هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ شنبه ۷ شهریور ۱۳۸۸

آرگوس فیلچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۴۳ شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۱:۰۱ شنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 69
آفلاین
بلاتریکس : ارباب این ارزشی ها گند زدن به اینجا! تکلیف چیه ...؟

در جواب بلاترکس یه صدای شلپ و پشت سرش یه صدای هورا میاد!

بلاترکیس برمی گرده و می بینه لرد پریده وسط واترپلو و داره دور ریگولوس پا دو چرخه میزنه!

ریگولوس : ااا تام یکم برو اونور نمی تونم توپو ببینم!

توپ محکم می خوره تو سر لرد و وارد دروازه میشه !

لوسیوس : گل گل !!!! گل به نفع ما!

ریگولوس : نخیر قبول نیست! تام که اصلا جزو بازی نیست!

لرد که تو حال هوای خودشه قدحشو در میاره : امروز 7 شهریور سال 1 ماهی مرکبی خورشیدی ... عشق ریگولوس مثل توپی به ملاجم اصابت کرد و در دروازه ی دلم جای گرفت!

فیلچ شلاقشو میندازه و بدو بدو میره تا تو یکی از استخرا بالا بیاره!

فینیاس : قااارررت ....( 30 ثانیه وقفه میفته ) ... نوه ی عزیزم چند بار بگم با این تام دورگه ی غیر اصیل نگرد ؟ قاررررررررررررت ( 30 ثانیه ی بعدی!) اصلا من بازی کردن باهاشو برات کلا ممنوع می کنم!

ریگولوس بغض می کنه : اما پدربزرگ!

فینیاس : همین که قاااااااااااااااارت ( 30 ثانیه!) گفتم!

لرد با عصبانیت خودشو از استخر بالا میکشه . بلاتریکس دوان دوان میاد کنارشو شروع می کنه به قربون صدقه ی لرد رفتن همراه با چلوندن رداش برای زودتر خشک شدن!

: من که از اول بهتون گفتم این ریگولوس لیاقت شما رو نداره ارباب!

لرد که از عصبانیت قرمز شده وندشو بالا میاره!

همه ساکت می شند.

لرد وندشو تکون میده .

نفس ها تو سینه حبس میشه...

و هیچ اتفاقی نمیفته!

فینیاس قارت قارت می خنده : مثل این که وندت ضد آب نبوده خراب شده!همه که مثل ما پول خریدن وند گوچی ندار....

در همین لحظه یه دست نیمه پوسیده ی متعفن از آب بالا میاد و مچ پای فینیاس رو می چسبه!

فینیاس : وای مامان جون!

و در ادامه کم کم کف استخر ها شکافته میشند و اجساد نیمه پوسیده آروم آروم از آب بیرون میان!

ریگولوس : ای مالفوی زمین خور مفت خور .... چقدر بهت گفتم اون سنگ قبرا رو کاری نداشته باش!

لوسیوس عقب عقب می ره و از پشت میفته تو بغل یه مرده ی دلبر لب گلی : به به ... تیک ( افکت برخورد دندان ها به هم از ترس!) خانوم .... تیک ... دوزخی ....تیک تیک ... از این ورا ؟

خانوم دوزخی با عشق به لوسیوس لبخند می زنه و محکم تر بغلش می کنه!


ارزشی قوزدار

[img]http://


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۱۱ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
ریگولوس: خوب حالا باید اینجا رو تبدیل به یه مکان توریستی بکنیم...

