هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۹:۲۷ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۸۷

جیمی   پیکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۶ جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ دوشنبه ۵ اسفند ۱۳۸۷
از تالار خصوصی گیریفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 277
آفلاین
لرد ,بلا و بلیز که با نگرانی به اطرافشان نگاه میکردند,ه طرف راهروی زیر زمینی به راه افتادند.
___________________
ان جا راهرویی بسیار تاریک و بوی نم و کهنگی میداد.حشرات و موش ها و سوسک های زیادی در ان جا بودند که موجب سروصدا میشدند.
بلیز که مواظب بود پایش را روی سوسک زیر پایش نگذارد رو به لرد گفت:سرورم....فکر میکنید این راه به کجا ختم میشه؟
_خب...به احتمال زیاد به یه جای مخفی!
بلیز:
لرد چوبدستیش را در اورد و با گفتن(لوموس)اطرافش را روشن کرد و با گیچی به دوراه نگاه کرد.
_مثل این که به دوراهی رسیدیم ....حالا باید از کدوم طرف بریم؟
بلاتریکس که میخواست پیشقدم باشد گفت:یا لرد کبیر من پیشنهاد میکنم که به راه سمت چپ بریم.
بلیز از که از خودشیرینی های بلا خسته شده بود گفت:نه به نظر من از راه راست بریم.
_
لرد با سردرگمی گفت:من سمت چپ رو انتخاب میکنم .نه به خاطر این که بلا گفت!فقط به خاطر این که حسم میگه سمت چپ رو انتخاب کنم.
با حرکت لرد به سمت چپ بلا و بلیز نیز به دنبال او راه افتادند.
در راه خرابی های زیادی دیدند که لرد با طلسمی ان ها را از سر راه بر میداشت و به راه خود ادامه میدادند.
بلاتریکس با نگرانی رو به لرد گفت:ارباب فکر کنم هر لحظه ممکنه این راهرو سقفش بریزه بهتر نیست طلسم محافظ روی خودمون اجرا کنیم؟
_دیگه لازم نیست!
_چی؟
لرد بدون هیچ حرفی به روبرویش نگاهی انداخت و بلا و بلیز با دنبال کردن نگاه لرد فهمیدند که بالاخره رسیده اند.
بلیز که صبر نذاشت وارد شود جلو رفت و گفت:بالاخره رسیدیم بریم تو!
بلیز به راه افتاد تا برود که ناگهان صدای خشمگین لرد را شنید که فریاد زد:نه!
بلیز از حرکت ایستاد و گفت:برای چی ارباب ؟مگه نمیخواید بریم تو؟
_احمق...این همه مدت همدست من بودی هنوز نفهمیدی که باید در همه حال احتیاط کنی؟...حتی اگه به هدفت نزدیک شده باشی!
بلیز با خجالت گفت:بله...بله ارباب فقط کمی ذوق کرده بودم.
_کروشیو ...به خاطر ذوق بیموردت.
بلا با نگاهی به لرد گفت:بلیز تو داشتی با این کارت جون لرد رو به خطر مینداختی.
_

ادامه دارد...




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۷:۵۶ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۷

هدویگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۶ چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۹:۵۰ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۸۷
از در خوابگاه دخترانه ي گريفندور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 245
آفلاین
ولدمورت بی تفاوت به انی دستان سفید و کشیده اش را به طرف در ورودی برد!

