هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۸:۴۷ دوشنبه ۷ بهمن ۱۳۸۷

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
همونطور كه حتما همتون روزنامه ی پيام امروز رو كه تو كوچه ی دياگون می تونين بخريدش خوندين فهميدين كه ولدمورت گفته می خواد تو جهنم هم به فعاليت های وحشيانه اش ادامه بده.البته بعيده كه بتونه انتقامش رو به طور تمام وكمال بگيره چون طبق گفته های خودش چندماه ديگه تو آتش جهنم می سوزه.حالا در مورد مصاحبه ی قبلی ولدمورت كه در اون دنيا انجام شده بود با هری پاتر معروف و دوست داشتنی مصاحبه داريم.اين مصاحبه توسط ريتا اسكريتر انجام شده.

قلمم رو درآوردم.قبلا با پاتر مصاحبه كرده بودم،اما ازاون موقع خيلی می گذره.قيافه اش يكم تغيير كرده.چشماش مثل اون موقع سبزه...درست عين مادرش.موهاش هم مثل اون موقع و درست عين باباش شلخته باقی مونده.آروم ازش پرسيدم:
_نظرت درمورد آخرين مصاحبه ی اسمشونبر چيه؟
هری پاتر با چشمان سبزش من را نگاه كرد.فكر می كرد و كلماتی را كه می خواست بيان كند در ذهنش مرتب می كرد.پس از چند دقيقه گفت:
_ولدمورت محفلی ها رو بی خود تهديد كرده! و منو خيلی بی خود تهديد كرده.اون چند ماه ديگه تو آتيش جهنم می سوزه.من هم كه هنوز خيلی جوونم و حالاحالاها نمی ميرم.ولدمورت با من هيچ كاری نمی تونه بكنه.
من به هری پاتر گفتم:
_از كجا معلوم نميری؟
هری گفت:
_ بس كن ديگه!!!
من گفتم:
_هنوزم مثل اون موقع بی ادبی.
او در حالی كه با عصبانيت صحبت می كرد از نحوه ی خبرنگاری من شكايت داشت و من را به دوئل دعوت می كرد!
من هم آرام ننشستم:
_كروشيو!!!!!!!!!!!
هری پاتر هم در مقابل حمله ی بدون خبر قبلی و به قول امروزی ها با نامردی من تسليم شد.

متاسفانه من نيز در اين دوئل آسيب هايی ديدم كه از ذكر آنها در گزارشم خودداری كردم.

دوستان عزيز متاسفانه ريتا و هری هم اكنون در سنت ماگو بستری هستند.



Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ شنبه ۵ بهمن ۱۳۸۷

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۱ دوشنبه ۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۸:۰۶ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
از كنار آرامگاه سپيد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 197
آفلاین
ريتا اسكيتر ( كه حال اندكي پيرتر از گذشته به نظر ميرسيد )، نوك قلم را روي كاغذ پوستي فشار داد. تبسمي كرد و گفت:

- خانم هرميون گرنجر عزيز ، خبري به گوشم خورده كه مايلم دربارش بيشتر بشنوم و براي خوانندگان روزنامه ي ....
هرميون به سرعت به وسط حرف ريتا پريد:
- بله! من...من ميخواستم از خوانندگان اين روزنامه خواهش كنم كه به عضويت جبهه ي آزاديبخش جن هاي خانگي دربيان.
سپس شانه اش را بالا انداخت و جعبه ي بزرگي را مقابل صورت ريتا گرفت.

ريتا به سرعت جعبه را پس زد و داخلش را نگاه كرد. بيني اش را خاراند و با صداي زيرش گفت:
- اينها همون مدالهاي معروف تهوع هستن؟
هرميون فرياد زد: تهوع نه. اين كلمه مخفف ...

ريتا به ميان حرف هرميون گرنجر پريد و گفت: چرا شما اين قدر به جن هاي خانگي اهميت نشون ميدين؟
هرميون نفس عميقي كشيد و گفت: اونها به كمك احتياج دارن. ما از اونها كار ميكشيم و اونا بدون اينكه دستمزدي بگيرن...

قلم ريتا بي وقفه مي نوشت. ريتا باز هم به ميان حرف هرميون پريده بود: اين حقيقت داره كه شما زندگيتون با رونالد ويزلي به طلاق انجاميده؟
چشمان هرميون دوبرابر آنچه كه بود ، بزرگ شد و فرياد زد: چي؟ البته كه نه! من و رون سالهاست كه داريم با خوبي و خوشي به زندگيمون در كنار هم ادامه ميديم و هيچ چيز مانع اين زندگي....

ريتا چرخشي به چشمانش داد و دوباره گفت: از ويكتور كرام خبري داري؟
هرميون ابتدا به قلم و بعد به صورت سفيد ريتا نگاهي انداخت. صدايش را صاف كرد و گفت: نه!

ريتا قدري به فكر فرو رفت و گفت: بسيار خب... اما من شنيدم كه كرام هنوز هم به شما علاقه داره و ...
ناگهان هرميون از جا بلند شد. جعبه ي پر از مدال را در دست گرفت و با صدايي بسيار بلند فرياد زد: شبتون بخير خانم اسكيتر! و از آنجا دور شد. ريتا اسكيتر فقط فرصت پيدا كرد لبخند تلخي به او بزند.