----بعد از گذشت 15 دقیقه ( واحد زمانی کارتون فوتبالیست ها )


لرد و بقیه ملت مرگ خوار از بیمارستان برمیگردن؛ کله کچل لردم یه بخیه گنده خورده
لرد: آخ ملاجم؛ اخ ملاجم...
بلاتریکس به سیسی: تمارض میکنه خرس گنده، کلنگ ریگولوس از بقل کله ش رده شده ها...
لرد که می شنوه خودشو پرت می کنه زمین و شروع می کنه به غلت زدن و اه و ناله کردن. ولی چون هیچ کی اهمیت نمی ده از جاش بلند میشه و قدح اندیشه شو در میاره و توش میگه:
امروز 6 شهریور سال 1 ماهی مرکبی خورشیدی،
من در حال تحصیل واحد همسریابی بودم که هیچ کس به من اهمیت نداد.
همینطوری که صحنه طبق معمول جلوه دار و ارزشی بود یهو

دنگگگگگ
یه چیزی می خوره تو کله لرد.
لرد دولا میشه و یه چیز گوله ای که شبیه پاتره از رو زمین بر میداره.
یهو ریگولوس که مایو قرمز پوشیده از دور پیداش میشه و یه تاب به زلف شهلاش میده و میگه: ببخشید میشه توپمو پس بدید؟!

لرد دوباره قدح شو در میاره:
من امروز عشقم رو دیدم.

لرد واسه اینکه مثلا خیلی مشتاق نشون نده خودشو، پاتر گوله شده رو پرت می کنه طرف ریگولوس و میگه: دفعه دیگه توپتون بیفته اینجا، پاره اش میکنم.
بلاتریکس: پاترو؟
لرد: توپو!
ریگولوس پاترو می گیره و شروع می کنه به دویدن به صورت اسلوموشن، از اوج پرورشی بودن ریگولوس در حال دو با مایو، همه مرگ خوارا جملگی! غش می کنن.
لرد اینقدر ریگولوس رو نیگا می کنه که پشت یه برزنت سفید ناپدید میشه، بعد هم تندی مرگ خوارای غشی رو می زاره رو کولشو و میدوه دنبالش، میرسه به برزنت سفید و می بینه بالاش بزرگ نوشته

طرح سالم سازی حموم عمومی ارزشی

لرد مرگ خوارا رو می ندازه پایین و میره سرک میکشه، مرگ خوارا هم همه از بالای کله لرد سرک می کشن.
بلاتریکس: اینجا مگه گورستون ما نبود؟چرا اینطوری شده؟؟

یه گوشه گورستون، فیلچ ملت رو دراز کرده رو زمین و از روشون رد میشه و با شلاق می زنتشون، بالاشم یه تابلو زدن " ماساژ کل بدن توسط متخصص زبده "

یه گوشه دیگه یه گودال بزرگ اب، توش فینیاس نشسته و تند و تند تخمه می خوره و بعد 30 ثانیه اخماش میره تو هم و قرمز میشه و آب قلپ قلپ قلپ میکنه
بالاش هم نوشتن " چشمه جوشان درمانی طبیعی "
اون طرف تر ریگولوس و لوسیوس با یه سری ملت دارن واترپلو بازی می کنن
ابرکسس هم توی یه استخر بزرگ دلفین شده و میپره هوا و جفتک چارش می زنه و ملت هم دور استخر نشستن و کف می زنن
بالاشم نوشته " هنرنمایی دلفین اصیل "

ملت مرگ خوار فکشون پیاده میشه و چون پله پله وایستاده بودن، فکشون میخوره تو ملاج لرد و بخیه ملاج لرد پاره میشه!!!


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸

ابرکسس مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۲ یکشنبه ۲۱ مهر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۰:۵۲ دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۰
از The House Jack Built
گروه:
کاربران عضو
پیام: 84
آفلاین
-فعلا بايد خوشحال باشيم كه هنوز نفهميده كار ما بوده. بد نيست برای اينكه شكی نكنه يه سر بريم سنت ماگو عيادتش.

ابرکسس: عیادت کیلویی چنده؟ این جمله ی مشکوکو کی گفت؟ خودش اعتراف کنه!

همه همدیگه رو نیگا میکنن ولی هیشکی هیچ نمیگه!!!

ریگولوس: من که میگم تا لرد و مرگخواراش تو سنت مانگو ان دوباره بریزیم تو قبرستون و مصالح ساختمونشو بدزدیم! ولدمورت خودش دو واحد بنایی پاس کرده همیشه جنس خوب استفاده میکنه!

