هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۸۷

دنیسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۲ شنبه ۱۲ فروردین ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۱:۴۷ چهارشنبه ۳ مهر ۱۳۹۲
از هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 809
آفلاین
درباره ساخت یکی از حساب های محافظت شده نمایشنامه ای بنویسید و شیوه ساختن آن را توصیف کنید

صورتش غرق در عرق بود و موهاي بلندش ژوليده بر روي چشمانش ريخته بود و ترس درون چشمانش را پنهان كرده بود. لباس نا مرتب و چروكيده اي به تن داشت و نفس نفس ميزد. چند نفر را هل داد و روبروي اولين جن متصدي قرار گرفت:
- مـ... من... اون... اون خيلي گرانبها بود. خوابهاي من هميشه درست تعبير ميشن...
صداي تيز جن او را ساكت كرد:
- متوجه منظورتون نميشم آقا!
مرد نفس عميقي كشيد و ادامه داد:
- من استفلر هستم، جرج استفلر. شماره حسابم 4567 است. ديشب خواب ديدم كه چيزي رو كه اون تو نگه داري ميكردم رو دزديدن.
جن با بيخيال گفت:
- شما نگه داري نميكنيد. ما نگه داري ميكنيم!
مرد خواست چيزي بگويد كه احساس كرد كسي شلوارش را ميكشد. به پايين چشم دوخت و جن كوتاهي را ديد كه با دست اشاره ميكرد كه دنبالش راه بيفتد. با سردرگمي به دنبال جن راه افتاد و سوار واگن كوچكي شدند. جن در حالي كه دسته ي واگن را ميكشيد، گفت:
- به من گفتند كه سيستم پيچيده حسابتون رو تا حدودي بهتون توضيح بدم.
واگن به راه افتاد و وارد اولين دست انداز شد و به سرعتش افزود و تا حدي تند شد كه مرد هيچ چيز را نمي ديد. در همان زمان كه ميخواست از شدت تكان هاي واگن بالا بياورد، واگن به طور ناگهاني از حركت ايستاد. جن به چابكي ازواگن پايين پريد و به سمت در آهني اي رفت.
در آهني بزرگ بر روي قسمتي از كوه كوچك قرار داشت و دستگيره اي نيز نداشت. جن به سمت در رفت و ناخون بلند انگشت اشاره اش را بر روي در كشيد. صداي ناهنجاري بلند شد و در با صداي بلندي باز شد.
مرد در حالي كه يكي از ابورهايش را بالا داده بود، با شك پرسيد:
- اگه... اگه يه نفر ناخون شما رو همراهش داشته باشه و به در بكشه چي ميشه؟
- كسي نميتونه ناخون يك جن را از دستش جدا كنه و علاوه بر اين... ناخوني كه به در كشيده ميشود بايد با جادويي كه روي در گذاشته شده، يكي باشد. جدا از اينكه وقتي در يكي از حساب ها باز ميشه، جن مسئول فورا خبر دار ميشه.
جن در را به عقب هل داد و داخل شد. مرد هم پشت سر او وحشت زده از ترس اينكه مبادا گنجينه قديمي و خانوادگيشان را دزديده باشند، داخل شد. در گوشه ي اتاقك، آن تاج گرانبها ميدرخشيد و صحيح و سالم بود.
جن با اطمينان، در حالي كه صداي تيزش در اتاق ميپيچيد گفت:
- به جز شما كه صاحب حساب هستي، كس ديگه اي نميتونه وارد اينجا بشه. ريگ هاي كف اتاق كاملا تشخيص ميدهند. اگر شما بخواهيد حسابتون رو برداريد. اول بايد من اون رو لمس كنم، وگرنه نميتونيد اون رو از اينجا خارج كنيد. اگر اينكارو بكنيد سقف اينجا روي سرتون خراب ميشه و به سرعت چيزي رو كه برداشتيد، مثل يك پورتي به جاي امني در يك حساب ديگه منتقل ميشه.
مرد از تعجب دهانش باز مانده بود و حيرت زده به سقف خيره مانده بود. جن او را به بيرون هدايت كرد و خودش در داخل اتاقك ماند. دستش را به سمت تاج گرفت و زمزمه كرد: "لاركيو"
اخگري زرد از نوك انگشتان جن به تاج اصابت كرد. جن براي تجديد افسون هاي حفاظتي همواره اينكار را ميكرد. سپس دستش را به سمت در گرفت و گفت: "ريپسولاكيوس"

سپس، در حالي كه ناخونش را دوباره به در ميكشيد، به مرد گفت كه ديگر از اين خواب هاي چرت و پرت نبيند!


قدرت رولو ببين توي سبك من، تعظيم كرد توي دست من
پس تو هم بيا رول بزن با سبكم، ميخوام شاخ جوجه رولرا رو بشكنم




Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۹:۳۹ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۸۷

لیلی لونا پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ چهارشنبه ۲۹ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۵۱ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 389
آفلاین
تکلیف جلسه ی اول:

درباره ساخت یکی از حساب های محافظت شده نمایشنامه ای بنویسید و شیوه ساختن آن را توصیف کنید.

جیمی و لیلی و هدویگ هر سه پول های خود را برداشتند و به سمت بانک گرینگوتز حرکت کردند.
جیمی: لیلی تو چه قدر پول می خوای بذاری تو حسابت؟
لیلی: من؟ دو سوم پولمو که معادل...
لیلی با انگشتانش شروع به شمردن کرد و گفت: حدود 200 گالیون.
جیمی و هدویگ از تعجب سرجایشان ایستادند.
هدویگ: لیلی تو این همه پولو از کجا آوردی؟
لیلی: تو کریسمس داداش جیمز بهم به جای هدیه 30 گالیون داد و داداش آلبوس هم یه توپک واسم خرید و 20 گالیون پول داد بهم. مامان و بابامم به دلیل این که من به داداشام حسودیم می شد و فقط اونا به مدرسه می رفتن و من غر می زدم بهم 60 گالیون پول دادن. 60 و 30 و 20 میشه 110 گالیون بقیشم از سال های پیش و حقوق ماهیانم جمع شده و شد 250 گالیون. 200 تا شو می ذارم تو بانک و بقیه هم برای خرید گذاشتم.
جیمی: تو پولاتو جمع می کنی؟ مگه بیکاری؟
هدویگ: راست میگه جیمی. ما پولامونو نگه می داریم اما فقط یک سومشو جمع می کنیم.
لیلی با تعجب: پس بقیشو چی کار می کنین؟
جیمی: خرج می کنیم.
لیلی: به به ، به به.

