گریفندور
.VS
اسلیترین
مون چش شده؟!
28 اکتبر، چهارشنبه ی قبل از هالووین.آنجلینا بر روی تخت خوابگاه دراز کشیده بود. هوا رو به تاریکی می رفت، اما آنجلینا علاقه ای نداشت که چراغ را روشن کند. زیر پتو چمبره زده بود و با کمک نور سر چوبدستی اش، مشغول خواندن کتاب ترسناکش از نویسنده مشنگی مورد علاقه اش، ادگار آلن پو، بود. بقیه ی دختر ها هنوز به خوابگاه برنگشته بودند. هوای بیرون بارانی بود و باد شدیدی می وزید، حتماً بقیه هم اتاقی هایش در سالن عمومی مشغول بگو و بخند بودند.
اما آنجلینا امشب گوشه ی خلوت خودش را ترجیح می داد. داشت به قسمت های حساس داستان نزدیک می شد:
نقل قول:
کلاغ سیاهی از پنجره ی باز وارد شد....
در همین لحظه رعد و برق شدیدی زد و پنجره اتاق چهارطاق باز و به دیوار کوبیده شد.
آنجلینا از جایش پرید. به حالت آماده باش روی تخت نشست و پتو را دور خودش پیچید. به خودش نهیب زد:
-به خودت بیا دختر جون! فقط باد بود! فقط باد!
از جایش بلند شد تا پنجره را ببندد. در همین لحظه متوجه سایه ای روی زمین شد که اندک اندک از لبه ی پنجره به داخل اتاق قد می کشید. سایه بزرگ و بزرگ تر شد، و با رعد و برق بعدی، دست لزج و تیره ای قاب پنجره را گرفت و کله ی شبح سیاهی از لبه ی پنجره پدیدار شد. آنجلینا فریاد زد:
-مااااامااااان!
-هووووووو!
شبحی که از لبه پنجره پیدا شده بود، مون بود که معلق در هوا، سعی داشت وارد اتاق شود.
-مرلین خفت کنه مون! قبض روح شدم! دفعه بعدی که هوس کردی بیای اینوری، از در بیا! در هم بزن!
-هووووو!
-حالا اینجا چی کار می کنی؟ خوابگاه دخترونه است مثلاً!
مون سرش را پایین انداخت و با حالتی که به نظر آنجلینا مظلومانه می آمد گفت:
-هووووووووو.
آنجلینا اندکی از خشونت لحنش کم کرد و دلسوزانه پرسید:
-چیزی شده مون؟ چی شده؟ بگو به آنجلینا.
مون دست پوسیده ی آبی رنگش را روی سینه اش گذاشت و دوباره با لحنی محزون گفت:
-هووووووووو!
-سرفه داری؟
مون دستش را به نشانه "ولمون کن بابا"، تکان داد و از پنجره به هوای بارانی خارج از قلعه بازگشت.
فلش بک، چهارشنبه 27 اکتبر، صبح خیلی زود.آنجلینا و کتی صبح خیلی زود از خواب بیدار شدند تا قبل از شروع کلاس ها، با تیمشان تمرین کوییدیچ کنند.
شنبه، آخر همین هفته، درست در روز هالووین، در مقابل تیم اسلیترین بازی داشتند. آرسینوس مصمم بود که این بار هم، مانند مسابقه ی قبل، پیروز میدان باشند. برای همین از یک هفته ی قبل از بازی، هر روز زمین بازی کوییدیچ را از پنج صبح رزرو کرده بود. وقتی کتی و آنجلینا خمیازه کشان و مرگ بر آرسینوس گویان وارد محوطه قلعه شدند، هوا هنوز تاریک بود.
با کمک نور چوبدستی هایشان راهشان را به سمت زمین کوییدیچ پیدا کردند. هنگامی که بلاخره به زمین مسابقه رسیدند، داد و فغان آرسینوس از آن سوی زمین بلند شد:
-چرا شما دوتا باید همیشه آخر برسید؟
-هنوز یک دقیقه به پنچ مونده آرسی.
-خیله خب باشه. تو همین یک دقیقه رداهاتون رو عوض کنین.
