هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۴:۰۶ شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۸۵
#11

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
جوزی در حالی که به سوی در می رود شروع به لرزیدن می کند.
همه نگران می شوند.. آیاولدی طلسمی رو او اجرا کرده است... در همین اوضاع و احوال جوزف گوشی همراهش ر ا از داخل جیبش بیرون می اورد و رو به نویسنده:

-خوشت میاد داستان رو جنایی کنی... گوشیم رو ویبره بود..

ان طرف خط استرجس بود که با حالتی توام با خشانت داد و بیداد می کند.

- جوزف تاییدت کردم که توی مغازه ات مرگخوارها را ه بدی... دیگه نمی ذارم پاتو توی محفل بذاری ... می دم بلاکت کنند..

(و یک سری جملات دیگر که به دلیل بد آموزی از گفتن آن خودداری می نماییم.)

جوزف:حالا چیکار کنم... محفلم رفت... استرجونم باهام قهر کرد.. بلاکم می کنند ... هیچکی منو دوست نداره...

جوزف در حالی که نوحه سرایی می کند و پی یر اشک می ریزد صدای نا مفهومی از پشت در می شنود..
لارتن پشت در با صدایی همانند ارشمیدس هنگام کشف بزرگش فریاد می زند:

- یافتم..یافتم..

جوزف که اماده شده بود تا هر چه دق و دلی دارد بر سر لارتن خالی کند در را باز می کند و با چهر هی متفکرا نه ی لارتن رو به رو می شود...

لارتن:

جوزی آستین هایش را بالا می زند که ندایی از غیب می آید :

شب عیدی.. بی خیال.. بچه زدن نداره که.. بذار بچه فکرشو بگه..اینها نونهالان باغ زندگی هستند.... همینا میان چرخه ی سوخت هسته ای را می اندازند...

جوزی که تحت تاثیر این ندای غیبی قرار می گیرد رو به لارتن می گوید:

- بنال..

لارتن معطل نمی کند. گوشی را از دست جوزف می قاپد و با استر تماس می گیرد:

.....

------------------

به جوزف ورانسکی : جوزف جون اگه خدای نکرده خدای نکرده زبونم لال چشمت به این تاپیک که مثلا" شما بازش کردین افتاد یه پستی چیزی بزن ثواب داره!


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۳:۳۶ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵
#12

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
در همین حال که لارتن در حال چاق سلامتی با استر بود با حرکات پانتومیم ادای به دست و پا افتادن رو در میاورد و داشت به زبون بی زبونی می گفت اگه منو راه ندی می گم به دست و پای ولدی افتاده بودی.
جوزی هم می بینه همین جوریش دیگه معلوم نیست استر تو محفل راهش بده، چه برسه بخواد اینو بفهمه. پس در راستای منافع شخصی و یه ذره هم محض رضای خدا میگه: بیا تو لارتن جان! اصلا اینجا بی تو صفا نداره! می خوای سهم تو رو از سود مغازه دو برابر بقیه کنم؟ چطوره؟
که در این لحظه بقیه ملت به حالت به طرف جوزی می رن.
جوزی هم با تنی لرزان، البته نه به دلیل ویبره موبایل، می گه: باشه بابا! اصلا سهم همتون دو برابر!
لارتن هم با شنیدن این حرف دکمه شماره گیری مجدد(فارسی را پاس یا زاپاس بداریم! ) رو فشار میده.:phone:
جوزف در حال : سهم تو سه برابر!
ملت:
جوزف: مگه من گفتم مغازه بزنم...مگه من گفتم ولدی اینا حمله کنن...مگه من گفتم ولدی کچل باشه...من...من...من وینی رو طلاق نمی دم!
ملت:
پی یر : مسخره بازی و ارزشی بازی بسه! دیگه کسی هم سر سهم چونه نزنه. یه سفره ای پهنه و خلاصه همه یه لقمه نون و ماستی می خورن! بهتره به فکر یه حمله باشیم.
اش: به کی؟
لارتن: به دشمن دیگه آی کیو!
اش: دشمن کیه؟
لارتن: دشمن...دشمن...راستی دشمن کیه؟
پی یر: ولدی دیگه فشفشه ها!
لارتن: حالا واسه چی می خوایم حمله کنیم؟
جوزف: چون...چون....چرا می خوایم حمله کنیم؟
پی یر:


ویرایش شده توسط لارتن کرپسلی در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ ۳:۳۹:۲۷

نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵
#13

اش‌ویندرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۲ یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲:۵۹ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۸۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 151
آفلاین
جوزف: چون...چون....چرا می خوایم حمله کنیم؟
پی یر:
اشویندر:میخوایم حمله کنیم؟...یعنی دعوا داریم؟میخوایم با ولدی دعوا کنیم؟....من پایه ام.

پی یر، از پایه بودن اشویندر ،کمال فیض را برده و در حالیکه هر لحظه چهره اش از این عروج ملکوتی نورانی تر میشد،با خود اندیشید:
«هرچی توضیح بدم ،حالیشون نمیشه.....بذار یه چیزی الکی بگم بهشون»


پی یر:میخوایم حمله کنیم و شب عیدی دور هم باشیم....برای خنده و شادی....
لارتن:گفتی شب عید.....یاد حافظ افتادم....سعدی میگه:
جوزف:الان دقیقا مردی؟(mordi)
لارتن:زبونت رو گاز بگیر....پی یر! الان باید چیکار کنیم؟
پی یر:هیچی.....یه نفر باید بره توی اتاق مرگ خوارها و اطلاعات بیاره.

ناگهان صدای فریادی شنید میشه و اش به طرز کاملا انتحاری به سمت در اتاق میره.
اش:یا مرلین...یا مرلین....

از سوراخ کلید میره داخل و به درون اتاق نگاهی میندازه.
ولدی در وسط نشسته و یه مرگ خوار داره روی کله اش روغن میماله.....یه مرگ خوار نشسته جلوی پاهای ولدی و داره جوراب سوراخش رو میدوزه.....بقیه ی جماعت مرگ خواران هم در حال "سنگ .کاغذ .قیچی"بازی کردن،هستند....
اش به سرعت سعی میکنه که از سوراخ کلید بیاد بیرون....ولی به شکل غریبی گیر کرده....


ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ ۱۲:۰۷:۱۷
ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ ۱۲:۱۰:۰۶
ویرایش شده توسط اش ویندر در تاریخ ۱۳۸۵/۱۲/۲۸ ۱۲:۱۷:۴۹

[b][size=small][color=660000]گریه میکردم که کفش ندارم،یکی را دیدم ، پا نداشت[/c


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۳:۰۵ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵
#14

جوزف ورانسكي


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۱۹ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۳:۵۹ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۴۰۰
از دارقوز آباد !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 916
آفلاین
ناگهان سالي در رو واز ميكنه و اشي ميفته زمين .
سالي : نيش ممد ! كدوم گوري بودي ؟
اشي : اومدم ارباب ولدي رو ببينم .
سالي : اسم رمز ؟
اشي :
سالي :
ملت مرگخوار :
ملت يه چند دقيقه اي صبر ميكنن بعد اشي رو از پنجره ميندازن بيرون .
اشي از اون بيرون : الهي بميري !
در اون طرف ملت محفلي جوزف منتظر بودن .
لارتن : من خون ميخوام !
جوزي :‌ اي بميري . مارو بگو ورداشتيم شبح آورديم ور دستمون :mama:
دوباره استر زنگ ميزنه .
جوزي : :phone:
از قيافه ي جوزف ميشد فهميد كه در حال نوش جان كردن چند فروند فحشه .
صداي استر در اتاق ميپيچه : همه تونو اخراج ميكنم ! حالا ديگه مرگخوار ها اونجا اتراق ميكنن ؟ آي نفس كش
در هيمن حال اشي با حالتي كه انگار چند تا ماشين از روش رد شدن مياد تو .
اشي : اونا اسم رمز دارن . مارو راه نميدن
لارتن : ما ميتوني شب وارد اتاقشون بشيم ! :bat:
جوزف يك توسري به لارتن ميزند كه برق را از چشمان مبارك او مي ربايد !
جوزي : اي خاك بر سرت كه همش تو شب سير ميكني
در همين حال ويني هم پيشنهادي داد .
ويني : ميتونيم اين سالي رو شب خمارش كنيم و بريم داخل .
لارتن كه از توسري گيج بود يك توسري 300 ولت بر كله ويني مي كوبد .
لارتن : هنوزم تو خط مادوليني ؟‌ معتاد !
جوزف : نه اين بد نميگه . ميتونيم شب اين سالي رو فريب بديم و وارد اتاق ولدي بشيم . ولي سرپرستي گروه مال من
لارتن :
پير : بايد راهي براي خمار كردنش پيدا كنيم
ويني : ‌ اون با من !
____________
ادامه بديد ملت ! به ما هم فحش نديد . پست هم ميزنم اسم هم تو امضام ميذارم .