زمان به سرعت گذشت و آن ها به بانک گرینگونتز رسیدند. هر سه وارد بانک شدند.

هدویگ: بیاین بریم پیش اون جن جوونه.
جیمی اونو از پشت گرفت و گفت: جن پیر. جنای پیر بیشتر در مورد حساب های حفاظتی اطلاع دارن نسبت به جوونا.
لیلی و هدویگ پشت سر جیمی به سمت جن پیری که به سختی راه می رفت و عینکی بر چشمانش داشت رفتند.
لیلی یواش به هدویگ گفت: این جنه که جون نداره بدبخت.
هدویگ: وای ، یهو نمیره خونش بیفته گردن ما؟
لیلی: فکرای بد نکن. جیمی یه چیزی می دونه که میگه.

جیمی: ببخشید ، ما سه نفر می خواستیم مقداری پول رو در حساب های امنیتی شما بذاریم. نباید به این پولا کوچک ترین آسیبی برسه.
جن پیر در جلوی چشمان حیرت زده ی لیلی و هدویگ سه تا بشکن زد ، بعد از چند لحظه سه تا جن پیر دیگه اومدن.
جن پیر رو به سه جن گفت: این سه نفرو به سمت صندوق های فوق امنیتی ببرین.
جیمی به همراه پیرترین جن ، هدویگ به همراه جنی پیر و پتول و لیلی با جن پیر دیگری هر کدام جداگانه به سمتی حرکت کردند.
جن پیر لیلی را به سمت واگنی برد و از لیلی خواست تا سوار واگن شود. یک ربع تمام در چرخش از این سو به اون سو بودن. لیلی احساس کرد هر لحظه ممکنه سرش منفجر بشه ، تا اینکه بالاخره واگن با تکان عجیبی ایستاد.
لیلی تلوتلو خوران به همراه جن از واگن خارج شد. هزاران کیلومتر پایین تر از زمین قرار داشتند. جای سردی بود و هزاران قندیل لغزان سیمانی از سقف آن آویزان بود.
- یه وقت این قندیلا نیفتن؟
- نگران نباشین بانو.
در همان لحظه قندیلی در دور دست ها به زمین افتاد لیلی جیغ کشید. قندیل بدون کوچک ترین ترکی در زمین افتاد. در کمال حیرت قندیل در زمین فرو رفت و قندیل دیگری به جای قندیل افتاده بر سقف آویزان شد.
- تو که گفتی...
- بانوی من. نگاه کنید.
- ندوماک.
جن وردی را بر زبان آورد و همه ی قندیل ها ناپدید شدند.
- من تا حالا ندیده بودم که جن ها هم ورد بلد باشن.
- این ورد نبود زمزمه بود. ما جن ها برای خود راه های گوناگونی بلدیم که جادوگران از آن بی خبرن. دنبال من بیاین.
لیلی به دنبال جن جلو رفت. در سمت راست و چپ این مکان سرد هزاران تکه وجود داشت که به رنگ خاکستری بودند. وقتی به قسمت های خاکستری رنگ رسیدند لیلی متوجه شد که بر روی هر کدام از این قسمت ها علامت های گوناگونی وجود دارد. جلوتر رفتند و به جایی رسیدند که دیگر قسمت های خاکستری رنگ علامتی بر رویشان دیده نمی شد. جن جلوی یکی از این قسمت ها ایستاد و چندین کلمه را پشت سر هم زمزمه کرد و با هر کلمه ای که می گفت یک علامت بر روی قسمت خاکستری رنگ ایجاد می شد.

- میلوبیرون
- سانفعیلوج
- عاقصیل
- ضموندرن
- پکمگیل
بعد از به پایان رسیدن بر زبان آوردن کلمات و نقش بستن علائمی بر روی قسمت خاکستری ، جن از لیلی خواست تا جلوی علامتی که به شکل دایره بود بایستد. با این کار در ظاهر شخصی که پولش را در این قسمت می گذارد آگاه می شود. سپس علامتی مستطیل شکل که در بالای آن قرار داشت شکافته شد و چیزی شبیه کلید را بیرون انداخت. جن کلید را برداشت.
- بانوی من دقت کنید و ببینید من چه کارهایی انجام می دم.
لیلی حواسشو خوب جمع کرد.
جن کلید بزرگ رو که به رنگ جگری بود را در قسمتی ستاره شکل فرو برد. با این که آن قسمت سخت بود اما بلافاصله بعد از فشار دادن کلید بر روی ستاره ، ستاره شکافت و کلید داخل آن رفت. جن کلید را ابتدا به سمت راست چرخاند و سپس کلید را به سمت بالا و چپ کشید و شکاف که درون ستاره قرار داشت همراه کلید به بالا و چپ حرکت کرد. جن کلید را بیرون کشید و ستاره دوباره سخت شد و شکاف از بین رفت.
- بانوی من خوب دقت کردید؟ اول کلید را درون ستاره فرو می برید و یک بار به سمت راست می چرخانید و سپس کلید را به بالا و چپ می کشید و ستاره ی شکاف دار همراه کلید به بالا و چپ حرکت می کنه. کلید را بیرون می آورید. تا به این جای کار را ما می تونیم انجام بدیم اما در ادامه شما باید دستتان را روی خط شکسته ای که کنار دایره است بکشید.
لیلی همین کار را کرد و عقب ایستاد. در آهسته آهسته باز شد و در مقابلش اتاقک کوچکی را دید.
- پول هاتون رو در صندوق بذارید.
لیلی که با نگاه اول چیزی جز یک اتاقک ندیده بود دوباره با دقت نگاه کرد و صندوقی را دید که لحظه به لحظه تیره تر و واضح تر می شد.
- به این دلیل صندوق بعد از چند لحظه ظاهر میشه تا وقتی کسی به قصد دزدی تونست موانع اولی رو پشت سر بذاره در این جا که می رسه فکر کنه پولی وجود نداره و شخص مورد نظر پولش را به طور کامل برداشته اما با کمی صبر این صندوق ظاهر میشه. با گذاشتن انگشت شستتون بر روی قفل صندوق ، در صندوق باز میشه.
لیلی وارد اتاقک شد و انگشت شستش را بر روی قسمتی که به ظاهر باید کلید درون اون قرار می گرفت گذاشت و در صندوق باز شد.
- وای معرکس. تا حالا چنین چیزی رو ندیده بودم. هرکی ندونه فکر می کنه باید با کلید در صندوقو باز کرد.
جن لبخندی زد و در را پشت سر لیلی بست.
دوباره سوار واگن ها شدند و به جای اولیه ی خود بازگشتند.



Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۸:۰۱ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۸۷

پردفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ سه شنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۳:۳۴ جمعه ۳۰ اسفند ۱۳۸۷
گروه:
کاربران عضو
پیام: 56
آفلاین
درباره ساخت یکی از حساب های محافظت شده نمایشنامه ای بنویسید و شیوه ساختن آن را توصیف کنید.

----------------------------------------------------
زن ِ شيك پوشي ميانسال، در حال عبور از كنار بانك بود که نوشته ای طلایی رنگ، نظرش را جلب کرد. از پله های بانک بالا رفت و نوشته را خواند:

طرح حساب های محافظت شده ی گرینگوت آغاز شد!

آرام با خود گفت: این بهترین فرصته که از داراییم محافظت کنم.
وارد بانك شد. برخلاف ميلش، بانك بسيار شلوغ بود و کسی صدای دیگری را نمی شنید. جن ها پشت میزهایشان نشسته بودند و داشتند با دقت کار می کردند. از ميان جمعيت خود را به زور به يكي از ميزها رساند و رو به یکی از جن ها گفت: آقای گرینگوت رو کجا می تونم پیدا کنم؟
جن پیر پاسخ داد: اونطرف، باجه ی 10 !
ساحره سرش را به علامت تشکر تکان داد و به سمت باجه شماره ده رفت. برعکس باجه های دیگر باجه ی شماره ی ده خالی از مشتري بود و هیچکس منتظر نبود. جلو رفت و به مردی که داشت تعدادی کاغذ را می خواند سلام کرد. مرد نسبت به بقیه خوشرو تر بود و با لبخندی جواب داد: احتمالا برای بازکردن حساب اومدید!؟
ساحره سرش را به علامت تایید تکان داد. گرینگوت به جن دیگری اشاره کرد. جن با یک فانوس جلو آمد و با آن ها همراه شد. گرینگوت جلو راه می رفت و با خرسندي گفت: از این طرف، امیدوارم با سرعت مشکلی نداشته باشی!
خودش در یک واگن چوبی نشست و به ساحره نیز اشاره کرد تا در آن بنشیند. زیر لب وردی خواند و واگن حرکت کرد. مسیر سرازیر بود و سرعت واگن زیاد شده بود. کنار پلاکی با شماره ی 37 واگن از حركت ایستاد. پیاده شد و به همراه او ساحر جوان نیز از واگن بیرون پرید. ناخن کوچک جن به قدری بلند بود که به لباسش گیر می کرد. ناخنش را روی قسمتی از در کشید و در با صدای قیژ قیژ بلندی باز شد. تنها نوری که باعث روشنایی می شد، نور فانوس بود. در باز شده و اتاق كوچك خالی بود.
ساحره جوان، جعبه ای چوبی به همراه یک گردنبند به شکل صلیب از کیفش درآورد و آن را روی شیار یکی از سنگ ها گذاشت. قطره ای اشک از چشمانش جاری شد و از آن جا بیرون آمد.
آرام و به طوری که گرینگوت نشنود گفت: جاش این جا امن!
گرینگوت در را بست و چوب دستی اش را بیرون آورد. وردهای عجیبی می خواند. وردهایش به زبان لاتین نبودند. زبان خاصی داشتند: ساسوچي... ريدكاتو... ثتمونات... خوموناس!
از سر چوب دستی نورهایی با رنگهاي متفاوت بیرون می آمد و فضا را هر لحظه به رنگي درمی آورد. پس از چند دقیقه 7 حلقه ی رنگی نمایان شد. گرینگوت چوب دستی اش را در جيبش گذاشت.
رو به ساحره ی جوان کرد و گفت: هرگز کسی به جز شما، نوادگانتون و اجنه نمی تونند از این حلقه ها رد بشن. این شگرد منه، این جا هر چیزی محافظت میشه.
ساحره دوباره به در نگاه كرد. به همراه گرینگوت و جن دیگری که همراهشان بود سوار واگن شد و واگن دوباره حرکت کرد. وقتی واگن از حرکت ایستاد ساحره با متانت خاصی از بانک خارج شد. دیگر خیالش راحت بود.


ویرایش شده توسط پردفوت در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳ ۱۹:۵۵:۰۹


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۸۷

آلفرد بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۷ پنجشنبه ۱۴ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۲:۴۰ جمعه ۱۲ خرداد ۱۳۹۱
از دیروز تا حالا چشم روی هم نذاشتم ... نمی ذارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 466
آفلاین
تکلیف :درباره ساخت یکی از حساب های محافظت شده نمایشنامه ای بنویسید و شیوه ساختن آن را توصیف کنید.

گرینگوتز هفته اول کاریش را سپری کرده بود . صدها نفر از سراسر انگلستان ، ایرلند و حتی از سایر جهان در آن حساب باز کرده بودند . هرگاه اقدام امنیتی جدیدی به ذهن هر کس می رسید ، می توانست آن را پیشنهاد کند و یه کیف پر از گالیون جایزه بگیرد .

مردی قد بلند با ردایی شکلاتی رنگ ، که به موهای قهوه ایش می آمد ، وارد گرینگوتز شد ؛ یک راست به طرف دفتر مدیر بانک رفت .

- سلام آقای گرینگوت . می خواستم در مورد موضوعی با شما صحبت کنم !
- حتما ، حالا بفرمایین بنشینین .

سپس با دستش به یکی از صندلی هایی که جلوی میزش بود ، اشاره کرد .
مرد به آرامی روی صندلی نشست . گلویش را صاف کرد و شروع به صحبت کرد :

- راستش ... می خواستم یه حساب یا صندوق خاص باز کنم . من استوارت بلک هستم . بلک یکی از مهمترین خانواده های اصیله و گنجینه های فراونی داره . باید یه صندوق مخصوص گنجینه های این خانواده باشه با برترین امکانات و امنیت که فقط اعضای این خانواده توانایی دسترسی به آن را داشته باشند .
- می شه این کار رو کرد ولی خودتون باید هزینه ی ساختش رو بدین .
- کاملا درست . لطفا ساختش رو از همین امروز شروع کنید .

مکان صندوق -- توسط گرینگوتز

علامت خاندان بلک روی درِ دیوار مانند حساب 703 خودنمایی می کرد . گرینگوت متر به متر صندوق را با هر جادویی که می شناخت جادو کرده بود . دستور داد تا اژدهایی ، از تیره شاخدم مجارستانی ، در نزدیکی های این حساب قرار دهند . استوارت بلک از دیدن عظمت صندوقش خوشحال بود اما احساس می کرد بغیر از چند مورد صندوقش با صندوق دیگران فرق چندانی نمی کند .

