جیمز و دامبلدور دقایقی بود بر سر میز در کافه سه دسته جارو نشسته بودند و به اوضاع مملکت فکر میکردند . جیمز با خودش گفت "باید برم دنبال کار این چندر غاز گالیون کفاف مخارج زندگی رو نمیده "
_ الان داری فکر میکنی چجوری عضو واسه محفل بیاریم ؟
جیمز که جا خورد و فهمید دامبلدور در حال خواندن ذهن او بوده نماز شکر به جا آورد که به چیز بدی فکر نمیکرده .
_ نه .
دامبلدور با خودش گفت " با این جوونا میخواهیم پیشرفت کنیم ؟ "
_ یه چیزی به ذهنم رسید .
جیمز این جمله رو با هیجان تقریبا فریاد زد به طوری که یک سینی پر از نوشیدنی کره ای از دست متصدی کافه به زمین افتاد . دامبلدور هم فهمید بهتر است از این به بعد تنهایی تفکر کند اما به هر حال کنجکاو بود روش جیمز را بداند .
_ آروم باش فرزندم !
نقشت چی هست ؟
_ باید یک کمپین راه بندازیم ، مردم جوگیر میشن و تو کمپین شرکت میکنن بعد یهو کمپین رو تبدیل میکنیم به محفل و قبل از اینکه بفهمن از کجا خوردن میشن مرید روشنایی و دشمن پلیدی.
_ نظر خوبیست ولی من از کمپین ممپین سر در نمی آورم خودت یه چیزی پیشنهاد بده .
_ تحریم ترقه بازی .
دامبلدور از جیب خود دو بسته ترقه در آورده ودر خیابان پرت میکند که انرژی مساوی با انفجار بمب هسته ای در هیروشیما بدست میاورد .
_ خب حالا میتونیم شروع کنیم .
جیمز بسیار پوکر فیس میشود :siز مدتی به خودش میاید و به لوازم تحریر فروشی میرود تا چند مقوا برای نوشتن شعار خریداری کند اما قبل از خروج متصدی کافه لیستی به او میدهد بلند بالا .
_ کجا میری ؟ باید پول نوشیدنی رو بدی اول .
جیمز با خودش فکر میکند چقدر این متصدی جایگزین بد اخلاق است و قشنگ وضعیت کافه را کساد کرده . نگاهی به لیست میندازد و بسیار تعجب میکند .
_ ما کلا دو تا نوشیدنی سفارش دادیم که .
_ گالیون نوشیدنی هایی که به خاطر فریاد زدنت افتاد هم پا خودت حساب کردم .
جیمز با دست به پیشانی خودش میکوبد
و چند گالیون به ناچار به متصدی میدهد تا بتواند از آن دیوانه خانه بیرون برود و سپس به سمت مغازه میرود .
مطب تام ریدل
پس از اینکه تتو روی دست رودولف و بلاتریکس به پایان رسید ، همه خوشحال بودند چون بلاتریکس که شیفته ی همه ی کار های تام ریدل من جمله نقشی که روی دستشان تتو کرده بود شده بود و رودولف هم که هنوز مغزش بهخاطر طلسم فرمان تعطیلات بود .
_ خانم بلاتریکس میتونم نظرتون رو راجب فضای مطب بدونم ؟
_ خیلی قشنگه ولی به نظرم یه تابلو هم دم در بزنید و روش بنویسید مطبه اینجا خیلی خوب میشه چون آدم از اینجا رد میشه فکر میکنه ورودی قبرستونه !
تام ریدل انتظار چنین نظری را نداشت ولی تصمیم گرفت به آن عمل کند .
_ ممنون از نظرتون ، بدرود فعلا .
پس از خروج رودولف و بلاتریکس به سمت خروجی خانه رفت تا از خانه بیرون برود و به مغازه برود تا تابلو بخرد . هنگام خروج از خانه به در پوسیده و دیواری که رنگش رفته نگاه میکند .
_ خروجی اینجا هم مثل خروجی قبرستونه .
کمی بعد دم در مغازه
جیمز و تام ریدل همزمان از دو طرف مغازه به سمت در ورودی میروند و به هم برخورد میکنند .