[


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۷:۵۱ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵
#15

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
وینی : اون با من!

وینی قیافه ی حق به جانبی می گیرد و یک بسته اسمارتیز! را از جیبش بیرون می کشد.بسته ی اسمارتیز را باز میکند و می گوید:

-خب بچه ها نقشه اینه!
این اسمارتیز صورتیه منم. این قرمزه هم لارتن...

هنوز حرف وینی تموم نشده که لارتن پابرهنه می پرد وسط و می گوید:

-نخیر آقا قبول نیست!
این همه ی رنگ خوشگل ها رو واسه خودش بر می داره! من استقلالیم تازه شم که!من می خوام اون نارنجیه باشم.

جوزف:
باشه بابا تو اون نارنجیه! وینی بقیه اش رو بگو...

وین : خب، بقیشو بگو

جوزف: بقیه ی نقشه رو؟

وینی:نقشه؟ نقشه ی چی؟

جوزف: همین دیگه! این که چی کار کنیم؟

وینی: چیو چیکار کنیم؟

جوزف که تازه فکر کرده بود یک آدم بالغ و عاقل وسط این جمع پیدا شده تا چهارکلام حرف حساب بزند ، نگاهی به دوربین می کند:

-کسی می دونه من چرا اینجام؟

لارتن: آقا ما می دونیم؟آقا ما بگیم؟آقا قول می دیم درست بگیم؟
آقا تو رو خدا ... آقا...

جوزف:

در همین حال دوباره گوشی زنگ می زند :( نویسنده: خدا بابای این گراهام بل را بیامرزد واگرنه ما چه جوری رول می نوشتیم!)

اون ور خط استر:
-جوزی یکی از مامورهای زبده ی محفل رو می فرستم براتون بهتون کمک کنه!
الان دیگه می رسه!

هنوز جمله ی استر به انتها نرسیده بود که سینیسترا در را باز می کند و با خشانت تموم روی صندلی می نشیند و می گوید:

-جوزف ورانسکی کیه؟

جوزف که خیالش تخت می شود استر یک آدم حسابی برایش فرستاده می گوید:
-ماییم .. ما ...

سینیسترا یک کاغذ بزرگ مقوایی را برمی دارد و می گوید:
-خب نقشه اینه!...