وقتی همه رداهای کوییدیچشان را پوشیدند و آماده شدند، آرسینوس آنها را وسط زمین به صف کرد و خودش مانند یک فرمانده نظامی جلوی آنها به عقب و جلو رژه رفت:
-خب همونطور که همه تون می دونین، دو عضو جدید به تیممون اضافه شدن که دوست دارم بهتون به صورت رسمی معرفی کنم، هر چند که یحتمل هم رو بشناسید. جست و جوگر جدیدمون، جیمز پاتر!
جیمز با یک دست موهایش را آشفته کرد و دست دیگرش را به سمت اعضای تیم تکان داد. آنجلینا و کتی برایش دوستانه دست تکان دادند. کلاه گروهبندی گفت:
-گریف منی تو!
-آرسینوس ادامه داد:
-و مهاجم جدیدمون، بتمن!
ترامپ از وسط زمین و خانواده اش که در جایگاه تماشاچی ها نشسته بودند، از ذوق حضور یک یانکی دیگر در تیم سوت و هورا کشیدند. بتمن دو انگشت اشاره و وسطیش اش را روی پیشانی اش گذاشت و تکان داد:
-مخلصیم.
در همین لحظه مون حرکت خنده داری کرد. او هم دستش را بالا آورد و برای خانواده ترامپ تکان داد. آرسینوس گفت:
-خیله خوب دیگه معرفی بسه. بر می گردیم سر تمرینمون.
همه اعضای تیم با انگیزه ی فراوانی که بعد از پیروزی شیرینشان مقابل هافلپاف گرفته بودند، از دل و جان بازی می کردند. همه، به جز مون.
مون بیشتر از آنکه حواسش به بازی باشد، به طلوع با شکوه آفتاب از فراز جایگاه تماشاچیان خیره شده بود.
پایان فلش بک. پنچ شنبه 29 اکتبر، باز هم صبح زود. آنجلینا و کتی، طبق به روال بقیه روزهای این هفته، چهار و چهل و پنج دقیقه صبح، غر غر کنان و کفر به مرلین گویان راهی زمین کوییدیچ شدند. در راه کتی گفت:
-میگم این خانواده ترامپ چه حالی دارن هر روز بوق سگ پا میشن میان ورزشگاه.
-خب فقط چند روز اینجا مسافرن. می خوان تا می تونن ترامپ رو تشویق کنن. بعد هم اینها هنوز بدنشون به ساعت آمریکا عادت داره. برای اونها الآن وقت خواب نیست.
-ایوانکاشون رو دیدی چه لباس هایی می پوشه؟
-دیگه پولداریه دیگه خواهر.
-به نظرت چندتا نقطه دارن؟
-نمی دونم والا، میلیارد، بلیارد.
-وااای چقدر هوا سرد شد.
- آره منم لرز کردم. خدا از سر تقصیرات آرسینوس بگذره!
-هووووو!
صدای آخر درست از پشت سرشان آمد. مون بدون آنکه توجه دو دختر را جلب کند، به پشت سرشان آمده بود.
-نقطه های متواریم دونه دونه از فرق سرت فواره کنن! تویی اینجوری همه جا رو سرد کردی مون؟
-اهووووووم!
-چرا مون؟ چرا؟ کم از دست آرسینوس می کشیم؟ تو دیگه چرا آزارمون می دی کله سحر؟
- چی شده مون؟ سرما خوردی؟
-هوووووووو!
مون این را گفت و امیدوارانه با آنجلینا نگاه کرد. اما خیلی زود شانه هایش را بالا انداخت و از دو دختر دور شد.
-یه چیزیش می شه!
چند ساعت بعد:بعد از اتمام تمرین، آنجلینا نگاهی به پشت سرش انداخت تا مطمئن شود آرسینوس به اندازه کافی از او فاصله دارد تا صدایش را نشنود، سپس آرام به کتی گفت:
- من که اصلاً امروز حوصله ی کلاس ها رو ندارم. بیا برگردیم خوابگاه.
جیمز که پشت سرشان بود، صدای آنجلینا را شنید و در حالی که خودش را بین کتی و آنجلینا جا می کرد آهسته گفت:
- من یه راه بلدم که یک راست می ره به هاگزمید! نظرتون چیه؟ شنل نامرئی من رو برداریم و بریم. الان راه بیفتیم، صبحونه رو سه دسته جارو می زنیم!
-پایه ام!
-پایه ام!
