هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۷:۵۴ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
مــــرگخــــوران

لرد ولدمورت: آوداکداورا ... هشتصد و پنجاه و سه ... آوداکداورا ... هشتصد و پنجاه و چهار ... آوداکداورا ... هشتصد و پنجاه و ... اه حوصلم سر رفت این نمیمیره چرا؟

فنریر گری بک: اوووم فکر کنم چون سگ جونه ارباب!

بلاتریکس: نه ابله! چون خود مرگه! مرگ گرفته! میگه من مرگم! خلاصه مرگه دیگه!

لرد ولدمورت: آه ... راس میگی بلا یادم نبود! اگه یادم بود کروشیو بهش میزدم! پاشو برو از جلوی چشمام دور شو آنتونین! بابات بشه ملکه! ارباب ملکه نمیشه!

آنتونین کمی به بدنش کش و قوس داد و گفت: امممم ارباب اگه شما نمیخواین ملکه بشین خب بلاتریکس میتونه ملکه بشه!
آنتونین این را گفت و با چشمان بی حالتش به بلاتریکس خیره شد که سیل کروشیو و آوداکداورا را به سمتش روانه کرد...


محـــفلیــــان

آلبوس دامبلدور از خوشحالی در پوست خودش نمیگنجید و مدام با پاپیون و کلاه کرکسی روی سرش بازی میکرد و خود را در آینه برانداز میکرد که چقدر شبیه ملکه مشنگ ها شده است! :aros:





پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
مالی میگه:حیف اون همه غذاهای مقوی ای که بهت دادم.واقعا که.اونوقت با ملکه واقعی چی کار کنیم؟
الفیاس دست به سینه روشو اونور میکنه و با خونسردی سرش رو پایین میندازه و نوچ نوچ میکنه.اونوقت میگه:این دیگه مشکل خودتونه.

دامبلدور غرق در تماشای بدن خودش در آینه موزه زیر لب میگه:خدایی این دستم حداقل 3 تا چروکش کم شده.وای.ریشام هم انگار خاکستری شدن.وای!

-آلبوس!مالی و الف دارن دعوا میکنن.یه چیزی بهشون بگو.
-منو ول کن فرزندم.هری،یه بار دیگه ببینم به من میگی آلبوس پدرتو...ببخشید بچه ها تو در میارم.چی میگی؟وای هری،به من نگاه کن.من چند ساله نشون میدم؟
-پروفسور...
-آها.حالا شد.نگفتی؟
هری بدون این که جواب دامبلدور رو بده اونو به حا خودش میذاره.بعد از این که کنار مالی رسید و بعد از این که از کفش الف و جغجغه بچگی های هوگو که داخل کیف مالی بود جاخاللی داد تمام قواشو جمع میکنه و داد میزنه:بس کنین.
به دنبال فریاد او تمام نگاه ها به او جمع شد.حتی اون گوسفند جادویی هم به اون نگاه رکرد.هری خودشو جمع و جور تر کرد و با نگاهش اوضاع رو برای مالی والف توضیح داد.الف بعد از نگاه به جای زخم هری آهی کشید و دستشو پایین اود.مالی هم اون موشی رو که ظاهر کرده بود و داخل شلوار الف گذاشته بود رو محو کرد.
در راه امدن هر دو به هم تنه میزدند.قیافه مالی جوری بود که بدن هر آدم قوی ای رزو میترسوند و الفیاس جوری به مالی نگاه میکرد که مالی تمام سعیشو میکرد تا جلوی خندشو بگیره.
هری گفت:هی.
قسمتی از رداش که توسط الفیاس به طور اشتباهی ذوب شده بود خشم اونو بر انگیخت.مردم دیگه به سر و صدا های اونا عادت کرده بودند و زیاد به جزییات اطراف محفلیون اعتنا نمیکردند.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۴:۲۴ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۶ جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۱:۴۲ شنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۹۲
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 36
آفلاین
خلاصه سوژه :

وزارت سحر و جادو قصد داره یکی از گروه مرگخواران و محفل ققنوس رو منحل کنه و شرایطی رو تعیین میکنه و اون این هست که هر کدوم از این دو گروه دو تا از یادگارهای مرگ ( شنل ، چوب جادو ، سنگ ) رو در اختیار داشته باشه برنده هست و گروه دیگه منحل میشه . چوب جادو در اختیار مرگخواران هست و شنل هم دست محفلی هاست ، فقط سنگ زندگی مجدد باقی مونده و هر دو گروه برای بدست آوردن این سنگ به لندن میرن و متوجه میشن که این سنگ در انگشتر سلطنتی قرار گرفته و در موزه لندن قرار نگهداری میشه و قرار هست طی جشنی که به زودی برگزار میشه تقدیم ملکه بریتانیا بشه .

