بررسی
پست شماره 15 حکومت تاریکی، برایان دامبلدور:
بزرگترین مشکل شما محدود شدن به یک تاپیکه. یه مدت تو یه تاپیک پست می زنین و بعد می رین سراغ بعدی! این کار خیلی محدودتون می کنه...اینجوری با سبک های مختلف و سوژه های مختلف و روش های پیش بردنشون آشنا نمی شین. چون وقتی تاپیک منحصر به دو سه نفر می شه اونا مثل همیشه ادامش می دن. مثلا شما رول بزنین...بعد من بزنم...بعد بازم شما بزنین. اینجا علاوه بر این که سوژه رو مال خودمون کردیم خودمون رو هم توی همین سوژه زندانی کردیم.
سعی کنین فعالیتتونو پخش کنین. با تاپیک های مختلف، سبک های مختلف و سوژه های مختلف آشنا بشین.
دومین مورد نقش شماست. برایان کیه؟ پدربزرگ دامبلدور؟ خب این خیلی نقش جالبیه. معرفیش کنین. تو رول هاتون. این که یه جا بمونین جلوی این معرفی رو هم می گیره.
ظاهر پستتون مرتبه. کاری با این موضوع ندارم که همه چی دقیقا سر جای خودش باشه و تک تک فاصله ها دقیق و درست باشن. همین که خوندن پستتون و درکش راحت باشه و بتونین جو رو به خواننده منتقل کنین کافیه...که شما این کار رو به خوبی انجام دادین.
نقل قول:
لردولدمورت، در اتاقی تاریک ایستاده بود و از پنجره اتاق به بیرون خیره شده بود.
اتاق تقریبا خالی بود. تنها یک شومینه روشن بود که نور سبز آتش آن اتاق را روشن می کرد.نجینی، کنار شومینه بود و ظاهرا در حال چرت زدن بود.
تقریبا نود در صد توصیف هایی که از اتاق لرد می شه همینه. خودمم وقتی می نویسم همین کارو انجام می دم. اتاق خالی و شومینه و نجینی... راحت ترین و در دسترس ترین توصیفه. وقتشه که کمی متفاوت باشیم...وقتی می خوایین اتاق رو توصیف کنین به چیزای دیگه ای هم توجه کنین. اشیاء جالب تر...وضعیت اتاق که لازم نیست همیشه هم خالی باشه.
نقل قول:
لوسیوس جعبه بزرگ و سفیدی در دست داشت.آن را بالا گرفت و گفت:
-سرورم...این بسته رو همین الان یک جغد فرستاده، روش نام املاین ونس نوشته شده.
در رول های جدی جمله ها و مفهومشون خیلی مهمن...بسته رو جغد نمی فرسته...جغد میاره!
این اشتباه کوچیک باعث می شه خواننده وسط رول جدی شما لبخند بزنه.
نقل قول:
-بازش کن!
لوسیوس جعبه را روی زمین گذاشت و در آن را باز کرد. ولدمورت به آرامی چوبدستی اش را از زیر ردایش بیرون آورد و آن را به سمت جعبه گرفت.
اول فکر کردم این یک اشتباهه...لرد به لوسیوس می گه جعبه رو باز کن و بعد خودش چوب دستیشو به طرف جعبه می گیره که بازش کنه...ولی بعد متوجه شدم که این کار برای احتیاط بوده. این نکته خیلی ریز و قشنگی بود. توجه و دقتتون خیلی خوب بود. این دقت رو همه جا نشون بدین. در همه نکته های ریز...مثلا:
نقل قول:
ولدمورت خم شد تا کاغذ کوچک را بردارد.لرد تای کاغذ را باز کرد و با صدای بلند شروع به خواندن جملات نوشته شده کرد:
کمی بعیده که لرد جلوی بیست مرگخوار و یک اسیر، برای برداشتن یه تکه کاغذ خم بشه. یا به کسی دستور می ده کاغذ رو براش بیاره و یا از جادو استفاده می کنه.