آنجلینا به سمت مون چرخید:
-هی! پیست! مون! من و کتی و جیمز داریم می پیچیم می ریم سه دسته جارو! می یای؟
اما مون سرش را به نشانه نفی تکان داد و پشت سر بقیه ی تیم و خانواده ی ترامپ، به سمت قلعه به راه افتاد.
ادامه ی همان روز، مهمانخانه سه دسته جارو.کل دهکده ی هاگزمید را برای مراسم هالووین آخر هفته تزیین کرده بودند. مهمانخانه سه دسته جارو هم از این قاعده مستثنی نبود.
کدو حلوایی هایی که با چاقو رویشان صورت تراشیده بودند، به صورت جادویی در همه جای مهمانخانه معلق بودند. چندتایشان روی میز های خاک گرفته، با آن نور نارنجی رنگی که از خود ساطع می کردند، جای شمع های همیشگی مهمانخانه را گرفته بودند.
کلاغ های فراوانی با پرهایی به سیاهی شب، گوشه و کنار سقف و روی پیشخوان و طبقه های نوشیدنی ها نشسته بودند. در نگاه اول بی جان به نظر می رسیدند، اما هرازگاهی به صورت ناخوشایندی، سری می چرخاندند یا بال هایشان را باز می کردند.
زنجیره عنکبوت ها به طور مداوم از میز ها و صندلی ها بالا می رفتند، و وقتی جیمز، کتی و آنجلینا وارد شدند، به جای زنگ همیشگی متصل به در، صدای جیغ گوشخراشی در مهمانخانه پیچید.
جیمز یک ساندویچ سوسیس، و کتی و آنجلینا املت سفارش دادند و دور میز کوچکی در یک گوشه مهمانخانه نشستند.
-خب، دخترها، شما که توی بازی قبلی بودین، بگین به نظرتون این بار چی میشه؟
-اسلیترین تیم خیلی خوبیه، ولی می بریم.
-به نظر من دست قبل همه خیلی خوب بازی کردیم. اگه این بار هم همه همینجور بازی کنیم...
آنجلینا در خلال صحبت هایش، چشمش به یکی از کدو حلوایی ها افتاد، که قیافه ی محزونش او را یاد چیزی می انداخت....
-ولش کنین، می گم به نظرتون مون حالش خوبه؟ یه چیزیش نیست؟
- به نظر من هم رفتارش عجیب شده.
-من که میگم شاید از این همه تمرین خسته است.
- خیلی عجیبه که با ما نیومد. نکنه دیگه از ما خوشش نمیاد؟
در همین لحظه جیغ گوشخراش در مهمانخانه، رشته کلامشان را پاره کرد.
ایوانکا و ملانیا ترامپ، به همراه شخصی که کلاه شنل طوسی رنگش را روی صورتش پایین کشیده بود، وارد شدند. آنجلینا گفت:
-آرسینوس! یالا برین زیر میز!
آنجلینا، کتی و جیمز، با بیشترین سرعتی که در توانشان بود، به زیر میز شیرجه رفتند تا خود را از دید تازه وارد ها مخفی کنند که دست بر قضا از نزدیک میز آنها می گذشتند. وقتی آنقدر نزدیک شدند که پاهایشان تا صورت کتی فقط اندکی فاصله داشت، صدایشان به وضوح زیر میز شنیده شد:
-خیلی ایده ی خوبی بود که ما رو آوردی دیدنی های اینجا رو نشون بدی. دلمون ترکید تو اون قلعه!
-هوووووو!
آنجلینا از شدت تعجب صدایی از گلویش خارج کرد. کتی و جیمز به صورت همزمان یک دستشان را روی دهان او گذاشتند. وقتی پاهای مقابل میز اندکی دورتر رفتند، کتی آهسته گفت:
-مون اینجا چی کار می کنه؟
-چطور با ما نتونست بیاد بیرون ولی با این دوتا میتونه؟
-از کی تا حالا مون شنل غیر مشکی می پوشه؟
جیمزش دستش را دراز کرد و از روی صندلی اش، شنل نامرئی اش را برداشت و گفت:
-فکر کنم وقتشه از اینجا بریم.
هر سه نفر زیر شنل رفتند. قبل از آنکه از در مهمانخانه خارج شوند، آنجلینا برای بار آخر نگاهی به میز ترامپ ها انداخت. پشت مون به سمت در بود و به نظر می آمد دستش را زیر چانه اش گذاشته و غرق گوش دادن به صحبت های ایوانکا ترامپ است.