- - - - - - - - - - -

فنریر گری بک با عصبانیت چند نفر رو کنار زد ، دندون هاش رو به طرز تهدید آمیزی نشون داد و غرید : ابله توی مراسم هر چقدر هم شلوغ بشه ، باز حفاظت ویژه میکنن از انگشتر . دستهاش رو بالا گرفت و ناخن هاش رو به هم سایید و خطاب به ولدمورت ادامه داد : ارباب ... اگر اجازه بدید این ماگل های بدرد نخور رو تیکه تیکه کنم ! حتی آخرین باری که گوشت ماگل ها رو خوردم یادم نمیاد !

آنتونین سری به نشانه تایید حرفهای فنریر تکان داد و گفت : من هم موافقم با گری بک ، هر چقدر هم اینجا شلوغ بشه بازم محافظت ویژه میکنن از انگشتر ، من پیشنهادم اینه که به جای اینکه خودمون رو بعنوان محافظ ها جا بزنیم ، یکی از ما بعنوانِ سرانِ نظام ماگل ها وارد این جشن بشه

ولدمورت که حرکات ماگل ها رو زیر نظر گرفته بود ، بدون اینکه به آنتونین نگاه کنه پرسید : منظورت رو واضح بگو دالاهوف ، یعنی چی یکی از ما بعنوان سران نظام وارد این جشن بشه !؟

خانواده ی ماگلی نسبتا پر جمعیتی از کنار مرگخواران رد شدند و با تمسخر آنها را بر انداز کردند ، فرزند کوچکتر خانواده که دست پدرش را گرفته بود ، ولدمورت را نشان داد و گفت : پدر پدر ! اینا برای نمایش خنده داره آخره جشن اومدن یعنی ؟ لباسای اون کچله رو ببین !

پدر لبخندی تحویل پسرش داد و جواب داد : بله ، میخوان پسر خوشگل ِ منو خوشحال کنن دیگه و از بین جمعیتی که هر لحظه بر تعدادشان افزوده میشد ، راهی را برای عبور خانواده اش باز کرد و لا به لای جمعیت ناپدید شدند . بلاتریکس که شاهد گفتگوی آن دو بود ، با عصبانیت به آنتونین گفت : یا سریعتر پیشنهادتو میگی ، یا من همه رو قتل عام میکنم :vay:

آنتونین به محافظانی که با سلاح های عجیبی که تا به حال ندیده بود و از مقابلش میگذشتند نگاه کرد و گفت : امم ... راستش یه مقدار سخته خب ... پیشنهادِ من اینه که ... پیشنهادم اینه که ارباب خودشو به جای ملکه جا بزنه ! :worry:



سوی دیگر موزه

محفلی ها که بعد از مشقت فراوان تکه های بدن دامبلدور رو به هم چسبونده بودن ، با شور و ذوق در مورد اینکه چقدر دامبلدور جوون تر به نظر میرسه صحبت میکنن ؛ دامبلدور هم که به شدت از این مسئله احساس خرسندی میکنه ، با اعتماد به نفس بیشتری به نوجوان هایی که از اطراف موزه در حال عبور هستن چشمک میزنه .

بحثِ الفیاس و مالی درباره نقشه ورودشون به موزه کماکان ادامه داره . الفیاس فریاد میزنه : همین که گفتم ، دامبلدور باید به جای ملکه وارد جشن بشه و انگشتر رو بگیره ! و با دیدن چهره ی عصبانی مالی اضافه میکنه : یعنی تنها راهمون برای بدست آوردن انگشتر همینه .