**********************

در چوبي با سروصداي زيادي باز شد.
_ اوه...چه قصري!
_ همه چيز قديميه...
_ و هولناك!
لرد سياه با عصبانيت گفت: ساكت شين ديگه. كي از شما نظر خواست؟
بلا با ناراحتي گفت: خيلي قديميه.
_ كروشيو!
همه در سكوت راه ميرفتند. ديوار هاي خراب شده ، قاب عكس هاي خاك گرفته و از همه مهم تر بوي گندي كه ميومد ، باعث شد لرد ، چند بار ورد كروشيو را روي بلا و آني و بليز اجرا كند.
آني با علاقه ي خاصي به يكي از گلدان هاي روي زمين دست زد و....
_ اوه...چه خاكي.
آني در حالي كه دستش را ديوانه وار در هوا تكان ميداد تا گرد و خاك را از خودش دور كند ، به خودش ناسزا ميگفت.
بليز با عصبانيت گفت: آني؟ بازم فضولي كردي؟
آني:
لرد سياه با ناراحتي گفت: خب؟ اينجا كه هيچ كس نيست.
بليز گفت: شايد بايد از اين پلكان بالا بريم.
لرد با خود فكر كرد: واي...من ميترسم از اين پله ها بالا برم. ميترسم فرو بريزه. آهان..بهتره اول بليز رو بفرستم بالا.
لرد با لحني جدي گفت: بليز برو بالا.
بليز: اول شما سرورم.
_ تو ميري بالا بلا ي عزيز؟
بلا: اول بايد بزرگ ترها برن.
لرد با خشم فرياد زد: آني؟ ميري بالا يا...
آني موني با ترس و لرز گفت: اوه...البته كه ميرم سرورم.
بليز: اي پاچه خوار!
لرد گفت: اوه...بليز؟ چرا حسودي ميكني؟
آني با خودشيريني گفت: من هميشه در خدمت شما هستم سرورم.
بليز و بلا:
آني با وقار ، از پله ها بالا رفت ولي ناگهان...
_ تق!
لرد ، بليز و بلا با حيرت به پلكان فرو ريخته خيره شدند.
بلا با نگراني به پلكان خيره شد و گفت: اوه...سرورم...چه بلايي سر آني اومده؟
لرد: هيچي. مهم نيست. راه بيفتين. بهتره وارد دالان سمت چپ بشيم. بلا آخرين نگاهش را به پلكان فروريخته انداخت و به همراه لرد و بليز به طرف دالان به راه افتاد.
_ قرچ!
لرد با ناراحتي گفت: اوه...نه...ردام به يه چيزي گير كرد و گوشه اش پاره شد. بعدا درستش ميكنم.
بلا گفت: دلم براي آني ميسوزه. انسان خوبي بود.
لرد آهي كشيد و گفت: بلا. اون كه نمرده. فقط زير آوار گير كرده. بعدا نجاتش ميديم. تازه ، اگر هم مرده باشه خيلي هم مهم نيست.
بليز گفت: درسته. ولي لرد سياه ، ارباب من ، ما الان بايد كجا بريم. هيچ كس توي اين قصر نيست.
لرد به فكر فرو رفت.
در همين هنگام صداي جيغ بلا به گوش رسيد.
بلا مات و مبهوت به راه زيرزميني خيره شد.
_ واي...بلا چه طوري اين راهو پيدا كردي؟
بلا آب دهانش را به سختي قورت داد و گفت: اوه...من فقط به ديوار تكيه دادم.
لرد با خوشحالي گفت: ممنونم بلا. راه بيفتين.
لرد ، بلا و بليز كه با نگراني به اطرافش نگاه ميكرد ، به طرف راهرو ي زيرزميني به راه افتادند.


عشق ايمان است.

عضو محفل ققنوس عضو ارتش دامبلدور


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۷

بلاتريكس  لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۰ چهارشنبه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۰۹ دوشنبه ۲۰ خرداد ۱۳۸۷
از شیون آوارگان
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 97
آفلاین
لردسیاه با دقت به قصر طلایی رنگی که روبرویش بود خیره شده بود .{در ذهن لرد:ای خاک بر سر من ،اسلاگهورن با این همه دست و پا چلفتگی هاش چه قصری داره اون موقع من با این شخصیت ،من ..منه با شخصیت..لرد با وقار ،با یک سری مرگخوار توی یک ساختمون دربه داغون مثل شیون اوارگان زندگی می کنیم! }