جمعه 30 اکتبر، نزدیک های ظهر:آرسینوس با تمامی اساتیدی که آن روز کلاس داشتند صحبت کرده بود و برای اعضای تیم غیبت موجه گرفته بود تا بتوانند روز قبل از مسابقه، تا ظهر یک بند تمرین کنند. وقتی حدود ساعت یک، بلاخره آرسینوس رضایت داد تیم را مرخص کند، هیچ کدام از اعضای تیم شکی نداشت که فردا بهترین آمادگی شان را خواهند داشت. همه به قدری گرسنه بودند که با جارو تا در قلعه رفتند و همانطور در حالی که هنوز رداهای کوییدیچشان را به تن داشتند، به میز غذا خوری حمله ور شدند.
سرسرای بزرگ را هم به مناسبت هالووین تزیین کرده بودند. دامبلدور امسال سنگ تمام گذاشته بود و علاوه بر کدو حلوایی ها، کلاغ ها و خفاش های همیشگی، چند خون آشام واقعی را هم دعوت کرده بود تا با لباس های عجیب و غریبشان، سر میز اساتید بنشینند. شایعه شده بود این خون آشام ها در واقع اعضای یک گروه هوی راک اند و قرار است فردا، بعد از بازی های کوییدیچ، به افتخار برنده ها بنوازند.
با وجود خستگی و گرسنگی، اعضای تیم حسابی سر حال بودند و گل می گفتند و می شنیدند. البته همه به جز مون، که غذایش را تند و سریع خورد و از جایش بلند شد تا سرسرا را ترک کند. حس کنجکاوی آنجلینا به شدت تحریک شده بود، اما خسته تر از آن بود که از جایش تکان بخورد. وقتی بلاخره آخرین ظرف های دسر آن روز، که کیک کدو حلوایی با سس شکلات بود، از روی میز ناپدید شد، اعضای تیم گریفندور خود را تکان دادند و به سمت خوابگاه هایشان به راه افتادند.
بلاخره مون را در راهرو های منتهی به خوابگاه دیدند. مقابل یکی از پنجره هایی که به حیاط جلوی قلعه باز می شد ایستاده بود و به بیرون نگاه می کرد. گاهی نگاهی به دست های چروکیده ی استخوانی خودش می انداخت و دوباره به بیرون خیره می شد. وقتی آنها را دید، دست هایش را دوباره زیر شنلش قایم کرد و به همراه بقیه، به سمت خوابگاه ها راه افتاد. آنجلینا نتوانست جلوی کنجکاوی اش را بگیرد و حین عبور از پنجره، نگاهی به بیرون انداخت. کمی آنطرف تر، درست در راستای جلوی پنجره، ایوانکا ترامپ زیر یک سایبان نشسته بود و ناخن های زیبایش را سوهان می کشید.
جمعه 30 اکتبر، شب قبل از بازی:آنجلینا و کتی دوتایی روی تخت کتی، که از پنجره دورتر بود، گوله شده بودند و از جادوگر تی وی، فیلم ٬رزیدنت ریدل را می دیدند. بقیه ی دختر های خوابگاه برای خوردن شام به سرسرا رفته بودند، ولی آنجلینا و کتی چند ساعت قبل سری به آشپزخانه ها زده بودند و مقدار زیادی کیک، پف فیل، تخمه و چند قوطی نوشیدنی کره ای دزدیده بودند و حین تماشای فیلم، از خودشان پذیرایی می کردند.
درست در لحظه ای که یکی از شخصیت های اصلی به مرگ دردناکی نزدیک می شد، صدای غژ و غژی از پشت در اتاق شنیذه شد. انگار که کسی به در نزدیک تر و نزدیک تر می شد. آنجلینا و کتی نگاه مضطربانه ای رد و بدل کردند. هنوز برای برگشتن بچه ها از شام زود بود. آنجلینا با چوبدستی اش صدای تلویزیون جادویی را کم کرد، صدای پشت در بهتر شنیده شد که نزدیک و نزدیک تر می شد و بلاخره جلوی در اتاق متوقف شد. کتی و آنجلینا حالا سفت یکدیگر را بغل کرده بودند و نگاه مضطربشان بین صفحه تلویزیون که به جای فوق حساسش رسیده بود و در اتاق در نوسان بود. دستگیره در چرخید. کتی و آنجلینا جیغ کشیدند. در باز شد و سایه شنل پوشی وارد اتاق شد. در همان لحظه در فیلم هم قاتل حمله کرد و خون به همه جای صفحه تلویزیون پاشید.