ما شیفتگانِ خدمتیم ، نه تشنگانِ قدرت


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۸:۲۸ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱

اسلیترین، مرگخواران

ایوان روزیه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۱ یکشنبه ۸ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۰۹:۳۸ پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۴۰۳
از سر قبرم
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
اسلیترین
ناظر انجمن
گردانندگان سایت
پیام: 1506
آفلاین
بلاتریکس به بچه کنجکاوی که داشت بهشون نزدیک میشد پخ میکنه و بچه سریعا گیه کنان از اون ناحیه دور میشه! لرد دسته کلید رو توی مشتش نگه میداره و میگه: بگو آگوستوس. پیشنهادت چیه؟
آگوستوس به اطراف اشاره ای میکنه و میگه: ارباب اینجا پر مشنگه. خودشون، نگهباناشون...البته اونایی که هنوز بلاتریکس نیست و نابودشون نکرده...و دوربین های امنیتی و غیره و غیره و غیره. البته همه این چیزا برای ما کاری نداره، میتونیم با یه طلسم همه رو بکشیم و خیلی راحت انگشتر رو برداریم و خودمون رو غیب کنیم...

لودو با نگرانی خودش رو وسط میندازه و میگه: نه! نه! نمیشه نمیتونین. اگه کشتار اینطوری صورت بگیره کار وزارت خونه در میاد. ماست مالی کردنش مگه به همین راحتیه؟! اون طوری این نقشه باطل میشه و میریم سراغ نقشه د!
آگوستوس چشم غره ای به لودو میره و میگه: زبون به دهن بگیر یه لحظه! من که پیشنهادم این نبود! داشتم میگفتم این کار دردسرهای خودش رو داره و به همین دلایلی که تو هم گفتی الان برای ما قابل اجرا نیست.

لرد که حوصله اش شدیدا از صبر کردن سر رفته بود با تشر به آگوستوس میگه: زودتر برو سر اصل مطلب. ارباب حوصله شنیدن مقدمه نداره.
آگوستوس تعظیم کوتاهی میکنه و ادامه میده: ما دو تا راه داریم. میتونیم الان انگشتر رو بدزدیم که خب البته دردسر زیادی داره. به خاطر شلوغی اینجا و حفاظتی که ازش میشه احتمالا مجبور میشیم چند نفر رو بکشیم و بعدش چند نفر دیگه رو و ...! اما به نظر من اگه بخوایم این کار رو بی دردسر انجام بدیم فقط و فقط یه راه داره.

ایوان که حوصله اش سر رفته بود یک پس گردنی محکم به آگوستوس میزنه و میگه: بابا سرمون رو بردی! چقدر حرف میزنی؟! زودتر حرفتو بزن تا ریش ریشت نکردم!
... خیلی خب عصبانی نشین! نگهبان گفت قراره که انگشتر طی مراسمی قراره اینجا به ملکه داده بشه. به نظرم بهترین فرصت همین موقع است. از شلوغی استفاده کنیم و انگشتر رو برداریم. فقط کافیه یه نفرمون خودش رو جای اون نگهبان جا بزنه و منتظر فرصت مناسب باشه. بقیه هم همین اطراف باشن و کشیک بدن و موقعیت رو بررسی کنن و مخصوصا مواظب باشن محفلی ها پاشون به اینجا نرسه!


ویرایش شده توسط ایوان روزیه در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۸ ۸:۴۳:۱۵

ایوان روزیه...اسکلتی که وجود ندارد!


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۲:۳۹ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
بخش جواهرات سلطنتی .

نگهبان درحالی که تحت تاثیر مرگخوارا اشک تو چشاش جمع شده بود رو به لرد میکنه و سرشو بااحترام اندکی خم میکنه و میگه :

" میتونید تا یه ساعت دیگه اینجا راحت فعالیت و کمکهایی که میخوایدو جمع کنید . اما بیشتر از یه ساعت نشه . چون مراسم ویژه ای داریم تا انگشتر که نسلها از خاندانه سلطنتی دور بوده مجددا به آغوش خاندان برگشته رو به ملکه بدیم تا جلوی چشم خبرنگارا عکس بگیره و این یه مراسم مهمی محسوب میشه .

من میرم دیگه . "

لردسیاه درحالی که با خونسردی به چهره نگهبان خیره شده بود نگاه کوتاهی به بلاتریکس میندازه . بلاتریکس لبخند بدجنسانه اش رو پنهان میکنه و خودشو جلو میکشه :

" من شما رو صف بلیط همراهی میکنم . "

مرگخوارا با تاسف برای نگهبان سرشونو تکون میدن .

