به دعا بلند كرده بود و براي رد گم كني آدامس هم ميخورد گفت:
- دكتر حالش خوب ميشه !؟ ... جاي اميدواري هست !؟ ... من كه ميگم شانسي نداره !!!
سيني در حالي كه داشت دستكشش رو از دستش در مي آورد گفت:
- ما حداكثر تلاشمون رو كرديم ! ... بايد منتظر معجزه بود !!!... دوست شما به كما رفته !!! ... شوك بدي بهش وارد شده !!


.:. كمكم كن .:.
لارتن در صحرايي بي آب و علف نشسته است ، هيچ موجود زنده اي ديده نميشود ، از پشت دستي وي را احاطه ميكند ! ... لارتن با حركت اسلوموشني برميگردد ، دوربين دوره سر لارتن ميچرخد و چند لحظه بعد در حالي كه صداي آهنگ " از كرخه تا راين " به گوش ميرسيد دوربين چهره ي گيلدي لاكهارت را نشان ميدهد !!!
- چقدر احساس تنهايي ميكردم ! ميخواي با من دست بدي؟؟!
لارتن دو سه تا چت به خودش زد ، زيرا احساس ميكرد خواب ميبيند ، اما خواب نيست ، پسرك بيدار بود ، پسرك بازيچه ي جماعت ....!
گيليدي نيز كه گويا از آن سالي كه رون و هري به وي حمله كردند همچنان در حالت اغما به سر ميبرد گفت:
- توي چشمات يه غميه ! ... فكر كنم اگه امضا بدم خوب ميشي! ... راستي واسه چي اومدي اينجا ؟! ... حتما خيلي مشتاق بودي كه منو ببني !؟ ... بهترين دانش آموز مدرسه !!!
لارتن كه در شوك بود چيزي نگفت و در حالي كه با تعجب به اطراف نگاه ميكرد گفت:
- من بايد برگردم !! ... من بايد توي مسابقه شركت كنم !!!


.:. تالار گريف .:.
همگي به حالت غمزده نشسته بودند و به كپسول اكسيژني كه به لارتن بود نگاه ميكردند كه اليور وارد شد و گفت:
- تاريخ برگزاري مراسم دو روز ديگه س !!!
سارا كه تخته شاسي س رو در بغل داشت گفت:
- به نظر شما بايد چيكار كنيم !؟
ملت گريفي :

~&~&~&~&~&~&~&~&~&~&~&~&~&~
اين پست در راستاي هري پاتر بودن داستان بود !!!




ویرایش شده توسط جسيكا پاتر در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۵ ۲۱:۱۹:۲۱


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۵:۰۳ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
یا لطیف

چند دقیقه بعد ، جوّ تالار گریفیندور

ملت مونث :
ملت مذکر : هی !!!
ملت مونث :
ملت مذکر : هی !!!
استر : ای بابا بس کنید دیگه ! کوئیرل از خودمونه ! مطمئنم آبرو داری می کنه !
لارتن با دستمال نارنجی اش بینی اش را پاک کرد و گفت :
- بحث سر شایسته سالاریه ، اینجا دموکراسی برقرار نیست ، تا وقتی رای گیری صورت نگیره ، نمی تونیم ...
ملت مذکر و مونث :
لارتن : مگه چیز بدی گفتم ؟!
ملت : نه ! اصلا ! ادامه بده !
لارتن بادی به غبغب انداخت و ادامه داد :
- بله تا وقتی انتخابات برگزار نشه مداد رنگی نارنجی ارزون نمی شه !
ملت :
لیلی در حالی که در فکر فرو رفته بود گفت : اما اینطور نمی شه ! می گم اصلا مسابقات رو بهم بریزین !
سینی با وحشت گفت : نه ! خطر داره لیلی ! گریفیندور و از این کار ها ؟!
جسی با لحن بلندی گفت : چه اشکالی داره ، به نظر من نظر خوبیه ! بریزیم مسابقات رو منحل کنیم !
الیور گفت : من می گم روز مسابقه بمب کود حیوانی بترکونیم !
ملت :


ویرایش شده توسط الیور وود در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۴ ۱۵:۱۱:۴۸