چند شب بعد:

هرميون و رون روي مبل راحتي نشسته و مشغول مطالعه ي پيام امروز بودند. رز ، در حالي كه روي مبل بالا و پايين ميپريد جيغ زد: مامان؟ پس كي توي روزنامه ، مصاحبت چاپ ميشه؟
ناگهان رون از جا پريد و روزنامه اش را بالا گرفت و فرياد زد: هرمي! مصاحبت...مصاحبت چاپ شده!
قبل از اينكه رون روزنامه را به هرميون نشان دهد ، هرميون از دستش قاپيد و با هيجان به صفحه ي اول روزنامه چشم دوخت.

هرميون گرنجر ، صميمي ترين دوست هري پاتر ، در مصاحبه اي بسيار طولاني رو به ريتا اسكيتر گفت كه دلش براي دوراني كه در هاگوارتز به سر ميبرده تنگ شده. او اظهار ميداشت كه ان سالها ، بهترين سالهاي عمرش بوده. او در پاسخ به اينكه چرا از جنهاي خانگي تا اين حد حمايت ميكند گفت: در حال حاضر جنها بدون دستمزد كار ميكنند و احتياج به دستمزد و كار كمتر دارند. در حالي كه ما ميدانيم گرفتن شغل از جنهاي خانگي به منزله ي زجر دادن آنهاست. هرميون گرنجر در حالي كه جعبه اي پر از مدال در دست داشت اعلام كرد كه اين مدالها با نام تهوع معروفند و هركس مايل است مي تواند از اين مدالها دريافت كند.
در حال حاضر او از زندگي با رونالد ويزلي خسته شده است. او مي گويد كه ديگر زندگي با او برايش خسته كننده شده و از ازدواج با او پشيمان است. گويا رونالد ويزلي ، خبري از ارتباط همسرش با ويكتور كرام ندارد.
هرميون گرنجر در چند سال اخير مدام با كرام در ارتباط بوده و گويا زندگي با كرام را بر زندگي با رونالد ويزلي ترجيح ميدهد.

روزنامه از دست هرميون بر روي زمين افتاد.


خوشبختي به سراغ كسي مي رود كه فرصت انديشه درباره ي بدبختي را ندارد.


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷

بتی بریسویت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۶ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۹:۰۳ شنبه ۱ فروردین ۱۳۸۸
از یه جای دنج
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 101
آفلاین
بتی قلم پر تند نویسش را آماده نگه داشت . رو به رویش زن جوانی نشسته بود که به خاطر افسون اختراعی اش مشهور شده بود و برای مصاحبه به پیام امروز معرفی اش کرده بودند .
-خوب خانم تالمیس ، شما آماده این ؟
-اوه بله!آماده م . شروع کنین!
-خب ، چطوره با این سوال شروع کنیم، چی شد که این ورد رو کشف کردین؟
زن کمی سرخ شد و زیر لبی چیزی گفت . بعد نفس عمیقی کشید و وقتی دید که بتی با ابرو های بالا رفته منتظر جواب او است ناچار گفت:
-یکی از بیماران سنت مانگو زخم عمیقی و دردناکی داشت که خونش بند نمی آمد و هر چه اصرار کردیم نگفت چطور این زخم رو برداشته . ما نمی دونستیم که باید چی کار کنیم . تصمیم گرفتم که با استفاده از جادو درد رو از بین ببرم تا ببینیم چی کار میشه براش کرد . متاسفانه یا خوشبختانه، وقتی خواستم افسون رو اجرا کنم توجهم به موشی جلب شد که داشت گوشه ملافه رو می جوید و اشتباها ورد فیتارکوسا لوکیسوم رو بیتارکونا لوکیسوم تلفظ کردم و با تعجب دیدم که خونریزی بند اومد . تا قبل از اون ما فقط می تونستیم زخم ها رو از بین ببریم ولی بعضی زخم ها بسته نمی شدن و ما فقط اونا رو می بستیم تا جلوی خونریزی رو بگیریم . اما این ورد روی اون زخم ها هم موثره.
-صبر کنین ببینم ، ولی اگه این ورد اثر دیگه ای میذاشت چی؟شما که مطمئن نبودین که می تونین جلوی خونریزی رو بگیرین؟چرا با تمرکز بیشتر ورد رو اجرا نکردین؟
-خب...ولی...اتفاقی نیفتاد ... فقط ورد مفید دیگه ای کشف شد که اسمش رو خون بند گذاشتن و خیلی به درد...
- آیا اون بیمار از این قضیه خبر داره؟
-نه...
-بسیار خب ، کافیه. درباره خودتون بگین خانم تالمیس؟
-ده سال پیش از هاگوارتز فارق التحصیل شدم و وارد سنت مانگو شدم . سر پرستار بخش جراحت های خطرناک شدم و توی کارم موفقم . تا حالا دو بار پرستار برگزیده سنت مانگو شدم .
-و درباره وردتون؟
-ورد ساده ایه،و نیاز به تمرکز نداره . فکر نمی کنم که نیاز به قدرت بالایی داشته باشه . ولی یکی از ساحره های جوونی که به عنوان کار آموز اومده بود اینجا، توی اجرای اون اشتباه کرد و تقریبا پای بیمار رو قطع کـ...
-بسیار خوب ، ممنونم خانم تالمیس . می تونین برین .
زن با فک آویزان چند دقیقه ای به بتی خیره شد و بعد کیفش را برداشت و رفت . در پشت سرش با صدای بلندی به هم خورد .بتی سرش را میان دو دستش گرفت ، بعد کاغد ها را پاره کرد و توی سطل اشغال ریخت و زیر لب غرغری کرد .
-عجب آدم هایی پیدا می شن!