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۵
#16

لارتن کرپسلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۲ دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۳:۰۲ شنبه ۱۷ اسفند ۱۳۹۲
از یو ویش!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 471
آفلاین
سینیسترا یک کاغذ بزرگ مقوایی را برمی دارد و می گوید:
-خب نقشه اینه!...
که در همین لحظه وینی با نگاهی هیز گفت: ای وو...چه خانوم با شخصیتی!...با من ازدواج می کنی؟
سینیسترا هم چنان نگاهی بهش کرد که خودش از پنجره پرید بیرون!
بعد هم با خشانت گفت: دیگه کسی از این پیشنهاد ها نداره؟
لارتن: از کدوم پیشنهادها؟
جوزف: خانوم! شما نقشتو بگو! هنوز با اعضای اینجا آشنا نشدی. این لارتن آی کیوش بالای صد و هفتاده!
سینیسترا کاغذ مقوایی رو روی میز پهن کرد و در همین حین وینی بصورت واردشد و رفت به طرف دیوار و با دیوار تصادف کرد!
سینیسترا گفت: خب نقشه اینه!....ببینم این مقوا چرا سیاهه؟
پی یر: اهم!....عینکتون!
سینیسترا: خودم می دونستم! می خواستم آی کیوی شما رو تست کنم!
اینجا مغازه جوزفه...اینجا هم محل اختفای ولدی ایناست...
بعد رو به جوزف گفت: ببینم چرمنگ! آخه جا قحط بود اومدی با ولدی اینا همسایه شدی؟
-اش! اون اسمارتیزا رو بده من! خب ! این اسمارتیز آبیه منم...این قرمزه لارتنه...
وینی: اهم! لارتن از قرمز بدش...
سینیسترا بصورت به وینی نگاه می کنه و وینی دوباره از پنجره به پرواز در میاد.
-خب اسمارتیز سبزه اشه، اسمارتیز قهوه ایه....
لارتن: ولی من باید نارنجی باشم!
در این لحظه سینیسترا تنها اسمارتیز نارنجی رو می خوره و می گه:حرفیه؟
لارتن هم بصورتو و بعدش به طرف در می ره و میگه: من به استر و سارا می گم!


نارنجی رو بخاطر بسپار!

طنز نویسی به موجی از دیوانگی احتیاج داره...

چه کسی بود صدا زد : لارتن!؟


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۸:۳۴ جمعه ۳ فروردین ۱۳۸۶
#17

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
جوزف یهو یادش میفته که چقدر لارتن رو دوست داره:نه جونم.تو بیا اینجا ور دست خودم بشین.نمیدونی من چقدر تو رو دوست دارم.من عاشقتم.
سینیسترا اول عینکش رو میزنه بالا بعد میده پایین بعد میده بالا بعد زیر لبی میگه:چرا استر من رو به همچین ماموریت سختی فرستاد؟من داشتم میرفتم رو سر ولدی کچل مو بکارم.
لارتن دماغش رو با ردای جوزف پاک میکنه( !)و بعد میگه:من میخوام نارنجیه باشم.
جوزف یه آهی میکشه و بعد میگه:پسر گلم(تو دلش:خلم)چرا شما اون آبیه رو برنمیداری؟ببین چه خوشگله؟
لارتن با صدای دلنوازی( )عر میزنه:نه من اون نارنجیه رو میخوام...
سینیسترا پا میشه و چون کله اش میخوره به سقف دوباره میشینه(!):نارنجیه تو شیکم منه.خیلی دلت میخواد بیا بر دار.
لارتن یه نگاه بهش میکنه و بعد به حالت دو نقطه دی میگه:نه مرسی.من اون آبیه رو ترجیح میدم.
سینیسترا دوباره نقشه رو میکشه جلوش:اه.کی رو این قهوه ریخته؟
اش ویندر با نگاهی بس محجوبانه میگه:فضولی نباشه ولی به خاطر عینکتونه.
سینیسترا زل میزنه وسط چشمهای اش:تو روی چشمای من عینکی میبینی؟نه میخوام بدونم تو جدا رو چشم من عینک میبینی؟نه این رو میخوام بدونم که تو اصلا میبینی؟!
اش ویندر ترجیح میده به رفیق شفیقش وینی بپیونده و محترمانه پرواز رو تجربه کنه.
پیام بازرگانی:پرواز را تجربه کنید با دیدار سینیسترا.زیباترین ساحره...اهم.در این لحظه به دلیل قتل نگارنده به دست خواننده تبلیغ قطع میشه!!
سینیسترا:خب داشتم نقشه رو میگفتم.
لارتن:کدوم نقشه؟
سینیسترا:نقشه حمله رو دیگه.
لارتن:کدوم حمله؟
سینیسترا رو به جوزف:آقا!خدا بهتون صبر فراوان عطا کنه.با این آی کیو دوهزارا فقط یکی مث خودشون میتونه کنار بیاد.بذار من یه زنگ به استر بزنم.
سینی: :phone: الو.استر جون.اون دستیار من رو بفرست بیاد.همون که آی کیو دوهزاره.آره.مخترعه.ای بابا.ویولت بودلر رو میگم.خبر نداری ما اینجا با یه مشت نابغه طرفیم...
گوشی رو میذاره و به لارتن میگه:الان یکی میاد که باعث میشه به شدت احساس نبوغ کنی!!