نقل قول:
ولدمورت با دیدن بدن لرزان مرگخوارش، لبخند زد. او همیشه دوست داشت تا ترس را در چهره های دیگران ببیند.
اینجاش قشنگ بود...کمتر صحنه و موقعیت جدی ای هست که لبخند زدن لرد قابل باور باشه. ولی شما دلیل خیلی خوبی براش آوردین.
نقل قول:
بیست مرگخوار که همگی نقاب زده بودند؛ دورتادور املاین ایستاده بودند.
بیست کمی زیاد نبود؟ خواننده این صحنه رو تصور می کنه...و تعداد زیاد مرگخوارا می تونه در تصور این صحته اختلال ایجاد کنه!
نقل قول:
ولدمورت خم شد تا کاغذ کوچک را بردارد.لرد تای کاغذ را باز کرد و با صدای بلند شروع به خواندن جملات نوشته شده کرد:
اشاره دوباره به "لرد" لازم نبود. وقتی فاعلی دارین، تا وقتی فاعل دیگه ای تعیین نکردین جمله هاتون به همون فاعل برمی گرده:
ولدمورت خم شد تا کاغذ کوچک را بردارد. برای برداشتنش کمی مکث کرد. ولی تصمیم خودش را گرفت و آن را برداشت. تای کاغذ را باز کرد و با صدای بلند شروع به خواندن جملات نوشته شده کرد:جمله ها رو اضافه کردم که بگم اگه صد تا جمله هم بنویسم لازم نیست اسم لرد یا ولدمورت رو ببرم. مشخصه کی داره این کارا رو انجام می ده.
نقل قول:
ولدمورت پوزخندی زد و گفت:
-عشق...چرت ترین چیزیه که توی زندگیم شنیدم!
صفت "چرت" نه با حال و هوای رولتون هماهنگه و نه با شخصیت لرد. بهتر بود از کلمه دیگه ای استفاده می کردین...بی معنی...بی مصرف...به درد نخور...بی فایده...مسخره!
نقل قول:
اما املاین به حرف هایی لرد توجهی نداشت، او با دیدن قاب آویز، اشک از چشمانش سرازیر شد، قاب آویز را باز کرد تا برای آخرین بار نگاهی به عکس آنا بیندازد.
املاین، انگشت لرزانش را به سمت عکس برد تا آن را لمس کند.
به محض این که نوک انگشتان املاین، عکس را لمس کرد، اتفاق عجیب افتاد:نور آبی رنگی درخشید و املاین احساس کرد طناب محکم به دور شکمش می پیچد و او را به سمت بالا می کشاند.
ایده قشنگی بود. شما هم خوب توضیحش دادین. فرار کردن از بین بیست مرگخوار و مخصوصا لرد سیاه کار ساده ای نیست. ولی املاین هم تلاشی برای فرار نداشت. رمزتاز ایده خیلی خوبی بود.
نقل قول:
ولدمورت، خشمگین به نقطه ای که چند لحظه قبل، املاین غیب شده بود، خیره شد.
خشم در وجودش موج می زد؛ چوبدستی بلندش را بالا آورد، یک بار، دوبار، سه بار و هر بار، پرتو های سبز رنگی به سمت مرگخواران شلیک می شد.
مرگخوارانی که شاهد ماجرا بودند، از مقابل لرد سیاه پراکنده شدند، بلاتریکس و لوسیوس در گریزشان به سوی در اتاق از دیگران پیشی جستند و آنان که باقی ماندند؛ همگی به قتل رسیدند.
این قسمت کمی غیر قابل باوره. و باور پذیر بودن در رول جدی مهمه.