[b]دامبلدوØ


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
مصاحبه با ولدمورت خدا نيامرز
گزارش:كينگزلی شكلبوت
ولدمورت:همراه با مرگ خوارهای مرده به فعاليتهای خودمان در جهنم ادامه می دهيم.
كينگزلی:سلام جناب لرد.
اسمشونبر:سلام كينگزلی.وقتی مردی همون بلايی كه سر اسنيپ آوردم سر توهم می يارم.
كينگزلی:چه بلايی؟
اسمشو نبر:ده بار روی اسنيپ طلسم مرگبارو انجام دادم ولی چون قبلا مرده بود دوباره نمرد پس با نجينی و مرگ خوارها ريختيم رو سرش و حسابی كتكش زديم تا ياد بگيره به ولدمورت خيانت نكنه.
كينگزلی:ببخشيدا،چرا موقع فوتبال با رفقاتون توپ می ره تو بهشت؟دامبلدور خدابيامرز از اين موضوع خيلی ناراحت بود.
ولدمورت:اولا به تو پيشنهاد می كنم كه زنده ای به كار مرده ها كاری نداشته باشی،يه بار ديگه از آن دنيا پاشی بيای اين دنيا من و مرگخوارام داغونت می كنيم.بعدشم دامبلدور بی خود اعتراض داره.يه بار توپ مارو از وسط نصف كرد من و مرگ خوارام هم رفتيم سراغش ولی نتونستيم مثل اسنيپ حقشو بذاريم كف دستش.حالا كه تو از اون دنيا اومدی اين دنيا برو اين پيامهای منو به گوش كسانی كه اون دنيا به من توهين می كنن برسون.يكيش اينه كه وقتی مردن می زنيم داغونشون می كنيم.اون يكی اينه كه همراه بامرگ خوار های مرده وبعضی ها كه هنوز زندن و اميدوارم زودتر بميرن به فعاليتمون ادامه می ديم.هری پاتر وقتی بميره حقشو می ذارم كف دستش تا بفهمه كی رو بكشه و كی رو نكشه.اميدوارم اونهايی كه بايد باهاشون حسابام رو تصفيه كنم زودتر بميرن چون وقتم كمه.چند ماه ديگه بايد تو آتيش های جهنم بسوزم.در ضمن كينگزلی حرفام تموم شد زود از اين دنيا برو وگرنه می زنمتا!!!
كينگزلی:خداحافظ جناب لرد.



Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۵:۰۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
مصاحبه با ويكتور كرام:(توسط فيليپ واتسون)

فيليپ:سلام ويكتور.

كرام:سلام.

فيليپ:من هر وقت تو رو می بينم به طور غريزی خوشحال مي شم.جستجوگری تو باطن تو است.حالا قبل از هر سوالی يه سلام به طرفدارات بكن تا بريم سر اصل مطلب.

كرام:سلام.

فيليپ:يه چاق سلامتی هم بكن ديگه!سلام خشك و خالی كه فايده ای نداره.

كرام:بهتره بريم سر اصل مطلب.

فيليپ:از كدوم جادوگر خيلی خوشت مياد؟

كرام:پروفسور ايگور كاركاروف.

فيليپ:همون كه مرده.اونم توسط ولدمورت.تازه مرگ خوار هم بوده!!!اونوقت تو ازش خوشت مياد؟

كرام:سوال بعدی چيه؟

فيليپ:از كدوم جادوگر متنفری؟چرا؟و بگو چرا اينقدر زود جوش مياری؟

كرام:از گريند والد.دليلش هم به خودم مربوطه.فكر نمی كنم زود جوش بيارم،آقای واتسون.

فيليپ:خودمونی باش ويكتور.فيليپ صدام كن.همه چيزم كه بهت بر می خوره.توی جام جهانی كوييديچ بی شك بهترين جستجوگر بودی.چطور به اين مقام رسيدی؟در ضمن رفيق تو فينال جام جهانی،گوی زرين رو تو گرفتی.خيلی خوشحال شدم.

كرام:گرفتن گوی زرين منو زياد خوشحال نكرد،تيممون باخت،چه فايده ای داشت؟

فيليپ: ولی گرفتن اون گوی زرين اونم توی فينال مسابقاتی مثل جام جهانی ارزشش رو داشت.

كرام:از اون نظر بله.

فيليپ:نگفتی چطور جستجوگر خوبی شدی؟

كرام:با تلاش.

فيليپ:همين؟

كرام:بله.

فيليپ:از جام سه جادوگر بگو.

كرام:از باباقوری تقلبی متنفرم.جلوی برد منو گرفت.حالا می شه بحث رو تموم كنيم؟

فيليپ:هر جور مايل باشی.آخرين حرفتو به طرفدارات و خواننده ها بزن.

كرام:خداحافظ.

فيليپ:مطمئنم كه چيز ديگه ای برای گفتن نداری.پس خدا حافظت.

كرام:خداحافظ.



Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۴:۵۲ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
«متاسفانه فراموش كرده بوديم در بهشت همه ی عكسها سفيد می افتد.اين جادويی است توسط خداوند.»
در نتيجه عكس دامبلدور جز سفيدی هيچ حاصلی نداشت.


