هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱:۰۸ پنجشنبه ۲۲ فروردین ۱۳۹۲

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
بلاتریکس اخمی کرد و گفت:
-یعنی چی؟ اگه به یه مرگخوار آسایش و راحتی کامل بدن اون راحت طلب و تنبل میشه.چه مسخره.
در همین حین منتظر تایید مرگخوار ها بود.اما وقتی هیچ "صد البته" و یا "صد درصد"ی نشنید، بیخیال شد.

وزارتخونه، در راه دستشویی:

دافنه و مورفین سر راه به یک فهت راهی برخوردند و مورفین چند لحظه ایستاد.چشمانش را بست و دماغش را به شدت تکان داد.دافنه با تعجب پرسید:
-حالت خوبه؟

مورفین انگشت اشاره اش را به نشانه "هیس" جلوی بینی اش برد و بعد به راه سوم نگاه کرد و گفت:
-اژ این طرف.

بعد از مدتی ولگردی به هیچ دستشویی ای نرسیدند.دافنه که در فکر فرو رفته بود پرسید:
-تو گفتی که انرژیت برای خارج شدن از این جا کمه.یخورده از اون چیز میزا میتونه کمکت کنه که مارو از این ملهکه(؟) نجات بدی؟
-شد درشد!شک نکن.داری همرات؟
دافنه دست در جیبش کرد و یک جسم کوچک صورتی رنگ در آورد.وقتی آن را به مورفین میداد، مورف پرسید:
-اشن تو شرا اژ این شیژا همراته؟نکنه تو هم...

دافنه پوزخندی زد و گفت:
-احمق.اینا اسمارتیزن.

مغازه نخود فروشی:


-آقا، شما گفتین که تنها نخود سیاهی که دیدین دست پدر بزرگ جاگسن بوده؟
فروشنده تایید کرد.آیلین برای مطمئن شدن دوباره گفت:
-آقا، میدونین اگه اشتباه گفته باشین، ما پدر پدر سوختتون رو در میاریم؟
-بله میدونم خانم جوان.

آیلین رو به جاگسن کرد و نظرش را پرسید.جاگی! گفت:
-بریم!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۱۲ سه شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
دافنه و مورفین نزدیکترین مجسمه وزیر را برداشتند و درحالیکه پشت آن مخفی شده بودند بطرف دستشویی حرکت کردند.

-هی؟تو مطمئنی دستشویی این طرفه؟
-شک نکن!یه معتاد همیشه جهت دشتشویی رو درشت تشخیش میده.البته نه که من معتاد باشما.ولی دشتشویی اینوره.بژن بریم.


هاگزمید، خانه جاگسن:

-بلا؟دقیقا داری چیکار میکنی؟

بلاتریکس چوب دستیش را بطرف قاب عکس ششم گرفت و وردی زیر لب زمزمه کرد.عکس داخل قاب به پرواز در آمد و در دستان بلاتریکس متوقف شد.
-این عکسا به چه دردش میخوره خب؟این یکی عکس 22 سالگی اربابه.اصلا نمیدونم از کجا این عکسا رو آورده.من سالها دنبال اینا میگشتم.

بلاتریکس عکس را داخل جیبش گذاشت.درست در لحظه ای که چوب دستیش را بطرف قاب هفتم گرفت، دفترچه کوچکی روی میز توجهش را جلب کرد.
-هی...دست نگه دارین.فکر میکنم دیگه لازم نباشه دنبال چیزی بگردیم.دفترخاطراتش اینجاس.همه چی رو اون تو نوشته. .


در فاصله صد متری خانه جاگسن، مغازه نخود فروشی!!

آیلین سومین پاتیل را هم روی میز گذاشت.
-نه...این نیست.این بنفشه.گفتم که.باید سیاه سیاه باشه.شما نخود نارنجی داری، صورتی داری، حتی سبز فسفری هم داری...سیاه نداری؟:vay:

آقای نخود فروش که احساس کرد حیثیت نخود فروشیش در خطر است به فکر فرو رفت.
-جاگسن، پسرم...تو که منو خوب میشناسی.تو همین محله بزرگ شدی.من بیست ساله این کار رو انجام میدم.تا حالا فقط یه بار نخود سیاه دیدم.اونم دست پدربزرگ تو بود.نمیدونم از کجا آورده بود.اگه مرحوم نشده بود میگفتم برو از خودش بپرس.

جاگسن و آیلین هر دو به یک چیز فکر میکردند...خانه پدری جاگسن!


خانه جاگسن:

بلاتریکس چند ضربه روی میز زد.
-ساکت باشین.اینجاش جالبه...بعد از اینکه سارا ازدواج کرد عشق و عاشقی رو کنار گذاشتم و الگوی جدیدی برای خودم انتخاب کردم...لرد سیاه!خوب یا بدش مهم نیست.هدف من قدرت بود.اگه میتونستم مثل لرد سفر کنم و یاد بگیرم و پیشرفت کنم و ارتشی برای خودم تشکیل بدم... میتونستم برتری خودمو به همه ثابت کنم...

صدای نچ نچ و ابراز تاسف از طرف مرگخواران به گوش رسید.