بلاتریکس در حالی که سعی میکرد توجه لرد را جلب کند گفت :سرورم،مطمئنم که این خانه اسلاگهورنه!
بلیز که نمی خواست از بلا عقب بماند گفت :به نقشه نگاه کردی؟داره چشمک می زنه،رسیدیم سرورم این عمارت اربابی اسلاگهورنه.
بلا چشم غره ای به بلیز زد و لرد سیاه بی توجه به سه مرگخوارش در میان درختان بلندی که قصر را احاطه کرده بودند عبور کرد.قصر طلایی رنگ سر به فلک کشیده بود و نوک ان با مار های سبزرنگی زینت گشته بود.در اطراف قصر مه شدیدی بود.ارتفاع انقدر بلند بود که به نظر می رسید ابر ها پایین امده باشند.!لرد سیاه به ارامی قدم برداشت و بلاتریکس خشمگین از بی توجهی لرد به دنبالش راه افتاد.!

دیواره های قصر طلایی رنگ بودند و قطرات ریز حاکی از مه ان را پوشانده بود.لردسیاه نزدیک درب ورودی شد که ناگهان با خود فکر کرد:ازکجا معلوم اینجا خونه اسلاگهورن باشه؟.
اما نتیجه ی جستجو در مغزش فقط یک چیز بود.نه مثله این که چیزی نبود پس به ارامی پرسید :بلیز،بنظر تو ما باید وارد این قصر بشیم؟
_بله البته سرورم ،خب شما که می دونید اسلاگهورن معمولا توی قسمت های شمالی زندگی می کنه.
ولدمورت نگاهی به بلا کرد و گفت :بلا ،مرگخوار فوادار ارباب ،بنظر تو ما باید وارد این قصر بشیم؟
بلا به چهره ی سرد ولدمورت نگاه کرد .مطمئن بود که در پشت این چهره اضطرابی وجود دارد که با دقت مخفی شده است .سپس گفت :البته سرورم،این قصر به این زیبایی،حتما گردنبند ها و لباس های زیبایی هم توش هست اوه چقدر خوب میشه که ....
ناگهان متوجه نگاه خیره ی ولدمورت شد و ساکت شد .انی مونی خیلی ارام طوری که ولدمورت نشنود گفت :بلا ،قبلا بهت گفته بودم بلند فکر نکنی نه؟
_
ولدمورت گفت :اوه،انی مرگخوار ارباب ،ببینم چیزی به بلا گفتی؟
_من ؟نه سرورم
_کریشـــیو انی این برای این بود که بدونی من ذهن هارو می خونم.کریشــیو انی این هم برای این بود که هنوز از تو نپرسیدم که بریم تو یا نه کریشــیو انی ،این هم برای این بود که دور هم باشیم!
_سرورم بنظر من باید بریم تو .هرچند من شک دارم که توی این قسمت از جنگل مواد غذایی سالمی باشه و ممکنه یخچال هاشون هم...
ولدمورت بی تفاوت به انی دستان سفید و کشیده اش را به طرف در ورودی برد!

.....
نقد شود یا لرد.!


ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۴ ۱۶:۴۴:۲۶
ویرایش شده توسط بلاتريكس لسترنج در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۴ ۲۳:۱۰:۵۰


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ سه شنبه ۱۴ خرداد ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
لرد رو به بلیز کرد و با ملایمت گفت: «بلیز؟»
بلیز: «بله ارباب! »
لرد:«کروشیو! :bat:»

***

سه ساعت بعد- همچنان در میان جنگل انبوه

لرد جلوتر از همه حرکت می کرد و با خشانت تمام شاخ و برگ درختان را که مانع از ادامه ی حرکتشان می شد با انواع طلسم های سیاه منهدم می کرد.
بلیز پشت سر لرد حرکت می کرد و همچنان سعی می کرد موقعیتشان را بر روی نقاشی مانتی مشخص کند.
بلا و آنی مونی نیز در انتهای این صف کوچک با بی حوصلگی حرکت می کردند.

لرد برای پانزدهمین بار در یک ساعت گذشته شروع به غرغر کرد:«اَه! این جزیره که روی نقشه فقط یک سانتیمتر مربع مساحت داشت، چرا حالا هرچی داریم می ریم این جنگل تموم نمیشه...»