ویرایش شده توسط كينگزلی شكلبوت در تاریخ ۱۳۸۷/۱۱/۲ ۱۴:۵۵:۳۲


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
هری پاتر چند سال پيش ولدمورت خدا نيامرز رو كشت.در اين زمينه گزارشی داريم با روح آلبوس پرسيوال والفريك برايان دامبلدور.اين مصاحبه در بهشت انجام شده.كل مصاحبه كه توسط خودم«كينگزلی»انجام شده بدين قرار است:
كينگزلی:سلام،دامبلدور عزيز بهشت خوش می گذره؟
دامبلدور:خيلی عاليه،اميدوارم تو هم زودتر بميری تا بقيه ی زندگيترو اين جا بگذرونی.
كينگزلی:اين جا مشكلی كه نداری؟
دامبلدور:چرا،يه مشكل كوچيك دارم،تام و مرگ خوارای خدانيامرزش هر وقت جهنم دارن فوتبال می كن توپشون می افته تو بهشت.
كينگزلی:اميدوارم مشكلت زودتر حل بشه.
دامبلدور:ممنون.
كينگزلی:مصاحبه ی ما با تو در مورد دوئل خيلی وقت پيش ولدمورت و هريه.بگو هری چه طور ولدمورت رو كشت؟
دامبلدور:آخه تو چرا كينگزلی؟من كه صد بار گفتم،فقط با نيروی عشق.
كينگزلی:ببخشيد كه عصبانيت كردم،می شه لطفا بيشتر توضيح بدی.
دامبلدور:باشه،ولی بعدش ديگه چيزی نمی گم ها!
كينگزلی:باشه
دامبلدور:هری دارای نيروی بزرگ عشقه،اين دقيقا همون نيروييه كه ولدمورت نداره و از دركش عاجزه.
كينگزلی:يه عكسم ازت بگيرم و بعدم با طرفدارات خداحافظی كن.
چيك!
دامبلدور:بای بای طرفدارام!!!


توجه:«عكس در گزارش بعدی خواهيد ديد.»



Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۶:۳۷ یکشنبه ۱۷ آذر ۱۳۸۷

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
امروز،مصاحبه اختصاصی با اقای برناباس کاف داریم.ایشون سردبیر این روزنامه هستند.متاسفانه ایشون وقت نداشتن تا بیان و برای همین،مصاحبشونو برامون جی ام(جغد شخصی)کردن.

سلام میکنم به تمامی خوانندگان این روزنامه خفنز و خوب.امیدوارم که همتون روزی خوب رو داشته باشید.امروز ،برای من بخوبی یک بستنی میوه ای که روش کرم شکللات ریخته باشند هست.روزی که انتخابات وزارت شروع میشه.امروز،ساختمون پیام امروز مثل لونه مورچه خلوت بود.البته وقتی که مورچهاش همه رفتن تا برای اربابشون چیز میز جمع کنن.بله.کارکنان همه رفتن تا ببینن انتخابات چطور دار پیش میره.من از همین جا،با همین جی ام به همتون میگم:من از هوکی حمایت میکنم!
بله،من از هوکی حمایت میکنم چون هوکی برای وزارت، مثل نوری در تاریکی میمونه.هوکی برای وزارت، درست مثل عسل توی چایی میمونه.هوکی حکم افتابه در مرلینگاه رو داره (در وزارت.)و من از همین جا اعلام میکنم که پیام امروز با هوکی همراه خواهد بود.حالا عزیزان،من برم چاییم رو که کم کم داره سرد میشه رو بنوشم.

بای تا های.


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۹/۱۷ ۱۶:۴۰:۰۸

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ پنجشنبه ۲۵ مهر ۱۳۸۷

ریگولس بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۵ یکشنبه ۵ تیر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۳:۲۵ پنجشنبه ۴ مهر ۱۳۹۲
از ما که گذشت، فقط درگذشتمان مانده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 414
آفلاین
در اواسط نيمه ي پاييني صفحه ي اول ، عنوان كوچكتري بالاي عكسي از دامبلدور به چشم ميخورد كه در آن با حالتي به ستوه آمده قدم ميزند:

سرانجام حقايق مربوط به دامبلدور روشن ميشود؟

از فردا، داستان نقطه ضعف هاي نابغه اي از نظرتان خواهد گذشت كه بسياري او را بزرگترين جادوگر نسل خود ميدانند. رينتا اسكيتر با از ميان برداشتن تصوير آرام و خردمند و ريش سپيد دامبلدور ، آشفتگي هاي دوره ي كودكي قانون شكني هاي دوره ي جواني ، كينه جويي هاي سرتاسر عمرش و رازهاي گناه آلودي را افشا ميكند كه دامبلدور با خود به گور برد.

چرا مردي كه برطبق پيش بيني ها ميتوانست وزير سحر و جادو شود به ماندن در مقام مديريت مدرسه قناعت كرد؟ هدف واقعي تشكيلات مخفي ،معروف به محفل ققنوس چه بود؟ واقعا چگونه دامبلدور از دنيا رفت؟

پاسخ اين پرسش ها و بسياري ديگر را در در زندگي نامه ي جديد و جنجالي زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور اثر ريتا اسكيتر خواهيد يافت كه ريگولس بلك به طور اختصاصي با او مصاحبه كرده است، بقيه در صفحه ي 13.

هري با خشونت روزنامه را ورق زد و صفحه ي 13 را پيدا كرد. در بالاي اين مقاله ، تصويري بود كه چهره ي آشناي ديگري را به نمايش ميگذاشت: زني با عينك جواهر نشان و موهاي بلوند حلقه حلقه اي و خوشحال كه دندانهايش را ،در آنچه ميبايست لبخندي پيروزمندانه باشد به نمايش گذاشته بود. و با بالا آوردن دستش ، انگشتهايش را براي هري تكان تكان ميداد . هري كه با تمام توانش ميكوشيد آن تصوير تهوع آور را از ذهنش پاك كند به خواندن ادامه داد.