-خجالتم نمیکشه...وزغ!خودشو با کی مقایسه میکنه.
-مثل لرررررد....تو حتی مثل این ایوانم نمیتونی بشی!
-منظورت از "حتی" چی بود؟من مرگخوار بسیار قدرتمندی هستم!

بلا بدون توجه به جرو بحث مرگخواران چندین صفحه جلوتر رفت و به خواندن ادامه داد.
-حالا چیزای زیادی یاد گرفتم...اینم فهمیدم که لرد جادوگر بسیار قدرتمندیه.ولی رفتار درستی با زیر دستانش نداره.همین باعث میشه زیاد بهش وفادار نباشن.من اگه جای لرد بودم کاری میکردم که اعضای ارتش در رفاه کامل باشن.من همه چی بهشون میدم.و تنها چیزی که میخوام وفاداریه...اینجوری هم قدرت ارتش حفظ میشه و هم آرامش و خوشبختی رو بعد از سالها تجربه میکنن.

اصوات ابراز تاسف به وضوح کمتر شده بود و جای خودش را به "هووووم" ، "اوهوووم" های متفکرانه داده بود.




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۱:۳۱ سه شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۲

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
نقل قول:

دقایقی بعد از رفتن تیم تحقیقاتی
دو صدای بلند بار دیگر سکوت خیابان اصلی هاگزمید را بر هم زد. دو قامت در هیبت مرگخواری پیچیده در شنل هایی سیاه در خیابان اصلی ظاهر شده بودند. هر دو در حالیکه شانه به شانه هم قدم بر میداشتند همان مسیر را در پیش گرفتند که دقایقی قبل تیم تحقیقاتی مرگخواران از آنجا عبور کرده بود.

.
.
.
خانه جاگسن - دالان مخفی - اتاق مخفی
نقل قول:

تصویر متحرک بزرگی از لرد سیاه کل دیوار رو به رویشان را اشغال کرده بود.



از یک سو -بلاتریکس با دندان قروچه وسایلی که بر روی آن ها نشانه علاقه به لرد ولدمورت بود را در اتاق جاگسن بررسی میکرد... ایوان استخوان های باقی مانده از اجساد جن های خانگی را با وسواس بررسی میکرد و آنتونین وسایل شکنجه را...

از آن سو - پرنس و جاگسن بعد از بررسی هاگزمید و ناامید شدن از یافتن نشانه ای درباره "نخود سیاه" به طرف خانه جاگسن حرکت میکردند. پرنس در حالی که ظاهری متفکر پیدا کرده بود به جاگسن گفت:

_ هیچ جادوگر و ساحره و فروشنده جادوی سیاهی نه توی هاگزمید نه کوچه ناکترن چیزی در مورد "نخود سیاه" نمیدونست. فقط یکی گفت یه بار از زبون یه مشنگ یه چیزی در این مورد شنیده. بنظرت باید بریم از مشنگ ها تحقیق کنیم؟

جاگسن چانه اش را خاراند و گفت:
_ یعنی ارباب یه چیز مشنگی میخواسته! زبانم لال! امکان نداره!

از این سو - مورفین و دافنه جلوی در خانه جاگسن مشغول نگهبانی بودند.
مورفین: دافنه جوووووووووووووووون مــــــــــــــادرت!
دافنه: امکان نداره!
مورفین: بابا یه بار فقط! چیزی نمیشه که! تو هم امتحان میکنی کلی حال میکنی!
دافنه: ببند! خفه! به ارباب میگم پیشنهاد بیشرمانه میدی ها!
مورفین: به شلوار مرلین قسم فقط یه بار! قول میدم! قوووووووووووول میدم!
دافنه: باشه بابا کچلم کردی! قول دادی فقط یه بار! یادت نره! حواست باشه کسی نبینه!

دافته دست کرد در جیب شلوارش و ماده ای سفید رنگ خارج کرد و به مورفین داد.
مورفین تا ماده مخدر را دید گل از گلش شکافت و گفت:
_ جوووووووووون

سپس ماده را به بینی اش نزدیک کرد و آن را استعمال کرد!

یک دقیقه بعد

مورفین: ژوووووووووووووووووووون! جیگرم! جیـــــگرم! جیــــــــــــــــگرم!

مورفین در حال ابراز احساسات بود که...

تلاقی آن سو و این سو - پرنس و جاگسن نزدیک در خانه جاگسن رسیدند و تا نگاه جاگسن به در خانه اش افتاد یک صدای شترق خفیفی آمد! ناگهان جاگسن هول شد، چوبدستیش را کشید و اطرافش را با دقت نگاه کرد. پرنس که سرش داخل روزنامه های مشنگی بود تا بلکه اطلاعاتی از "نخود سیاه" به دست آورد با تعجب سرش را بلند کرد و جاگسن را نگاه کرد و گفت:
_ چی شده؟

جاگسن: اووووم انگار هیچی! یه لحظه فکر کردم دو تا چیز سیاه جلوی در خونه م بودند!



صدها کیلومتر آنطرف تر - وسط وزارت سحر و جادو!
شترق! مورفین و جاگسن آن جا ظاهر شدند و کارمندان وزارت با هیاهو و ترس و داد و فغان به اطراف فرار کردند در حالی که فریاد میزدند:
_مرگخوارا حمله کردن!