لرد ناگهان ایستاد و باعث شد بلیز که هنوز غرق در نقاشی مانتی بود از پشت سر به او برخورد کند و هر دو نقش بر زمین شوند.
بلیز:«نه! ارباب! خواهش می کنم! منو شکنجه نکنید ارباب! قول می دم دیگه از پشت سر به شما برخورد نکنم تا هر دو نقش بر زمین نشیم،ارباب. خواهش می کنم ارباب! »

اما خبری از شکنجه نبود. بلیز به آرامی یکی از چشمهایش را باز کرد و لرد را دید که بهت زده و با حالت درازکش، بی توجه به سه مرگخوارش به منظره ی روبرویش خیره شده است. آنها به محوطه ی خالی از درختی رسیده بودند که قصری بزرگ و زیبا در میان آن و در زیر نور خورشید می درخشید.
قصری طلایی!


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۴ ۱۵:۰۰:۵۸
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۴ ۱۵:۳۳:۰۴
ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۴ ۱۷:۱۰:۳۲


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۸:۴۲ یکشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۷

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
نیم ساعت بعد...

لرد به همراه سه مرگخوارش همچنان در حال پیاده روی بودند.

بلیز در حالی که به درخت بلندی اشاره می کرد گفت: ام... ارباب این درخت رو قبلا ندیدیم!؟

- نه... اینجا درخت ها همه شبیه اند!

یک ساعت بعد...

لرد همچنان به همراه مرگخواران در حال پیاده روی بودند.

بلیز در حالی که برای دومین بار به درخت بلندی اشاره می کرد گفت: ارباب این درخت رو قبلا ندیدیم!؟

- بلیز مگه تو از روی نقشه راه رو پیدا نمی کردی؟
- چرا ارباب.

لرد با لحنی خشانت بار گفت: پس چرا، داریم دور خودمون می چرخیم!

بلیز به طرز متفکرانه ای نقشه را در دست گرفت و گفت: خوب... اینجا یه دایره کشیده شده یعنی ما باید حول این دایره بچرخیم و با مقصدمون برسیم.

بلاتریکس با کنجکاوی نگاهی به نقشه انداخت و گفت: ارباب این نقشه ، یه کمی ساده است... ام... این جزیره به نظر پیچیده تر میاد..!

لرد با عجله نقشه را از دست بلیز قاپید و پس از بررسی گفت: بلیز تو این نقشه رو از کی گرفتی؟

- خوب ارباب من این رو از رودولف گرفتم... می گفت..

بلا در حالی که با نگاهی مادرانه به نقشه نگاه می کرد حرف بلیز را قطع کرد: اهه... این چه قدر شبیه به یکی از نقاشی های مانتیه!!

بلیز :

....


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۳/۱۲ ۸:۴۴:۰۶

تصویر کوچک شده


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۳:۰۹ یکشنبه ۱۲ خرداد ۱۳۸۷

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه

لرد سياه قصد دارد گور جدش سالازار را پيدا كند.فقط اسلاگهورن از محل قبر اطلاع دارد.اسلاگهورن سالهاست كه در جزيره دور افتاده اي زندگي ميكنه.مرگخواران به همراه لرد براي پيدا كردن او به جزيره ميروند.در ميان مرگخواران فقط بليز و بلاتريكس از هدف لرد براي آمدن به جزيره باخبر هستند.
-----------------------
ادامه:

بلاتريكس لبخندي زد.
- من ميدونم كه اسلاگهورن عادت داره هميشه شمالي ترين قسمت رو براي زندگي انتخاب كنه.خونه خودش در شمالي ترين قسمت دهكده بود.وقتي در هاگوارتز تدريس ميكرد شمالي ترين برج رو انتخاب كرد.حالا هم براي پيدا كردنش بايد بطرف شمال بريم.

