هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   3 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۴۸ جمعه ۱۵ آبان ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
باب


خوشحالم که دارین تلاشتونو می کنین. اول راه بودن هم زیبایی خودش رو داره. می تونین شخصیتتون رو بسازین و کم کم پیش برین.


نقل قول:
راستی ارباب ؛ من در مورد شخصیتم هم تمام تلاشمو کردم اگر مشکل دیگری در شخصیتم هست(که مطمعنا خیلی هست) بگید. بازم مرسی
مشکل نه...جای پیشرفت چرا!


شما عضو چت باکس هستین؟

بعضی از اعضای قدیمی ترجیح می دن نباشن. زیاد مهم نیست. چون اونا از مرحله معرفی شخصیتشون گذشتن...ولی تازه واردا به این کار احتیاج دارن.
وقتی درباره آدمایی که می شناسیم حرف می زنیم اخلاق یا ظاهر یا ویژگی خاصی که دارن تو ذهنمون زنده میشه. به این می گن شناخت. اعضای ایفای نقش هم همین حالت رو دارن. یک شخصیت هستن. با ظاهر مشخص...با توانایی ها و ضعف های مشخص.
باب کیه؟ من هیچی درباره باب نمی دونم.
کاری که شما می تونین برای باب انجام بدین همینه. برای باب شخصیت بسازین. تصمیم بگیرین که چه جور آدمی باشه. یه عادت خاص...یه تکیه کلام...چیزی که بهش علاقه داره یا برعکس! ازش متنفره. و مواظب باشین ازش یه فرد بی نقص و کامل نسازین. چون چنین فردی وجود نداره...تو ایفای نقش هم نمی تونه موفق باشه.


بررسی پست شماره 142 در بحبوحه سیاهی، باب آگدن:

خیلی خوبه که طنز نوشتین. سعی کنین هر دو سبک رو هم پرورش بدین. نوشتن به هر دو سبک امتیاز بزرگیه.

در نقد قبلی گفته بودم علامت بذارین. اینجا هم نذاشتین که! و فراموش نکنین که شکلک علامت نیست. جمله ها احتیاج به علامت دارن. چه با شکلک و چه بدون اون. و علامت قبل از شکلک گذاشته می شه.

پستتون کوتاهه...این چیزیه که ازش دفاع می کنم. چون احساس می کنم پست های کوتاه تاپیک ها رو فعال تر می کنن.

بذار درسته! مرگخوارا اطلاع دارن که بسیار در مورد این کلمه حساسم! حتی ورونیکا اینو گذاشته تو امضاش.


نقل قول:
ان دو همین طور به راهشان ادامه میدادند تا اینکه اسنیپ به تنگ امد و گفت :
_ریگلوس ....میشه لطف کنی و چند دیقه لالمونی اختیار کنی
_با منی
_تو ریگلوس دیگه ای میبینی که فکش ترمز بریده باشه ؟
_بزا یه نگا کنم
_
_هاااااا پس منو میگی . البته سیو .از اون جایی که خیلی بزرگوارم این لطفو بهت میکنم
دیالوگ، توضیح، و هر چیزی که می نویسیم باید هدفی داشته باشه. این هدف سوژه نیست. نباید باشه. مگه این که مجبور باشیم...مثلا پست قبل از شما(پست ریگولوس) دو تا شخصیت کلی درباره پیاده رو حرف زدن. این حرفا خنده دار بودن. هدفشون طنز بود. کاری هم با سوژه نداشتن.
دیالوگ های شما هم طنز هستن. ولی هنوز طنز پخته ای نیستن. اینا وقتی پخته می شن که شما بیشتر با شحصیت ها آشنا بشین. دقت کنین که سیوروس کیه...ریگولوس سایت چطور رفتار می کنه. چطور حرف می زنه. چه عادت هایی داره. اینا رو تو چت باکس هم می تونین دنبال کنین. همین شناخت بهتون کمک می کنه نکات طنز آمیز شخصیت ها رو درست بگیرین و ازشون استفاده کنین.


نقل قول:
_یه جلسه مهم برگزاره به نارسیسا هم خبر بده .
بالا گفتم که هدف ما نباید سوژه باشه. یعنی ما هیچ عجله ای نداریم که داستان رو پیش ببریم و تمومش کنیم. ما می خواییم آروم جلو بریم و از هنمه سوژه هایی که تو مسیر وجود داره استفاده کنیم. استفاده کافی!
الان شما در همین یکی دو خط از کنار دو تا سوژه خیلی سریع رد شدین. لوسیوس(که دربارش توضیح کافی داده نشده) و نارسیسا(که با سپردن به لوسیوس کلا ازش استفاده نشده). این کار رو نباید انجام بدین. اینجا توضیح درباره لوسیوس و کاری که داشت انجام می داد و احساسش درباره این زندگی جدید خیلی مهمتر از پیش بردن سوژه بود.


نقل قول:
اسنیپ از کنار مالفوی گذشت و همراه ریگلوس وارد پاتیل درز دار شد
رسیدن به پاتیل درز دار یعنی رفتن سوژه به مرحله بعد!
یعنی اصولا دیگه نباید درباره زندگی مرگخوارا توضیحی داده بشه و باید به جلسه بپردازن. و این همون "پیش بردن سوژه" اس که تا جایی که لازم نباشه نباید انجامش بدیم.


شکلک اصولا مال دیالوگه...چون تو دیالوگ نمی تونیم بگیم:
-من اون چوب رو به تو نمی دم و من الان خیلی عصبانیم.
احساسات رو نمی شه توضیح داد. برای همین از شکلک استفاده می کنیم. ولی در توضیحات عادی می تونیم توضیح بدیم. گفتم اصولا! چون همیشه استثناهایی وجود داره که البته کمتر پیش میان.


در این پست خبری از باب نبود. این اتفاق خوبی بود که فکر نکردین لازمه حتما باب رو وارد داستان کنین. تازه واردا معمولا این کار رو انجام میدن. البته اگه سوژه جا داشته باشه اشکالی نداره. ولی مثلا این سوژه جای باب نبود. برای همین تصمیم شما درست بود.


همینطور ادامه بدین. این اشکالا کم کم برطرف می شن.


موفق باشید.