سائورون: موافقم!

فینیاس هم یه زنگ میزنه به آرگوس که وانتشو ورداره بیاره!

یه ربع بعد...

فینیاس و ریگولوس و لوسیوس و ابرکسس و آرگوس بیل و کلنگ در دست با خوشحالی نشستن پشت وانت و خانوم نوریس هم با خوشحالی پشت فرمونه! وانت وارد قبرستون میشه و خانوم نوریس با خوشحالی یه دستی میکشه و همه با خوشحالی از پشت وانت پرت میشن پایین!

ریگولوس: خب تا ولدمورت برنگشته شروع کنین! هیچی جا نذارین! همه چی رو لازم داریم!

فینیاس: دستشویی رو فعلا خراب نکنین من کار دارم!

یه ربع دیگه بعد:

پشت وانت کاملا پر شده و هیچ اثری هم از ساختمون باقی نمونده. حتی لوسیوس سنگ قبرای قبرستونم پیچونده!

ریگولوس: خب حالا که همه چیو پیچوندیم، یهو زمینشم بکشیم بالا دیگه!

همه با خوشحالی موافقت میکنن!

ریگولوس: خب حالا با زمینش چی کار کنیم؟

فینیاس: نوه ی عزیزم، من همیشه از بچگی دوس داشتم که یه حموم عمومی داشته باشم!

ریگولوس: شما جون بخواه پدربزرگ! پس حمومش میکنیم بره! مصالحو خالی کنین...

ابرکسس میره یه دونه میخوابونه تو گوش لوسیوس: پدرسگ، از این ریگولوس یادبگیر! تو تا حالا چی ساختی واسه من؟

لوسیوس خجالت میکشه وتصمیم میگره قصر مالفویو که خراب کردن برج ساختن همه واحداشو بزنه با نام ابرکسس!

بعد همه به جز ابرکسس که لباس تنش نبود آستینا و پاچه هاشونو میزنن بالا و با خوشحالی مشغول ساخت و ساز میشن!

یه ربع دیگه بعد:

ساخت حموم عمومی تمموم شده و همه با خوشحالی وایسادن و حاصل دسترنجشونو تماشا میکنن!

همه: به به! چه کردیم!


تصویر کوچک شده


[b][s


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۴:۴۰ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸

كينگزلی  شكلبوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۲ شنبه ۲۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۹:۳۱ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۱
از ن، لايه ای كه زمين را فرا گرفته!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 842
آفلاین
-ريگولوس، ساختمان سازيت رو از فردا ادامه بده...

فردا:

بلاتريكس، نميدونم چرا ييهو تمام استخونام دچار درد وحشتناكی شدن؟ يه فكری برای ارباب بكن كه داره از شدت درد منفجر ميشه...

-بلاتريكس حالتی متفكرانه به خودش ميگيره و به وردولف نگاه ميكنه كه در كمال آرامش سرش رو روی پای رابستن گذاشته و رويايانه سقف شكسته ی اتاق رو نگاه ميكنه. مورگانا دندونای تيزش رو به نمايش ميذاره و در اوج تفكراتش به سر ميبره. مورگان به دالاهوف نگاه ميكنه كه در حال ور رفتن با منوی مديرتشه. لورا مدلی و استن با هم در حال پيدا كردن راه حلی برای رفع درد ولدمورت هستند...

-آها ارباب، من فهميدم!!

ولدمورت كنجكاوانه به سوروس اسنيپ نگاه ميكنه كه عين بچه های دوساله پايين بالا ميپره...

-بگم ارباب؟ بگم؟ بگم؟ بگم؟...

-كروشيو سوروس، مگه نميدونی در يه محيط مرگخواری نبايد مسائل سياسی ارائه بدی؟ حالا راه حلت رو ارائه بده ببينيم چی هست؟

-ارباب، ميتونيم بريم سنت ماگو!