لرد نگاه رضايتمندانه اي به بلا كرد.
-پس بهتره بدون اينكه توجه بقيه رو جلب كنين حركت كنيم.بليزتو نقشه جزيره رو آوردي؟

بليز كاغذ كهنه اي را كه در دستش بود نشان داد.
-بله ارباب.همه چي آماده اس.نقشه-قمقمه-سشوار-ژل-شامپو-نرم كننده.

قيافه لرد باشنيدم چهار مورد آخر ديدني شد ولي سعي كرد بي تفاوت جلوه كند.
ارباب بعد از كنترل وسايل و دور انداختن سشوار و ژل و شامپو به بهانه سنگين بودنشان به همراه دو مرگخوار حركت كرد.ولي....ناگهان صداي بلندي به گوش رسيد.

-صبرررررررركنين..منم ميااااااااااام.
طولي نكشيد كه آني موني نفس نفس زنان خود را به آنها رساند
-بدون من داشتين ميرفتين؟فكر نكردين ممكنه پيدا كردن اسلاگهورن طول بكشه و كسي نباشه براتون آشپزي كنه؟من همه گياهان جنگل رو ميشناسم و ميتونم باهاشون براي شما غذاهاي خوشمزه اي درست كنم.

لرد باعصبانيت به بليز و بلا خيره شده.
-كدومتون نتونستين جلوي زبونتونو بگيرين؟خب..حالا كه آني موني هم قضيه رو ميدونه بهتره با ما بياد.اگه اينجا بمونه ممكنه لومون بده.حركت كنين.

سه مرگخوار به همراه لرد بطرف شمال جزيره حركت كردند




Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۸ سه شنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۷
#99

هپزیبا اسمیت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ سه شنبه ۲۷ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۴۴ یکشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۷
از شیون آوارگان.
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 62
آفلاین
بلا با بی حوصلگی به پرسی نگاهی کرد و گفت :احمق ،این صدف ها صدای دریا رو نمی رسونند.اون مارپیچی ها بهترند.تو هیچ وقت یاد نمی گیری که....
مورفین با خوشحالی فریاد کشید :بچه ها من ماهی گرفتم
بلا بدون توجه به خنده ی سایرین جلو رفت و با لحن سردی گفت :این ماهی ها خوردنی نیستند.دلدرد میارن.لردسیاه چیزهایی به من یاد داده که تو حتی نمی تونی فکرشو بکنی احمق جان

صدای ارام امواج دریایی ارامش خاصی را برای مرگخوارانی که با مایو توی ساحل ایستاده بودند فراهم اورد.ساعات زیادی تا غروب افتاب و فرارسیدن شب نمانده بود.بیلیز در حالی که مایوی راه راه خود را خشک می کرد گفت :قربان ،از کجا می تونی الاگهورن رو پیدا کنیم؟ اون مدت زیادی است که توی این جزیره ی گمشده زندگی می کنه.وقتی خبر اون چانپیچ هارو....
ولدمورت با عصبانیت به بلیز خیره شد و زیر لب گفت :دهنتو ببند..در مورد اون ها هیچی نگو ،اگر کسی بفهمه...
بلیز با ارامش گفت :اما قربان هیچ کس اینجا نیست .همه ی ما مرگخواران وفادار شما هستیم.
ولدمورت به ساحلی که مرگخوارانش در ان به لوس بازی هایی از جمله اب بازی می پرداختند خیره شد و سپس گفت :بیلیز ،تو و بلا مرگخواران وفادار من هستید.بقیشون .،هرلحظه ممکنه که اون دامبلدور با اون ققنوسش از راه برسه ، می دونی که نمی تونیم جلوشو بگیریم،نه تا وقتی که قدرتمند نشدیم.من باید گور سالازار رو پیدا کنم .،سالازار کبیر جد بزرگوارم ،حتما می تونه کمکم کنه که...
صدای ارام بلا بگوش رسید که از پشت سر لرد سیاه موزیانه می خندید : اوه ،قربان ،ولی ایشون فوت کرده اند
ولدمورت فریاد کشید :پس تو به حرف های من گوش می کردی؟ ..کریشیــــــــ..
بیلیز مانع این کار شد و گفت :یا لرد شما همین الان گفتید که بلا از وفادار ترین هاست.اون چیزی به کسی نمی گه.بهتره از اون هم بخوایم که کمکمون کنه.اگر من بمیرم ،کسی باید با شه که بتونه به شما کمک کنه
ولدمورت که اکنون ارام تر از قبل شده بود به صورت بلا خیره شد و گفت :خیلی خوب بیلیز .براش توضیح بده.وقت زیادی تا شب و بعد صبح نمانده است .زود باش.
بیلیز به بلا گفت :دنبالم بیا .
بلاتریکس با لبخندی موزیانه و چهره ای که از ان غرور می بارید به نارسیسا خواهرش که مشغول کمک به مورفین بود که گوش های خونینش را تمیز کند نگاهی گذرا کرد و سپس به دنبال بیلیز راه افتاد.