____________________________

ریگولوس


نقل قول:
میدونین اربوب، این رول رو خیلی دوستش دارم، برخلاف بقیه رولای دوئلی که باهاشون باختم، واقعا احساس بازنده بودنو نسبت به این یکی ندارم
"دوستش دارم" یه چیزیه و "احساس بازنده بودن ندارم" یه چیز دیگه. قسمت اول یه احساس قشنگ و قابل احترامه و قسمت دوم یه جور بی تفاوتی و بی احترامی!
یعنی چی احساس بازنده بودن ندارم؟


نقل قول:
البته میدونم الان میگین جدی به معنای غمگین نیس و تلخ مینویسی و سنگینه و اینا که دوروستم هست قطعا... ولی سوژه خیلی غم داش انصافا
وقتی می دونین چی قراره بگم، چرا درخواست نقد می کنین؟ نقد در این سایت یعنی چی؟ چیزی جز اینه که من نظرمو نسبت به نوشته شما می گم؟ دوئل هم دقیقا همونه. داورا طبق نظرشون امتیاز می دن.
شما میایین می گین چرا نظرت اینه!
مگه دو داور دیگه در مورد نظر داوری که به شما امتیاز بیشتر داد دخالتی کردن؟ نه...چون چنین حقی نداشتن. در حالی که کاملا با نظرش مخالف بودن.
شما و آملیا برای من و هکتور و کراب چه فرقی با هم دارین؟ اگه رول شما بهتر باشه چه دلیلی داره که به اون امتیاز بیشتر بدیم؟


غم یه چیز دیگه اس...تلخ نویسی یه چیز دیگه.

غم چیزیه که خواننده با اشتیاق قبولش می کنه و روش تاثیر می ذاره. تلخ نویسی اغراقه...چیزیه که نوشته شده که احساسات خواننده رو برانگیخته کنه و موقع نوشتن شورش در آورده شده! هدفش ناراحت کردنه...نه انتقال یک احساس یا پیام.
غم یه فیلم درام تاثیر گذار و قشنگه و تلخ نویسی مثل فیلمی که ساخته می شه و توش هزاران اتفاق عجیب و غریب میفته، فقط با این هدف که خواننده رو به گریه بندازه.

و این رول شما تلخ نبود.


رول شما ممکنه به تنهایی خوب باشه...ولی باید با رول آملیا مقایسه می شد. امتیازاتون خیلی بالا بودن...اگه انتظار امتیاز بیشتری رو داشتین، حداقل به نظر ما سه نفر رولتون در حد همین امتیازا بود. ولی اگه می پرسین چرا باختین، باید با رول آملیا مقایسش کنم، نه نقد! چون من نقد می کنم. نکته های مثبت و منفیشو می گم. ولی این کمکی به پیدا کردن جواب سوال "چرا من باختم؟" نمی کنه.
نوشتن رول طنز خوب سخت تر از نوشتن رول جدی خوبه. خلاقیت و تسلط بیشتری می خواد. این نظر منه.
بارها تکرار کردم سایت رول نویسی، سایت ادبیات یا نویسندگی نیست. خیلیا این اشتباه رو انجام می دن. شما هم نه در کل رول، ولی در بعضی از قسمت ها همین کار رو انجام دادین...توضیحات سنگین و طولانی...و البته خسته کننده برای خواننده های این سایت. دو پاراگراف اولتون این حالت رو دارن.
توضیحات شما خیلی بیشتر از اتفاق هاییه که میفته!
در رول جدی این عادیه که توضیحات و فضاسازی نسبت به سوژه بیشتر و سنگین تر باشن...ولی از یه جایی به بعد خواننده خسته می شه...میگه زود باش دیگه! حرکت کن! جمله های شما خیلی قشنگن...توصیفاتتون هم همینطور. ولی این تعادل کمی به هم خورده.

فلش بک ها و تغییرات زمانتون اول به نظرم زیاد و گیج کننده اومدن...ولی به خوبی به هم ربط داده بودینشون. خواننده رو گیج نمی کنن. تاثیری رو که لازمه می ذارن.

بعضی جاها کنترل احساسات از دستتون خارج شده...برای ریگولوس یه جور حالت خودنمایی و شعار گونه به خودش گرفته! جاهایی که درباره احساساتش، شجاعتش، دلخوشی هاش توضیح دادین. شعار دادن یکی از بدترین مشکلاتیه که رول های جدی ممکنه بهش دچار بشن.


نقل قول:
اولین بار بود که دقت میکرد خطوط خاکستری رنگ و محوی که هر روز ساعتها از پنجره به آنها خیره میشد، موج های دریا نیستند... بلکه گرد و غبار روی پنجره اند. اولین بار بود که اینقدر با دقت نگاه میکرد... و یا شاید هم اولین بار بود که حواسش به موج های واقعی جلب شده بود. شاید هر دو... و شاید هیچ یک.
این چطور ممکنه؟
هر روز ساعت ها خیره می شد و گرد و غبار رو با موج دریا اشتباه می گرفت؟
این "چطور ممکنه؟" سوالیه که بیشتر در رول های جدی می تونه پیش بیاد و اگه پیش بیاد حس و حال و جو پست رو خراب می کنه.

رول شما اصلا بد نبود. حتی متوسط هم نبود. خوب بود. چون شما امتیازهای بالایی گرفتین. 28 و 27 امتیازایی نیستن که تو این تاپیک به هر کسی بدیم...ولی به نظر داورا رقیب بهتر بود که برنده شد. اگه دنبال ایراد های رولتون می گردین چیزی زیادی پیدا نمی کنین. بجز موارد جزئی که گفتم ایراد دیگه ای نداشت که بهترین امتیازها رو گرفت.
اگه دنبال دلیل باخت می گردین باید به نکات مثبت رول آملیا اشاره کنم که تو نقد خودش این کار رو انجام دادم.






پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
میدونین اربوب، این رول رو خیلی دوستش دارم، برخلاف بقیه رولای دوئلی که باهاشون باختم، واقعا احساس بازنده بودنو نسبت به این یکی ندارم
البته میدونم الان میگین جدی به معنای غمگین نیس و تلخ مینویسی و سنگینه و اینا که دوروستم هست قطعا... ولی سوژه خیلی غم داش انصافا
خلاصه که نقد لدفن


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۹:۰۴ پنجشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۴

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۷ جمعه ۳ مهر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۲۵ شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷
از زیر چتر حمایتی رودولف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
بنام خدای مهربون
سلام ارباب
ارباب جون دفعه ی پیش یه متن جدی منو لطف کردید و نقد نمودید
اگر لطف بنمایید و ایندفعه این را نقد نمایید بسی بسیار بر من لطف کرده اید
پیشا پیش بسی متشکرم
راستی ارباب ؛ من در مورد شخصیتم هم تمام تلاشمو کردم اگر مشکل دیگری در شخصیتم هست(که مطمعنا خیلی هست) بگید. بازم مرسی


چه جالب




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ دوشنبه ۱۱ آبان ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
ورونیکا

عذرخواهی می کنیم. درخواست نقد شما رو ندیده بودم. یا شایدم دیده بودم ولی فراموش کرده بودم. برای همین انجام داده نشده. الان که اومدم پست آملیا رو نقد کنم دیدمش.