بلاتريكس به طرز عجيبی ذوق زده ميشه:
-چه طوری به فكر خودم نرسيد؟

رابستن با بيحوصلگی پاسخ داد:
-حالا مثلا" خودت خيلی باهوشی، بلا؟ عجيبه چه طوری به فكر ارباب نرسيد؟!

ولدمورت حالت بسی خشانت باری به خودش ميگيره و فرياد ميكشه:
-بوق بر تو رابستن! كروشيو رابستن، خجالت بكش! ارباب ميخواست ضريب هوشی مرگخواراش رو بسنجه وگرنه خودش ميدونست بايد چی كار كنه...

سنت ماگو:

-رئيس، اسمشو نبر واردِ بيمارستان شده. هيچكدم از درمانگرامون حاظر به معاينه اش نيستن. حالا چی كار كنيم؟

-خودم ميرم، يه رئيس خوب هميشه بايد بيمارستان رو از جنجال در بياره.

رئيس بيمارستان، در ميان نگاه افتخار آميز درمانگرانی كه در گوشه های بيمارستان مخفی شده بودن، لبخندی ميزنه و به سمتِ ولدمورت ميره. سر ولدمورت به شدت نور خورشيد رو بازتاب ميكنه...

-من دستشوييم گرفته. مواقعی كه ميترسم آسهال ميگيرم. تو برو به اسمشونبر بگو رئيس بيمارستان مرده بره فردا بياد.

سپس رئيس با عجله به سمت دستشوئی دويد...

معاون بيمارستان، نگاهی به ولدمروت انداخت و. بلافاصله غش كرد...

همان لحظه، ريگولوس، فينياس، ابركسس، لوسيوس:

-بوقی، كلنگی كه ديروز به ارباب زدی راهی سنت ماگوش كرده، اگه بفهمه چر كار كنيم؟!

-فعلا بايد خوشحال باشيم كه هنوز نفهميده كار ما بوده. بد نيست برای اينكه شكی نكنه يه سر بريم سنت ماگو عيادتش.



Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۰۹ جمعه ۶ شهریور ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
سوژه جدید

خاطرات دوران تحصیل لرد سیاه، خاطرات خصوصی.
لعنت بر کسی که بی اجازه بخواند!

شب بود و همه اهل گورستون بیدار بودند و داشتن تو گورستون ملت رو می ترسوندن و هر هر می خندیدن.
ریگولوس و فینیاس و ابرکسس و لوسیوس همه با هم با یه مشت بیل و کلنگ به سمت گورستون میرن

ریگولوس: همین جاس یعنی؟!
فینیاس: اره، هیچ کی تو این خونه بقل گورستون زندگی نمی کنه، هر چی می تونید مصالح بدزدید بریم!
لوسیوس زیر لب هی غر میزنه: این زمین خالی اینجا افتاده، اومدن قصر من رو خراب کردن، چه فرقی داره واسه شما تاپیک! وسط خونه ریدل میرید محفل ققنوس! میان از قصر من رد میشن اون وقت.....
ابرکسس: نوه عزیزم اینفدر غر نزن، بیا شیر و ساقه طلایی بخور. یا لخت شو...بزار سلول های بدنت هوا بخورن.

میرن تا میرسن به خونه بقل گورستون

ریگولوس: خوب شروع کنید، سنگ هاشو سالم بکنیدا!
دستگیره درم بکنید، زنگ در، حفاظ پله ها، پلاک هم همینطور، پشت شهرداری لندن ابش می کنم!
و بعد هم شروع می کنن به کلنگ زدن به ساختمون

داخل ساختمون بقل گورستون

لرد نشسته روی مبل راحتیش که یهو یه کلنگ، فرتی از بقل گوشش رد میشه...
همونطوری با لباس خواب میدوه میاد دم در، که ریگولوس رو می بینه پشت در واستاده و داره کلنگ میزنه

( به علت زیبا بودن این صحنه و نادیده گرفته شدنش در پست پیش، و تماس مکرر مردمی ارزشی! این صحنه رو دوباره تکرار می کنیم! )

