تکلیف :درباره ساخت یکی از حساب های محافظت شده نمایشنامه ای بنویسید و شیوه ساختن آن را توصیف کنیدمردی با موهای مجعد و قد بلند و بارانی مشکی در میان تاریکی پیش می رفت و پسر هشت ساله اش با غصه در میان مه سنگین و هوای سرد حرکت می کرد.بعد از مدت طولانی راهپیمایی مرد زیر لب گفت :رسیدیم.
وارد بانک شدند.پسرک از سایه های بلندی که روی دیواره های بانک ایجاد شده بود می ترسید.در ان شب بارانی که اسمان گرفته بود جیمز می خواست فریاد بکشد اما بیاد اورد که پسر پاتر شجاع نباید جیغ بکشد.
مرد به سمت دفتر مدیریت بانک رفت.باید با او صحبت می کرد و هدف اصلی از ورودش به بانک را توضیح می داد. پسرک سرش را پایین انداخته بود و به ارامی پشت سر پدرش راه می رفت.باید رفتار درستی نشان می داد تا پدر از تصمیمی که گرفته منصرف نشود
_سلام
_اوه عله عله ..خوش اومدی
_اه فراموش نکردی که فامیلی من پاتر است؟
_اوه بله فکر نمی کردم ناراحت بشی.اخه این چند روز همه میگن عله .خب اقای عله پاتر خوشحالم که به بانک ما اومدید.سودی که ما از حساب شما در بانک می بریم سالیان سال کفاف خانواده من و جهازیه دخترم را می دهد
_ شما چی گفتید؟
_گفتم خوشحالم که به بانک ما اومدید
_نه بعدش چی گفتی؟
_گفتم سودی که ما از حساب شما می بریم یک عمر کفاف خرج خانواده من و جهاز دخترم را ...{در دل مدیر :ای وای
} نه نه منظورم این بود که لطف هایی که شما تا بحال به ما کردید و همین دستی هایی که هرچند وقت یکبار خودتون از حسابتون به من میدید یک عمر کفاف خرج خانواده من و جهار دخترم را می دهد
_
من کی به شما دستی دادم؟
جیمز برای اولین بار در میان پرده ای از ترس {
}گفت :راست می گه بابام.بابام فقط به من دستی می ده
_پسر بابا من کی به تو دستی دادم ؟ می گم جدیدا 20 گالیون 20 گالیون از جیبم کم میشه .
_من احتیاج به دستشویی دارم بابا عله..چتر باکس هم الان به من نیاز داره.اگر نرم این تدی بیشتر از من پی ام میده توش .الان بر می گردم.
جیمز از مخمصه به سوی دستشویی بانک دوید و دقایقی بعد صدا هایی از طرف دستشویی امد "بنگ..بینگ بخــش{
}
_هزار بار به این بچه گفته بودم که نباید با صدای بلند کارشو بکنه
_خب اقای عله پاتر..فکر می کنم به دلیل خاصی به این بانک اومده باشید.شما معمولا برای برداشتن پول از حسابتون به ملاقات من نمی اید.جن های کارگر می تونند این کارو انجام بدند نه؟
_خب بله..راستش وقتی جینی بعد از بدنیا اوردن چهاردهمین بچمون{
}در حال مرگ بود با من صحبت کرد و گفت که برای پسر بزرگش جیمز هزار ارزو دارد. گفت که دنیا امانش نداد وگرنه به ارزو هایش می رسید ...
..من جینی رو خیلی دوست داشتم جن مدیر {بشدت جن را تکان داد } اون به من گفت که به خاطر داشتن سایت جادوگران از من خجالت می کشیده.گفت که توقع داشته عله پسر برگزیده شغل مناسب تری داشته باشه.به هرحال اون رفته اقای جن
اخرین درخواستش از من این بود که اینده موفقی برای جیمز بسازم..شغل مناسبی پیدا کند و اگر نتوانست کار مناسبی پیدا کند اورا در سایت شریک خودم بکنم...درحال حاضر به وصیت جینی عزیزم جیمز پسر اولمون ناظر یکی از انجمن ها شده تا در کنار چارلی کار اموزی کند ..من خیلی همسرم رو دوست داشتم.می دونم جیمز بی عرضه و بی دست و پا است و کلا به هاگوارتز هم نمی ره .منو می پیچونه میره توی چتر باکس پی ام می ده ..برای همین از الان اون رو توی سایت مشغول کردم.من میخ واستم برای پسرم یک حساب مخفی بسازم.{دوباره جن را به شدت تکان می دهد } ..یک حساب که هیچ کس نتواند به ان دست بزند.یک حساب زیر زمینی و پسرم جیمز از الان پس انداز کند .وسایل قیمتی همسرم جینی را به رسم یادبود برای اولین پس انداز در این حساب می زارم.همشو اوردم.