خود ريتا اسكيتر بسيار صميمي تر و ملايم تر از شخصيت سنگدل معروفي است كه در جرايد به تصوير كشيده ميشود. او در هال خانه ي دنج و راحتش به من خوش آمد گفت و مرا يكراست به آشپزخانه برد تا به صرف فنجاني چاي ، كيكي پرمايه و (ناگفته پيداست) به يك خمره شايعات تر و تازه و داغ بپردازيم.

ريتا ميگويد:(( خب ،البته، دامبلدور سوژه ي بي نظيري براي هر زندگي نامه نويس است. چه عمر طولاني و پرباري داشت! مطمئنم كه كتاب من اولين كتاب از كتاب هاي بسيار بسيار زياد ديگري در اين زمينه است.))

اسكيتر به راستي خيلي سريع اقدام كرد. كتاب 900 صفه اي اش تنها چهار هفته بعد از مرگ اسرار آميز دامبلدور در ماه ژوئن به پايان رسيد.از او ميپرسم كه چطور موفق شد چنين شاهكاري را با اين سرعت خلق كند. او مي گويد:(( اوه، هركس ديگري هم مثل من در چنين مدتي طولاني به حرفه ي روزنامه نگاري ميپرداخت، به كاركردن در ضرب الاجل هاي معين خو ميگرفت.ميدانستم كه دنياي جادوگري تشنه ي دانستن تمام اين داستان است و ميخواستم اولين كسي باشم كه اين نياز را تامين ميكند.))

به اظهارات اخير الفي يس دوج اشاره كردم كه به طور گسترده اي در مطبوعات انعكاس داشت. اين مشاور ويژه ي ديوان عالي قضايي (ويزنگاموت) و دوست ديرينه ي آلبوس دامبلدور اظهار ميدارد كه در كارت هاي قورباغه اي شكلاتي حقايق بيشتري درج شده تا كتاب اسكيتر.
اسكيتر سرش را عقب مي برد و خنده را سر ميدهد و مي گويد:(( الفي يس شيطون حقه باز! مصاحبه ي چند سال پيشم با او درباره ي حقوق مردم دريايي رو به ياد دارم، خدا حفظش كند!حسابي قاطي كرده. انگار فكر ميكرد كه ته درياچه ي ويندر مير نشستيم ، يكسره به من ميگفت مراقب قزل آالا باشم.))

با اين همه ، اتهام هاي الفي يس دوج در زمينه ي نادرستي اين مطالب، درمكانهاي بسياري انعكاس يافته است.آيا اسكيتر به راستي فكر ميكند براي دستيابي به تصوير كامل و جامعي از زندگي طولاني و خارق العاده ي دامبلدور ،چهار هفته ي كوتاه كافي است؟

اسكيتر لبخند مليحي ميزند و با حالت مهرآميزي به شماتت من ميپردازد و مي گويد:((اوه عزيزم تو هم مثل من خوب ميداني با كيسه اي پر از گاليون ، به پاسخ نه قانع نشدن و با يك قلم پر تند نويس تيز و خوش دست ، چه اطلاعاتي كه بيرون نمياد! در هر حال مردم براي بدگويي از دامبلدور صف كشيده بودند. ميدوني ، از نظر همه كه او آنچنان فوق العاده نبود؛ باعث دلخوري خيلي از كله گنده ها شده بود. دوج پير شيطون هم بهتر است از هيپوگريف اش پياده شود تا با هم برويم. چون من به منبع خبري دسترسي پيدا كردم كه اكثر روزنامه نگارها حاضرند در ازاي تماس با او چوبدستيشان را تاخت بزنند، كسي كه پيش از اين در مصاحبه هاي مطبوعاتي شركت نكرده و در پر تلاطم ترين و آزاردهنده ترين مرحله از جواني دامبلدور به او نزديك بوده است.))

از تبليغات پيش از چاپ كتاب اسكيتر به خوبي پيداست كه ضربه هاي تكان دهنده اي در انتظار كساني است كه معتقدند زندگي دامبلدور پاك و بي آلايش بوده است . درباره ي مهم ترين نكات غافلگير كننده اي كه برملا كرده از او ميپرسم.

اسكيتر ميخونند و مي گويد:(( اي بابا! دست بردار ريگولي! خيال ندارم قبل از اين كه مردم كتابم رو بخرند ، نكات برجسته ي كارم رو فاش كنم! اما ميتوانم قول بدهم همه ي كساني كه هنوز فكر ميكنند دامبلدور به پاكي ريش سفيدش بود بايد در انتظار اطلاعات تكان دهنده اي باشند! فقط همين قدر بايد بگويم كه هيچ يك از كساني كه از خشم و خروش دامبلدور بر عليه اسمشو نبر باخبرند به خواب هم نديده اند كه خود او نيز در جواني دستي در جادوي سياهي داشته است! بايد گفت كه دامبلدور در مقام جادوگري كه در آخرين سالهاي عمرش از شكيبايي و مدارا پشتيباني ميكرد، در دوران جواني اش آنچنان روشنفكر نبوده است! بله ، آلبوس دامبلدور گذشته اي به شدت مشكوك داشته ، صرف نظر از اين كه خانواده ي سوال برانگيزي نيز داشته است كه براي سرپوش گذاشتن بر آن كوشش فراواني كرده است.))

از اسكيتر ميپرسم كه آيا به ابرفورث ،برادر دامبلدور، اشاره دارد كه محكوميتش توسط ويزنگاموت به جرم سوءاستفاده از جادو در پانزده سال پيش جار و جنحجال مختصري را باعث شد.