بررسی پست شماره 145 در بحبوحه سیاهی، ورونیکا اسمتلی:


نقل قول:
در همان هنگام که تمامی مرگخواران مشغول جمع آوری یکدیگر بودند، در گوشه دیگری از شهر، لرد سیاه کلاه لبه دار ارزان قیمتی بر سر گذاشته و در میان بازار شلوغ و پرهیاهو به دنبال مغازه ای می گشت که روغن های نصف قیمت می فروخت.
لرد سیاه کم کم داشت فراموش می شد. به نظر منم وقتش بود بریم سراغش.اینجور سوژه ها بعد از چند پست مستعد پراکنده شدن هستن. خواننده قاطی می کنه...که کی بود و کی نبود. گاهی باید یه استراحتی به خواننده داد! این استراحت دادن رو می شه با تغییر موقتی سوژه یا زمان و مکان انجام داد.


نقل قول:
لرد سیاه در حالی که دستانش را در جیب هایِ سوراخِ گرمکنِ مشکیِ وصله دارش فرو کرده و سعی می کرد شلوار دو سایز بزرگتر و بدون کمربندش را در سر جایش حفظ کند، در میان مردم قدم می زد. لرد سیاه هنوز هم نمی توانست درک کند که او کِی و چه قدر قرار است بزرگ شود که این شلوار را برای چندسال بعدش خریده است.
وقتی شخصیت حاضر در صحنه یک نفره، لازم نیست اسمشو تکرار کنین. خواننده متوجه می شه منظورتون کیه و اینجوری نوشته تون جذاب تر می شه.


نقل قول:
لرد سیاه در حالی که دستانش را در جیب هایِ سوراخِ گرمکنِ مشکیِ وصله دارش فرو کرده و سعی می کرد شلوار دو سایز بزرگتر و بدون کمربندش را در سر جایش حفظ کند، در میان مردم قدم می زد. لرد سیاه هنوز هم نمی توانست درک کند که او کِی و چه قدر قرار است بزرگ شود که این شلوار را برای چندسال بعدش خریده است. اما به هر حال... باید آینده نگری می کرد. باید بدون توجه به این دنیای بی رحم زندگی می کرد. باید گذشته ها را فراموش می کرد.
این پاراگراف خیلی قشنگ بود. با جمله ها و توضیحات ساده و دلنشین وضعیت لرد رو توضیح دادین. حالت جمله ها کاملا منطقیه. مثلا بدون این که بطور مستقیم اشاره کنین، به خواننده گفتین که به نظر شما هم این که لرد شلوار دو سایز بزرگتر بخره اصلا منطقی نیست. گرمکن سوراخ و کهنه لرد مشکیه...اینم اشاره قشنگی بود. انگار لرد داره وانمود می کنه که می خواد فراموش کنه.


نقل قول:
لرد سیاه که حالا به دلیل هیجان زیادی تا حدی شلوارش را بالا می کشید که پاچه های شلوارش به زیر زانوهایش رسیده و مثل هم نبودن جوراب های لرد را به نمایش گذاشته بودند. خود را به جلوی قهوه خانه ای رساند که در گوشه آن تلویزیونی قرار داشت.
صحنه خنده دار بود. ولی فکر می کنم می شه با انتخاب کلمات درست تر قشنگ ترش کرد. مثلا به جای " مثل هم نبودن"، از "یکسان نبودن" یا "هماهنگ نبودن" استفاده کرد.


نقل قول:
- نیگا! این خرج بمب اتمی! پا بذاری رو اعصابم می کوبمش تو صورتتا! اصن هرچی من می گم! دِ برو بیرون! اصن اینجا ماله منه! اصن چرا اینقد سوال می پرسید! عااااااااااااا!
به نظر من اینجا یه چیزایی کم داره. چرا کسی ورونیکا رو دعوت نکرد؟ این که لرد ورونیکا رو تو تلویزیون دید جالب بود. متفاوت بود. ولی اون وسط ورونیکا می تونست نامه ای دریافت کنه. از اسنیپ (که اونم ورونیکا رو اتفاقی تو تلویزیون دیده باشه) و به جلسه مرگخوارا دعوت بشه. توضیحاتی که درباره وضعیت و زندگی فعلی ورونیکا داده شده می تونست بیشتر باشه و به جاش این قسمت حذف بشه:
نقل قول:
در این میان تنها لرد سیاه بود که بی توجه به دست کوچکی که سعی در پایین کشیدن شلوارش ( که حالا لرد آن را حتی یک وجب بالاتر از سر زانو هایش کشیده بود) لبخندی شیطانی می زد.
به یاد آن روزها!

- آقا.. آقا چرا دماغتون این شکلیه؟

لرد سیاه سرش را پایین انداخت و به چهره دختر بچه ی چهار پنج ساله ای که به او آویزان شده بود نگاهی کرد و با همان لبخند شیطانی گفت:

- دکترم گند زد!

این قسمت بهتر بود یا حذف می شد و یا در آخر رولتون نوشته نمی شد. چون وقتی آخر پست نوشته می شه نفر بعدی مجبوره همین داستان رو ادامه بده و وارد کردن شخص بدون تعیین هویتش اینجا کار نویسنده رو کمی سخت می کنه. مخصوصا چون طرف یه بچه اس. اگه وسط پست نوشته می شد اشکالی نداشت. روش جلب توجه و سوال معصومانه دختر بچه قشنگ بود.


ورونیکای پستتون کمی باید بیشتر می شد و پررنگ تر. سوژه های مربوط به لردتون خوب بودن. به نظر من می تونستین جلو تر هم برین...یعنی در مورد سرو وضع و شلوار و جوراب لرد با خیال راحت می شه زیاده روی کرد. در سوژه ها وقتی فرصت انجام کاری رو دارین که در حالت عادی امکانپذیر نیست، شجاعت بیشتری به خرج بدین!


خوب بود اره!
____________________

سوزان آملیا بونز...گفته بودیم ازت متنفریم؟...خب...تنفرمون دو برابر شد!

مغزتو خالی کنیم پر کاهو کنیم؟...ما فقط لباس عوض کرده بودیم. شخصیتمون عوض نشده که اومدی هر هر جلوی ما می خندی!


نقل قول:
ارباب اگه بشه به صورت کلی هم بگید در چه سطحی بود.
در سطح طولانی ای بود!
خیر! نمی گم...می خوای بفهمی کدوم امتیاز ما بوده؟ ما دستتو خوندیم سوآمیل بونز!