1 ساعت بعد :
بیلیز با خوشحالی به چشمان لرد کبیر خیره شد و سپس به بینی مار مانندش چشم دوخت :یا لرد ،بینیتون رو کجا عمل کردید؟
ولدمورت با عصبانیت داد زد : توی بیمارستان مار ها .چه خبر از اسلاگهورن؟
بیلیز لبخندی زد و گفت :لرد سیاه به سلامت .بلاتریکس چیز هایی می دونه که ممکنه در پیدا کردن اسلاگهورن کمکمون کنه.بعد هم اگر اسلاگهورن رو پیدا کنیم ،پیدا کردن گور سالازار اسلیتیرین با توجه به این که شما می گید اون از جاش خبر داره کار سختی نیست.
ولدمورت گفت :خوب بلاتریکس تو دقیقا چه چیز هایی می دونی؟
بلاتریکس با نگاهی نحقیر امیز به سایر مرگخواران که سعی داشتند توی اب سرد و تاریک دریا شنا کنند گفت :سرورم .،اطلاعات من اندک است ولی می تواند کمکتون کنه.
ولدمورت نعره زد :زود باش ...من وقت ندارم ..اگر واقعا چیزی نمی دونی ...دهنتو ببند .
بار دیگر لبخند شومی بر لبان بلاتریکس نقش بست.

.................
یا لرد نقد کنید


[size=small][b][color=00CC00]شناسه ی جدید مÙ


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۲۳:۳۶ چهارشنبه ۲۱ فروردین ۱۳۸۷
#98

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
لرد پا بر ساحل شنی گذاشت و دست به کمر، با نفرت نگاهی به مشنگ های ارزشی و لوسی انداخت که بیخودی جیغ می زدند و آب بازی می کردند.

مرگخواران نیز با بار وبندیلشان پشت سر لرد پا به ساحل گذاشتند و به مشنگ ها خیره شدند.

بلیز گفت: «ارباب؟ اجازه می دین قبل از اینکه بکشیدشون یه کم شکنجشون کنم؟ »
بارتی گفت: «ارباب؟ اجازه می دین بعد از شکنجه ی بلیز منم شکنجشون کنم؟ »
اسنیپ گفت:«ارباب؟ اجازه می دین بعد از شکنجه ی بلیز و بارتی من سکتوم سمپرا شون کنم؟ »
مورفین گفت: «ارباب؟ اجازه می دین کیف و کفشای پوست مارشونو من بردارم؟ »
پرسی گفت: «ارباب؟ اجازه می دین مایوهاشونو من بردارم؟ »
آراگوگ غرید: «ارباب؟ اجازه می دین بعد از اینکه کشتیدشون اجسادشونو بخورم؟ »

لرد پشت یقه ی آناکین را که به آرامی به مشنگ ها نزدیک می شد و زیر لب چیزهایی در مورد "اجازه" و "سبد خوراکی مشنگ ها" می گفت را گرفت و گفت:« نخیر! به کسی اجازه داده نمی شه. درسته اومدیم تعطیلات ولی من تو این جزیره کارایی دارم که باید مخفیانه انجام بشه. به همین خاطر باید همتون تا یه مدتی عادات سیاهتونو کنار بذارین تا تابلو نشیم.»