اسكيتر ميخندد و مي گويد:((اوه ، ابرفورث،تازه روي ان تل زباله است. نه! نه! صحبت از چيزهايي خيلي بدتر از داشتن برادري است كه علاقه به بزبازي دارد، حتي بدتر از داشتن پدري مشنگ داغون كن است. هرچند كه دامبلدور نتوانست هيچ يك از اين دو مورد را لاپوشاني كند و ويزنگاموت به هردو اتهام رسيدگي كرد. نه! ماجراي مادر و خواهرش بود كه كنجكاوي ام را برانگيخت و با اندك تلاشي، به طور قطع مشخص شد كه آب از سرچشمه گل آلود است. اما همانطور كه گفتم بايد صبركنيد و جزئيات كامل كاجرا را در فصلهاي 9 تا 12 كتاب بخوانيد. تنها چيزي كه الان ميتونم بگويم اين است كه جاي تعجبي وجود ندارد كه دامبلدور هيچ وقت درباره ي چگونگي شكستن بيني اش حرفي نميزد.))

آيا با توجه به اين پيشينه ي خانوادگي ، اسكيتر منكر هوش سرشار و استعداد درخشاني است كه كشف هاي بسيار دامبلدور انجاميد؟

اسكيتر با گردن نهادن به اين واقعيت مي گويد:(( او با هوش بود هرچند كه خيلي ها اين پرسش را مطرح ميكنند كه آيا ميتوانيم براي نيل به موفقيتهاي فرضي اش ، اعتبار كامل را به خود او بدهيم . چنان كه در فصل 16 فاش ميكنم كه آيور ديلانزبي ادعا ميكند كه وقتي دامبلدور يادداشت هاي او را قرض گرفت به هشت خاصيت خون اژدها پي برده بود.))

اما به جرات ميگويم كه نميتوان منكر اهميت بسيار موفقيت هاي دامبلدور شد. پس ماجراي شكست معروف گريندلوالد از دامبلدور چه ميشود؟

اسكيتر با لبخند وسوسه انگيزي مي گويد:((اوه ، راستي چه خوب شد به گريندلوالد اشاره كردي. متاسفانه كساني كه درباره ي پيروزي چشمگير دامبلدور احساساتي ميشوند بايد خود را براي يك بمب خبري تكان دهنده يا شايد بمب كود حيواني آماده كنند. به راستي كه ماجراي كثيفي بوده است. تنها چيزي كه ميتوانم بگويم اين است كه از وجود واقعي چنين نبرد تن به تن افسانه يا و چشمگيري چندان مطمئن نباشيد.مردم بعد از خواندن كتابم احتمالا به ناچار به اين نتيجه ميرسند كه گريندلوالد ، فقط با اجراي جادو، دستمال سفيدي از نوك چوبدستي اش خارج كرده و آرام تسليم شده است!))

اسكيتر از ارايه ي مطالب بيشتر درباره ي اين موضوع هيجان انگيز خودداري ميكند .از اين رو به جاي اين موضوع ، به رابطه اي ميپردازيم كه بدون شك توجه خوانندگانش را بيش از هرچيز ديگري جلب ميكند.
اسكيتر تند تند سر تكان ميدهد و مي گويد:((اوه ، بله! من يك فصل كامل را به رابطه ي پاتر و دامبلدور اختصاص داده ام ؛رابطه اي كه آن را ناسالم و حتي بدشگون ميدانم. در اين مورد هم خوانندگان شما براي آگاهي از كل ماجرا بايد كتابم را بخرند. اما هيچ تردييد وجود ندارد كه دامبلدور از ابتداي امر ، علاقه اي غير طبيعي به پاتر داشته است. حالا اين كه اين علاقه به راستي در جهت مصلحت اين پسر بوده يا نه ، بعد معلوم ميشود. ديگر همه ميدانند كه پاتر يكي از آشفته ترين دوران نوجواني را گذرانده است.))

از اسكيتر ميپرسم كه آيا هنوز با هري پاتر در تماس است؛ همان كسي كه مصاحبه ي سال گذشته اش با او به چنان معروفيتي دست يافت و كار موفقيت آميزي بود كه در آن هري پاتر فقط درباره ي اطمينان كاملش از بازگشت اسمشو نبر صحبت كرده بود.

اسكيتر ميگويد:(( اوه ، بله. با هم ارتباط صميمانه اي برقرار كرده ايم. پاتر بيچاره دوستان حقيقي چنداني ندارد. و ما در دشوارترين دقايق عمرش يعني در مسابقه ي قهرماني سه جادوگر با هم آشنا شديم. شايد من يكي از نادر افراد زنده اي باشم كه ميتواند ادعا كند هري پاتر واقعي را ميشناسد.))

موضوعي كه مارا يكراست به سوي شايعاتي درباره ي آخرين ساعت هاي زندگي دامبلدور سوق ميدهد كه همچنان بر سر زبان هاست. آيا اسكيتر بر اين باور است كه در زمان مرگ دامبلدور، پاتر در آن جا حضور داشته است؟

اسكيتر ميگويد :((راستش نميخواهم در اين زمينه چيز زيادي بگويم . اما شاهدان عيني در قلعه ي هاگوارتز ديده اند كه دقايقي پس از آن كه دامبلدور سقوط كرد، پايين پريد يا كسي او را هل داد، پاتر دوان دوان از آن صحنه دور شده است. بعد ها پاتر عليه سوروس اسنيپ شهادت داد، مردي كه بغض و و كينه ي پاتر نسبت به او شهره ي خاص و عام است. آيا همه چيز همانطوري است كه به نظر ميرسد؟ اين قضاوتي است كه جامعه ي جادوگري پس از خواندن كتابم بياد داشته باشد.))