بررسی پست شماره 331 باشگاه دوئل، آملیا سوزان بونز:


فکر می کنم در این مورد با هم موافق باشیم که پستتون طولانیه! خیلی طولانیه. اونقدر که با وجود خوب بودنش خواننده آرزو می کنه هر چه زودتر تموم بشه. نباید بذارین این اتفاق بیفته. دو سه تا ایده دارین و نمی تونین از هیچکدوم صرفنظر کنین. انگار می خوایین غذایی درست کنین و هی بگین فلان چیز هم خوشمزه اس. اینم بریزم تو غذا...نمی شه! وقتی همش با هم مخلوط بشه خوشمزه نمی شه.


نقل قول:
یک سری سوالها هستند که خیلی استفاده می شوند. سوالهایی چون: به سن قانونی رسیدی؟ طرفدار کدوم تیم کوییدیچ هستی؟ چندتا سمج داری؟ و از همه مهم تر! در هاگوارتز عضو کدام گروهی؟
وقتی شما در جواب به سوال اخر بگویید گریفیندور، بیشتر مردم –آنهایی که اسلیترینی نباشند- به پشتتان میزنند و میگویند:
-این کله خراب نترسه ها!
جمله اول کامل نیست...منظورم از نظر نگارشی نیست. برای شروع توضیح این قسمت کافی نیست. یک سری سوال هایی هستن که در کجا یا چه موقعیت هایی خیلی استفاده می شن؟ جمله باید کمی بیشتر وارد جزئیات می شد.
من تازه فهمیدم شما گریفیندوری هستی!


نقل قول:
و آنگاه است که شما فکر می کنید "نترس"؟ مگر می شود کسی نترس باشد؟ یعنی از هیچ چیز...هیچ چیزِ هیچ چیز نترسد؟... گاهی فکر میکنم اگر این ویژگی یک گریفیندور اصیل است...شاید من...اشتباه آمده باشم!

این قسمت هم کمی "مطلق" بود! ویژگی یه گریفیندوری این نیست که کلا از هیچ چیزی نترسه...ویژگیش شجاعته. ولی گریفیندوریا هم از خیلی چیزا می ترسیدن. اینجا کمی باید متعادل تر می شد.


قسمت اول پستتون طولانی، بی دلیل و خسته کننده بود. یه جورایی ناامید کننده! لحن و شکل خاص نوشته خیلی تکرار شده بود. یعنی خیلی راحت می شد جمله بعدی رو حدس زد. بعدش کیفیت نوشته کم کم بالا رفت. ولی اگه یکی داور نباشه و مجبور نباشه بخونه ممکنه همون اول از خوندن منصرف بشه. اگه قرار بود نوشته بشه هم بهتر بود خیلی کوتاه تر می شد.


این ایده که قسمت اول جدی بود و نوشته یهو با ورود کراب و داورا طنز می شه خیلی خوب بود...ولی همونطور که گفتم قسمت اول زیادی طولانی شده بود...ممکنه تا لحظه رسیدن به این قسمت ذوق و شوقی برای خواننده نمونه.


نقل قول:
سه داور نگاهی به رول آملیا که جلوی چشمانشان بود و رول ریگولوس که کنارشان قرار داشت کردند. اول رول کوتاه و تلخ آملیا و بعد رول پرهیجان و جذاب ریگولوس. آملیا، ریگولوس...آملیا، ریگولوس...آملیا، ریگولوس...آملیا و ریگو...
وارد کردن داور ها به داستان ایده فوق العاده ای بود...طوری که من آرزو می کردم رولتون بعد از همین قسمت تموم بشه. با خودم می گفتم ادامه نده...خرابش نکن!
این پاراگراف می تونست همه چرت و پرت گویی(البته به معنای مثبت)آملیا رو توجیه کنه و رولش رو به سوژه ربط بده:
نقل قول:
خودم تو داستان نبودم! تازه ارباب فکر کردم از دست جاستین بیبرم میشه فرار کرد ارباب! ولی مشکل اونم این بود که نمیدونستم جاستین بیبر کیه! فقط شنیدم وحشتناکه. عــــــــــــــــــــــــــــــــ :افکت صدایی گریه: تازه ارباب! گفتم شاید شما فن جاستین بیبر در اومدید! اون وقت من چه خاکی تو سرم میریختم؟ گفتم اصلا نیام دوئل. بگم ازش فرار کردم ارباب ولی گفتم دیگه روله خیلی واقعی میشه! عــــــــــــــــــــــــــــــــ :افکت صدایی گریه:

ایده و زاویه نگاهتون خیلی خوب بود. خیلی متفاوت و جدید بود. این که می گم اولین سوژه ای که به ذهن همه می رسه رو ننویسین یعنی همین.


نقل قول:
کراب در حالی این را میگفت که هرچه کرم مرطوب کننده و سفید کننده و ضدافتاب و لاک و برق ناخن و سهان ناخن و رژ لب و خط لب و حجم دهنده لب و خط چشم و سایه و ریمل و شونه ی ابرو –جون ریگولوس دیگه فقط همینا رو بلدم - در کیفش بود را به سمت آملیا پرتاب میکرد!
درباره خودتون و نظراتتون توضیح مستقیم ندین! تاثیر بدی روی طنز می ذاره. یعنی من می دونم چیزی که نوشتم خنده داره...نباید اینجوری باشه. کسی که طنز می نویسه باید خودشو بزنه به اون راه. باید بنویسه و رد بشه. بدون توضیح. بدون تاکید.


نقل قول:
-ام...یعنی از اونایی هستن که تهشون بازه، خب این سرش بازه. اره اینا یک سری مدل خیلی جدید و خفن در نوشتنن که شما رو به عنوان خواننده دست باز تر میذارن. یعنی الان دلیل خودکشی آملیا میتونه هرچی باشه.
گهگاهی یه چیزی می نویسین که می تونه سطرهای بی سرو ته زیادی رو جبران کنه...خواننده رو شارژ می کنه! جمله های خلاقانه با طنز خیلی خوب! اینم یکی از همون قسمت ها بود.
من برای دوئل ها هیچ بارم بندی خاصی نذاشتم. برای این که منصفانه نیست که مثلا امتیاز خاصی برای سوژه قائل بشیم و امتیاز دیگه ای برای نگارش و امتیازی برای ظاهر و ...
چون گاهی یکی از این عوامل می تونه اونقدر قوی باشه که کمبود بقیه رو جبران کنه.

شکلک هایی که سه تا سه تا پشت سر هم گذاشتین خیلی خوب بودن.


نقل قول:
-و اینکه ربطش به فرار چیه اینکه...خب میدونید هر خودکشی خودش یک نوع فراره از زندگی! مگه نه؟
اینم ایده فوق العاده ای بود...در واقع درکتون می کنم. شما ایده های خیلی خوبی دارین و نمی تونین یکی رو از بینشون انتخاب کنین...ولی این کار رو انجام بدین.