But Life has a happy end. :)


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۹:۴۵ یکشنبه ۵ فروردین ۱۳۸۶
#18

پروفسور سینیستراOld


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۲ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ یکشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۱
از وقتی ایرانسل اومده!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 256
آفلاین
سینی: الو.استر جون.اون دستیار من رو بفرست بیاد.همون که آی کیو دوهزاره.آره.مخترعه.ای بابا.ویولت بودلر رو میگم.خبر نداری ما اینجا با یه مشت نابغه طرفیم...
گوشی رو میذاره و به لارتن میگه:الان یکی میاد که باعث میشه به شدت احساس نبوغ کنی!!

هنوز صحبت سینی تموم نشده که دو چشم و یک دهان که تا بناگوش باز است به این حالت از پشت پنجره نمایان می شود.شخص مذکور کسی نیست به جز ویولت بودلر معروف به بودلر خفنز ! هنوز حرف نویسنده به پایان نرسیده بود که قیافه ی سارا به این حالت ظاهر می شود.
( نویسنده :اهم...اهم... اصلاح می شود.)
خب کجا بودیم؟!
شخص مذکور کسی نیست به جز ویولت بودلر معروف به... معروف به...خب حالا که فکر می کنم اصلا" معروف نبود.
( ملت:)
ویولت با یک حرکت انتحاری - چرخشی از پنجره به درون اتاق می پرد ودر حالی که در دستش یک شی عجیب و غریب به چشم می خورد ، نگاهی به جمع می اندازد.
ویولت در حالی که سعی می کند شی مجهول الحال را در پشتش پنهان کند با صدای هنری می گوید :

-سلام ، منو استر فرستاده تا بهتون کمک کنم.

سینیسترا به این صورت که یعنی قضیه مشکوکیوس هست و اینا! با صدای درک می گوید:

- بله... در جریانم... هووووووووم... اون چی پشتت قایم کردی؟ یالا بیارش بیرون!

ویولت که می داند نباید با دم شیر بازی کند ( آخه جوجه تو ماست هم نیستی چه برسه به شیر!) دوباره نیشش تا بناگوشش باز می شود و می گوید:
-کدوم؟..من ...

- آره همون که پشتت قایم کردی!

در همین حال اش ویندر فیشی می کند و می گوید:
- اره منم دیدم!

جوزف و پی یر با هم می گویند:
-تازشم ما هم دیدیم!

پی یر رو به لارتن می کند تا نظر او را هم بپرسد اما با دیدن لارتن که دارد با اسمارتیز آبیش ماشین بازی می کند ، سری به تاسف تکان می دهد و پشیمان می شود.

ویولت که دیگر چاره ای نمی بیند با حالت مظلومانه ای می گوید:
- آهان... اینو می گین .. این یکی از جدیدترین اختراعاتمه.. آوردم تا توی این ماموریت خطیر ازش استفاده کنیم.

ویولت این را می گوید و شی را از پشتش بیرون می آورد...

بوووووووم....


ـ «خدا را دیدی؟»

ـ «خدا؟… دیوانه شده­ای؟… کجا ست؟»

ـ «همین که می­پرسی «کجاست؟»، یعنی نخواهی دید!… بگذریم!…»


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱۸:۵۰ چهارشنبه ۸ فروردین ۱۳۸۶
#19