پس از اين اشاره ي وسوسه انگيز قصد رفتن ميكنم .جاي هيچ ترديد نيست كه اسكيتر كتاب پرفروشي را به رشته ي تحرير در آورده كه انتشار آن قريب الوقوع است. در اين ميان ، انبوه هوادارن دامبلدور حق دارن مضطرب و پريشان باشند كه چه مطالبي در آينده ي نزديك درباره ي قهرمانشان افشا خواهد شد.

هري به پايان مقاله رسيد. اما همچنان به صفحه خيره مانده بود. نفرت و خشم ، همچون آتشفشان از وجودش فوران ميكرد. روزنامه را مچاله كرد و با تمام نيرو به سوي ديوار پرتاب كرد و روزنامه ي مچاله شده به اين ترتيب به زباله هاي ديگر پيوست...

_دروغه!

-------
كتاب زندگي و نيرنگهاي آلبوس دامبلدور منتشر شد!


ویرایش شده توسط ریگولس بلک در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۲۵ ۱۸:۳۲:۰۴

اینم طاخچه ی افتخارات... ریا نشه البته!
تصویر کوچک شده


Re: پيام امروز
پیام زده شده در: ۱:۲۹ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
درود بر خوانندگان عزیز .

در پی ایجاد اختلال در امواج جادویی سایت ، خبرنگار ما ریتا اسکیتر درصدد کشف علل این اختلالات برآمد . با پیگیری های مداوم این خبرنگار باهوش ، مشخص شد میزان جادوی فرندیوس ، در سایت کم شده و برای بررسی دقیق تر علت ، به مصاحبه هایی چند ، دست یازید :

مصاحبه اول :
مورد مصاحبه ، آلبوس دامبلدور

سوال : به نظر شما چرا جادوی فرندیوس تو سایت کم شده ؟
جواب : آخه میدونی ، این مرگخوارای بوقی حاضر نیستن بفهمن که محفل ازشون قوی تره !

سوال : از کجا فهمیدین مرگخوارا بوقین ؟
جواب : آخه هرچی رفتیم تو انجمنشون گل ( gel ) ریختیم ، گند زدیم ، کثیف کاری کردیم ، پرت و پلا نوشتیم ، یکی شون نیومد بگه خرت به چند !

سوال : فکر نمی کنین که تحریم شده بودین ؟
جواب : نه باو ... کم آوردن همشون ! رول زدن بلد نیستن که !

سوال : میشه سابقه خودتون تو رول زدن تو سایت رو بفرمایین چقدره ؟
جواب : به تو چه ؟ مگه فضولی ؟ چه ربطی به سابقه داره ؟ من استعدادم خدادادیه ! اونقدر گولاخم که از غولی به دامبلدوری رسیدم ! مگه چیه ؟ نفت بخرم ؟ نون بگیرم ؟ ...

مصاحبه دوم :
مورد مصاحبه ، لرد ولدمورت

سوال : چرا مرگخوارا اینقدر بوقی اند ؟
جواب : کی میگه ؟

سوال : یعنی با این نظر آلبوس دامبلدور موافق نیستین ؟
جواب : ابدا ! من تو مرگخوارهام یه رول نویس متوسط رو هم راه نمی دم . تمامشون عالی هستن .

سوال : پس چرا از حیثیت و شرف خودشون ، تو حمله محفل به خانه ریدل دفاع نکردن ؟
جواب : اون حمله ، ارزش دفاع رو نداشت . مطابق قوانین ، خیلی زودتر باید به ما اطلاع داده می شد ولی آلبوس جدید که یه عضو تازه وارده ، گویا از قوانین اطلاع نداشت ( یا عمدا زیر پا گذاشتشون ) و فقط پنج دقیقه قبلش به ما اطلاع داد . دلیلی نداشت برای همچین حمله بی برنامه ای مرگخواران خودم رو به زحمت بندازم .

سوال : فکر نمی کنید این کارتون باعث پایین اومدن جادوی فرندیوس در سایت شده ؟
جواب : این ربطی به جادوی فرندیوس نداره . مگر اینکه بگیم ، زیر پا گذاشتن قوانین و احترام نذاشتن به حقوق همدیگه ، میزان این جادو رو پایین میاره .

سوال : چطور شد که محفل و مرگخوارا دوباره با هم توی یه ماموریت شرکت کردن ؟
جواب : من و آلبوس با هم صحبت کردیم و هردو متوجه کاهش جادوی فرندیوس در سایت شدیم و اینطور خواستیم که تقویتش کنیم .

مصاحبه سوم :
مورد مصاحبه ، ایگور کارکاروف و پیوز به طور همزمان

سوال : با توجه به این که ایگور ، همون آلبوس سابق هست ، چی باعث شده که بین اون و برخی اعضای محفل ، این تنش ها به وجود بیاد ؟
پیوز : چون اون برای مرگخوارا خیلی زحمت بزرگی کشیده در عوض ! محفل رو نابود کرده
ایگور : اوهوم پیوز..تو راست میگی

سوال : چطور باعث نابودی محفل شده ؟ محفل که هنوز روپاست و اعضای جدیدش هم تو ماموریت اخیر نشون دادن که فعالن ( البته در مورد سطح رول زنی شون اظهار نظری نمی کنم ! )
ایگور : ببین ، این طرز سوال کردنت درست نیس ! تو اصلا حتی نباید درمورد سطح رول زنی بچه های محفل ، یا مرگخوارا ، اظهار نظر کنی . مصاحبه باید کاملا بی طرفانه باشه !
سوال کننده : بله ، حق با شماست . سطح رول زنی هر گروهی ، به خودشون مربوطه . کسی حق اظهار نظر درموردشون نداره . ببخشید !
ایگور : تکرار نشه !
سوال کننده : .......