لرد عصبانی می شه...ولی کمی بعیده که به این شکل کنترلش رو از دست بده و برای همچین اتفاقی بزنه همه رو بکشه. مرگخوارا هم اینجوری پا به فرار بذارن. عکس العمل لرد اینجا باید کنترل می شد. می تونستین بیشتر درباره خشم و عصبانیت درونیش حرف بزنین...و ترس مرگخوارا از عکس العمل لرد که هرگز اتفاق نمیفته.
شما خوب می نویسین. اشکالای مهم و اساسی ندارین. کمی به شخصیت ها دقت کنین. مخصوصا وقتی دارین جدی می نویسین. چون در رول طنز شخصیت ها بیشتر و راحت تر می تونن عوض بشن...ولی در رول جدی باید در یک چارچوب منطقی باقی بمونن. ایده های خوبی دارین. از خلاقیت نترسین!
_________________________
لیلی لونا پاترصادقانه میگم که با اون روحیه ای که دیده بودم فکر نمی کردم برگردی...اونم با یک پست طنز...خوشحالم که باز اومدی. کسی برنده می شه که پافشاری کنه.
بررسی
پست شماره 138 در بحبوحه سیاهی، لیلی لونا پاتر:
نقل قول:
اسنیپ کیک یزدی هاگرید را در دست فشرد و در حالی که پلک چشم چپش از شدت عصبی بودن، بندری میزد به دور شدن هاگرید خیره شد. سکوت برقرار شد اما این سکوت چندان پایدار نبود چرا که...
-لب کاروووووون! چه گل بارووووووون!
شروع خیلی خوبی بود. شما الان می تونستی هاگرید رو همونجا ول کنی و با اسنیپ ادامه بدی..ولی اینجوری یه وقفه ای ایجاد می شد که این وقفه خوب نبود. کار خوبی کردین که یه اشاره ای به رفتن هاگرید داشتین.
وقتی سوژه رو ادامه می دین اولین چیزی که باید بهش توجه کنین روند داستانه...این که این داستان چطوری باید پیش بره. سوژه ما این بود که اسنیپ با مرگخوارا که سرگرم انجام کارهای سطح پایین شدن برخورد می کنه. سوژه اصلی اسنیپه که باید تو مسیر خودش بمونه...کمی انحراف از سوژه اشکالی نداره. ولی بهتره مکان عوض نشه. باید با خودتون فکر کنین که ارزشش رو داره یا نه! شما اسنیپ رو بردین...مکان رو عوض کردین که شغل جدید اسنیپ رو به خواننده ها معرفی کنین. به نظر من فوق العاده بود. مخصوصا با توجه به این که اسنیپ با بقیه فرق می کرد. برخلاف بقیه بهتر بود شغلش مشنگی نباشه...شما هم همین کار رو انجام دادین.
دیالوگ های شدیدا لوس و اعصاب خرد کن لیلی خیلی خوب بودن.
جمله ها رو کمی کنترل کنین...کمی متعادل تر...کمی آروم تر. همونطور که تو رول جدی نباید تک تک جمله ها احساسی و تاثیر گذار باشه، در رول طنز هم لازم نیست همشون خنده دار باشن. روی نوشته تون تاثیر منفی می ذارن.
نقل قول:
راننده خانواده پاتر ها، با تمام سرعتی که ماشین رنگ و رو رفته به او اجازه میداد، خود را به مقابل خانه اشرافی رساند. سپس لُنگ رنگ و رو رفته ای را از داشبورد ماشین بیرون کشید و عرق نشسته روی پیشانی چین افتاده اش را پاک کرد.
موبایل اشکالی نداشت...چون جغد نمی تونست این کار مورد نظر شما رو انجام بده. ولی اینجا بهتر بود به جای ماشین از جارو استفاده می شد. بقیه چیزا رو می تونستین به جارو اضافه کنین. مثلا رادیو رو...جارو می تونست چند نفره باشه. داشبورد داشته باشه.