یه لحظه فیلم هندی میشه...
لرد: اوه..ریگولوس..ریگولوس من...تو ..اووهو اووهو اوهووو( بعد هم میدوه طرف ریگولوس)
ریگولوس: اوه تام...اوهوهو اوهوو اوهو( اونم می پره طرف لرد) و لرد رو بغل میکنه.
از اونجایی که ریگولوس بیل و کلنگ دستش بوده و صحنه ارزشی روماننیک، یادش میره کلنگو بندازه زمین و کلنگ میره تو پشت لرد.
ولی لرد از عشق ریگولوس گرم بوده و هیچی نمی فهمه و ریگولوس پغی کلنگ رو می کشه بیرون
لرد: اوه ریگولوس عزیزم، احساس میکنم عشقت مثه کلنگ رفت تو قلبم.

ابرکسس و فینیاس و لوسیوس و روح های گورستون متعجب به این صحنه نیگا می کنن...


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۴:۳۳ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
متاسفانه دو پست قبلی کاملا بی ربط با سوژه داده شده بود و به روند ماجرا لطمه میزد.اجبارا از پست استن شانپایک ادامه میدم.
__________________________

چهره نارسیسا با شنیدن نام مورفین در هم رفت.
-چطور میتونی اون معتادو برای همچین ماموریتی در نظر بگیری؟ضمنا این موقع شب معلوم نیست گوشه کدوم پارک افتاده.چطوری پیداش کنیم؟

بلا لبخندی زد.
-خواهرتو دست کم گرفتی.من فکر اینجاشم کرده بودم.مورفین 5 دقیقه دیگه میرسه اینجا تا با معجون مرکبی که من بهش میدم تبدیل به بارتی بشه.


یک ساعت بعد:

بارتی(مورفین)در حالیکه از ردای دامبلدور آویزان شده ملتمسانه پرسید:
-ژون هر کی دوشت داری بگو دستشویی کژاس...حالم خوب نیشت ها.

دامبلدور با عصبانیت بارتی را از ردایش جدا کرد و برای خواب به اتاقش رفت.
-بچه بهت گفتم برو اونطرف.این تامی عجب سیریشی بار آورده.

مورفین بعد از اینکه توسط دامبلدرو به گوشه ای پرتاب شد به آرامی چوب دستیش را در دست گرفت.از جا بلند شد و بطرف اتاق مونتگومری حرکت کرد.

هیچیک از اعضای محفل متوجه کشمکش کوتاهی که در اتاق مونتگومری اتفاق افتاد نشدند.چند دقیقه بعد دو مرگخوار بی سرو صدا از خانه شماره 12 خارج شدند.

بلا با دیدن مورفین که مونتگومری بیهوش را کشان کشان از محفل خارج میکرد لبخندی زد.
-بالاخره یه ماموریتو با موفقیت انجام دادی مورفین.

مورفین خمیازه ای کشید.
-جنشا مو رد کن بیاد حالا.قول داده بودی.

بلا کمی سرخ شد.
-خیله خب.صبر کن اینو تحویل ارباب بدم.برمیگردم.همینجا منتظرم بمون.

ظرف بیست دقیقه بعد مونتگومری تحویل لرد سیاه داده شد و شب را در شکنجه گاه خانه ریدل گذراند.

صبح روز بعدمونتگومری کاملا توجیه شده بود که حتی اگر اخراج شود هرگز نباید برای هیچ جادوگری جز لرد سیاه کار کند!


پایان سوژه




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۱۶ سه شنبه ۳ شهریور ۱۳۸۸

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۲۴ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۸:۳۷ چهارشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۰
از جون گرابلی و انجمنش چی می خام؟!؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 167
آفلاین
از اون طرف لرد ولدمورت از بوی گند جسدها خسته شده بود و هر چه سریعتر نیاز داشت یکی بیاد اونا رو چال کنه.
...

ریگولوس بیرون گورستان ریدل: گورکنیه، قبرکنیه، خونه دار و بچه دار، مرده تو بردار و بیار...