مرگخواران ناامیدانه نگاهی به مشنگ ها انداختند و به دنبال لرد که به طرف مرکز جزیره می رفت، راه افتادند.

مورفین در گوش پرسی زمزمه کرد:«ارباب اینجا چیکار داره؟»

پرسی خم شد و صدفی بزرگ را از روی ساحل برداشت و بعد گفت:«نمی دونم. قبل از اینکه راه بیفتیم، داشت با بلیز در مورد اسلاگهورن و قبر سالازار اسلیترین حرف می زد. فکر کنم می خواد گور سالازار رو پیدا کنه. صدای دریا گوش می کنی؟» پرسی با گفتن جمله ی آخر، صدف را جلوی گوش مورفین گرفت. مورفین از درد جیغی کشید و دو دستی تقلا کرد خرچنگی را که از صدف بیرون آمده بود و حالا از گوشش آویزان بود را جدا کند.

بلیز بی توجه به داد و فریاد مورفین و خنده ی پرسی خود را به لرد رساند:«ارباب! مطمئنین هوریس از جای گور جد بزرگوارتون اطلاع داره؟»
لرد:«نه! ولی ممکنه یه چیزایی بدونه. اون اطلاعات زیادی داره که تو هیچ کتابی پیدا نمی شه.»


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۱/۲۲ ۰:۰۳:۰۷


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۰:۵۱ یکشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۸۷
#97

آناکین مونتاگ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۲ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۸ یکشنبه ۱۵ فروردین ۱۴۰۰
از 127.0.0.1
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1391
آفلاین
کشتی به آرامی بر روی امواج نیگون دریای ارام در حرکت است . تمامی مرگخواران درحالی که لباس شنا به تن دارند ب روی صندلی های راحتی موجود بر روی عرشه کشتی مشغول آفتاب گرفتن و استراحت کردند.

صدای کلاغی از دور شنده میشود ( هیچ ربطی نداشت)

تق تق تق
یک صدای خشن: بیا تو !

مرگخوار: عصرونتون آمادست ارباب !

ارباب: بگذارش روی میز . بعد هم سریع برو بیرون !

مرگخوار : چشم ارباب ! .... اهم .... اههههم... هم ...

ارباب: حرفت رو بزن !!

مرگخوار: هوای خیلی خوبی بیرون ! آیا ارباب مثل بقیه برای آفتاب گرفتن به عرشه کشتی تشریف نمیارند؟ میخواین مایتون رو آماده کنم ؟

ارباب خشمگین : خجالت بکش بی ناموس !کریشیو

____________________________

درون آشپزخانه :
مرگخوار شماره 1: هر چی بهشون گفتم حاظر نشدن برن روی عرشه آفتاب بگیرن ! من نگرانشونم !!!!! همش توی اتاق خودشون رو حبس کردن !!

مرگخوار شماره 2: از کی تا حالا تو نگران ارباب میشی؟ باز چه نقشه ای توی اون کله پوکته که میخوای ارباب رو با لباس شنا بکشونی و عشه کشتی؟ قبل از این که حرفی بزنی حتما خودش فهمیده چی تو فکرته که شکنجت کده !!!

مرگخوار شماره1: نه چیزی نفهمیده!! چون اون موقع چیزی تو فکرم نبود ! اول بهش گفتم به روی عرشه بعدا میخواستم فکر کنم چیکا کنم ! .... من خیلی زرنگم ... اینطوری نمیتونست فکرم رو بخونه ... مو ها ها ها ها ....

( نکته : مرگخوار شماه بلیز نمیباشد)

مرگخوار شماره 2 : ( درحال کف)

______________________________
بر روی عرشه کشتی:::::

کشتی به آرامی به سمت جزیه ای استوایی ندیک میشود . در ساحل جزیره گروهی مشنگ مشغول استفاده از آب و هوای ساحل و آب و هوای!!!!!!!! ساحل هستند . کشتی به آرامی به سمت بندر گاه نزدیک میشود. مرگخواران خود ا برای یک تعطیلات آخر هفته در این جزیه تفریحی مشنگی آماده نمده اند .