این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۳:۵۴ چهارشنبه ۱۳ تیر ۱۳۸۶

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
پرفسور کوییرل در حالیکه به ریش بچه های تالار میخندید ، تابلوی بزرگی را مقابلش گرفته بود که روی آن عبارت :
پرفسور کوییرل ، نماینده و شرکت کننده مسابقات از گریفیندور

لارتن که در ایده های بر باد رفته خود فرو رفته بود ، از جا پرید گفت : نخیر ! ما یه ماهه جریوس ماکزیمم شدیم برای این مسابقه ، حالا شما ...
هدی که با عصبانیت بالای سر کوییرل بال بال میزد ، با صدای بمی صحبت لارتن را ادامه داد : میخوای بری و از مسابقه و جوایزه ارزندش لذت ببری ؟

پرفسور کوییرل در حالیکه با بی اعتنایی دستارش را صاف میکرد ، گفت : خوب ... خوشحال شدیم و اینا

پسرا و دخترا که بهشون ستم شده بود ، فریاد زدند : ولی شما باید همینجا ، بدون حضور شخص دیگه ای با ما صحبت کنید !

پرفسور کوییرل لبخندی زد و گفت : من حرفی ندارم ... تازه ! من فقط جلوی وکیلم صحبت میکنم و ادامه داد : خوب ، مثل اینکه کاری ندارید ، من برم و برای مسابقه ای که در پیش دارم آماده بشم ، در ضمن ! امیدوارم که در این مسابقه پیروز بشم تا از جوایزش لذت ببرم ، و فی البداهه اضافه کرد : و بتونم با پیروزی خودم به شمایی که منو به عنوان نمایندتون انتخاب کردید ، جواب بدم و اطمینان بدم بهتون که انتخاب من درست ترین کاری بود که میتونستید انجام بدید ! ؛ برگشت و در حالیکه تابلوی نمایندگی اش را در دست داشت از تالار خارج شد !

استرجس که بعد از مدت ها آثار شادی در چهره اش رویت میشد ! گفت : خدا رو شکر ، شایسته ترین گریفندوری برای این مقام انتخاب شد ، به نظرم پرفسور کوییرل یکی از بهترین ...

لیلی فریاد زد : استر ! پرفسور کوییرل رفته !
سینیسترا با بی حوصلگی ادامه داد ، پس پاچه خواری معنا نداره !

استرجس دور و اطرافش را نگاه کرد و با حالت گفت : ا رفتش ؟ بود حالا


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ دوشنبه ۴ تیر ۱۳۸۶

سارا اوانز old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۶ شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۳۵ چهارشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۶
از بالای سر جسد ولدی!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 993
آفلاین
_ هی بچه ها نگاه کنید! فرد این ورا پیداش شده!
استرجس بی اعتنا به ورود فرد :
_خب به ما چه! یه بار دیگه رای گیری می کنیم! سعی کنید این دفعه همه دستاتونو ببرید بالا! خب؟
و فرد نیز آمد و روی یکی از صندلی ها نشست و به آن جمع کثیر گریفی نگریست! کمی بعد...
_خب لارتن دو رای و هدی هم دو رای! ای بابا...اصلا بی خیال رای گیری می شیم! پشیمون شدم ... خودم می رم!
و آمد برود که لارتن یقه اش را کشید که مثلا مانع رفتنش بشود!
استر :
_نه استر جون! کجا ؟ وایسا با هم کنار می اییم حالا!
و سپس رفت کنار هدی و تو گوشش گفت :
_ببین هدی جون! تو که پر داری...دست نداری کاریکاتور بکشی پس قبول کن که من برم مسابقه باشه؟
هدی نگاهی به لارتن انداخت و گفت :
_نخیر نمی شه!
لارتن با حالتی پاچه خوارانه :
_ ببین هدی برات تی شرت و شلوار جین می خرم ها! موافقت می کنی؟
هدی : هان؟
لارتن :
_هــــــــــــــــــدی!
_یعنی واقعا برام می خری؟
_البته...
_نه ، من باید بیش تر روی این موضوع فکر کنم!
لارتن :
استر :
در همان بین لیلی جلو آمد و گفت :
_خب چون شما پسر ها به تفاهم نمی رسید و تعداد دخترا هم بیش تره پس دوباره یکی دیگه از ما می ره...
پسرا : نـــــــــــــــه! :no:
دخترا بلـــــــــــــــه!
پسرا : نـــــــــــــــه! :no:
دخترا : بلــــــــــــــه!
در همین حین پرفسور کوییرل وارد تالار شد!
پسرا و دخترا : نــــــــــــــــــه! :no:
پرفسور کوییرل : بلـــــــــــــــه!