لرد کلی خوشحال میشه و میره دم در که یهو خشکش میزنه
یه لحظه فیلم هندی میشه...
لرد: اوه..ریگولوس..ریگولوس من...تو ..اووهو اووهو اوهووو( بعد هم میدوه طرف ریگولوس)
ریگولوس: اوه تام...اوهوهو اوهوو اوهو( اونم می پره طرف لرد) و لرد رو بغل میکنه.
از اونجایی که ریگولوس بیل و کلنگ دستش بوده و صحنه ارزشی روماننیک، یادش میره کلنگو بندازه زمین و کلنگ میره تو پشت لرد.
ولی لرد از عشق ریگولوس گرم بوده و هیچی نمی فهمه و ریگولوس پغی کلنگ رو می کشه بیرون
لرد: اوه ریگولوس عزیزم، احساس میکنم عشقت مثه کلنگ رفت تو قلبم.


-----
پرسی: ها؟ الان دامبل باهام تماس گرفت گفت بیام شما رو جمع کنم ببرم، بعدش برم داخل خودش باهام کار داره

----

اتاق دامبلدور
دامبلدور: نفر بعد
پرسی میاد تو: من اخرین نفرم!
دامبلدور : اوه عزیزم...
پرسی: اوه دامبلدور!
دامبلدور: به من بگو آلبوس
پرسی: آوه آلبوس!
دامبلدور: خوب پرسی عزیزم، این جسدا رو جمع کن ببر خونه لرد بنداز در رو! بعد بیا پیشم!
پرسی کلی ذوق میکنه و جسدا رو میزنه کولشو و اپارات میکنه پیش لرد

هوشتتتتت

پرسی جسدا رو میاد بندازه در ره که ریگولوس رو می بینه که کلی خوشتیپ و جیگر و سفید و خلاصه همه چی بوده.
پرسی: به به.


Toujours pur

" به خاطر یک مشت سوژه "

[b][size=small]�


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸

سهیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۵۸ دوشنبه ۱۷ اسفند ۱۳۸۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
نارسیسا رو به روی خواهرش ایستاد و گفت: حالا کی می خواد بره اونجا؟
ابرو های بلا در هم رفت اما او به سرعت به خودش مسلط شد و گفت: مورفین!

نارسیسا گفت: ها؟! منظورت چیه مور فین؟ تو به دماغ فین فینوی من داری توهین میکنی؟! حالا دیگه خواهرتو دست میندازی؟؟ لوسیووووسس!!! بیا ببین دارن به زنت میگن فین فینو!!

لوسیوس که خیلی زنشو دوست داشته و براش میمرده (بخصوص از وقتی که دوباره برگشتن سر خونه زندگیشون و املاکشون رو پس گرفتن) بدو بدو میاد میزنه تخت سینه ی بلاتریکسو میگه: هوووو! نبینم کسی به زنم بگه بالای چشمت ابروئه!

بلاتریکس که حسابی از خنگ بودن دو فامیل نسبی و سببیش احساس تاسف می کرد چوبدستیشو میکشه و هر دو تاشون رو Mute میکنه و میگه:

میگم باید مورفین رو بیاریم بفرستیم داخل بگیم این بارتیه.

لوسیوس و نارسیسا: هاااا!! حالا فهمیدیم

تققققق!


پرسی ویزلی ظاهر میشه: پرسی ویزلی اینجا، پرسی ویزلی اونجا، پرسی ویزلی همه جا!

قبل از اینکه همه از حضور ناگهانی پرسی ویزلی در گریمولد شوک زده بشن یه نگاهی به تبلیغاتی که از ردای پرزرق و برقش آویزونه میندازن. بعد شوکه میشن و میگن: تو کجا اینجا کجا؟!

پرسی: ها؟ الان دامبل باهام تماس گرفت گفت بیام شما رو جمع کنم ببرم، بعدش برم داخل خودش باهام کار داره

همه به فکر فرو میرن. با خودشون میگن: آخ جون اتفاق نادری در حال وقوعه. پرسی و دامبل!!!!