دافنه که از تعجب کم مانده بود روی سرش شاخ در بیاورد دست مورفین را به زور از دستانش رها کرد و گفت:
_ چی شد الان؟

مورفین بینی اش را بالا کشید، سینه اش را ستبر کرد و گفت:
_ هیچی عژیژم! تو نگران نباش! جلوی خونه جاگسن که بودیم یدفعه اونو با پرنس دیدم! آخه وقتی میکشی کل حواس چندگانه ت تقویت میشه! منم تا اونارو دیدم آپارات کردم اینجا که ما رو نبینن! حالا نقشه لو نمیره!

دافنه: آخه جیــــــــــگر! آخه من از دست تو چیکار کنم؟ الان ما غیب شدیم ولی بلا و آنتونین و ایوان که خبر ندارن! پرنس و جاگسن الان میرن تو خونه جاگسن اونارو میبینن همه چی لو میره!(:vay:) بعدشم تو آپارات کردی اونم وسط وزارت سحر و جادو؟ این نقشه س تو کشیدی؟ اصلا چطوری اینجا آپارات کردی؟ اینجا نفوذناپذیره هیچ جادوگر و ساحره ای نمیتونه از خارج به داخل اینجا یا برعکس آپارات کنه!

مورفین: خب ببین عژیزم من وقتی میکشم یک سری قدرت های خارق العاده پیدا میکنم!
دافنه: اوکی با همون قدرت هات دوباره آپارات کن ما رو برگردون دم در خونه جاگسن!
مورفین: نه دیگه نمیشه الان قدرت هام کم شدن آخه چند دقیقه از کشیدن گذشته!
دافنه: بترکی! بدو بریم سمت دستشویی وزارت از اونجا میتونیم آپارات کنیم بیرون! الانه مامورای وزارت سر برسن!



پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱:۲۰ سه شنبه ۲۰ فروردین ۱۳۹۲

جاگسنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۴ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۴۸ سه شنبه ۲۲ مهر ۱۳۹۳
از شیون آوارگان
گروه:
کاربران عضو
پیام: 201
آفلاین
بدنبال تصمیم گرفته شده، گروه تجسس به سمت محلی که احتمال می رفت خانه جاگسن باشد به راه افتاد.
- خب، اینم از تقاطع بلوک سه و بلوک چهار، حالا باید بپیچیم توی کوچه سمت راست، در سوم....

بلاتریکس سرش را از روی نقشه بلند کرد و با چشمانی تنگ شده به ساختمان روبرویش خیره شد.
- اون اینجا زندگی می کنه؟!!
- اینجا که بیشتر شبیه خونه خرابه هست!
- خونه خرابه که در مقابل این به قصر بیشتر شباهت داره!

دافنه که با چندش به منظره روبه رویش نگاه می کرد، گفت:
- می گم چطوره تا شما میرین داخل خونه و یه سر و گوشی آب بدین من سر کوچه کشیک بدم.

ایوان به تابلوی کجی که در وردی حیاط خلوت خانه نصب شده بود اشاره کرد و گفت:
- اوهو...بگو می ترسم خونهه رو سرم خراب شه، دیگه نمی خواد فیلم برای ملت بازی کنی!
- به من می گی ترسو... بزنم اون چهارتا استخونت رو هم خرد کنم...
- خفه!

بلاتریکس چشمش را از تابلوی خطر! وارد نشوید برداشت و به سمت خانه براه افتاد و در همان حال گفت:
- در هر صورت برای احتیاط باید دو تا مراقب بیرون بزاریم، مورفین تو هم با دافنه بمون، بقیه هم با من بیاین.

پنج دقیقه بعد

- عجب احمقیه این جاگسن، اخه با خودش چی فکر کرده که این همه طلسم امنیتی روی در نصب کرده، فکر کرده کسی میاد توی این قصر برای دزدی!
- من که گفتم این یارو مشکوک می زنه!
- ساکت، تمرکزم رو به هم نزنین...

آنتونین که از شدت تمرکز قرمز شده بود آخرین افسونش را هم روی در ورودی اجرا کرد. صدای تق آرامی باعث شد که دو مرگخوار دیگر دست از غرولند کردن بردارند و با وسواس به دری که آرام آرام باز می شد نگاه کنند.
- بزنین بریم تو... می خوام بدونم این یارو تازه وارده چه چیزایی برای مخفی کردن از ارباب داره...

نیم ساعت بعد

- من که اینجا چیزه مشکوکی دال بر خیانتکار بودن اون نمی بینم. بی خودی داریم وقت تلف می کنیم. از اولم گفتم اگه به کسی باید مشکوک باشیم، آیلینه!
- ایوان ول کن دیگه... منم با بلا موافقم. اینجا جز چندتا کاغذ باطله و فضله جغد چیزه دیگه ای نیست! اصلا به نظر نمی رسه جاگسن این اواخر اینجا زندگی کرده باشه!
- به شما میگم باید اینجا رو بازم بگردیم. من مطمئنم که یه چیزی پیدا می کنیم. در ضمن گزارشا ثابت می کنه که جاگسن این اواخر بیشتر وقتشو اینجا میگذرونده!
- ما که خسته شدیم. اگه می خوای بازم بگردی خب بگرد، ما که میرم استراحت کنیم.