- مااااااااماااااان!
-غووووووودااااا!
شترق!کتی تلویزیون را بر فرق سر آرسینوس کوبیده بود.
-اوا! این که آرسی خودمونه!
-مشکل همه تون چیه که در نمی زنید؟
کله آرسینوس تلویزیون را شکافته بود، و صورتش از آن داخل، شروع به صحبت کرد:
- چرا هر دفعه من فلک زده میام این اتاق شما باید یه بلایی سرم بیارین؟
-الان وقت این صحبت ها نسیت، ما برای کار مهمی اینجا اومدیم!
این را کلاه گروهبندی از پشت سر آرسینوس گفته بود. چشم آنجلینا برای اولین بار به پشت آرسینوس افتاد. بتمن، کلاه گروهبندی، ترامپ، جیمز و حتی مرلین بیرون در ایستاده بودند.
-اینجا چه خبره؟
- قضیه راجب مونه. هبچ جا نمیتونیم پیداش کنیم. گفتیم شاید پیش شما باشه.
-نه اینجا نیست. دخمه ها رو گشتین؟
- کل قلعه رو گشتیم. آب شده رفته زیر زمین.
-من گفتم یه چیزیش میشه این روزا!
کلاه گروهبندی گفت:
-من هم متوجه رفتار عجیب و غریبش شدم. تازگی ها هر جا که میاد بیشتر از همیشه سوز میاد.
کتی گفت:
-همه اش هم دور ایوانکا و فک و فامیل های ترامپ می پره.
-دور دختر من؟
بلا به دور همین الان باید توئیت بفرستم راجبش!
بتمن گفت:
-بده من اون ماسماسک رو! الان وقت این کارا نیست، فردا بازیه و ما هنوز نمی دونیم مون کجاست!
آرسینوس گفت:
-یه ذره فکر کن آنجلینا! تو با مون از همه بیشتر رفیقی. به تو چیزی نگفت؟
آنجلینا با حالت معذبی گفت:
-راستش چهارشنبه شب اومد اینجا. به نظرم میخواست یه چیزی بهم بگه، ولی من نفهمیدم چی میخواد بگه! دعواش کردم که چرا در نزده. دستش رو اینجوری گذاشت رو سینهاش و گفت: هووو!
کتی گفت:
-آنجلینا! فکر کنم مون نقطهاش رو گم کرده!
-منظورت این نیست که... ولی این امکان نداره... مون رو چه به این حرفا... مگه دیوانه سازها هم عاشق میشن؟
آرسینوس با کف دست به پیشانی اش کوبید، اما دستش محکم به شیشه تلویزیون خورد، تلویزیون روی سرش سنگینی کرد و آرسینوس چپه شد.
-یکی کلهی من رو از این تو در بیاره!
بتمن جلو رفت و و تلویزیون را با آرسینوس داخلش به هوا بلند کرد و تکان داد. کله آرسینوس از داخل تلویزیون درآمد و آرسینوس کف زمین پهن شد.
-مرلین من رو از دست همهتون راحت کنه به حق پنج برادر. حالا چه پودر داکسیای به کلهمون بریزیم که مون آقا عاشق شده و ول کرده رفته؟
-آرسی به نظرت رمانتیک نیست؟ مونمون عاشق شده!
جیمز و بتمن مجبور شدند بازوهای آرسینوس را سفت بگیرند تا از شدت عصبانیت به سقف نپرد:
-تو سرش بخوره غول گنده! هیپوگریف میمرد بعد کوییدیچ عاشق میشد؟
مرلین گفت:
-همه چیز درست میشه آرسی.
آرسینوس که به خودش آمده بود گفت:
-خیلی خوب الان وقت این صحبت ها نیست. معجون ریخته رو نمیشه به پاتیل برگردوند.
آنجلینا گفت:
-آرسی من یه فکری دارم. میدونی که فردا هالووینه. من و کتی تصمیم گرفتیم لباسهامون رو از صبح موقع بازی تنمون کنیم. احتمالاً بقیهی تیمها هم همین کار رو بکنن.