چند لحظه بعد .

بلاتریکس درحالی که چشماش میدرخشید برمیگرده . دست در جیب شنلش میکنه و دسته کلید نگهبان رو که بین انگشتای دستش گیر افتاده بودو به لرد نشون میده :

" سرورم . از اونجایی که وقت شما بسیار گرانبهاس ، وقت رو تلف نکردم و دستشو از مچ جدا کردم بعد طلسم مرگ رو اجرا کردم و بعدم حافظه اش رو پاک کردم . " :pretty:


لودو که درحال حرف زدن از اینکه شاید مجبور به طرح نقشه " د " بشه بود ، با دیدن دست قطع شده نگهبان یه قدم عقب میره و خودشو به ایوان میچسبونه . لرد چوبدستیشو حرکت میده و دسته کلید از بین انگشتای دست بیرون میاد . بلاتریکس پارچه سیاهی که دور دست پیچیده بودو همراه با دست غیب میکنه .


لردسیاه که به مرگخواراش که با ترس بهمراهش در گوشه ای از سالن ایستاده بود ، بی توجه به جمعیتی که با تعجب از کنارشون رد میشدن به دسته کلید خیره میشه :

-

.
.
.

ایوان درحالی که بندبند وجودش میلرزید لودو رو با لگدی از خودش دور میکنه و میپرسه :

" ارباب نمیتونین بگین کدوم کلیـــ ... !!!

دو تا از دنده های ایوان در جای خودشون میشکنن . لردسیاه درحالی که نجینی رو روی دستش جا بجا میکنه میگه :

" این تنبیه کوچیکی بود ایوان . ارباب همیشه همه چیزو میدونه . ارباب فقط کنجکاو بود اینجا چیه . تو یه نگاهی بنداز بلاتریکس :

- . ببین اینجای چونه ام چیه . ارباب حس میکنه یه مو اینجا جوونه زده . "

مرگخوارا :

یک دقیقه بعد .

- " این کلید مربوط به اون انگشتره . یه ساعت هم بیشتر وقت نداریم تا قبل از شروع مراسم انگشترو ورداریم . پیشنهاد تمیز و مرتب خودم اینه که کلید رو به لودو میدم و لودو میره سراغ انگشتر و اونو واسم میاره . اگه هم نیاورد و گیر افتاد و کشته شد مهم نیس چون دیگه مساله منحل شدنه گورهها هم به کل منتفی میشه و ارباب میتونه برای تعطیلاته آخر تابستون به دهکده لیتل هنگلتون بره . ارباب از دست شما و دردسرایی که واسش درست میکنین خسته اس . ارباب داره شما رو تهدید میکنه . "

لودو میخواست خودشو روی پاهای لرد بندازه و ازش بخواد که پیشنهاد دیگه ای بده که آگستوس که معمولا کم حرف بود قدمی جلو میذازه و میگه :

" سرورم . اگه اجازه بدین من پیشنهادی دارم ... "


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۸ ۳:۴۵:۰۷
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۸ ۳:۵۵:۵۴

?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۰:۲۸ سه شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
محفلی ها بسرعت خسته شدند.پس از چندی به دور از قطعه گوش آلبوس دامبلدور توافق کردند که تمامی قطعات دامبلدور بجز چشم هایش و دهنش رو بندازن.
چند تا از محفلی ها که از این بحث بیمزه حوصلشون سر رفته بود کمی دهن آلبوس رو تکون دادن و بلاخره با چند قطره آب دهن قسمتی از ریش اونو شبیه بومرنگ کردن و با هم فریزبی بازی کردن.یه 2 یا 3 تایی مرگخوار هم از کنار لرد جیم شده بودن و حرکت های ماهرانه اونا رو تماشا میکردن.لودو سلقمه ای به روفوس که آب از دهانش ریخته بود کرد و گفت:منم از اینا میخوام.
-منم.ای کاش ارباب ما هم ریش داشت.
روفوس درجا بعد از گفتن این حرف کروشیو به خودش زد و زمزمه کرد:به ارباب توهین میکنی پیر هاف هافو؟بدم کروشیو بارونت کنن؟
ایوانم که میلرزید بلافاصله بعد از این که لودو اون طلسم ساکت کن رو خنثی کرد به حرف اومد.
-چرا منو اینجا آوردین؟اگه به من بخوره چی؟