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
همه جا رو دود میگیره و سینیسترا اون وسط سرفه کنان میاد بیرون:اون چه کوفتی بود بودلر؟
ویولت ماسک ضد سم رو میزنه به صورتش و لبخند ملیحانه ای میزنه:به نظرم بهتره که شما الان نفری یه ماسک بزنید به صورتتون!
سینی:چرا؟
_:اهم!این روی مغز آدما تاثیر معکوس داره!یعنی آدمای باهوش رو خنگ و خنگارو باهوش میکنه!
سینی و جوزف همین که این رو میشنون بدو بدو لارتن رو میارن و یه سره میزنن تو سرش:نفس بکش!نفس بکش!
بعد جوزف واسه خودشون دوتا ماسک ظاهر میکنه و بر میگرده به داد پی یر برسه ک میبینه به این حالت داره این ور و اون ور میره و به نشانه تاسف سرش رو تکون میده!
ویولت سریع ماسکش رو در میاره:به!چه زود از بین رفت!
سینیسترا با احتیاط میپرسه:لارتن خوبی؟
لارتن با لحن مودبانه ای به سینی میگه:چرا باید بد باشم؟
بعد ویولت رو میبینه و نیشش باز میشه:ای وو!چه خانم باشخصیتی...
سینی و جوزف:
ویولت لجش میگیره و قبل از اینکه سینی جوش بیاره با سنگ میکوبه تو کله لارتن و اون رو بیهوش میکنه!!
سینی به طرز خطرناکی به ویولت نزدیک میشه:تو باز اختراع کردی؟من میخوام تو رو بکشم!
ویولت عقب عقب میره:نه آخه من...
در کافه یهو باز میشه و ویولت با دیوار یکی میگردد برای شناخت ویولت باید ازشون بخوایم یه اختراع بکنن اختراع هرکدوم درست کار کرد اون دیواره!!
ولدی به حالتی خفن وارد میشه:واسه من ترقه منفجر میکنی بچه؟
جوزف:
...


But Life has a happy end. :)


Re: فروشگاه لوازم جادويي ورانسكي
پیام زده شده در: ۱:۵۶ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۶
#20

درکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۶ یکشنبه ۳ دی ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۴:۱۱ پنجشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۴
از اون بالا کفتر که هیچ، کرکس هم نمیاد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 299
آفلاین
جوزف کماکان در حال خوردن انگشتاشه ... آخ ... آها این جا انگشترشو گاز می زنه! با این حال ولدی هنوز به همون حالت خفنز داره به طرف جوزف میره که یه دفعه ...
لارتن: "اون بود! اون ترقه زد!" و با دست به سینی اشاره می کنه. بعد اضافه می کنه: "تازه اسمارتیز نارنجیه رو هم خورد!"
ولدی فرمونو می چرخونه و چون فرمون هیدرولیکه، مستقیم رو به سینی می ایسته.
سینی: "نه ... نه ... من نبودم! ویولت بود. شما که خودت لپیومانی ببین راست میگم!"
ولدی که می فهمه سینی داره راست میگه، می چرخه طرف ویولت و میگه: "واسه من ترقه می ترکونی؟ می خوای با همین سینی بزنم تو مخت که بترکی؟!"
ویولت: "نـ...نـ...نـه! اون که تـ...تـرقه نبود. یه اختراع کوکوچوچولولو بود"
ولدی: "اختراع؟"
ویولت: "آ...آره. من خـ...یـ...لـ...ـی چیزا اختراع کـ...کـردم. باور کنید راس میگم."
ولدی: "مثلا چه چیزا؟ وای به حالت سر کارم گذاشته باشی!"
ویولت که کمی خیالش راحت شده، از توی جیبش یه بطری بیرون میاره و میگه: "مثلا این. این یه معجون جدید و عالی برای کاشت موی فوریه. دو سال هم گارانتی تعویض بدون سوال و پنج سال خدمات پس از فروش داره! کارش هم تضمینیه!"
ولدی شیشه رو از دست ویولت میگیره و یه نگاه بهش می کنه. روی بطری با حروف درشت نوشته شده:
مو در میاری ظرف خوندن یه دونه اتل متل ... اینو ساختیم اختصاصی برای ولدی کچل ->
ولدی در بطری رو باز می کنه و مایحتوی رو خالی می کنه روی سرش.
بوووووووووووووووووووووووووووم!
صدای انفجار همان و نور خیره کننده همان و ظهور ولدی با موهایی مشابه هگرید همان و نثار کردن یک به موهای ولدی توسط لارتن همان!
ولدی به طور همان زمان، به این حالت به ویولت و لارتن نگاه می کنه ...








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.