-ادامه بده.
-خب راستش ما دیروز مون رو یه جایی دیدیم و اولش با تو اشتباهش گرفتیم. جفتتون تقریباً یک قد و هیکل دارین.
-ادامه بده.
-خوب ما از هر دوتا حق تعویضمون استفاده کردیم. فقط هم چند ساعت تا صبح وقت داریم تا مون رو پیدا کنیم. به نظر من راحتتره اگه تو رو جای مون جا بزنیم.
-دیوانه ساز هفت جد و آباد ماضی، حال و مستقبلته!
- آرسی، انجل راست میگه. کس دیگهای به جز تو سر تمرینها نبوده و از حرکتهای تیم اطلاع نداره.
-آرسی مگه خودت همیشه به ما نمیگفتی برای کوییدیچ باید از خودگذشتگی کرد؟
-آرسی مگه خودت همیشه نمیگفتی برای کوییدیچ باید از دل و جونتون مایه بذارین؟
-آرسی مگه خودت همیشه نمیگفتی بمیرید! برای کوییدیچ بمیرید ریز ریز بشید تکه تکه کنید خودتون رو برای کوییدیچ؟
-خیله خوب باشه. ظاهراً چاره دیگهای نیست. مگه دستم به این مون نرسه!
ترامپ گفت:
-لازم نیست، خودم میریزمش جلو تریرهام.
کلاه گروهبندی گفت:
-خب دیگه الان کاری از دستمون بر نمییاد جز اینکه بریم بخوابیم فردا سرحال باشیم.
و اینگونه جمعه شب به پایان رسید. هیچ کس نمیدانست فرسنگها آنطرف تر، چه بر سر مون میگذرد.
شنبه روز هالویین، صبح زود، زمین بازی کوییدیچ:حدس آنجلینا درست بود. اعضای تیم اسلیترین هم امروز را با لباس مبدل در مسابقه شرکت کرده بودند. هکتور گرنجر لباس دکستر، دانشمند دیوانه را پوشیده بود. دوریا بلک کلاغ و جودی جک نایف قالب پنیر شده بودند. ناخون گیر، چاقوی ضامن دار سوئیسی و وزغ بالدار، شاهزاده خوش قیافهای شده بودند. آب، یک دست پلاستیکی مسیح داخل خودش انداخته بود و شراب شده بود. آستوریا گرین گرس هم، ادوارد دست قیچی شده بود.
از این طرف، ترامپ، ولادمیر پوتین شده بود. کلاه گروهبندی، شمشیر گودریک گریفندور شده بود. جیمز پاتر لباس سیندرلا و آنجلینا و کتی لباس خواهر های دوقلوی سیندرلا را پوشیده بودند. بتمن، جوکر شده بود.
آستوریا گرین گراس دست های فوق مجهزش را با خوشنودی به سمت میکی موس گنده ای که روبرویش بود دراز کرد. میکی موس نگاه محتاطانهای به چنگال های آستوریا انداخت و خیلی سرسری مچ دست او را گرفت و تکان داد. آستوریا پرسید:
-جناب عالی کی باشین؟
- مونم. یعنی، هووووو.
آستوریا ابرویی بالا انداخت ولی چیزی نگفت. حواسش بیش از اندازه به انگشت ها و ناخون های پیشرفته اش پرت شده بود.
گزارشگری بازی را به آرتور ویزلی سپرده بودند.
-بازی توسط رز ویزلی آغاز می شه. البته این لادیسلاو ژاموسلیه که در سوت خود می دمه. پس اگر لادیساتو سوت زده، ویزلی قطعاً آغاز کننده بازی نیست.
صدای همهمه ی تماشاچی ها بالا گرفت. گریفندور اولین حمله اش را آغاز کرده بود. آرتور ویزلی متوجه شد که از ماجرا عقب افتاده است و سریعاً ادامه داد:
- آنجلینا از تیم گریفندور، سرخ گون به دست به سمت دروازه اسلیترین میره. مدافعلین اسلیترین رو جلوی خودش میبینه و به کتی پاس میده. عجب بازیکن معرکه ایه این کتی! کتی خیلی بهتر از آنجلیناست. ولی انصافاً آنجلینا هم چیزی از کتی کم نداره! خود کتی جلو میره و سرخ گون رو وارد دروازه اسلیترین می کنه. که این یعنی گل زد. با صراحت میگم، قطعاً این تیم گریفندوره که ده امتیاز جلو میفته.