انتونین با گفتن این جمله به سمت یکی از مبل های مجاور اجاق مطالعه رفت و روی ان نشست. بلاتریکس هم در مبل دیگری فرو رفت. با این حال ایوان قصد کوتاه امدن از حرفش را نداشت و دوباره مشغول باز و بستن کمدهای اتاق شد.

کمی بعد آنتونین با احساس سرما، چوبش را به سمت اجاق خاموش گرفت تا ان را روشن کند، اما...
- بوم....

برای لحظه ای سه مرگخوار فکر کردند کل خانه بر روی سرشان آوار شد. اما زمانیکه مه عجیبی که از ناکجا اباد انها را احاطه کرده بود فروکش کرد، با تعجب متوجه شدند داخل یک دالان بر روی زمین افتاده اند.
- ابله... چیکار کردی؟!
- مم...من... من کاری نکردم... فقط اجاق رو روشن کردم!

بلاتریکس به سختی از روی زمین بلند شد و بار دیگر چوبدستیش را روشن کرد. ظاهرا روشن کردن اجاق کلید ورود انها به دالانی مخفی بود. ایوان که ذوق زده شده بود دستان استخوانیش را به هم مالید و با خوشحالی گفت:
- دیدین گفتم این یارو خرد خاکشیر داره!

لحظاتی بعد هر سه در امتداد دالان، زیر نور لرزان چوب دستی هایشان پیش می رفتند. شیب دالان کمی تند و رو به پایین بود و باعث می شد گاه گاهی پاهایشان بلغزد. با این حال در زمانی کوتاه هر سه در مقابل دری تیره رنگ قرار گرفتند که عبارتی طلایی روی آن خود نمایی می کرد.
- به اصالتت افتخار کن...اصالت همیشه راهگشاست!

بلاتریکیس چند بار نوشته طلایی را خواند. سپس ظاهر در را بررسی کرد و در نهایت با لبخندی شوم رویش را به سوی دو مرگخوار دیگر برگرداند و گفت:
- هوووم... فکر نمی کردم این یارو اونقدرها هم به اصل و نسب اعتقاد داشته باشه.... آنتونین چاقو!


چند لحظه بعد

- اوخ.... لعنتی مجبور نبودی دستمو اینجوری ببری!
- ساکت... یالا دستتو بذار روی در!

آنتونین با چهره ای در هم دست خون آلودش را روی در قرار داد. ظاهر در همچنان به محکمی و نفوذناپذیری قبل به نظر می رسید اما هنگامی که انتونین دستش را حرکت داد، تا مچ درون در فرو رفت.

- دره نفوذ پذیر شده... ایوان اول تو برو تو!

چند ثانیه بعدتر

- ها ها ها... بلا فکرکنم رقیب پیدا کردی...
- ببند اون نیشت رو!

تصویر متحرک بزرگی از لرد سیاه کل دیوار رو به رویشان را اشغال کرده بود.




ویرایش شده توسط جاگسن در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۲۰ ۲:۰۰:۳۲


پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ دوشنبه ۱۹ فروردین ۱۳۹۲

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ شنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۳۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 633
آفلاین
جاگسن و پرنس پس از تحویل دادن سفارش تام ریدل جلوی درب خانه ایستادند تا به این فکر کنند که ماموریتشان را از کجا شروع کنند. جاگسن از زیر شنلش نقشه ای را درآورده بود و مکان هایی را که احتمال می داد می توانند در آن به دنبال نخود سیاه بگردند علامت گذاری می کرد. ایلین پرنس به نقشه خیره شده بود که به سرعت به نقشه راهنمای علایم ضربدری تبدیل میشد. آرام نگاهی به دو رو برش انداخت تا مطمئن شود کسی برای فضولی آن اطراف نایستاده و آهسته پرسید:
- چیزه... میگم به نظرت این قضیه یه کوچولو مشکوک نیست؟
جاگسن بی آنکه سرش را از روی نقشه بلند کند گفت:
- همینکه یهو از صبح همه مرگخوارا یه دفعه با هم غیبشون زده و ارباب ما دو تارو فرستاده دنبال نخود سیاه؟
- دقیقا... نمی دونم چرا این جمله آخرت یه نموره آشنا می زنه... انگار قبلا یه جایی شنیدمش
جاگسن با بی حوصلگی نقشه را تا کرد و داخل جیب شنلش گذاشت:
- به هرحال هرچقدر هم مشکوک باشه این اولین ماموریتمونه و ما باید از پسش بربیایم. نباید وقتونو با این فکرهای الکی هدر بدیم.اگه بدون نخود سیاه برگردیم پیش ارباب باید با کله هامون خداحافظی کنیم اونوقت :worry:
هر دو از این تصور بر خود لرزیدند.
- خب باشه... میگی از کجا شروع کنیم دنبال نخود سیاه بگردیم؟
- اول بریم دیاگون.
- نخیر اول بریم هاگزمید.
- همون که اول گفتم... می ریم دیاگون.
- حالا که معلومه به توافق نمی رسیم باید به شیوه پست قبلی رفتار کنیم.
هر دو بار دیگر دست هایشان را بالا بردند و با گفتن سنگ کاعذ قیچی پایین آوردند. اینبار آیلین برنده شد. بلافاصله هردو شنل هایشان را به دور خود پیچیدند و ثانیه ای بعد صدای پاق بلندی که نشانه آپارات بود به گوش رسید.