- آقای گرینگوت این صندوق که چیزه خاصی نداره ؟
- اشتباه نکنین ! هنوز قسمت اصلیش رو برای شما نگفتم . این صندوق طوری جادو شده که اگر کسی بدون داشتن خون جادویی بلک به اشیای درون آن دست بزنه ، اون جسم براش مثل آتیشه . در اصل ما لیست بلک ها را برای صندوق مفهوم کردیم و شما باید بلک جدیدی رو که بدنیا می یاد رو اسمش رو به ما بدین تا او هم در لیست باشد .
- جالبه ، ولی چرا توی زیر ساختمان گذاشتینش ؟
گرینگوت که گویی از توضیح دادن خسته نمی شد گفت :
- به دو دلیل ، دلیل اول برای این که زیر زمین بخشی از ساختمان هست که رسیدن به اون از سایر مکان ها سخت تره و دلیل دوم اینکه صندوق های زیر زمین داری آژیر ویژه ی ضد دزدگیر هستند .

استوارت که از خوشحالی سر از پا نمی شناخت گفت :

- بهتره من دیگه برم . باید به دیگران هم خیر بدم .


ویرایش شده توسط آلفرد بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۳ ۱۵:۴۱:۰۵


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۸۷

پیتر پتی گروold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ پنجشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۳۰ شهریور ۱۳۸۸
از کابان...مخوف ترین زندان!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 333
آفلاین
1500 سال پيش... در زمان عصر حجر!

مرد كوتاه قامتي با موهاي زرد رنگ تو يك كوچه در حال راه رفتن هست.دوربين فقط داره اونو نشون مي ده. كوچه خلوته خلوته و صداي پاي اون مرد به گوش مي رسه. به نظر مي رسه كه صداي پاي چند نفر ديگه هم درست از پشت سر اين مرد قابل شنيدنه.وقتي دوربين پشت سر اين مرد رو نشون مي ده، شك و شبهه از بين مي ره. 2 جن خميده كه تنها لباسشان، پارچه هاي كهنه است، پا به پاي مرد در حركتند. از چشمان ورقلمبيده و كاسه مانندشان، نگراني موج مي زند. اما صورت مرد كوتاه قامت بسيار عادي است.بعد از مدتي مرد مي ايستد و دوربين تصوير روبروي او را نشان مي دهد. يك ساختمان سفيد رنگ بسيار بلند كه اين گونه به نظر مي رسد كه آن را صيقل داده باشند. يكي از جن ها با صداي آرام گفت:

-ارباب گرينگوت! مي خوايد ما در اين جا چيكار واستون انجام بديم؟

-شما چه احمق هايي هستين! هيچ كار مهمي نيست! فقط مي خوام از صندوق حفاظتي خانواده سلوين محافظت كنيد. آيا شما حقوق نمي خوايد؟

-البته سرورم!

به نظر مي رسيد بعد از اين كه گرينگوت اين حرف را به آن ها زده بود خيالشان راحت تر شده بود. سه نفر از پله ها بالا رفتند و به محض رسيدن به در، خود به خود باز شد. در روبرويشان يك سالن بسيار بزرگ قرار داشت كه هيچ چيز قابل توجهي در آن نبود. سالن نسبتا تاريك بود و تنها نوري كه آن را روشن مي كرد نور كوچه بيرون آن بود. از گرد و خاكي كه باعث شده بود دو جن به سرفه بيفتند، مي شد اين را استنباط كرد كه خيلي وقت است كسي به سالن پا نگذاشته است. گرينگوت كه خوشحالي و شعف صورتش را مي شد در آن تاريكي نيز ديد گفت:

-جد من عجب ساختماني براي من به ارث گذاشته است!

با علام دست گرينگوت هر سه نفر به طرف تنها دري كه در آن طرف سالن بود حركت كردند. صداي پاي آن ها در ميان گرد و خاك هاي كف زمين گم مي شد.

نيم ساعت بعد

دوربين يك راهرو عريض را نشان مي دهد كه در وسط اين راهرو، ريل وجود دارد. 3 ثانيه طول نمي كشد كه صداي حركت واگني بر روي ريل ها به گوش مي رسد و سپس واگني از دور ظاهر مي شود كه به تدريج سرعتش كم ميشود و درست در فاصله 4 متري دوربين مي ايستد. گرينگوت و دو جن از واگن خارج مي شوند. سرعت واگن به قدري زياد بوده كه صورت دو جن سبز رنگ شده و بدن نحيفشان در ميان پارچه هاي كهنه مي لرزد . اما باز هم به ناچار بايد به دنبال گرينگوت حركت كنند. پس از طي راهروهاي پي در پي كه توسط مشعل ها رنگ نارنجي به خود گرفته بود، به يك راهروي بن بست رسيدند. در انتهاي راهرو، يك در فولادي بزرگ ديده مي شد.به طرف در حركت كردند. اما در ده متري در توقف ناگهاني كردند.گرينگوت چوبدستي طويل خود را بيرون آورد و سقف را نشانه گرفت.

-دگرومنتوس!

اشعه نارنجي رنگي از چوبدستي بيرون آمد و با سقف خورد. در همان موقع هاله اي آبي رنگ در مقابلشان پديد آمد.

-حركت كنيد!

جن هاي متعجب از بين هاله حركت كردند.احساس خنكي به آن ها دست مي داد. همان جني كه در ابتدا از ارباب خود سوال كرده بود بار دير ديگر پرسيد:

-ببخشيد ارباب! اگه اين جادو رو اجرا نمي كردين و عادي راه خودمونو مي رفتيم چي مي شد. گرينگوت توقف كرد.سر خود را برگرداند دقيقا در برابر صورت جن قرار داد.

-مي ميريد!!

جن آب دهان خود را قورت داد و تا رسيدن به در هيچ حرفي نزد.بعد از رسيدن به در گرينگوت با صدايي رسا گفت:

-گوش كنيد چي مي گم! خانواده سلوين اولين خانواده اي است كه لطف كرده و دارايي هاي خودشو به ما داده تا از اون محافظت كنيم. ما بايد كاري كنيم تا اعتماد اون و ديگر جادوگرها به ما جلب بشه. براي باز شدن دري كه روبروتون مي بينيد بايد 6 طلسم رو حفظ كنيد به علاوه يك كار ديگه كه به خاطر همين اوردمتون اين جا.

به سرعت به طرف در بازگشت و 6 طلسم را به سرعت بيان كرد:

-ساكروتوبا...اسفيلاكتم...تورناندوروس...كلامانتل...سيسفتونو سوراندو...چاماندا!