یعنی چه اتفاقی افتاده بود ؟؟



Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۲۲:۵۹ یکشنبه ۳ تیر ۱۳۸۶

فرد   ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۰۰ پنجشنبه ۳ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۳۸ پنجشنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۶
از مغازه شوخي‌هاي جادويي برادران ويزلي - كوچه دياگون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 61
آفلاین
همان شب ، خوابگاه پسران گريفيندور
----------------
لارتن و هدي در حال جر و بحث بودن و استر در خواب عميق.
لارتن : ما بايد زودتر دست به كار بشيم تا جايزه مال يكي از ماها بشه.
هدي: درسته. ولي چه جوري؟
-: ما شب مسابقه استرو مي‌دزديم فرداش به بقيه مي‌گيم استر صبح خيلي زود قبل از اينكه ما بيدارشيم رفته به محل مسابقه ،‌ بعد خودمون تو مسابقه شركت مي‌كنيم.
در خواب استر
-: امروز قصد داريم بهترين و بدترين كاريكاتور رو مشخص كنيم. بهترين كاريكاتور تعلق داره به ... سارا اوانز از گريفيندور كه جايزشون ...
و اما بدترين كاريكاتور هم تعلق داره به استرجس پادمور از گريفيندور.
كه ناگهان صداي خنده تماشگران مانند صداي توپي به هوا رفت. پروفسور كوييريل كه قصد آرام كردن سالن رو داشت گفت:
-: براي اينكه در مسابقه آخر شدن ايشون از ناظر بودن كنار گذاشته مي‌شن.
كه يهو استر با صداي جيغ بلند از خواب مي‌پره و لارتن و هدي هم با سرعت 1000 كيلومتر در ثانيه به تختشون برمي‌گردن و خودشونو به خواب مي‌زنن.
-: هي ، هدي! هدي هوي! هووووووووي هدي!
و چون مي‌بينه هدي بيدار نشد يك لگد محكم به پهلوش ‌زد. هدي كه از درد به خودش مي‌پيچيد مي‌گه.
-: آااااااخ. چته ، مگه نمي‌توني مثل آدم صدام بزني ، پهلوم خرد شد.
استر با چهره گرفته‌ گفت: فردا صبح همه اعضاي گريفو جمع كن تو سالن عمومي.
-: مثل اينكه بي‌خوابي زده به سرت. نمي‌تونستي فردا بگي.
استر با خود گفت: نبايد بزارم كسي از اين قضيه بويي ببره. اگه راس راسي منو از ناظر بودن كنار بزارن چي ؟
*** فردا صبح ، سالن عمومي گريفيندور ***
-: دوستان من يه لحظه ساكت باشين . متأسفانه به دليل مشغله‌هايي كه دارم (آره جونِ خودت) نمي‌تونم تو مسابقه كاريكاتور شركت كنم به همين خاطر يكي ديگه جاي من شركت مي‌كنه.
ملت گريف:
-: خوب از پسرا يكي براي اين مسابقه شركت مي‌كنه و اون يه نفر هم با رأي ديگران انتخاب مي‌شه.
خوب دو نفر تو اين خوابگاه پسر داريم لارتن و هدي. انتخابات شروع مي‌شه.
5 دقيقه بعد ...
-:خب طبق رأي‌هاي داده شده هدي يك رأي اورده و لارتن هم يك رأي كه به نظر مي‌رسه فقط خودشون به خودشون رأي دادن.
ملت گريف در فكر چاره بودن كه يهو يه نفر از در سالن وارد شد.