به جای تکرار ده باره ":افکت صدایی گریه" بهتر نبود از شکلک استفاده کنین؟


اختلاس... بودجه...مقوله...طویله...
اصولا باید بگم قبل از ارسال با دقت بخونین و اشتباهای تایپی و املاییتونو اصلاح کنین...ولی خب...خوندن دوباره این متن کار ساده ای نبود!


نقل قول:
باخت آملیا = حقوق شدن بقیه
معادلات شما و رسیدن به این فرمول فوق العاده بود.


نقل قول:
این فرار میتونه از اشخاصی باشه مثل فرار یک ساحره از دست رودولف و یا میتونه فرار مغزها باشه که من اخرش هم نفهمیدم یک مغز، مثل مغز پسته چه طوری می تونی فرار کنه؟ در اخر هم میتونه فرار از اتفاقاتی باشه. یک اتفاقات یا شاید چندتا! سیلی از اتفاقات بدی که سرنوشت برای ادم رقم زده و ادم برای فرار از اونا دست به انجام هرکاری میزنه...هرکاری!
این قسمت ضعیف بود. این توضیحات گاه و بیگاه شما خوبه....ولی تکرار بیش از حدش خسته کننده می شه. دلیل تکرارش هم طولانی بودن پستتونه! اجبارا از این شاخه به اون شاخه پریدین...داستان رو عوض کردین. از پست شما می شه چهار پنج پست کامل در آورد.


نقل قول:
-آقای قاضی من اعتراض دارم! این دختر به نظم جلسه احترام نمیگذاره و با کله جواب میده.
-اعتراض وارد نیست! خب ما دهنشو بستیم که کمتر حرف بزنه مادرسیریوسی کور! یکم دقیق تر نگاه کن بعد اعتراض کن
با مزه بود...سوژه "اسب" هم عالی بود.


نقل قول:
-تو میمیری دو دقیقه اعتراض نکنی رول بیخودی طولانی نشه؟
اتفاقا این قسمت بیخودی نبود...خنده دار بود. البته خودتون هم می دونستین که ارزششو داشت که رول رو طولانی تر کنه که نوشتینش. گفتم که بقیه هم بدونن.


نقل قول:
شیهه های اسب از پشت سر دخترک شنیده میشد. شیهه هایی که یک صدا یک چیز رو میگفتند. ولی خب چون من اسب زبان نیستم نمیدانم چی میگفتند! فقط میدانم یک چیزی بود!
این توضیحات نویسنده فقط وقتی باید وارد داستان بشن که حرفی برای گفتن داشته باشن...چیزی به رول اضافه کنن. اینجا هم نویسنده حرفی برای گفتن داشت.


قسمت بعد از از خواب پریدن آملیا طولانی...کشدار...و بدون نکته جالب توجهی بود. نکته منفی نداشت ولی وجودش برای خسته کردن خواننده کافی بود.


نقل قول:
اون یکی هم هر شب خواب میبینه یک گله اسب میان میگن تو از مایی و...

این سوژه رو اصلا درست توضیح ندادین...یعنی تا قسمتی که صدای شیهه از پشت سر آملیا شنیده می شد خواننده اصلا متوجه نمی شد جریان چیه و اینا کی هستن. اون موقع هم دیگه دیر بود. سوژه عالی بود...ولی کاملا بین جمله ها و دیالوگ ها گم شده بود.


قسمت های مربوط به دیالوگ های دانش آموزان و هاگرید و آزار و اذیت هاشون و تاکید روی اسب بودن آملیا خوب بود.


سطح پستتون در بعضی قسمت ها خیلی بالا بود...در بعضی قسمت ها متوسط بود. مثلا اون قسمت هاگوارتز که ملت داشتن می زدن تو سرو کله هم، متوسط بود. از قسمتی که از خواب می پره تا " و او راست میگفت. در این چند سال که دانش آموزان شوخی شوخی به او لقب اسب را داده بودند، آملیا کم کم احساس میکرد دارند...".


از پست شما می شه سه رول خوب در آورد...قسمت مربوط به داور های دوئل...قسمت مربوط به دادگاه اسب ها...قسمت مربوط به هاگوارتز و آزار و اذیت دانش آموزا. همشون هم به فرار ربط داشتن.
از بقیه پستتون هم می شه یکی دو رول دیگه در آورد...ولی این سه تا سوژه های قوی بودن. قسمت های ضعیف پستتون نسبت به قسمت های قوی خیلی کمتر بود و قسمت های قوی اونقدر خوب و پر انرژی بودن که کمبود های این قسمت ها رو جبران می کردن...فقط به یک شرط...اینقدر طولانی نمی شد! ده سوژه در یک رول نوشته نمی شد. خواننده مجبور نمی شد این همه داستان مختلف رو یک نفس بخونه. البته اینا روی امتیاز من تاثیری نذاشت. به نظرم درست نبود به دلیل طولانی بودن یا زیاد بودن سوژه ها از رول شما امتیازی کم بشه. در مورد داور های دیگه هم همینطوره. ولی در حالت عادی و در دوئل های بعدی به نظر من این مورد رو رعایت کنین...یک یا حداکثر دو تا از بهترین سوژه هاتونو انتخاب کنین و همه وقت و انرژی و خلاقیتتونو روی همونا پیاده کنین.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ شنبه ۹ آبان ۱۳۹۴

آملیا سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۶ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲:۴۹ جمعه ۱۷ خرداد ۱۳۹۸
از زیر گنبد رنگی عه آسمون!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 151
آفلاین
اربـــــــــــــــــــــاب!
کاهو؟
الان یعنی یک کاهو میخواد دوئل ما رو نقد کنه؟
آخـــه کاهو؟
کاهو رو باید قرچ قرچ بخوری بعدش بگی نوش جونم، گوشت بشه به رونم!
-ارباب اینا از کاراکتر پسرعمه زاستا! میگم همچین چیزه اره خلاصه! -
ارباب! هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوی!
ارباب اینجانب پسر عمه زا میباشِم و اینجانب هم دوئل پسر عمه زا میباشِد. :paz:
یک نقدی براش بکنید.
تشکر؟ چی؟ هان؟ هان؟ دمپایـــــ؟
با تشکر!

ارباب اگه بشه به صورت کلی هم بگید در چه سطحی بود. ممنون میشم.


من وراج نیستم!
من فقط با وسواس شرح میدم!

اسبم خودتونید!
اسیر شدیم به مرلین!