اشعه هاي رنگارنگ از چوبدستي گرينگون خارج مي شد و به در مي خورد. بعد از پايان يافتن طلسم ها سكوت برقرار شد و فقط صداي انعكاس برخورد طلسم ها به در به گوش مي رسيد.جن ها همچنان متعجب به در نگاه مي كردند و در همان حال همديگر را نيز بغل كرده بودند.

-خوب رسيديم به بخش اصلي كار كه امروز شما رو اوردم. براي حفاظت بيشتر از اموال، من يك شاخصه ديگه هم براي محافظت گذاشتم.من كاري كردم كه با كشيدن شدن ناخن شما جن ها بر روي در، در باز بشه. ولي هنوز طلسمم تكميل نيست.

آن گاه دست همان جن مذكور(!!!) را گرفت و به طرف در برد.

-غيـــــــــــژ(افكت كشيده شدن ناخن بر روي در!)

-ارباب خواهش مي كنم بس كنيد.من به اين صدا حساسيت دارم.

-چند لحظه صبر كن جن احمق!

چوبدستي خود را به سمت ناخن گرفت و فرياد زد:

-ساراكوژ!

-غيــــــــــــــژ!

-ارباب خواهش مي كنم!توروخدا!

-كلافم كردي جن احمق!

دست او را ول كرد و به جاي آن بشكني در هوا زد و يك ناخن گير در دستان گرينگوت جا گرفت!

-همينو مي خواستي ديگه نه؟ دستتو بيار تا ناخنتو بچينم.خودتونم برين به درك!

-چق چق چق!(افكت چيده شدن ناخن!!)

-گمشين!

و جن ها با سرعت از جلو چشم ارباب خود دور شدند و به انتهاي راهرو حركت كردند. بي خبر از اين كه هاله ناپديد شده بود و و به محض حركت آن ها از همان نقطه اي كه قبلا هاله بود، اسكلت آن ها باقي ماند. ارباب گرينگوت همچنان مشغول حل معماي خود بود.


[b]تن�


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۹:۳۷ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۸۷

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
تکلیف :درباره ساخت یکی از حساب های محافظت شده نمایشنامه ای بنویسید و شیوه ساختن آن را توصیف کنید.


صداي رعد و برق به گوش رسيد. درب بانك گرينگوتز با صداي عجيبي باز شد و دختري شنل پوش و قدبلند كه موهاي بلند و زيبايش از گوشه ي شنل سياه رنگ پيدا بود ، از تاريكي شب وارد بانك گرينگوتز شد. ( چه با ابهت )
دختر ، كلاه شنلش را برداشت و چهره ي زيبايش پديدار شد. تمامي جن ها به اين حالت : به او خيره شده بودند.
دختر نگاهي به جن پيري كه پشت پيشخوان نشسته بود انداخت و با لحن عجيبي گفت: عزيزم؟ من ميخواستم يه حساب خوشگل اينجا وا كنم. چه طوره؟
جن پير به آرامي گفت: اوه. البته.يعني...خوبه.
دخترك در حالي كه مشغول باد كردن آدامس بادكنكي صورتي اش بود ، چشمكي به پيرمرد زد.
پيرمرد:
دختر ، نگاهي به ساير جن ها انداخت و گفت: خب؟ پس چي شد؟
جن پير رو به 2 جن جوان فرياد زد: خانم رو راهنمايي كنين ديگه.
_ چشم قربان.

***********************************

واگن ها با سر و صداي عجيبي روي ريل در حركت بودند. دختر غر غر كنان گفت: پس كي ميرسيم؟
_ همين حالا.
ناگهان واگن كه داشت با سرعت حركت ميكرد به طور ناگهاني متوقف شد و همه ي سرنشينان آن با كله روي مايع چسبناكي افتادند.
دخترك جيغي كشيد و درحالي كه از چهره اش پيدا بود كه از خودش هم متنفر است رو به جن ها فرياد زد: اينجا كدوم گوريه؟ اين چي بود كه من بهش چسبيدم؟
يكي از جن ها گفت: اين يكي از روش هاي محافظت از بانك گرينگوتزه. نگران نباشيد. اين مايع خيلي زود از لباستون ميره.
دخترك كه از ته دل آرزو مكرد كه اي كاش هيچ وقت به اينجا نيامده بود دنبال جن ها به راه افتاد.
يكي از جن ها گفت: رسيديم. حالا شما بايد انگشت كوچك دست چپتان را روي اين دكمه ي سمت چپي از سمت راست بگذاريد.
دخترك: چي گفتي؟ حالا نميشه به جاي همينايي كه گفتي انگشت شستمو بذارم روي دكمه راستيه؟
يكي از جن ها فرياد زد: نه!
دختر با ناراحتي گفت: خيله خب. چرا جوش ميزني؟ حالا اين كار براي چي هست؟
جن گفت: اين يكي از راه هاي محافظت از حسابتونه.
دختر: جدي؟
و بعد انگشت كوچك دست چپش را روي دكمه ي سمت چپي از سمت راست گذاشت.
ناگهان صداي عجيبي به گوش رسيد و درب مخفي باز شد.
جن چند ورد با صداي بلند به زبان آورد. ناگهان قفسه ي بزرگي درون اتاق پديدار شد.
جن گفت: اين قفسه به طور پنهاني در اين اتاق نگه داري ميشه. منظورم اينه كه هر اتاق داراي يك قفسه ي مخصوص خودشه.
بعد با كليد مخصوص درب قفسه ي بالايي را باز كرد. ناگهان عنكبوت هاي بزرگي از درون قفسه به سمت زمين سرازير شدند.
دختر جيغي كشيد. جن وردي را به زبان آورد و ناگهان تمامي عنكبوت ها ناپديد شدند.
جن رو به دختر گفت: حالا پولتان را بدهيد.
دختر از توي كيف بزرگش ، سكه هايي را درآورد و به جن داد و سپس جن سكه ها را يكي يكي درون قفسه گذاشت و بعد درب قفسه را اول با كليد بزرگ و بعد با چندين ورد قفل كرد.
دختر نفس عميقي كشيد و با خوشحالي از جن تشكر كرد.


خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۸:۲۱ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۸۷

آراگوکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۱۰ پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۴۴ جمعه ۱۸ مرداد ۱۳۸۷
از خوابگاه دختران بنا به دلایلی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 214
آفلاین
تکلیف :درباره ساخت یکی از حساب های محافظت شده نمایشنامه ای بنویسید و شیوه ساختن آن را توصیف کنید.
---------------------------------------------------------------------------

1000 سال پیش سومین نوه ی، نتیجه ی مرلین، که گرینگوت نام داشت

جنی پیر تنها و بی کس در حالی که در پشت پیشخوان بانک گرینگوتز نشسته بود و صورت بی حالت و ماتش حاکی از نداشتن مشتری برای باز کردن حساب بود.