در هاگزمید
تیم تحقیقاتی مرگخواران متشکل از آنتونین، دافنه، مورفین، بلاتریکس و ایوان در خیابان اصلی هاگزمید ظاهر شدند. ایوان بدون توجه جیغ و داد مردم که از ظهور ناگهانی 5 مرگخوار وسط خیابان اصلی هاگزمید وحشت زده شده بودند، به اطرافشان نگریست:
- خب اینم از هاگزمید... اول بریم در مورد کدومشون تحقیق کنیم؟
بلاتریکس که از هیاهوی مردم چندان راضی به نظر نمی رسید گفت:
- من میگم اول از همه ته توی کار زنه رو در بیاریم... هر چی باشه مامان اسنیپه. از همون روز اولم به قیافه اش می خورد خیلی موذی باشه.
ایوان با تکان سر موافقتش را اعلام کرد:
- آره منم موافقم. اصلا انگاری مادر و پسر این جاسوس بازیا تو خونشونه.
آنتونین مخالفت کرد:
- نه طبق اطلاعاتی که لرد داد جایی که جاگسن زندگی می کرده به اینجا که ظاهر شدیم نزدیکتره... من میگم اول بریم اونجا واسه تحقیق.
بلاتریکس با عصبانیت کروشیویی را حواله آنتونین کرد که با جاخالی دادن او به زنی که پشت سرش در حال فرار کردن بود، برخورد کرد:
- به چه جرئتی با من مخالفت کردی؟ تو چرا نمی فهمی؟ من باید اول از همه ته توی کار این زنه رو در بیارم. مطمئنم یه مدارکی می تونم پیدا کنم که به لرد نشون بدم اسنیپ از اولش هم خائن بوده. :vay:
قبل از اینکه آنتونین چیزی بگوید دافنه مداخله کرد:
- نه آنتونی راست میگه... ما همینجوریش بدجوری داریم جلب توجه می کنیم. اگه اول بریم دنبال تحقیقات برای آیلین پرنس باید کلی راهو تا اینجا برگردیم. ممکنه تا اون موقع محفل بریزه اینجا. اول بریم سراغ پیشینه جاگسن بعدش هم آیلین پرنس چون اون تو خود هاگزمید زندگی نمی کرده و محل زندگیش اطراف هاگزمیده.
نظر تو چیه مورفین؟
مورفین:
بلاتریکس دندان قروچه ای کرد ولی چیز دیگری نگفت. دافنه با خوشنودی گفت:
- عالیه... خب طبق این ادرس جایی که قبلا جاگسن زندگی می کرده دو تا کوچه اونورتره.
مرگخواران آماده حرکت شدند و مورفین با کمک تو سری انتونی از خواب ناز پرید و غرولند کنان به راه افتاد. تیم تحقیقاتی در طول خیابان که حالا پرنده در ان پر نمیزد به راه افتاد.
دقایقی بعد از رفتن تیم تحقیقاتی
دو صدای بلند بار دیگر سکوت خیابان اصلی هاگزمید را بر هم زد. دو قامت در هیبت مرگخواری پیچیده در شنل هایی سیاه در خیابان اصلی ظاهر شده بودند. هر دو در حالیکه شانه به شانه هم قدم بر میداشتند همان مسیر را در پیش گرفتند که دقایقی قبل تیم تحقیقاتی مرگخواران از آنجا عبور کرده بود.




پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۲۳:۲۶ یکشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۲

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
جاگسن و پرنس جلوی در داروخانه رسیدند و من من کنان همدیگر را نگاه کردند. صحنه آهسته شد، نگاه هایشان در هم تنیده شد و هر دو دانستند که به سیاق سابق باید چه کنند! دست ها را مشت کردند، به طرف هم گرفتند و گفتند:
_ سنگ... کاغذ... قیچی
_ سنگ... کاغذ... قیچی
_ سنگ... کاغذ... قیچی

نتیجه، دو به یک به نفع جاگسن شد و در حالی که پوزخند میزد پشت سر پرنس وارد داروخانه شد. خانم دکتر با لبخندی روی لبش به طرف آن ها آمد و گفت:
_ چه کمکی از دست من برمیاد؟

پرنس من من کنان گفت:
_ هیووووم .. امممم ... چیزه ... چیز ...

خانم دکتر با تعجب گفت:
_ بگو عزیزم راحت باش چرا خجالت میکشی؟

پرنس:
_ آخه میدونید چیه من دفعه اولمه به داروخانه مشنگی چیز یعنی داروخانه شما میام. بعدم یه چیزی بهم گفتن بگیر که اصلا نمیدونم چیه و میترسم چیز بدی باشه!

خانم دکتر:
_ نه بگو عزیزم راحت باش. مشخصاتشو بده من راهنماییت میکنم!

پرنس آب دهانش را قورت داد و گفت:
_ خب گفتن که شبا معمولا استفاده ش میکنن!