جن مدیر به این شکل
{به علت تکان دادن های مکرر } با صدایی لرزان گفت :بله اقای عله .همین الان کار رو شروع می کنیم.ساخت یک حساب مخفی کار اسونی نیست اقای عله .اما برای شما بخاطر این که به طور مکرر سود هایی از حسابتون بدست ما ...ا..چیزه ..یعنی
_
_بله داشتم می گفتم ..الان هم میریم به طبق زرزمینی.هیچ کدوم از کارگر های من توانایی ساخت چنین حسابی رو ندارند چون با ورد های بسیار باستانی محافظت میشه هرچند در حال حاضر دانش اموزان هاگوارتز به لطف پرفسور لوپین دارند این کارو یاد می گیرند.خب بفرمایید دیگه رسیدم
عله به زیر زمین تاریکی خیره شده بود.به زیبایی هایی که وجود داشت.به سنگ های معدنی بلندی که از دیوار ها اویزان بود و بعد از دقایقی متوجه شد که همه جا تاریک بوده و هیچ چیز نمیده و احتمالا این ها زایده ی خیالاتش بوده است
جن به ارامی جلوی صندوق شماره ی 825 ایستاد و ورد هایی را زمزمه کرد .درب صندوق باز شد.جن وارد اتاقک شد و از عله خواست که وسایل قیمتی جینی را که قرا ربود اولین سپرده ان ها باشد در اتاق قرار دهد.
_یک شانه ی طلایی با یاقوت سبز ، یک روسری گل گلی سبز با گل گل بنفش ..یک زیر شلواری قرمز با حاشیه دوزی طلایی به ترتیب از کیف بیرون امد
_این ها گنجینه ی خصوصی خانم پاتر هست ؟
در صندوق بسته شد.جن روبروی صندوق ایستاد و زمزمه کرد :
بتونتاوشکیلانتون وادوس تئوتادتبشش ا
کشـندیوار بلند اهنی روی در ورودی صندوق قرار گرفت.و قفل کوچکی روی ان زده شد.
مدیر دوباره گفت :
مشکولات کیندالانووتبئا جن بشدت عرق می ریخت.دیواره ی اجری که بنظر می رسید چوبی باشد در اطراف صندوق کشیده شد و قفل بزرگتری به ان خورد
و این مراحل به ترتیب ادامه یافت تا سرانجام به دیواره رسی رسید.
جن بی حال روی زمین افتاد.گویی طلسم های هفت گانه محافظتی از انرژی خود او مایه می گرفتند
عله به ارامی گفت :خیلی ازت ممنونم بزار کمکت کنم
جن مدیر گفت :نه اقای پاتر ..من دارم میمیرم.عمرم به پایان رسیده است
عله با دلسوزی نگاهش کرد و سه گالیون در کنارش گذاشت و گفت که کار دیگری از دستش بر نمی اید وامیدوار است که جن های دیگر اورا دفن کنند و روحش در ان دنیا شاد باشد
جن به طور عجیبی از جا برخاست :اقای پاتر جوان..احساس می کنم حالم بهتر شده است..شماره حساب شما ...8838838 است من هم باید دیگر بروم سر کارم چون مشتری دارم.
سپس سکه هارا برداشت و غیب شد
لحظاتی بعد جیمز از دستشویی بیرون امد و عله با عصبانیت به دنبال او به طرف دستشوییی رفت
_سلام بابایی
-سلام پسر بابا.خوب بیست گالیون بیست گالیون از حساب من بر می داشتی ها
_اره باباجون قربونت برم الههی تو چقدر مهربونی
جیمز به سرعت به سمت در خروجی دوید و عله بی توجه به ردای بارانی که لیلی تازه برایش خریده بود به دنبال جیمز دوید.