انتقام از لینی وارنر... بر اساس واقعیت!
سالن پذیرایی مجلل خانه ریدل ها، باشکوه تر از همیشه تزئین شده بود. میز بزرگی درست وسط سالن قرار داشت که امشب، وظیفه مهمی به عهده داشت.
تنها انسان حاضر در سالن، لرد سیاه بود. به همراه مرگخواری که چندان انسان به شمار نمی رفت.
غذاهای اشتها آور و لذیذ دور تا دور میز چیده شده بودند.
- خب... شروع کنید! بخورید!
غذاها نگاهی به لینی وارنر انداختند.
-یه چیزی سر جاش نیست!
این را سالاد فصل، زیر لب اعلام کرد.
و درست می گفت.
یک چیزی سر جایش نبود.
لرد سیاه روی صندلی خودش نشسته بود. غذاها، سالادها، سوپ ها و نوشیدنی ها و دسر ها دور میز روی صندلی ها نشسته بودند. روی میز فقط حشره آبی رنگ وحشت زده ای وجود داشت که پرتقالی داخل دهانش چپانده شده بود.
لینی به صندلی ها نگاه کرد.
سوپ سیب زمینی جوگیر، پیش بندش را هم بسته بود.
بستنی وانیلی مورد علاقه اش داشت تکه های شکلاتش را مرتب می کرد.
زیتونی بدون هسته، از بالای سالاد یونانی سرک می کشید که لینی را بهتر ببیند.
پوره سیب زمینی اعتراض می کرد که سرد شده و از دهن افتاده است.
لرد سیاه مجددا حکم کرد که:
- بخورید! این ملعون را بخورید!
سوپ جو ملاقه اش را بلند کرد.
- آخه... ارباب... من که معده ندارم. فوقش می تونین یه تیکه از اینو بندازین توی من. همش بزنین. شاید ذوب شد.
نان و سبزی با عصبانیت پرسید:
- با پنیر منم همین کارو کردی دیگه؟!
سوپ و نان سرگرم دعوا شدند.
چاقوی وسط میز که اعصاب نداشت بالا پرید و فن ماهرانه ای روی سبزی اجرا کرد و در یک چشم به هم زدن کل سبزی ها را داخل سوپ خرد کرد.
نان، وحشت زده عقب نشینی کرد و سعی کرد چشمک های کتلت را که او را به سمت خود فرا می خواند، نادیده بگیرد.
لرد سیاه رو به لینی وارنر کرد.
-چی شد؟ تا دیروز که داشتی می خندیدی!
فلش بک... دیروز!صدای قهقهه های لینی، تا دفتر کار لرد سیاه می رسید و تمرکزش را به هم می زد.
لرد فریاد زد:
- هک؟ نفرمودیم اینو بجوشون؟
هکتور از پشت در جواب داد:
- ارباب! با کمال میل سه بار جوشوندمش. ولی وقتی اومد بیرون چند تا سرفه کرد و به خندیدن ادامه داد. نمی دونیم چه مرگشه!
لرد قلمش را روی کاغذ کوبید و از جا بلند شد.
اتاق لینی فاصله زیادی با اتاق خودش داشت.
- از شاخک تا نیشش کلا ده سانتی متر نمی شه. بعد، این همه صدا ازش در میاد!
در اتاق لینی را کوبید و باز کرد.
لینی ساکت شد.
باید هم ساکت می شد.
لرد سیاه در مقابلش قرار داشت.
لردِ سیاهِ عصبانی!
و لینی پنج ثانیه به چهره لرد سیاه نگاه کرد و دوباره قهقه اش به آسمان بلند شد.
- دقیقا... چه... مرگته؟
لینی لابلای خنده اش به کتابی که درمقابلش بود اشاره کرد.
-این... اینجا... نوشته...
بلاتریکس سعی در خوراندن لرد به غذاهایش داشت! سعی، در، خوراندن لرد، به غذاها... این جمله... خیلی... خنده داره!
و شکمش را گرفت و قاه قاه خندید.
لرد سیاه نمی خواست... ولی بی اراده ذهن لینی را می خواند. همین چند لحظه پیش یک جعفری غول آسا را در حال جویدن لرد، تصور کرده بود.
- دستگیرش کنین!
زیر لب دستور داده بود و فورا اطاعت شده بود.
جان همه از صدای لینی به لبشان رسیده بود.
پایان فلش بک!- و از دیروز، هر بار خواستیم باهات حرف بزنیم خندیدی! وسط ماموریت خندیدی. موقع گزارش دادن خندیدی. ده بار و صد بار اون جمله رو تکرار کردی. این پرتقال، نتیجه اون خنده هات هستن. حالا... بخورینش!
کوکوی جوانه گندم کمی خودش را جمع و جور کرد.
- می گما... این... نیش داره؟
- بله!
- خب... پس زهر هم داره دیگه. من غذای سالمی هستم. نمی خوام سمی بشم.
- زهر نداره. زهرش موقع نیش زدن تولید می شه. ما به شما دهان و دندان دادیم که این را بخورید. هر کسی که نافرمانی کند، فردا آشش می کنیم. آش هم دوست نداریم. بعد از پخت، دورش می ریزیم که هدر برود.
لینی وسط میز تقلا می کرد. لرد سیاه متوجه دست و پا زدن لینی شد.
- این می خواهد ابراز پشیمانی کند. ولی دیگر دیر شده است. چیز کیک! تو امتحانش کن. پودینگ؟ داری کجا را می نگری؟ طعمه این طرف است. شربت افرا... اشکش را در بیاور و بنوش. تا لقمه آخر این را فرو نداده اید جایی نمی روید. در پای همین میز، سرد و خراب و فاسد می شوید. راه فراری نیست. این آبی را بخورید. زود باشید...
حالا این لرد بود که سعی در خوراندن لینی به غذاهاش داشت!