....

---

از اون طرف لرد ولدمورت از بوی گند جسدها خسته شده بود و هر چه سریعتر نیاز داشت یکی بیاد اونا رو چال کنه.
...


ویرایش شده توسط لوسیوس مالفوی در تاریخ ۱۳۸۸/۶/۲ ۲۳:۵۸:۴۱

ارزشی محافظه کار
تصویر کوچک شده

یک ارزشی خوب، یک ارزشی مُرده س

[url=http://www.


Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۷ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸

استن شانپایک old4


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۶ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۳:۴۰ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۸۸
از کنار شما دوست عزیز
گروه:
کاربران عضو
پیام: 49
آفلاین
مونتگومری رو به مرگخواران که نیشخندی بر لب داشتند کرد و گفت:باشه!پس من با شما به خانه ی ریدل میام.
ناگهان دست نحیف دامبلدور بر روی شانه های مونتگومری فرو آمد,و با قدرتی که برای پیرمردی در سن او عجیب بود,مونتگومری را که داشت به سمت مرگ خواران می رفت به درون حال پرتاب کرد.
مرگخواران:
بارتی که بادیدن این صحنه از جویدن مو های لوسیوس دست کشیده بود گفت:باب ایول!آخره پیری چه زوری داره.من می خوام بیام تو محفل پیش دامبل.عررررررررررررر .من اصلا اشتباهیم من اون بارتی نیستم.

بلا که با شنیدن این حرف ها آمپر بالا زده بود. کروشیویی نثار بارتی کرد و بعدش رو به دامبلدور کرد و گفت:چرا اینجوری میکنی؟باب مونتب مال اربابه.زود باش بهش بگو بیاد.
دامبلدور:نمیشه.
بلا:پس من میرم دنبال پرسی!
دامبلدور با شنیدن این حرف لبخندی زد و گفت:حتما همینکارو کن.
افکار دامبلدور-خیلی وقته دنبالشم. -
و بعد در را محکم روی بلا بست.

بلا که چیزی نمونده بود منفجر شه رو به مرگخواران کرد و گفت: اگر بدون مونتی بریم ارباب هممونو کروشیو میکنه.پیش پرسی هم بریم که اول خودمونو توجیه میکنه.باید یه فکری کنیم!

بارتی بدو بدو به طرف بلا اومد و در حالی که از پایین ردای بلا آویزون شده بود گفت:من دامبل میخوام ! می خوام مثل اون قوی شم.من دیگه نمی خوام پیشه شما باشم.

نارسیسا چند قدم جلو اومد و با نهایت وقار در یک حرکت انتحاری طلسم صدا خفه کن رو بارتی اجراع کرد.

نا گهان مر گخواران بلا را دیدند که شیش متر بالا می پره و با مخ میخوره زمین.
بلا:
ملت:
بلا:
ملت:
بلا با چابکی از جایش بلند میشه و رو به مرگخواران می کنه و در حالی که خوشحالی از چشمانش می بارد میگه:باید یکیمون شبیه بارتی بشه.بعدش میگیم که بارتی میخواد بیاد عضو محفل بشه و ما دیگه نمی خوایمش.بعدش اون طرف می تونه مونتی رو با خودش به صورت مخفیانه ببر خانه ریدل!
-بابا این مونتی خودش نمی خواد بیاد!
بلا با صدای آهسته ای ادامه میده:اگر خودش نخواست بیهوشش می کنیم و به زور میاریمش!

مرگخواریون:

نارسیسا رو به روی خواهرش ایستاد و گفت: حالا کی می خواد بره اونجا؟
ابرو های بلا در هم رفت اما او به سرعت به خودش مسلط شد و گفت: مورفین!




Re: گورستان ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۵۴ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۸۸

پرسی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۸ سه شنبه ۱۸ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۴۶:۴۳ یکشنبه ۳ دی ۱۴۰۲
از تو میپرسند !!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 3737
آفلاین
بلا فریاد زد : چی گفتی ؟! دو شیفت ؟! این توهین به اربابه که خدمتکارش بیاد تو محفل !