بیرون بانک گرینگوتز
آلبوس دامبلدور در حالیکه به آبنبات چوبی رنگ و وارنگش لیس میزد و دست مادرش ( خدا بیامرزدش ) را گرفته بود نگاهش به تابلویی که بر سردر بانک گرینگوتز نوشته شده شده بود افتاد.

ایجاد حساب بانکی کاملاً مطئمن همراه با انواع طلسم های ابداعی و به ثبت رسیده در حضور مشتری!


آلبوس که در چشمانش میشد برق شادی را دید رو به مادرش که با چهره ای خشک جلو را نگاه می کرد گفت : مامان ، مامان ، اونجارو ببین ... اون تابلو هرو ببین! روی اون نوشته که ساخت حساب بانکی در حضور مشتری!

مادر آلبوس : آلبوس جان ، تو همین امروز رفتی تو پنج سالگی عزیزم...چطور تونستی اون تابلو رو بخونی؟

آلبوس مامانی مثلاً من بهترین جادوگر قرن بودم ها! حالا ... میتونی برای من یک حساب باز کنی؟ من اون پولهایی رو که عمو جامبول دادن رو میزارم تو حساب بانکی ...

مادر در حالی که آهی از سر تسلیم میکشید رو به آلبوس کرد و گفت : تو چه فکری هستی؟

آلبوس با لحنی متفکرانه گفت : تو فکر یک سقفم

کمی بعد ، بانک گرینگوتزز

در چوبی سنگین همراه با نقش ها مختلف جیرجیر کنان باز میشود.
خوشجالی سرتاپای گرینگوت را در بر گرفت ... مشتری ... مشتری... بالاخره فردی برای ایجاد حساب آمده بود.

آلبوس همراه با مادرش وارد بانک گرینگوتز شدند و یک راست به طرف تنها فرد موجود در محوطه تالار گرینگوتز یعنی جن پیری که پشت پیشخوان نشسته بود و انتظار آنها را می کشید رفتند.

مادر آلبوس : برای ایجاد حساب اومدیم...
جن پیر در حالی که لبخندی گرم بر لبانش نشسته بود آنها را سوار واگن کرد و به طرف زیر زمین حرکت کردند.

راهی که واگن می پیمود تاریکی مطلق را نشان می داد و تنها روشنی این زیرزمین هولناک چراغ فانوسی بود که در جلوی واگن کوچک قرار داشت.

آلبوس با اشتیاق به اطراف نگاه میکرد و مدام در ذهنش خودش را میدید که پولش را در حساب بانکی تازه تاسیس شده اش می گذارد.

کمی بعد

جن در حالی که اهرمی را میکشید تا واگن توق کند همراه با آلبوس و مادرش از واگن پیاده شدندو به طرف دهانه غاری رفتند که بیشتر شبیه لانه حیوانات وحشی بود تا یک حساب بانکی مطمئن و جادوئی!

گرینگوت که از حالت چهره مادر آلبوس قضایا را فهمیده بود خاطر نشان کرد : باید بدانید که این مکان توسط طلسم به یک مکان امن تبدیل می شود حال ببیند.

و مشغول شد.
ابتدا دستانش را در دهانه غار جلو و عقب برده و سپس روع کرد به خواندن ورد هایی که برای آلبوس هیچ معنا و مفهومی نداشت.
سپس در دهانه غاز تغییراتی آغاز شد ...دهانه غاز بزرگتر شده و همچنین نوری ملایم داخل غاز را در برگفته بود.
کمی بعد در حالی که دستش را به طرف آلبوس دراز کرده بود گفت : حالا نمیخواین پولتون رو بدید تا بزارمش توی حساب؟

آلبوس یک سکه ی یک ناتی ( اوهوی بیچاره هزار سال پیش بود ها تورم اینقدر زیاد نبود که تازه بنزین سوپر هم سهمیه بندی نشده بود ) را به گرینگوت که دست پیر و چروکشده اش را دراز کرده بود داد . گرینگوت سکه را با دقت در داخل مجرای غار گذاشت و سپس وردی دیگر خواند به این ترتیب دیواره ای فلزی جلوی غاز را پوشش داد.
لبخندی گرم بر صورت گرینگوت نشست.


وقتی �


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۷:۰۰ دوشنبه ۳ تیر ۱۳۸۷

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
- این حسابی که میخوام بسازم ، باید به شدت ازش محافظت بشه ، میفهمی؟
جن: بله قربان! متوجهم ، متوجهم! ( کپی رایت بای بابای نازی! )

مردی که دیالوگ مجهول بالا رو گفته بود به ن چشم غره میرود. ابهت او چنان زیاد است که کل گرینگوتز به خاطر ورود اوشون (!) به بانک ، سکوت در پیش گرفته اند. عله پاتر ، مدیریت قدرتمند !! ، به سمت رئیس گرینگوتز که ندیده ی نبیره ی یکی از نتیجه های گرینگوت بوده است، به سمت عله می آید.

- اوه ، جناب پاتر ! سعادتی ست که شما رو اینجا ملاقات میکنم ! تصویر کوچک شده
عله: ساری! نمیتونم شما رو بغل کنم، من به دامبلدور خیانت نخواهم کرد!
رئیس: خب اشکالی نداره! اتفاقا میدونم از چی حرف میزنی ،کَلَک!
عله: بله! خب ، از این ها بگذریم. بریم سر اصل مطلب.
رئیس: خوبه. ولی بذارید اول شما رو به صرف یک نوشیدنی دعوت کنم! منوی مارو نگاه کنید.
عله در تنگنا قرار میگیره و به زور منو وارد دستانش میشه. نگاهش از اولین نوشیدنی با نام " دوبل قورباغه " به آخرین نوشیدنی " نوشابه ی خرچنگ !" معطوف میشه.

عله: اممم ، من بهتره که چیزی نخورم! معده ام یه یه ذره ناراحته.
رئیس: اوه! چیزی شده؟
- ؟؟
رئیس: هیچی هیچی! بفرمایید. از این طرف.
و پاتر رو به سمت میز و صندلی های بزرگی میبره که درست وسط سالن طویل گرینگوتز قرار دارند. رئیس برای خودش چایی میریزه و صحبت رو آغاز میکنه:

- خب، گفتید که میخواید از گنجینه اتون محافظت بشه! میشه بپرسم چرا؟
عله: خبر دارید که خیلی از افراد دوست دارند که به مال های ما دست برد بزنند. جایی رو بهتر از اینجا سراغ نداشتم! دشمنامون کم نیستند و خیلی هم خطرناکند.
رئیس: خب، بهتره که قرار داد رو همین حالا ببندیم. خزانه ی شیشصد و شصت و شیش خالیه! و به نام .. هری پاتر ، ثبت میشه!
عله : شیشصد و شصت و شیش ؟ تصویر کوچک شده

خزانه سازی ، زیر زمین
- ببخشید، میشه بپرسم خزانه ام کوش؟
رئیس: الان میگم براتون بسازنش. هوووووی! جن! بیا! باید یک خزانه بسازید.