--------------------------------------------

کشتی در بندرگاه پهلو میگیرد. تمامی مرگخواران حاظر در صحنه ( یعنی در کشتی) با لبا های جیغ و به شدت خز و خیل و مجهز به یک کوله پشتی پر از آشغال پاشغال :دی به سمت ساحل هجوم میبرند !!!

- اهم ... اهم

این صدا باعث میشود تمام مرگخواران به سرعت از حرکت باز ایستاده ( البته نه به این باکلاسی که نوشتم :دی) و با تعجب به پشت سرشان نگاه کنند

- اول از همه ارباب بر ساحل قدم خواهد گذاشت !!

مرگخواران با دهان باز به لرد که یک کلاه سبز رنگ به سر دارد و یک تیشرت صورتی با گل های قرمز پلاسیده و یک شلوار از نوع برمودا و زد رنگ پوشیده و یک کیف بزرگ دستی را با خود حمل میکند خیره میشوند .!!! و راه را برای ورود ارباب به ساحل بامیکنند.( لازم به ذکر است ارباب یک عینک آفتابی در ظاهر خفن که قبلا 2500 تومن از گوشه خیابان خریداری نموده است هم به چشم دارد)


____________________________________________
لرد قصد داره به طور خفی در ان جزیره به دنبال فد خاصی بگه و سوالات خاصی هم ازش بپرسه :دی



Re: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۶ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
#96

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
ايگور همچنان در حيرته.دكتر يك پوزخند بهش مي زنه و دور مي شه.يعني كجا ميتونه باشه؟
ايگور به طرف بليز مي ره.
-بليز تو نمي دوني من صندوق رو قبل از اين كه برم پيش دكتر كجا گذاشتم؟
-چرا يادمه.گذاشته بودي تو اتاقي كه زن پيتر اون جا هستش.
ايگور كه تازه فهميده چه ننگي گذاشته سريع مي ره داخل اتاقي كه بليز گفته.در اونجا پيتر داره با بچش بازي مي كنه.در يك لحظه بچش ساكت مي شه.
-بابايي؟
پيتر كه از اين خطاب خوشش مياد مي گه:جون بابايي؟
-بابايي جيش كردم
ايگور همين طوري داره به پيتر و بچش نگاه مي كنه.پيتر مي ره و پوشك بچه رو باز مي كنه.در همين موقع است كه سيل طلا از پوشك بچه مي ريزه پايين.طلاها آغشته به جيشه و اين يعني ابهت گريندل والد بوق شده توسط بچه پيتر.
پيتر و ايگور با تعجب به طلاها نگاه مي كنن و بچه پيتر فقط داره مي خنده.
ايگور مي پره و همه طلاها رو بر ميداره و يه سيلي مي زنه تو گوش بچه پيتر و از اتاق مي ره به بيرون.صداي گريه بچه پيتر هنوز داره مياد.ايگور به راهش ادامه مي ده در حالي كه هنوز داره فحش هاي بوقي مي زنه.ايگور مي ره مي ره تا به اتاق پزشكا مي رسه.اما يه هو يادش مياد كه اين طلاها با جيش مخلوط شده پس سريع بر مي گرده.اونا رو مي شوره و مي ده به دكترا.
===============================
يك ماه بعد
آلبوس و لرد دارن با خوشحالي از بيمارستان بيرون ميان.هر كدومشون طرفداراي خودشون دورشونند.چشمشون به هم ميفته.
لرد:بازم همديگرو مي بينيم.اون دفعه له ترتون مي كنيم.
آلبوس هم يه پوزخند جانانه كه هيچ معني نمي تونه داشته باشه جز اين كه صدنار بده آش تا قيامت به همين خيال باش از اون دور مي شه.
==============================
خوب بروبكس واقعا فعاليت خوبي بود تو اين سوژه ولي حيف كه زود تموم شد.هر كي سوژه جديد داره حتما بده


[b]تن�







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.