نقل قول:
لی لی لونا، آهسته از روی صندلی پایین خزید و کف ماشین نشست. اسنیپ، نفس عمیق و کشداری کشید و آنگاه سرش را بلند کرد.
لزومی نداشت لی لی بمونه...این سوژه به این شکله که شخصیت ها میان و می رن...لی لی هم بهتر بود همونطور که اومده بود از صحنه خارج می شد.
نقل قول:
سر اسنیپ با خشم به سمت منبع صدا، که دختر جوان و به شدت آشنایی بود، چرخید و همان لحظه بود که دو مرگخوار وفادار به لرد سیاه، با دیدن یکدیگر خشک شدند.
اینجا نفر بعد کمی محدود شده...چون شما تعیین نکردین که این شخص چه کسیه. فقط گفتین ساحره جوان! نفر بعد مجبوره درباره یک ساحره جوان مرگخوار بنویسه و این می تونه خیلی محدودش کنه. ولی از طرفی حدس می زنم شما می دونستین نفر بعدی قراره آملیا باشه. اگه اینطور باشه و همچین قراری وجود داشته باشه، این محدود کردن اشکالی نداره. اگه اینطور نباشه بهتره نفر بعدی رو آزاد بذارین که شخصیت بعدی رو خودش انتخاب کنه.
اینجور سوژه ها مثل اتاقی هستن که فقط یک روز در اونا اقامت داریم. تو اون یک روز مال ما هستن. ولی بعد باید تمیزشون کنیم و به همون شکلی که تحویل گرفتیم تحویلشون بدیم.
قوی ترین و بهترین نکته رول شما همون چیزیه که تا حالا نقطه ضعفتون بود...لی لی!
لیلی شما اینجا خیلی بیشتر خودش رو پیدا کرده. نمی دونم چه احساسی دارین نسبت به این که لی لی لوس باشه...ولی به نظر من این که دختر هری پاتر همچین زندگی مرفهی داشته باشه و اینقدر پر جنب و جوش و تقریبا پررو(!) باشه کاملا قابل باوره. لی لی دختر قهرمان دنیای جادوگریه و خیلی طبیعیه که چنین رفتاری داشته باشه.
ایده تون برای سوژه خیلی خوب بود.
___________________________
بررسی پست
شماره 314 باشگاه دوئل، مورگانا لی فای:
این راوی شما وارد پست هاتون شد. نقش کم رنگ و مفیدی داشت...کم کم به این نقش راضی نشد. سعی کرد کنترل رو در دست بگیره. همه رو کنار زد و تبدیل به نقش اصلی شد. و این اصلا خوب نیست. به نظر من بهتره بنشونینش سر جاش! با یک حالت بسیار از خود راضی و مغرور و حتی تحقیر آمیز داستان رو تعریف می کنه و این اصلا حس خوبی به خواننده نمی ده. راوی شما راه می ره...غر می زنه. شکایت می کنه. افکار خواننده رو حدس می زنه!
نقل قول:
اینکه یک خیابان، به دلیل ترافیک سنگین، سد معبر، گرفتگی لوله یا هر چیزی شبیه آن بسته شود، اتفاق خاصی نیست، اما اگر شما ببینید که گوشه به گوشه خیابانی پر رفت و آمد ، در انبوهی از گل و گیاه گره خورده باشد، چشمانتان این منظره را غیر طبیعی می شمارند.حتی اگرشما در دهکده هاگزمید باشید. و همچنین، اینکه ببینید گل ها تکان می خورند، خودشان را به این سو و آن سو تاب داده و به دست رهگذران می مالند هم غیر طبیعی است. حتی اگر شما یک ساحره یا یک جادوگر باشید.
صحنه ای که توصیف شد در دنیای جادویی اصلا غیر طبیعی یا عجیب نیست...گلا بهتر بود رفتار غیر قابل باور تری از خودشون نشون بدن. بشینن شطرنج بازی کنن! یا همچین چیزی!