نارسیسا لبخند سردی تحویل دامبلدور داد و گفت : در ضمن ارباب روزی حداقل دو نفر رو برای نافرمانی از دستوراتشون میکشن ! اصلا مونتگومری وقت نمیکنه که بخواد هم اینجا بیاد و هم اونجا باشه ! تازه مگه اینجا چقدر مرگ و اینا در روز هست ؟!

مونتگومری :
نارسیسا :

دامبلدور دستی به ریش هاش میکشه و از مقابل در کنار میره تا راهروی خانه دوازده رو ببینن مرگخوارها و با دست به اجسادی که روی هم افتادن ، یا با میخ روی دیوار آویزون شدن تا جای کمتری بگیرن اشاره میکنه و لبخند با وقاری تحویل مرگخوار ها میده .

بلا با سردرگمی میپرسه : من فکر میکردم هیچ وقت توی خونه گریمولد کشت و کشتار نبوده

مونتگومری با انتهای رداش ، خونی که روی دسته ی بیل هست رو پاک میکنه و قهقه ای میزنه و میگه : البته این جسد ها برای امروز هستن فقط ، اجسادِ روزای قبل موقتا توی اتاق جرج و فرد ، هری و جینی و رون و هرمیون نگهداری میشه ، البته مثل اینکه هفت هشت نفرن توی حموم ِ پشتی مردن .

لوسیوس که سعی داره بارتی رو از خودش جدا کنه با بی میلی میپرسه : یعنی همشون با طلسم ِ مرگ مردن ؟

دامبلدور نگاهی به تعدادی از پسر بچه های ماگلی که در حالِ طی کردنِ مسیر مدرسه تا خونشون هستن و از اون حوالی رد میشدن میکنه و جواب میده : نه ! من هیچ وقت اجازه نمیدم خدشه ای به سفید بودنِ محفل وارد بشه ، طلسم مرگ ، طلسم نابخشودنی هست و توی محفل کاربردی نداره !

بارتی که از موهای بلند و بلوند خوشش میاد ، در حالِ کشیدن و لیس زدنِ موهای لوسیوس هست ، در همون حال با صدای گوشخراشی میپرسه : اه ! پس اینا چرا اینطوری گور به گور شدن ! یه دفه بگو دیگه

دامبلدور که نظرش به بارتی جلب شده ادامه میده : امم ، در واقع این افراد برای برگزاری جلساتِ جبرانی دروس هاگوارتزشون به اینجا اومده بودن و با دست به جسد پسری که به طرز خیره کننده ای سفید هست اشاره میکنه و میگه : مثلا این پسر ، سبزه بود ، برای جلسه ی جبرانی تغییر شکل اومد اینجا ، بعد من بهش آموزش دادم و تغییرش دادم به اینی که میبینید ، بعد هم نتونستم جلوی خودم رو نگه دارم و اینا و به جسد دیگری که خون از دماغش بیرون زده بود اشاره کرد و گفت : یا مثلا اونو میبینید ؟! برای جلسه ی جبرانی معجون سازی اومده بود اینجا ، من بهش معجونِ عشق دادم ، بعد هم عاشقانه به سمتِ من اومد و من بازم نتونستم جلوی خودمو بگیرم

مونتگومری ادامه میده : خلاصه اینکه هر کدوم از اینا برای یه درس اومدن و آخر سرم اینطوری شدن !

بلاتریکس که بعد از سالها احساس دلسوختگی بهش دست داده بود ، با عصبانیت رو به مونتگومری میگه : در هر صورت ! ارباب گفته سریعتر بیای خانه ریدل ها و مرده ها رو بندازی تو گور ... وگرنه ...

مونتگومری : وگرنه چی ؟!
نارسیسا جواب داد : وگرنه پرسی رو میفرسته اینجا که توجیهت کنه برای برگشتن به خانه ریدل ها
مونتگومری :


چای هست اگر مینوشی ... من هستم اگر دوست داری







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.