سوال : تصحیح و تکرار می کنم : چطور باعث نابودی محفل شده ؟ محفل که هنوز روپاست و اعضای جدیدش هم تو ماموریت اخیر نشون دادن که فعالن
پیوز : چه نابودی ای بیشتر از این که اعضای قدیمی و فعالی که تو محفل بودن ، دونه دونه دارن ازش بیرون میان ؟

سوال : فکر نمی کنین که خروج اونا از محفل ، بنا به دلایل شخصی باشه ؟ همون طور که برای مرگخوارها هم ممکنه این مشکلات پیش بیاد ؟
پیوز : بله ممکنه . منتها چون این نارسیسای بوقی دسترسی به محفل نداره ، دلایل واقعی رو نمی دونه و این مصاحبه داره رو هوا پیش میره

سوال : چرا ایگور تو چت باکس ، و در پیام امروز قبلی ، اونقدر آزرده خاطر صحبت کرد ؟ میشه اینو به کم شدن جادوی فرندیوس در سایت ربط داد ؟
ایگور : جادوی فرندیوس ، در سایتی که اعضاش زحمات همدیگه رو نادیده می گیرن و با کوچکترین مشکلی ، کسی رو که گروهشون رو به دلایل شخصی ترک کرده به لجن می کشن ، جایی که برای تصمیمات فردی اشخاص احترامی قایل نیستن ، هرگز وجود نخواهد داشت . من دیگه نمی تونم چنین فضایی رو تحمل کنم .

سوال : اینا ربطی به اختلاف نظر شما با جیمز داره ؟
ایگور : بله . اون ادعا می کنه که من هیچ زحمتی برای محفل نکشیدم و جلوی زحمات بقیه رو گرفتم .

سوال : آیا این حقیقت داره ؟
ایگور : معلومه که نداره ! من هرکاری می تونستم صادقانه برای خدمت به محفل انجام دادم . مطمئنا دیگرانی بودن که می تونستن بهتر از من به محفل خدمت کنن . حالا که من نیستم ، بیان و انجامشون بدن . ولی این رسم دوستی و معرفت نیست که یه رفیق و همسنگر رو ، وقتی دیگه کنارمون نیست بکوبیم . من به احترام اونا ، حتی وارد مرگخوارها نشدم . چون نمی خواستم مقابل دوستان خودم قرار بگیرم ولی اونا همینقدرم برام احترام قایل نشدن !

در این قسمت مصاحبه ، پیوز به شدت برافروخته شد و نزدیک بود به شکل یک روح مذاب درآید : جیمز یه ناسپاس از خودراضی و نامرد نیست . فقط حرف دلشو زده . هیشکی دوس نداره ببینه همسنگرش از کنارش بره . مشکلات شخصی رو میشه برطرف کرد و پیش بقیه موند . نمیشه ؟؟؟

ایگور : من ثابت کردم که آدم باوجدانی هستم . تا مرگخوار بودم ، به بهترین نحو وظایفم رو انجام دادم و وقتی آلبوس شدم با تمام توان خودم سعی کردم که آلبوس خوبی باشم . تمام شوخی هایی که با آلبوس می شد ( باناموسی یا بی ناموسی ) باهاشون کنار اومدم و هرگز آدم بی جنبه ای نبودم . هرگز اطلاعات محفل رو به کسی لو ندادم چون تف سربالا بود . هرکار تونستم کردم . حالا اگه نتونستم بهترین باشم ، لااقل سعی خودمو که کردم . دیگه نمی تونستم آلبوس باشم چون آلبوس باید مستمر فعالیت کنه که من نمی تونستم . از همون اولشم گفته بودم که اگه آلبوس نباشم ، دوباره همون ایگور میشم . نگفته بودم ؟
من به خاطر سایت آلبوس شدم و هیچ مرگخواری منو نکوبید . حالا هم به خاطر سایت از نقش آلبوس اومدم بیرون و انتظار نداشتم که محفلیا منو بکوبین . دروغ می گم ؟

پیوز ، که برخلاف ظاهر خشنشن ، کاملا منطقی فکر می کند ، لحظه ای سکوت کرد و سری به تایید حرف های ایگور تکان می دهد :
- آره خوب ، جیمز هم پسر خوب و با محبتیه . منظور بدی نداشته . تو نباید باهاش اون طوری صحبت می کردی . هرکسی مطابق سن خودش یه خشم و خروش و غروری داره و روی دوستاش و هم گروهیاش تعصب داره . تو باید اون سفیدی روحتو بهش نشون می دادی . مرگخوار که نیستی ، پس لزومی نداشت اونقدر سیاه حرف بزنی .

ایگور : آره خوب ! سیاه حرف زدن واسه رول خوبه ، ولی واسه زندگی اصلا خوب نیس . منم نباید اون طور عصبی می شدم .


در نهایت ، خبرنگار باهوش ما ، ریتا اسکیتر به این نتیجه رسید که کاهش جادوی فرندیوس در سایت ، به دلیل پاره ای سوتفاهمات ناشی از قضاوتهای عجولانه است که با کمی صبر و تامل و درایت و بزرگ منشی ، قابل تجدید خواهد بود .


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱ ۲:۲۴:۴۹
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱ ۳:۴۶:۱۰







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.