نقل قول:
"انجمن حمایت از گل و گیاه"
حمایت از گل و گیاه ایده با مزه ایه! طرفداری محیط زیست و دار و درخت و این حرفا نیست...حمایته! انگار قراره حق و حقوق گل و گیاها رو بهشون برگردونین. با مزه اس!
نقل قول:
و انگار زمان برای مورگانا ایستاده باشد، با چشم هایی پر از اشک، به رفتار دخترک نگاه کرد و به این اندیشید که چطور چنین کمپینی به وجود آمد. ...
کمپین کلمه کاملا نامناسبی برای یک رول جدیه! برای اینجور کلمات جایگزین پیدا کنین. معادل ها فارسی کمپین زیاد جالب نیستن. ولی می شه کلا جایگزین دیگه ای پیدا کرد.
نقل قول:
چون علاقه ای نداشت تیغ هایی که مورگانا پرتاب می کند، نصیب چشمانش شود.
پرتاب تیغ سلاح و روش حمله خوب و جالبی بود. مورگانا می تونه همراه جادو ازش استفاده کنه.
نقل قول:
ساحره ی پیامبر، قدم محکمی به سمت جلو برداشت.
- گل های مسخره؟
بین شخص و دیالوگش فاصله نذارین! اینو به کسایی که یه هفته اس عضو سایت شدن می گم...به شما که نباید بگم دیگه!
نقل قول:
- گل های مسخره؟ همین گل های مسخره هوای تنفس شکم گنده هایی مثل تو رو تامین میکنن. همین گل های مسخره اون پروژه های بیخود تر از بیخودت رو تزئین میکنن. همین گل های مسخره،بخشی از غذاهات رو تشکیل می دن. همین گیاه های مسخره برات کاغذ و کلی مزخرف دیگه تامین می کنن. تو و امثال تو بدون اینا هیچی نیستید.
زیاد شعار ندین...شعار حتی اگه درست باشه هم معمولا تاثیر خوبی روی خواننده نمی ذاره. چون اصولا ملت از شنیدن شعار خسته شدن! حرفاتونو غیر مستقیم بزنین.
نقل قول:
- برتو باد حفاظت از آنچه که حمایتش می کنی. بر تو باد برتری گل ها. و زیبایی و قدرتشان تا روزی که در زمین قدم می گذاری، و تا روزی که یادت؛ محافظ آنان است... میسای آفرینش. به پادار حرمت حفاظت از زیباترین آیینه خلقت را.
ضعیف ترین و اغراق آمیز ترین دیالوگ پستتون همین بود.
حالا برگردیم به اصل قضیه.
سوژه حمایته...مورگانا می بینه عده ای دارن گل و گیاه ها رو خراب می کنن و تصمیم می گیره ازشون حمایت کنه. داستان اینه. با کمی شاخ و برگ بیشتر.
الان این ساده ترین سوژه ای که می شه درمورد حمایت نوشت نیست؟
هیچوقت به کلی ترین و اولین ایده توجه نکنین. از خیلی چیزا می شد حمایت کرد. یا چیزی که ازش حمایت می کنین باید خاص باشه یا نوع حمایتتون. چیزی که مشخصه اینه که در رول دوئلتون باید چیز خاصی وجود داشته باشه. و توصیه می کنم مورگانا رو از محوریت رول هاتون در بیارین...لازم نیست دنیا دور مورگانا بچرخه. لازم نیست نقش فوق العاده و همیشه مثبتی داشته باشه. شخصیت مورگانا جلوی ورود هر نوع طنزی رو گرفته. جلوی بروز هر خلاقیتی رو گرفته. برای این که می خواد فقط خودش بدرخشه! به نظر من سعی کنین چیزای دیگه رو در اولویت قرار بدین. اگه مورگانا رو کمی در رول هاتون کمرنگ کنین خیلی بهتر می شه.
موفق باشید.
______________________
اورلا...به زودی!