-بریم.بریم.
کسانی که بازی میکردند بعد از مدتی قسمت های اضافی رو انداختن یه جای امن.(جدی نگیرینا..مثلا فاضلاب!)بعد به دنبال البوس شون راه افتادن و رفتن.ایوان و لودو و روفوس بعد از این که مطمئن شدن اونا رفتن با سرعت به طرف کیسه زباله ای که محفلیون اعضای البوس دامبلدور رو داخلش جاسازی کردن داخل فاضلاب گذاشتن شیرجه رفتن و لودو موفق شد اولین نفری باشه که اون بومرنگ رو پیدا میکنه و با خوشحالی فریاد زد:بینگو!
روفوس ناامید از زندگی سرش رو پایین انداخت و گفت:بمیری.
آب دهنشو قورت داد و گفت:بریم پیش ارباب.حتما منتظرمونه.
ایوان تمام ارادهشو میکرد که نره رو ویبریشن ولی متاسفانه تلاشش عمل نمیکرد.ایوان بیشترین فاصله ای رو که میشد از لودو و بومرنگ گرفت و زیر لب گفت:لودو،فقط مواظب باش اون به من نخوره!


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۹:۵۰ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۱

وزیر دیگر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۲:۱۷ شنبه ۲۵ آبان ۱۳۹۲
از اینور رفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 367
آفلاین
در خیابان های اطراف موزه

دامبلدور و محفلیهایی که در پناه ریشش مخفی شده بودن به یه خیابون پر تردد می رسن.. دامبلدور دستی توی ریشش می ندازه تا چونه ش رو بخارونه!

- هی قربان!.. اینجا چونه تون نیس!
- هممم.. این که خیلی شبیه چونه س الفیاس.. اگه چونه نیست پس چیه!؟
- هیچی قربان.. اگه شما رو راضی می کنه من ازتون دریغ نمی کنم.. به فکر کردنتون بپردازین!

دامبلدور که از چهره ش رضایت چکه می کرد با همت و عمق بیشتری به تفکر می پردازه (!) و بعدش میگه:

- خب عزیزان دلم.. دیگه کافیه..بریزید بیرون.. من از شما فرزندان روشنایی انتظار دارم که بعد اون همه سیا ساکتی دیدن بتونین از این خیابون رد شین! :pretty:

محفلیها همه از ریش دامبلدور می ریزن بیرون و مثل چیز به یک باره از خیابون رد میشن و از اونور خیابون برای دامبلدور شادمانه دست تکون می دن!

- حیفه اون همه وقت که من برای شما هدر دادم.. حالا خوب منو نیگا کنید و یاد بگیرین!

دامبلدور به مدت یه ربع به سمت چپ نگا می کنه ( خو خیابونا تو لندن چپه ن!) بعد که می بینه ماشینی نیست و همه چی امنه ریشش رو می زنه زیر بغلش و تا نصف خیابون جلو میره.. حالا به مدت بیست دیقه ی دیگه سمت راستو نگاه می کنه.. ولی هنوز تردد ماشینا زیاد بوده..

محفلیا:
دامبلدور:

کم کم بعد از حدود یه ساعت از تعداد ماشینهای توی خیابون کم میشه و دامبلدور با زدن زیر بغل ِ ریشهاش وارد نیمه ی دوم خیابون میشه..

- شرووووووومپز!!

یه اتوبوس با تمام قوا دامبلدور رو زیر میگیره! محفلیای به سرعت به سمت بقایای دامبلدور می دون و هر کدوم گوشه ای از تیکه های بدنش رو در آغوش می کشن..

- نهههههه آلبوس.. تو نباس الان می مردی!
- به فکر من نباشید عزیزانم.. برید و اون سنگو پیدا کنین!
- ولی قربان اگه شما بمیرید که ماموریت کشک میشه!!
- راس میگیا الف! کشک شدن خیلی بده! من همراه شما به ماموریت میام! :zogh:
- خو په بزن بریم!

محفلیها و بخشهای مختلف بدن دامبلدور به سرعت به سمت موزه حرکت می کنن و در حال دویدن یه برقی روشنایی کوچکی جلوی در موزه می بینن!

- اون نور نشانی از کمک مرلین به ماست فرزندانم.. حرکت کنین.. ما پیروز میشیم!!
- البته پروفسور اون برق کله ی ولدی بود!
- صداتو نشنیدم آرسین.. به نام مرلین با تمام سرعت به پیش!