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۲:۱۱ سه شنبه ۵ آبان ۱۳۹۴

ورونیکا اسمتلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۳ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۵ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰
از خودشون گفتن ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
به نام خدایی که صبوره


ارباب این رو واسم نقد کنید! پــــــلـــــــــیـــــــــــز! ~


be happy


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ یکشنبه ۳ آبان ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 419 زندگی به سبک سیاه، فیلیوس فلیت ویک:

فلیت... خنده دار می نویسی...طنزت خنده داره. و خنده دار بودنش حالت خاصی داره. از شدت سادگی و مسخره بودن خنده داره...این حالت خیلی خوبیه. خواننده رو خسته نمی کنه. ذهنشو درگیر نمی کنه. می خندونه. اونم نه به اجبار یا بصورت ضعیف. خیلی راحت و با قدرت این کار رو انجام می ده.
رول دوئلت هم خیلی خنده دار بود. چون امتیازاش داده شده می تونم بگم. سوژه اش هم خیلی خوب بود. اشکالش در مورد شکل نوشتنش بود. کمی ساده و سرسری نوشته شده بود. این سادگی به معنی ابتدایی بودن جمله هاست. یه کمی باید روی جمله ها و شکل توصیف صحنه ها کار کنی. چون سوژه های طنزت خیلی خوبن. شخصیت فلیت ویکت هم همینطور.


نقل قول:
-هی بانز! بیا!

بانز که برای اولین بار مورد توجه قرار گرفته بود، جوگیر شده و ردایش را در آورد و ردای دیگری پوشید! سپس با خوشحالی که کسی نمیتوانست آن را ببیند، به سمت رودولف رفت.
شروع با دیالوگ انتخاب خوبی بود. پست قبلی به اندازه کافی درباره صحنه و موقعیت توضیح داده بود. توضیح اضافه شما می تونست خواننده رو خسته کنه. جوگیر شدن بسیار مسخره و بی معنی بانز که رداشو عوض می کنه هم خیلی بامزه بود.


نقل قول:
- بانز تو برو.
قبل از دیالوگ شکلک نزنین. مگه این که واقعا لازم باشه. مخصوصا دو تا شکلک کمی برای این دیالوگ زیاد بود. یکیش رو انتخاب کنین. چون دلیل خاصی نداره که حالت رودولف در اون فاصله عوض بشه.


نقل قول:
-گیبن رو.
-چی شده؟
این "چی شده" دیالوگ معروف رودولفه...و اینجا دو تا شخصیت حضور دارن که یکیشون رودولفه. استفاده از این دیالوگ برای بانز کمی گیج کننده شده...خواننده ای که رودولف رو بشناسه ناخودآگاه انتظار داره "چی شده" مال رودولف باشه. بهتر بود با سوال دیگه ای جایگزین می شد.


نقل قول:
بانز با ناراحتی که در صدایش آشکار بود شروع به حرف زدن کرد.
-مگه مرلینگاه رفتن جرمه؟ مگه شما ها مرلینگاه نمیرید؟ راستی چرا به خال روی دماغم نگاه میکنی؟ نکنه میبینیش؟ من فکر میکردم اونجا خال دارم. نگو واقعا خال داشتم.
این قسمت خیلی خوب بود. خنده دار بود...از شخصیت بانز خیلی خوب استفاده شده بود. از شکلک ها درست و به جا استفاده کردین. حتی به نظر من بعد از جمله "نکنه می بینیش؟" هم یه شکلک تعجب لازم بود.
ایده مرلینگاه رفتن هم خوب بود.


همونطور که گفتم طنز شما خیلی خوبه. این طنز رو بیشتر در مورد فیلت ویک می بینیم. ولی خوشبختانه اینجا می شه دید که شما برای نوشتن محدود به فلیت ویک نیستی. بدون اون هم می تونی خوب بنویسی. شخصیت ها رو خوب می شناسی و نکته های طنز آمیزشون رو خوب می گیری. سوژه رو خوب پیش بردی...درباره قسمت بانز به اندازه کافی نوشتی و سوژه رو دست نخورده باقی گذاشتی. پستت می تونست کمی طولانی تر باشه. ولی به همین شکل هم به اندازه کافی خوبه.


قدت بلند باد!

_____________________


هک؟ من چطوری پست تو رو نقد کنم؟ از تو خوشم نمیاد...در نتیجه از نوشته هاتم خوشم نمیاد.

بررسی پست شماره 416 زندگی به سبک سیاه، هکتور دگورث گرنجر:


نقل قول:
صدای ویبره با درجه بالا نشان از اعلام آمادگی هکتور برای تیم جستجو داشت.
نوشتن ویژگی های خاص شخصیت ها به شکل های جدید احتیاج به خلاقیت داره. خلاقیتی که کار هر کسی نیست. بعضیا یه سری دیالوگ و حرکت رو حفظ کردن و هی همونا رو تکرار می کنن. بد نیست...ولی همین باعث می شه بعضی از شخصیت ها تکراری و خسته کننده بشن. نوشته های اون عده هم همینطور. ولی وقتی گاهی این ویژگی ها رو با جمله های جدید ابراز کنیم اون خسته کنندگی از بین می ره و بعدش می تونیم دوباره از شکلک ها و جمله های تکراری هم استفاده کنیم.


نقل قول:
اما از آن جایی که کسی دلش نمیخواست گیبن را حتی از اینکه هست بیشتر گم کنند همگی در سکوت توافق کردند تا هکتور را نادیده بگیرند.
دو تا جمله ساده و تقریبا کوتاه بود...ولی هر دو خیلی هوشمندانه و خلاقانه بودن. موقع نوشتن معمولا یا باید موقعیت های عجیب و غریب خلق کنیم و با جمله های ساده توصیف و بیانشون کنیم. یا موقعیت های ساده رو با جمله های خلاقانه جالب کنیم و می شه گفت به خورد خواننده بدیم...که نوع دوم گاهی جذاب تره. چون یه جور غافلگیری هم داخلش هست. اینم از همون نوع دوم بود.


نقل قول:
-خب گویا مجبورم به عدالت قمه ای تقسیمتون کنم! ریگولوس و آرسینوس، روونا و لاکرتیا، مرلین و مورگانا، ورونیکا و وینکی، سیوروس و فلیت ویک، لینی و... اممم لینی با کی بره؟ کی مونده؟
-من، من!

-اممم... دیگه کسی نمونده؟ خب مثل اینکه نمونده!
اینجاش خیلی بامزه بود. نادیده گرفته شدن هکتور چیز جدیدی نیست. ولی اصلا تازگی و جذابیتش رو از دست نداده. تشخیص این که از چه اصطلاح و عبارتی هنور می تونیم استفاده کنیم مهمه.