خانم دکتر با ابروهای بالا امده جواب داد:
_ خــــب!

پرنس:
_ بعدش گفتن طعم های مختلفی داره و طعم تلخشو نمیخوان! شیرینشو میخوان!

خانم دکتر:
_ خـــــــب!

از اونطرف جاگسن داشت یواشکی شلوار پرنس رو میکشید و بهش اصرار میکرد ادامه نده و میگفت بیا بریم! پرنس که سعی میکرد دست جاگسن رو از روی شلوارش برداره گفت:
_ بعدش گفتن که سفیده و وسطش خط داره!

خانم دکتر زد زیر خنده و گفت:
_ آهان شما قرص میخواین! قرص خواب آور! احتمالا برای پدربزرگ یا مادربزرگتون میخواین! بفرمایید میشه ده اودلار!



پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ یکشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۲

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ یکشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۴:۱۵ شنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۹
از جوانی خیری ندیدم ای مروپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 529
آفلاین
-تــــــــــــــق!

هیـجـان زده نشویـد! این صدای بسته شدن درب خروجی دفتر کار ارباب بود که جناب جاگسن با بی دقتی و تمام زورش،آن را به هم کوبیـده بـود!

چهره ی لرد در پشت میـزکار:

جاگسن و آیلین هر دو سعی کردند که به آرامـی از پله های دفتر لرد پایین بروند اما خب، تلاششان بی فایده بود!جاگسن به خاطر ماموریت جدید،ذوق مـرگ شده بود زیرا همیشه به دنبال فرصتی بود تا خود را به لرد اثبات کند.

ولی آیلین وضعیت دیـگری داشت.گرچه هردوی آنها هیـجان زده بودند اما دلیل هیجان آیلین چیـز دیگری بود! اینکه همه ی مرگخواران توی یک روز غیبشون بزنه برایش خیلی عجیب بود و عجیب تر از همه اینکه ماموریت ارباب "نـخــود سیــاه" بود.

پـرش ذهنـی نویسنـده:مــــامــــان لطفا ساکت باش!نمیزاری آرامش داشته باشم،بـالاخره از این خونه میــرم!

مادرم به من نگاهی اندر سفیه می اندازه و میگه(محـاوره!):

-وا،چـه غلـطا !

نفــس عمیــق...و پایان پرش ذهنی!

درحالی که هـردوی آنها مات و مبهوت -البتـه هرکـدام به یک دلیـل-جلوی پله های دفتر ارباب ایستاده بودند،تــام به صورت پارازیت وار همانند کودکان پیش فعال، با پـرشی از آشپزخونه بیرون میاد.

جاگسن قدمی به جلو میـره و لحنی نصیحت آمیز،گفت:

- پدرجـان با این سنّتون اینکارا دیر نیست؟!نمیگید ارباب یتیم بشه؟!

در همان موقع صدایی زنـونـه(!) از داخل آشپزخانه به گوش رسید که با لحنی ملوس گفت:

- تــامی جـــون،منتظـرمـا !

تـــام یک نگاه به جاگسن و یک نگاه به آیلین می اندازه و با صدای بلند شروع به فکر کردن میکنـه :

-اینکه اصلا سرو وضعش نمیخوره داشته باشه! این یکی هم که شوتـه اصلا! (تو خماری بمونین کدوم یکی!)

مقدار کمی پـول از جیبش در میاره، به جاگسن میده و میگه:

- برو داروخونـه،یه بسته..گوشتو بیار! هرچی اضافی موند هم برای خودت باشه!

جاگسن قبل از اینکه اطاعت کنه،میگه:

- از قیمت دلار خبـر ندارید،نه؟!فکر کنم کلی هم باید روش بزارم اما چون شمایید،چشم!

و با آیلین، دوتایی به سمت داروخونه روانه میشن.این فرصتی بود براشون تا خوب فکر کنن ،شک های ایجاد شده در ذهنشون رو برطرف کنن و بعد به ماموریت "نخود سیاه"برسن!

درک سبـک!


ویرایش شده توسط تام ریدل در تاریخ ۱۳۹۲/۱/۱۸ ۲۱:۰۳:۵۴



پاسخ به: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۶:۴۹ یکشنبه ۱۸ فروردین ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


-ایوان؟پس کجاست این جاگسن؟نمیدونه به محض اینکه ارباب احضارش کرد باید اینجا ظاهر بشه؟

ایوان روزیه با حالتی مضطرب به در اتاق لرد چشم دوخته بود.
-ارباب منم نمیدونم.همه اینا رو بهش تفهیم کردیم.ولی ظاهرا حالش نشده.اگه اجازه بدین من برم بیارمش.

لرد با خونسردی به نوازش کردن نجینی ادامه داد.
-نه ایوان.لازم نیست بریم دنبالش.من مطمئنم خودش میاد اینجا.