دو جن کوتاه قد با لباس های شیک و مشکی مقابل دیوار خالی و سنگی می ایستند. هر دو هم زمان دست هایشان را در دو کمان از یک نقطه در بالا دیوار به سمت پایین میکشند. روی سنگ به اندازه ی یک نیم دایره ی بزرگ شکاف به دنبال رد دست دو جن بوجود می آید. دو جن در میان شکاف خالی فوت میکنند. عله با حیرت عملیات ساخت این حساب محافظت شده را تماشا میکند. کار جن ها به نظر میرسد که حرف ندارد. یکی از جن ها که از دیگری لاغر تر بود ، دستانش را در هم گره زد و زیر لب وردی گفت:
- فورتینا میجر! ( مثلا ورده دیه! گیر ندید! )
نور سبز رنگی از سر انگشتان جن بیرون زد. نور اطراف را نیز روشن میکرد. کم کم ، مثل دستگاه جوش کاری شده بود. جن دستش را به آرامی حرکت داد و دور تا دور دایره را ، در میان آن شکاف ها جادو کرد. سپس رو به روی دیوار سنگی ایستاد و دستانش را به جلو نگه داشت ، مدتی بعد وقتی چشمانش بسته شد دستانش نیز به عقب آمدند. به عقب آمدن دست هایش دیوار نیز به دنبال آن کشیده شد و از جایش در آمد. حالا شکاف غار مانندی به جای دیوار دایره ای وجود داشت. دست جن به عنوان آهن ربایی عمل کرده بود!

عله : woW ! خیلی باحال بود..
رئیس و دو جن : سیــــــــــس!
- تصویر کوچک شده

جن چاق تر وارد سوراخ دیوار شد. دستش را به دیواره ی سوراخ از داخل کشید. هر قسمتی که او دست میذاشت ، وردی را نیز زمزمه میکرد .
- تراگتوپیرسا! .. تراگتوپیرسا! ..
دیواره ی داخل پس از اتمام کار جن تبدیل به آهن شده بود. این عجیب ترین چیزی بود که امکان داشت اتفاق بیفتد! جن لاغر پلاکاردی از غیب ظاهر کرد که روی آن سه تا عدد شیش حک شده بود. دستش را بلند کرد و پلاکارد را به بالای خزانه چسبانید. حالا تقریبا خزانه حاضر بود. جن چاق دوباره داخل خزانه خزید و شروع به لیسیدن کف آن کرد. خاک ها را مثل غذا میخورد. مدتی بعد ، زمین کف خزانه نیز سطح تمیزی شده بود. دو جن به رئیس بانک و عله تعظیم کرده و دور شدند. سنگ بزرگ که از دیوار خارج کرده بودند را نیز ، با خود بردند.

رئیس: خزانه اتون!
عله: نمیشه من یه دونه از این جن ها داشته باشم؟
- تصویر کوچک شده

و سپس ، عله تمام دارایی خود را در آن خزانه ، خزانه ی شیشصد و شصت و شیش میگذارد ، تا مثل پدرش اینده ی درخشانی برای آلبوس سوروس و جیمز و لیلی بوجود بیاورد .


[b]دیگه ب


Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۵:۳۶ یکشنبه ۲ تیر ۱۳۸۷

جسیکا پاتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۵ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۱۶ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
از تالار قحط النساء گریف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
ياهو



- درباره ساخت یکی از حساب های محافظت شده نمایشنامه ای بنویسید و شیوه ساختن آن را توصیف کنید !!!

دفترچه ي خاطرات گرینگوتز - ج دوم - ص 150

- اولين روزهاي آغاز به كار بانك بود. تعداد مشترياني كه اينجا را براي سپرده گذاري انتخاب ميكردند هر روز بيشتر ميشد. من در انتخاب كارمندانِ جن بسيار جدي عمل كرده بودم، آنها ميبايست مورد اعتماد ميبودند.
- هوووم! ... از ابتداي صبح احساس خوبي داشتم، ضمير ناخود آگاهم دائم در حال كلنجار رفتنه ... خودمم واقعا" تعجب ميكنم! ... شايد يه اتفاقي خوب در راه بود ! ... تا چند دقيقه ي ديگه ساعت اداريه بانك پايان خواهد يافت، طبق معمول من به عنوان رئيس بانك گرینگوتز آخرين نفري بودم كه از اينجا بعد از اينكه همه ي سيستم هاي امنيتي رو كنترل ميكردم خارج ميشدم. در حال قفل كردن درب اتاق مديريت بودم كه صداي دربِ اصلي نظر منو به خودش جلب كرد.
چوبدستي خودم رو زير آستينم پنهان كردم تا در موقع حمله آمادگي بيشتري داشته باشم. خودم را به پايين پله ها رساندم، مردي ميانسال، در حالي كه نفس نفس ميزد را ديدم كه به باجه ي افتتاح حساب تكيه داده بود.
- بدون هيچ اضطرابي به سمت اون رفتم و گفتم:
- وقت اداري تموم شده آقا . كمي دير اومدين !
مرد كه آقاي " هيومن " نام داشت و يكي از ثروتمندترين جادوگران انگلستان بود، كمي مكث كرد و گفت:
- متوجه شدم ! ... ولي من فردا يك ملاقات خيلي مهم در خارج از كشور دارم. و مجبور شدم كه تمام دارايي ام رو در بانك شما قرار بدم. شنيدم اينجا از امنيت بالايي برخورداره. يعني هيچ راهي نيست كه امروز اينكار صورت بگيره ؟؟