نقل قول:
-به من گفتی ساخت چین؟ به چه حقی به پیغمبره پیغمبره ها، ملکه گل ها، برترین زنان، مورخ ارباب و سایر عناوین و القاب که در این مقال نگنجد، میگی ساخت چین؟

مرلین در پاسخ به جیغ و هوار مورگانا و اسپند روی آتش شدنش به زدن پوزخندی بسنده کرد و همین کافی بود تا مورگانا آمپر چسبانده و از خود گل رز افشانی کند.
این قسمت خیلی خوب بود. کمتر پیش میاد شخصیت مورگانا رو بصورت ملایم و منعطف و قابل قبول ببینیم. به شکلی که بشه بهش خندید...بهش نزدیک شد. بشه درکش کرد. و اینجا اون اتفاق افتاده. مورگانای شما عصبانیه...مسخرش می کنن. و این چیزیه که این شخصیت رو از اون حالت بی نقص و کامل همیشگی دور کرده و قابل قبول تر و جذاب تر جلوه داده.



نقل قول:
-وزیر نصفه و نیمه!
-دله دزد بی مغز!
-نقاب به صورت بی هویت!

-پنجاه امتیاز از ریونکلا کسر میشه!
-آخه چرا؟ چرا؟ چرااااااا؟
-چون من میگم!
-همه دیلاق ها مستبدن!
-به من گفتی دیلاق؟
-دیلاق دود کننده البته!

و در سویی دیگر:

-اره من تیز تره!
-مسلسل وینکی تمیزتر بود!
-من همه رو اره میکنم!
-وینکی همه رو آبکش کرد!
این دیالوگ های کوتاه پشت سر هم شکلک دار خیلی سرگرم کننده بودن. این چیزیه که ریتم پست رو تند می کنه و سادگی و کوتاه بودن دیالوگ های شما اون ریتم تند رو متعادل کرده. دیالوگ ها با شخصیت بودن! یعنی با خوندنشون می شد تشخیص داد گوینده کیه. این نکته مهمیه. می تونستن یه ذره...فقط یه ذره قوی تر و متفاوت تر باشن. البته بعضیاشون به اندازه کافی قوی بودن. قسمت اول خوب بود...ولی یکی دو مورد از همون دیالوگ های تکراری وجود داشت که می تونه برای خواننده ها کمی خسته کننده شده باشه. مثل امتیاز کم کردن اسنیپ...البته قرار نیست این ویژگی اسنیپ رو عوض کنیم. چون خیلی هم جالب و جذابه. ولی می شه بصورت غیر مستقیم تر و فرعی تری بهش اشاره کرد.مثلا:
-ریون به رده سوم سقوط کرد!
-آخه چرا؟
-چون بصورت ناگهانی پنجاه امتیاز ازش کسر شد.


اینجوری قبل از این که خواننده با شنیدن جمله تکراری "فلان امتیاز از فلان گروه کم شد" گارد بگیره، صحنه رو کمی متفاوت کردیم.


خوب بود هک...جالب بود. سرگرم کننده بود. گاهی این شخصیت های رول های ما هستن که قهرمان بازی در میارن...مثلا یهو پیداشون می شه و همه رو نجات می دن. و گاهی نویسنده این کارو می کنه. سعی می کنه سوژه رو اصلاح کنه و پیش ببره یا مشکلاتش رو حل کنه. تو پست شما خبری از قهرمان بازی نبود. نه قهرمان بازی شخصیت ها و نه نویسنده. این خیلی خوبه که بدون هدف بنویسیم...اینجوری هدفمون خودبخود فقط سرگرم کردن خواننده می شه. تفریح کردن می شه! و همین هدف نهایی هممونه. چه خواننده و چه نویسنده.



موفق باش یا نباش هک...اهمیتی نمی دیم!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۴ ۰:۰۱:۴۰



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۴:۱۵ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
ارباااااااااااااااااااااااب

ارباب معجون آوردم براتون!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۴۹ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴

فیلیوس فلیت ویکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
از پیش اربابم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
ارباب! ارباب! نقد میشه؟ میشه؟


Only Raven


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ چهارشنبه ۲۹ مهر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
بررسی پست شماره 336 خاطرات مرگخواران، ورونیکا اسمتلی:


سوژه تون عالی بود. اینجور سوژه ها، مخصوصا اگه با کمی هوش و مهارت همراه بشن نوشته رو از نظر کیفیت شدیدا بالا می برن!
اینجا کاری که باید انجام بدین اینه که خواننده رو گول بزنین. حواسش رو پرت کنین. چون از همون اول گوینده رو مشخص نمی کنین ذهن خواننده ناخودآگاه روی هویت گوینده تمرکز می کنه....و این می تونه باعث بشه کل نقشه شما براش رو بشه...برای همینه که باید حواسشو پرت کنین...باید خستش کنین...ریتم اینجور پست ها باید کند تر از نوشته های عادی باشه. چون ضربه ای که در آخر زده می شه این ریتم کند و خسته کننده رو جبران می کنه.


نقل قول:
- عااااااااااااا! الان نصفت می کنم هکتور!
دیالوگ آشنای ورونیکا که هیچوقت خسته کننده نمی شه...دلیل خسته کننده نشدنش هم اینه که دیالوگ تکراری نیست...فقط اون بخش "عااااا" ش تکراریه که اونم در موقعیت های مختلف تازگی خودشو حفظ کرده. این شروع خیلی خوبی برای پستی بود که قراره تا آخرش مرموز و مبهم باقی بمونه.


نقل قول:
بازم داره داد می زنه! نمی دونم چرا دست از این کار بر نمی داره. یادش بخیر... دوماه پیش.. راحت بودم، در آرامش و سکوت، فقط استراحت می کردم. آزاد بودم..
آزاد!
در این سوژه ها باید مواظب باشیم که لو نریم. حداقل تا یه جایی! باید با احتیاط بنویسیم...ولی به نظر من شما کمی بیشتر از حدی که لازم بوده احتیاط کردین...کار سختیه البته. چون خودمون می دونیم سوژه چیه نمی تونیم تشخیص بدیم که تا چه حد پیش رفتیم. خودم گاهی وقتی اینجوری می نویسم از یکی می خوام بخونه و بگه که مشخص بود منظور چیه یا نه...شما می تونستین کمی شجاعانه تر بنویسین. کمی بیشتر پیش برین و توضیح بدین. و جایی که احساس می کنین قضیه زیادی داره واضح می شه با یه دیالوگ حواس خواننده رو پرت کنین. دیالوگ ها صحنه رو عوض می کنن...نمی ذارن ذهن خواننده روی نکته خاصی تمرکز یا ماجرا رو تحلیل کنه.


نقل قول:
صدای پای قدم هاش رو می شنوم.
صدای قدم ها...یا صدای پا...هر دو با هم نمی شه.