ایوان از اینکه لرد سیاه هنوز تحت تاثیر کتاب هفتم بود بشدت تحت تاثیر قرار گرفت.درست در همین لحظه چند ضربه کوتاه به در خورد.لرد اجازه ورود داد و ایوان نفس راحتی کشید.ولی به جای جاگسن، آیلین پرنس وارد اتاق شد و تعظیم کرد.
-ارباب منو احضار فرموده بودین؟

لرد با تردید نگاهی به آیلین انداخت.نجینی هم سعی کرد نگاه نافذ ارباب را تقلید کند ولی موفق نشد.ایوان با دستپاچگی به طرف آیلین رفت.
-کی تو رو صدا کرد؟ارباب جاگسن رو احضار فرمودن.دیروزم به تو ماموریت دادم،جاگسن اومد گزارش داد.سریع برو بهش بگو بیاد اینجا.

آیلین تعظیمی کرد و از اتاق خارج شد.لرد سیاه دو پوشه سیاه رنگ را از روی میز برداشت و باز کرد.
-ایوان؟این دو تا همون مرگخوارایی هستن که به تازگی تاییدشون کردم؟

ایوان با اشاره سر تایید کرد.
-بله ارباب.البته همون موقع هم بهتون گفتم که این دو تا حرکاتشون مشکوکه.شما فرمودین بهتره دهنمو ببندم.اون جاگسن هر شب بعد از خوابیدن همه چند جغد به مکانهای نامعلومی میفرسته.این آیلین هم همیشه چیزایی رو میدونه که اصولا نباید ازشون اطلاع داشته باشه!همین دیشب از من پرسید چرا شبا جورابهامو لای کتابم میذارم!کسی از این قضیه اطلاع نداشت.دو روز پیش هم میگفت دامبلدورسرما خورده.بهتره به جای کباب تسترال بهش شلغم بدن.
لرد سیاه به عکس سه در چهار جاگسن که در صفحه اول پرونده اش در حال تعظیم به سمت لرد بود خیره شده بود.
-یعنی ممکنه جاسوس باشن؟


ساعتی بعد...مکانی نامعلوم در خانه ریدل:

-یاران وفادار ارباب!آنتونین دو دقیقه اون قلم پر رو بذار کنار.ارباب داره حرف میزنه...دافنه میشه بپرسم اون نخ رو برای چی داری به دنده های ایوان میبندی؟...همه به اینجا توجه کنن!

با خشن شدن تن صدای لرد، توجه مرگخواران به او جلب شد.
-خب...امروز همه شما رو برای انجام ماموریت مهمی اینجا جمع کردم.دو مرگخوار جدید داریم.جاگسن و آیلین پرنس.اخیرا ایوان حرکات مشکوکی از این دو نفر دیده.قسم میخوره که هر دوی اینا جاسوس هستن.

ایوان:من؟؟:worry:

لرد سیاه به سخنرانیش ادامه داد.
-حالا وظیفه شماست که حقیقت رو هر جا که هست بیابید و برای ارباب بیارید.پرونده هر دو نفر اینجاست.ازتون میخوام درباره شون تحقیق کنین.هر دوی اینا قبل از ورود به ارتش سیاه در هاگزمید زندگی میکردن.میتونین از اونجا شروع کنین.


ساعتی بعد تر...دفتر کار لرد سیاه:


در اتاق لرد با صدای بلندی باز شد و جاگسن نفس نفس زنان وارد اتاق شد.
-ارباب نمیدونین چی شده!
لرد:ارباب همیشه همه چیز رو میدونن جاگسن.
جاگسن:نه ارباب ایندفعه نمیدونین.
لرد:با ارباب مخالفت میکنی جاگسن؟
جاگسن:نه ارباب.
لرد:باز که مخالفت کردی جاگسن!
جاگسن:آخه خبر مهمی براتون دارم ارباب.
لرد:پس قبول کردی که مخالفت کردی جاگسن؟اصلا تو چرا در نزده وارد شدی؟
جاگسن:ارباب آیلین هم در نزده وارد شد.ولی هر دوی ما رو ببخشین.چون بسیار هیجان زده هستیم.مرگخوارا...غیبشون زده!

لرد سیاه با خونسردی به طرف تخت سلطنتش رفت و روی آن نشست.
-میدونم.همشون رفتن مرخصی.کاملا اتفاقی بود که مادربزرگ دافنه فوت کرد وپسر آنتونین در کنکور مشنگی قبول شد و خواهر مورفین ازدواج کرد.حالا فقط شما دو تا باقی موندین که براتون ماموریت مهمی دارم.قراره برین دنبال یه چیزی.

آیلین با شنیدن کلمه ماموریت ذوق زده شد.جلوتر رفت و پرسید:
-البته ارباب،مادربزرگ دافنه قبلا فوت کرده بود، آنتونین پسری نداره و خواهر مورفین همون مادر شما هستن.ولی اینا به ما ربطی نداره.مهم ماموریته. دنبال چی باید بریم ارباب؟سنگ جادو؟شنل نامرئی کننده؟کفشهای پرنده؟

لرد کمی فکر کرد.ولی از آنجایی که هیچ مرگخواری برای کمک به او حضور نداشت به نتیجه ای نرسید.
-نه نه...دنبال چیز...چیز...دنبال نخود سیاه!...شما باید برای ارباب نخود سیاه پیدا کنین.ارباب برای درست کردن نوعی معجون شدیدا به نخود سیاه احتیاج دارن.من مطمئنم که شما از پسش بر میایین.ارباب به شما اعتماد داره.
دو مرگخوار در حالیکه جمله "ارباب به ما اعتماد داره" را زیر لب تکرار میکردند از اتاق خارج شدند.





Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۳:۰۸ پنجشنبه ۸ دی ۱۳۹۰

آلبوس دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۰ سه شنبه ۵ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۱۳ پنجشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۱
از البرز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 334
آفلاین
ساعت 3 نصفه شبه و فقط صدای جاروی کارگر محترم و زحمت کش شهرداری به گوش میرسه که در این هوای سرد مشغول رفت و روب کوچه س. دامبلدور خیلی وسوسه شده که بره بخوابه چون هم خسته س هم اینکه هوا فوق العاده سرده و پتو الان بزرگترین نعمت دنیا و مهمترین اختراع بشریه.

ولی دامبلدور نمیخوابه چون خونش به جوش اومده. دامبلدور دستشو میکنه تو مانیتور و سوروسو از اونور مانیتور میکشه تو و میندازه تو اتاق!

سوروس که پیژامه و لباس خواب تنشه خودشو حمع و جور میکنه و با یک علامت سوال بزرگ دامبلدورو نگاه میکنه.

دامبلدور: سوروس؟ پسرم؟ ...
سوروس: جانم پرفسور؟
دامبلدور: ... دکترم؟ عزیزم؟ نامرد! آدمکش! از کجا شروع کنم آخه؟ اولا بهت گفتم آروم بزن، تازه لحظات آخر خیلی معصومانه گفتم:"سوروس پلیز!"

ولی توی سنگدل همچین آودا زدی که از بالای برج شصت طبقه هاگوارتز شوت شدم پایین. بعدشم تازه دوباره رفتی عضو مرگخوارا شدی. بعدشم یدفعه میری چند وقت بعد میای. الانم که اومدی شایعات رولینگو درباره من ادامه میدی!

سوروس: اووووم ... اممممم ... همه اینا درسته ولی من توی ترین ها بهت رای دادم پرفسور!

دامبلدور: جان من؟ کو؟ آهان راست میگی. خب باعث افتخاره که یک پرفسور و دکتر منو لایق دونسته! ... اهم اهم ... حالا در هر صورت میری پست قبلیتو دوباره مینویسی و ایندفعه شایعات رولینگو وارد پستت نمیکنی! بدو بپر تو مانیتور برو خونتون! نصفه شبی حرف برامون در میارن عین همین حرفایی که خودت در مورد من و هری درآوردی! دهه!


هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما


Re: خانه های هاگزمید
پیام زده شده در: ۱۲:۳۳ چهارشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۰

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۱ یکشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۰:۲۴ جمعه ۲۱ مهر ۱۳۹۶
از سر رام برو کنار!!! :@
گروه:
کاربران عضو
پیام: 296
آفلاین
_ آخ! آخ! پام! پام! آلبوس مگه کوری!؟

هری با عصبانیت سعی میکرد دامبلدور را از روی خودش بلند کند. دامبلدور که گویی هنوز گیج و منگ بود بی حرکت بر روی هری افتاده بود و تلاشهای هری راه به جایی نمیبرد.

دامبلدور : منو این همه خوشبختی محاله...

ریموس که موقعیت را مناسب میدید با سرعت هرچه تمام دوربینی رو که قبلا" در مناسب ترین زاویه اتاق نصب کرده بود برداشت و به سمت در حرکت کرد.

هری با تمام قدرت سیلی جانانه ای را به گوش دامبلدور نواخت که البته به دلیل انبوه ریش های دامبلدور بی اثر ماند!()
_ پاشو آلبوس. پاشو! بوی توطئه میاد... این نوره چی بود؟

دامبلدور با تعجب گفت :

_ چه توطئه ای مثلا"؟ اینجا که به نظرم همه چیز خوبه!

هری با اکراه صورتش را کنار کشید.
_ اییییش!

همان موقع جیمز وارد اتاق شد.
_ چرا اینجا اینقدر تاریکه؟

و سپس برقها را روشن کرد...

جیمز : وای!

آلبوس با دیدن جیمز خود را جمع و جور کرد و هری نفس راحتی کشید. جیمز با شیطنت تمام به پدرش و دامبلدور چشم دوخت.
_ داشتید چی کار میکردید؟

_ نیشتو ببند پسره پر رو! این مسخره بازی رو تو ترتیب داده بودی؟

جیمز که متوجه عصبانیت پدرش شده بود لبخند بر صورتش محو شد.
_ نه به مرلین. من استثنائا" اینبار رو بی گناهم... فقط دیدم عمو ریموس سریع از اتاق اومد بیرون و الانم داشت میرفت بیرون از خونه...

هری با عجله جیمز را از سر راهش کنار زد و به سمت در خروجی رفت و ریموس را بیرون از خانه دید که با غم و اندوهی فراوان به خانه گریمولد نگاه میکرد.

_ ریموس! تو چی کار کردی؟

ریموس با دیدن هری چند قدم به عقب برداشت.
_ متاسفم هری... اینو به دامبلدور هم بگو!

قطره اشکی از گوشه چشم ریموس بر روی صورتش لغزید و با صدای پاقی ناپدید شد.


im back... again!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.