صدای هلهله و تشویق طرفداران گریفندور به هوا برخاست. آرسینوس مطابق عادت داشت روی جارویش قر ریز می آمد که یادش افتاد مون سنگین تر از این حرف هاست و صاف نشست.
- و حالا این آستوریاست که بازی رو آغاز می کنه. آستوریا امروز در هیبت ادوارد دست قیچی ظاهر شده که البته علت این جور لباس پوشیدن اینه که فردا هالووینه. نه فردا نیست. صبح شده و دیگه رفتیم تو فردا، پس الان فرداست. دیگه نمی تونیم بگیم فردا هالووینه چون الان، فردا هالووینه! در ضمن اسلیترین یه گل زده. آستوریا گرین گرس هم زده. خیلی قشنگ هم زده. پنج دقیقه ی پیش هم زده.
آرسینوس که کلافه شده بود، بازدارنده ای را به سمت جایگاه گزارشگر فرستاد.
- آی، آخ، ملاجم! مون، مدافع تیم گریفندور، یک توپ بازدارنده رو سهواً به سمت من فرستاد. چه لباس میکی موس بامزه ای هم پوشیده شیطون بلا! شبیه این عروسک تبلیغاتی هایی شده که جلوی دوک های عسلی میزارن با بچه ها بای بای کنن!
آرسینوس زیر لب به اقوام دور و نزدیک هر کس که ایده داده بود او لباس میکی موس را بپوشد لعنت می فرستاد. این لباس واقعاً شباهت زیادی با لباس عروسک های تبلیغ کننده اغذیه فروشی ها داشت. ماسک بزرگی هم داشت که مانع می شد بازدارنده هایی که به سمتش می آیند را خوب ببیند و...
- آااااای آخ! وای!
آنجلینا که از کنار آرسینوس رد می شد، سقلمه ی جانانه ای به او زد!
- هوووووو! هوووووو!
- ناخون گیر، مدافع تیم اسلیترین به اشتباه به ترامپ، مدافع تیم گریفندور حمله می کنه. داورها خطای پنالتی گرفته ان، که البته پنالتی خودش یه خطاست!
این بتمنه که میره جلو تا ضربه پنالتی رو بزنه. میزان قدرت بازیکن با قطر بازیکن رابطه ی مستقیمی داره و بتمن بازیکن بسیار قطوریه. حالا دورخیز می کنه و بله، هکتور نتونست جلوی توپ رو بگیره و گریفندور باز جلو میفته، صریحاً بگم، تیمی که عقب میفته هم اسلیترینه.
جیمز اندکی بالاتر از بقیه ی بازیکنان، دور تا دور زمین را می چرخید و چشمان تیز بینش همه جا را به دنبال گوی زرین می کاوید. هنگامی که گریفندور گل دوم خود را به ثمر رساند، به نظرش رسید برق طلایی رنگی را در کنار پاتیل هکتور دیده است. با عجله سر جارویش را به سمت دروازه اسلیترین متمایل کرد.
-جیمز پاتر داره به سرعت به سمت دروازه اسلیترین می ره. اگر میخواین نتیجه رو بدونین، هنوز مشخص نیست. هکتور با پاتیلش به فرق سرجیمز می کوبه! جیمز نقش زمین میشه! این هم یک نمونه از صحنه های خطرناک بازی که متاسفانه داورها عین خیالشون نبود!
مون عصبانی نشو! نه...نهههههه .... نههههه! مون نباید این کار رو بکنی!... داورها میخوان کارت بدن.... نه داور کارت نده!
متاسفانه از مون بعید بود و یه کارت زرد به علت مشاجره اش با داور دریافت کرد!
جیمز به سختی سر پا ایستاد تا آرسینوس از تسترال شیطان پایین بیاید. باید قبل از اینکه آرسینوس هویت واقعی خودش را برملا کند، بازی را تمام می کرد! در همین فکر ها بود که چشمش به برق طلایی رنگی افتاد! گوی زرین خل پاتیل هکتور گیر کرده بود! جیمز تا جایی که می توانست بدون جلب توجه به هکتور نزدیک شد، و در یک حرکت ضربتی، با کله در پاتیل هکتور فرو رفت.