نقل قول:
صدای پای قدم هاش رو می شنوم. انگار با زمین و پله ها و در و دیوارم مشکل داره.
اینجا توضیح کمی ناقص مونده.جمله اول احساس(چیزی که شنیده) گوینده اس...جمله دوم قضاوتشه...این وسط چیزی که برای خواننده هم توضیح بده که گوینده چه صدایی رو شنیده و چرا این نتیجه گیری رو کرده وجود نداره. منظورم یه توضیح طولانی نیست. می تونه فقط یه جمله باشه که این کمبود رو جبران کنه. توضیحات بعدتون خوبه...ولی جای خالی این توضیح رو پر نمی کنه. چون اون مربوط به صحنه بعدیه:
نقل قول:
یکی نیست بهش بگه که مگه مجبورت کردن یک جوری راه بری که با پاهات هم دیوار رو بزنی، هم نرده و پله ها رو هم له کنی؟! حالا خوب شد کلّه پا شدی؟ اوه اوه... ببین چه خونی داره از سرش می آد... نیشتو ببند! زده خودش رو زخم و زیلی کرده، الان هم داره هر هر می خنده!



نقل قول:
راستش قیافه مردم وقتی که باهم می افتیم دنبالشون خیلی خنده داره.
جمله قشنگی بود...صمیمیت و سادگی خاصی داشت. این سرنخ رو به خواننده می داد که گوینده و شخصی که داره دربارش حرف می زنه رابطه خاصی با هم دارن. هر چند که ظاهرا داره درباره رفتارش غر می زنه.


نقل قول:
یادم می آد که یه مرد چاق بود که وقتی ما رو دید، کپ کرد! تکون نخورد. مثل ماست وایساد و غذایی که توی دهنش بود هم یه ذره یه ذره می ریخت روی زمین. وقتی یادش می افتم حالم به هم می خوره. خلاصه هر کاری کردیم تکون نخورد و بقیه اش هم ... بماند.
این یه سوژه بود...یه صحنه که فرصتشو داشتین واکنش مسخره یا خنده دار شخصی رو توضیح بدین...ولی پتانسیلش بیشتر از چیزی بود که استفاده شده بود. می تونست غیر عادی تر باشه...عجیب تر...


نقل قول:
وقتی ندونید که دارید کجا می رید یا قراره چی کار بکنید زیاد نگران نمی شید. زیاد هیجان زده نمی شید.
برعکس نیست؟ وقتی ندونید که بیشتر نگران و هیجان زده می شین!


نقل قول:
یادم خیلی وقت پیش این رو از یه میکروسکوپ شنیده بودم.
شما جمله های خاص خودتونو دارین که هر چند وقت یکبار پیداشون می شه. جمله هایی که فقط ورونیکا می تونه بنویسه. اینا هستن که به نوشته شخصیت می بخشن. همین جمله های خاص برای خاص کردن کل پست کافین! اینم یکی از اونا بود.


نقل قول:
خیلی وقت پیش ها توی یک سمساری زندگی می کردم.وقتی اولین بار رفتم اونجا صاحبش یه زن و شوهر جوون بودن.. وقتی که از اونجا رفتم صاحبش فقط یک پیرمرد خسته و افسرده بود. آخرین لحظه و آخرین لبخند پیرمرد رو یادمه... وقتی خونش از روی بدنم می چکید.
صحنه و خاطره قشنگ بود...خونسردی خاصی که در تعریف کردنش به خرج دادین قشنگ بود. خلاصه بودنش هم به شوکه کننده بودنش کمک می کرد...ولی سبک نوشتنش کمی تاثیرش رو کمتر کرده بود:

خیلی وقت پیش ها توی یک سمساری زندگی می کردم.
وقتی برای اولین بار رفتم اونجا، صاحبش یه زن و شوهر جوون بودن... و روزی که داشتم از اونجا می رفتم، صاحبش فقط یک پیرمرد خسته و افسرده بود.
آخرین لحظه و آخرین لبخند پیرمرد رو یادمه... وقتی خونش از روی بدنم می چکید!


بهتر نشد؟


گاهی با تغییرات خیلی کوچیکی تاثیر جمله رو می شه بیشتر کرد. مثلا اینجا هم به نظر من بهتر بود عوض می شد:
نقل قول:
خب به من چه که پسر هفت ساله اش من رو روشن کرد و ... اومد صدام رو بشنوه که ...
یه کمی سرش رو زیادی جلو آورد.


به من چه که پسر هفت ساله اش من رو روشن کرد و اومد جلوتر که صدام رو بهتر بشنوه که ...
خب...یه کمی سرش رو زیادی جلو آورده بود!


تغییرات جزئی هستن...ولی اون مکث ها و تغییر کلمات و فعل ها حالت نوشته رو عوض می می کنن. مثلا این قسمت ها خوب نوشته شدن:
نقل قول:
بعدم زنش که داشت نگاه می کرد، سکته کرد! درست نیست که بگم... ولی خب زیاد از حد نازک نارنجی بود.
بعد از اونم صاحب مغازه هر روز با یه چیزی می کوبید به من.. اما من کم نمی آوردم! یادش بخیر.. جوون بودم.
البته سه نقطه هاتون، دو نقطه شدن!


نقل قول:
این روزا.. از همیشه ارّه ترم!
این قشنگ ترین و بهترین جمله پستتون بود...و نقش مهمی داشت. خب...از وسطای پست خواننده می فهمه که طرف کیه. ولی باز زدن اون ضربه آخر به عهده همین جمله بود و وظیفه شو هم به خوبی انجام داده.


نوشتن احساسات و خاطرات اره ایده فوق العاده ای بود. به نظر من می تونین این کار رو ادامه بدین. ایده های مختلفی که برای اره کردن می دین خیلی خوبن...این که چیزای غیر قابل اره کردن رو هم اره می کنین. به این اره می شه بیشتر شخصیت بخشید. البته تو سوژه های ادامه دار این کار سختیه...ولی داشتم فکر می کردم شاید بشه با همکاری ورونیکا نقش اره رو کمی پررنگ تر کرد. ورونیکا می تونه با اره حرف بزنه...دعوا کنه و حتی اختلاف نظر داشته باشه! حتی دیالوگ های اره رو هم می تونین بنویسین. اهمیتی نداره که بقیه صداشو می شنون یا نه(که اگه بشنون هم به نظر من اشکالی نداره...دنیای جادوییه!). مثل نجینی که معمولا کسی حرفاشو نمیفهمه، ولی تو سوژه ها حضور داره. اره می تونه اسم و شخصیت خاص خودشو پیدا کنه.


اره کنید!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.