شک ندارم که اگر خداوند قبل از حضرت آدم تورا می آفرید شیطان اول از همه سجده می کرد


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۹:۱۰ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۶

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
لیلی : بچه ها گوش کنید .به نظر من بهتره تا روز برگزاری مسابقه کاری به کار استر نداشته باشیم ...
لیلی به اینجای حرفاش که رسید صداش تو جیغ و داد بقیه گم شد .
سارا : مگه میشه ؟
مگور : تو میفهمی داری چی میگی ؟
لارتن این آینده مونه ! فکرشو بکنید اگه من برنده بشم چی میشه ! یه امتحان رو معاف میشم !
_: نه این امکان نداره من استر رو ول نمیکنم تا جایزه ی *من * رو بقاپه !
لیلی که کمی تا اندکی عصبانی شده بود هوار کشید : ساکت !!!
همه به خاطر نجات جانشون ساکت شدند و یک لحظه هم حرف نزدند .
لیلی : خب داشتم میگفتم ...ا کجا بودم ؟
سینی : همونجا که با استر نباید کاری داشته باشیم !
همه از این همه شجاعت سینی تعجب کردند و با دهان نیمه باز به اون نگاه کردند . (آخه سینی سکوت رو شکسته بود !!!)
لیلی : آهان یادم اومد ...ما نباید سر به سر استر بذاریم . تا روز مسابقه هرکی می خواد خودش رو آماده کنه البته دور از چشم استر و سارا . وقتی وقتش شد (!) استر که میخواد به مسابقه بره رو میدزدیم !
باز هم همهمه و باز هم جیغ لیلی برای ساکت کردن و باز هم ادامه ی حرف های نسبتا بی سر و تهش !
لیلی :... ما اون رو میدزدیم یعنی با این کار نمیزاریم اون به مسابقه برسه ! عوضش خودمون به جای اون به مسابقه میریم . گرقتید حالا ؟
باز هم همهمه البته این بار همهمه ی تحسین و باز هم عربده ی لیلی برای ساکت کردن و باز هم پیروزی !!!


تصویر کوچک شده


Re: خوابگاه هاي گريفيندور
پیام زده شده در: ۳:۴۱ سه شنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۶

الیور وود قدیم


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ دوشنبه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۴۱ یکشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۴
از دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 321
آفلاین
یا لطیف

سارا نگاهی به هیکل هدویگ انداخت و گفت :
- نه ... به درد کاریکاتور می خوره
هدویگ : :no:
سارا : آره

............................
ده دقیقه بعد
لارتن در حالی که از عصبانیت داشت مداد های نارنجی اش را ریزریز می کرد گفت :
- اصلا قابل تحمل نیست . هدویگ رو طلسم کرد تا ثابت واسته .
لیلی در حالی که با تعجب به حرکت سریع دست های سارا نگاه می کرد گفت :
- آره ... اما نگاه کنید چه سریغ می کشه ! انگار حرفه ایه
سینی گفت :
-نه بابا . بزارین کارش تموم بشه . حسابی حالشو بگیریم.
لارتن دوباره گفت :
- من می گم کاریکاتورشو پاره کنیم .
الیور که تا اون لحظه ساکت بود گفت :
- آره باید شب بریم و کاریکاتورشو پاره کنیم . البته این کارو باید دخترا انجام بدن
سینی ، لیلی و مگور : نه .....
الیور و لارتن : آره

در این بین بود که صدای سارا در سرسرا پیچید :
- بالاخره تموم شد . بیاین نگاه کنین .

ملت اول به هم نگاهی کردند و بعد به این حالت به طرف سارا رفتن .
سارا نقاشی اش را بالا گرفته بود تا همه نگاه کنند . چشمهای هدویگ که تنها نقاط متحرک بدنش بودند سعی داشتند که نقاشی را ببینند .
ملت : امکان نداره ... این محشره ... ( این دیالوگ ها به صورت همزمان و در راستای تقویت وحدت ملی بود )

..........................
10 دقیقه بعد
الیور :
- این امکان نداره ! کاریکاتورش واقعا بی نظیر بود .
لارتن :
- آره باید از خیر سارا بگذریم . بهتره بریم سراق استر . من مطمئنم که اون حتی نمی تونه یه اژدهای هفت سر چشم عقیق بکشه چه برسه به یه جارو ( )
ملت :

............................................

فعلا
یا علی


این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...

«قیصر»







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.