- جیمز یک حرکت غیر ورزشکارانه می کنه که از بچه های گریفندور بعیده... وای مرلین جونم اون چیخه دستشه؟ گوی زرین رو گرفت! هووورا انصافاً و باز هم تاکید می کنم انصافاً خسته نباشید بچه ها! گریفندور، پیروز قطعی مسابقه!
بچه های گریفندور همه با خوشحالی در حالی که چشمهایشان از شادی اشک آلود شده بود! در هوا گرد هم آمدند و همدیگر را بغل کردند. هیچ چیز نمی توانست در شادی آنها خللی ایجاد کند. هیچ چیز به جز یک چیز...
- تماشاگران عزیز، شاید امروز همون دیروزه، چون من دارم روی زمین، یه مون دیگه میبینم که شاید از تمرین دیروز جا مونده!
رز ویزلی که گل از گلبرگ هاش شکفته بود فریاد زد:
-تقلب کردن! گریفندور می بازه! اونی که تو هواست مون نیست، مون اینجا رو زمینه!
اعضای تیم گریفندور با وحشت بسیار به پیکر تیره و بلند مون نگاه می کردند که وارد زمین شده بود. از شدت تعجب میخکوب شده بودند و هیچ کدام نمی دانست چه باید بگوید. مون به سمت وسط زمین و داور ها حرکت می کرد. هوو هوو کنان با دست ساعتش را نشان می داد، گویی تلاش داشت بگوید خواب مانده است! در همان حال که با عجله در حرکت بود، پایش به لبه ی شنل درازش گرفت و سکندری خورد! شنل از سرش افتاد و موج شوک دوم، این بار نه تنها بچه های گریفندور، بلکه کل ورزشگاه را فرا گرفت. زیر شنل مون، مردی که بچه ها یکی دوبار او را به عنوان محافظ ترامپ ها دیده بودند، با یک اسپلیت گازی زیر بغلش ایستاده بود!
آرسینوس که دیگر کاملاً بیخیال مون بازی شده بود، کلاه میکی موسش را درآورد و داد زد:
-این بی ناموس زیر شنل مون چیکار می کنه؟
در همان حال، پرنده ی استوایی پر زرق و برقی از آن میان پیدا شد و پاکت نامه ای را به آنجلینا تحویل داد. آنجلینا بی اختیار نامه را باز کرد. داخل پاکت عکسی بود که مون را لب سواحل زیبای یکی از کشور های گرم (از لباس ساحره های اطراف می شد این را حدس زد) در حالی که با نی از درون یک نصفه نارگیل پینا کولادا می خورد نشان می داد. آنجلینا عکس را برگرداند تا پشت آن را بخواند:
نقل قول:
سلام انجی. ببخشید که زودتر برات نامه ننوشتم. سرم شلوغ بود و خیلی داشت بهم خوش می گذشت. امیدوارم پیام خداحافظی من رو، اون شبی که اومدم اتاقت، به بقیه ی تیم رسونده باشی. راستش از دست آرسینوس فرار کردم که داشت با این تمرین هاش، هالووینم رو کوفت می کرد. آخه می دونی برای ما موجودات شب، هالووین جشن بسیار مهمیه. امیدوارم که امروز بازی رو ببرین و به شما هم خوش بگذره.
پ.ن. من یه دست شنلم رو دادم به این یارو محافظ ترامپ. خیلی التماس می کرد میگفت به درد محافظت از راه دورش می خوره. بعدشم فکر کردم فکر بدی نیست، میتونه جای من هم بازی کنه و شما هم از بازی نیفتین. البته حتماً تا الان با هم هماهنگ شدین.
قربانت.
مون
وقتی آنجلینا نامه را تمام کرد، تمامی اعضای تیم پشت سرش جمع شده بودند و نامه را می خواندند. بعد از آنکه آنجلینا دستش را پایین آورد، به چشم های تک تک هم تیمی هایش نگاه کرد. می توانست ببیند که همه ی آنها همان احساسی که او دارد را دارند. نامه را در جیبش گذاشت و همگی هفت نفری، تنها کاری را کردند که از دستشان بر می آمد: بر سر محافظ ترامپ ریختند و تا می خورد، کتکش زدند.
نتیجه ی اخلاقی داستان: هرگز در روز هالووین تقلب نکنید!