آسمان رو به خاموشي مي رفت. آخرين پرتوهاي نارنجي رنگ خورشيد از ميان پنجره به داخل بانك تابيده بود.
گرینگوتز از دربِ كوچكي عبور كرد و برگه اي را به آقاي هيومن داد و منتظر شد تا وي آن را پر نمايد. گرینگوتز بعد از تشكر كوتاهي به سمت طونل طويلي به راه افتاد و رو به مرد گفت:
- همراه من بياين ... !
آنها پس از عبور مسيرهاي پر پيچ و خمِ راه، و گذشتن از سراپيشي عميق با توقف ناگهاني واگن مواجه شدند.
گرینگوتز ابتدا از واگن پياده شد و گفت:
- آقاي هيومن، صندوق شماره ي 307 از اين به بعد متعلق به شماست. اينجا توسط وردها و طلسم هاي قديمي و ناآشنايي توسط ديگران محافظت ميشه، مطمئنا" كسي درك نخواهد كرد كه به عنوان مثال طلسم " سيمپل كوبيديا " يا " سانسيليوس بوين " به چه دردي ميخوره ! ... اينها توسط خودم ساخته شده، وردهاي زير لفظي هستن كه از نظر من بهترين تاثير رو براي برقراري امنيت داشته.
همينطور وردهاي " استلاريا مديا " و " پلانتاگو مُجور " كه براي حمله ي دزدان و به دام انداختن اونا استفاده ميشه .
آقاي هيومن بعد از شنيدن حرفهاي گرینگوتز با آرامش خاطر خاصي كيف پر از مدارك و پول هايش را داخل صندوق ش گذاشت و با هم از طونل خارج شدند.

- الان كه دارم فكر ميكنم، به اين نتيجه ميرسم كه قرار گرفتن ثروت آقاي هيومن در بانك من باعث رونق بيشتر و پيشترفت اونجا ميشه. شايد اون احساس خوبي كه از صبح در من بود، همين اتفاق بود !


*@*@*@*@*@*@*@*@*@*@*

اول اول ... !!





Re: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ شنبه ۱ تیر ۱۳۸۷

ریموس لوپینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۳۵ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 604
آفلاین
تاریخ جادوگری::: جلسه اول

بر روی تخت خوابش دراز کشیده و به موضوع جلسات تدریسش فکر میکرد. باید جلساتش همانند کتب هری پاتر خشک و خسته کننده میبود تا امتیازی از گروهش کم نشود و همچنین میبایست طوری تدریس میکرد که گروهش به راحتی بتواند به سؤالات پاسخ دهد

ناگهان صدایی که متعلق به یک مجهول الهویه بود در درون صحنه پیچید:

- این چگونه فکرهایی هست که در ذهن میپرورانی؟ کی گفته است که من مجهول میباشم؟ من بخش دامبلدوری تو میباشم که تا چند روز پیش که تو شیر و چیزهای سیفید میفید نمیخوردی نمیتوانستم رشد کنم! حال دارم بخش سیاه تو را میخورم. از این فکرهای پلید دست بردار و به راه راست هدایت شو

ریموس که به شدت تحت جوگیزری لحن آسلامی قرار گرفته بود پاسخ داد: آه تو مرا به راه راست هدایت نمودی، زین پس همیشه بی طرف عمل خواهم کرد

و سپس با طرز تفکری جدید شروع به پرورش افکارش کرد.دراین هنگام ناگهان چشمانش به سمت گاو صندوقی که در آن 4 گالیون و 300 سیکل و 2 ناتی را که داشت نگاه داری میکرد افتاد

ریموس :

روز بعد--- جلسه تاریخ جادوگری

ریموس لوپین همانند اولین ورود سوروس اسنیپ در فیلم سنگ جادو همانند گ** درب کلاس را باز کرده و به پشت میزش میرود: دوست ندارم منو یه معلم خشن تصور کنید اما نباید انتظار داشته باشید از اشتباهات شما به راحتی گذشت کنم. امروز در اولین جلسه تاریخ جادوگری، برنامه کلاس ها رو اعلام میکنم:
1-جلسه اول: تاریخچه گرینگوتز(بخش اول - ساخت)
2-جلسه دوم: تاریخچه گرینگوتز(بخش دوم - وسایل باستانی)
3-جلسه سوم: جنگ جن ها
4-جلسه چهارم: اولین عکس جادویی
5- جلسه پنجم: اولین غول ها
6-جلسه ششم: وسایل مؤسس گروه های هاگوارتز.

- سومین نوه ی، نتیجه ی مرلین، که گرینگوت نام داشت پس از مدتی یکی از قوی ترین جادوگران شد. او همانند اجدادش سعی کرد برای جادوگران مفید باشد. او طرح های زیادی را عملی کرد که جادوگران نیاز داشتند. از جمله امن ترین بانک جادوگران گرینگورتز رو تأسیس کرد.

- برای تأسیس این بانک اون حدود 50 ورد اختراع کرد که البته هیچکدوم از اونها رو در اختیار عموم قرار نداد. که این نیز به امنیت بیشتر بانک کمک کرد. از جمله نو آوری هایی که او در این بانک انجام داد محافظت کردن حدود 400 حساب به شیوه خیلی خاص بود.

-او کاری کرد که این حساب ها تنها با کشیده شدن ناخن انگشت اشاره جن ها باز شوند و امروزه چندین و چند وسیله باستانی گران بها در این حساب ها نگه داری میشوند که در جلسه بعدی به آنها خواهیم پرداخت.

اندکی صبر کرد و سپس ادامه داد: همچنین جادوی ورودی را که باعث میشد درصورتی که کسی به خیال دزدی بخواهد وارد بانک شود فکرش را منحرف کند( شاگردان کلاس خصوصی دامبلدور فکر بد نکنند) طوری تنظیم کرد که هرگز از بین نرود

- همچنین حساب ها را در جایی از زمین قرار داد که تنها راه رفتن به آنها استفاده از واگن های پر سروصدا بود و اگر دزد تصمیم میگرفت به آنجا برود حتی اگر دیده نشود یا سر و صدای واگن ها او را لود میداد و یا اگر تصمیم میگرفت پیاده برود در میانه راه گم میشد چرا که مسیر های قلابی نیز در گوشه و کنار مسیر قرار داده شده بود. البته اون زیاد به ظاهر بانک توجه نکرد و زیبایی که هم اکنون دربانک میبیند به خاطر کوشش صاحب های اینده این بانکه که البته به بحث امروز ما مربوط نمیشه.

اعضا:

ریموس که به این حالت () پیروزی اش برای شباهت زیادش به بینز جشن گرفته بود گفت: خب حالا تکلیفتنو یادداشت کنید

درباره ساخت یکی از حساب های محافظت شده نمایشنامه ای بنویسید و شیوه ساختن آن را توصیف کنید(سعی کنید جدی بنویسید و طلسم هایی را که برای محافظت استفاده میکنید از خود در بیاورید. نوشتن طنز کسر امتیاز دربر نخواهد داشت)


ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۲۰:۵۰:۳۲
ویرایش شده توسط ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۴/۱ ۲۲:۱۲:۲۸

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.