یک روز جادوگر به سراغ جادوی واقعی می رود!

به یاد اغتشاشگران خوف:

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۷:۵۲ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۱

فنریر گری بک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۲۱ دوشنبه ۱۴ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۴۳ دوشنبه ۹ دی ۱۳۹۲
گروه:
کاربران عضو
پیام: 127
آفلاین
نگهبان سرکی داخل راهرو کشید و گفت:

- برنااااااارد! کجایی؟ بیا کارت دارم.

مرد گردن کلفتی با روپوش سفید از داخل یکی از اتاق های انتهای راهرو بیرون اومد و به طرف نگهبان و مرگخوارها رفت. نگاه متعجبی به مرگخوارها و سر و وضعشون کرد و گفت:

- پناه بر مقدسات! اینا دیگه کین فرانسیس؟

نگهبان سرش رو بغل گوش پرستار تیمارستان میبره و میگه:

- هیششش برنارد آروم تر، اینا اومده بودن موزه. با این سر و وضع عجیب غریبشون و تازه کلی حرفای عجیب و غریب تر هم میزنن. همین طوری کله شون رو انداخته بودن پایین میخواستن وارد بخش جواهرات سلطنتی بشن. گمونم دیوونه ای چیزی باشن! برای همین آوردمشون اینجا.

برنارد با نارضایتی نگاه دیگه ای به مرگخوارا میندازه و ضمن اینکه به شدت مورفین رو که به قفسه داروها زل زده تحت نظر گرفته میگه:

- تو از اینا خوشحال تری انگار! انتظار داری من چیکار کنم؟ اینجا تیمارستان هست ولی ما که مردمو اینجا تست نمیکنیم! مراکز درمانی بیماراشون رو به ما معرفی میکنن ما هم بستریشون میکنیم.

در همین موقع که پرستار و نگهبان مشغول صحبت کردنن بلاتریکس به لرد نزدیک میشه و میگه:

- لرد میشنوین چی دارن میگن؟ این مشنگ های بی ارزش فکر میکنن ما دیوونه ایم! ما رو آوردن تیمارستان! ارباب اجازه بده همینجا خاکسترشون کنم!

- هیشش، ساکت باش ابله. نباید صداتو بشنون. خودم میدونم چه افکار احمقانه ای توی سرشونه. من رو میارن تیمارستان هان؟ با خاک یکسانشون میکنم!

بلا اعتراض کنان گفت: خب ارباب من هم که همین رو گفتم!

- یه کروشیو طلبت بلاتریکس. اینجا نمیتونم بهت بزنم. مطمئن باش ارباب فراموش نمیکنه بعدا کروشیوت کنه! حالا به جای وراجی کردن برو اون مورفین رو بگیر قبل از اینکه با رفتن سر قفسه داروها شر جدیدی به پا کنه و بذار من هم به کارم برسم.

لرد به سمت مردها میره و میگه:

- ببخشین آقایون...

هر دو مرد مقداری خودشون رو عقب میکشن و از طرف دیگه مرگخوارها هم از لحن مودبانه لرد کف میکنن! (اینطوری = )

- مثل اینکه سوتفاهمی پیش اومده. ما دیوانه نیستیم آقایون. من از طرف انجمن خیریه «نشاط برای بیماران مبتلا به بیماری های لاعلاج» اومدیم. قصدمون این بود که با این لباس های عجیب نظر مردم رو جلب کنیم تا بتونیم این فرم های همیاری رو بینشون پخش کنیم.

بعد از اون لرد با چوب جادوش توی جیبش چندتا فرم ظاهر میکنه و یکیش رو در میاره و به دست نگهبان موزه میده. نگهبان و پرستار مشغول زیر و رو کردن فرم «مشارکت در همیاری و کمک به بیماران» میشن و در همین حال مرگخواران کماکان با تعجب لرد رو نگاه میکنن. (هنوزم دقیقا به همین شکل = )
بعد از چند دقیقه نگهبان فرم رو به لرد برمیگردونه و میگه:

- واقعون ازتون عذرخواهی میکنم آقا. سوتفاهم خیلی بدی پیش اومده بود. کاش این رو از اول میگفتین. امیدوارم جسارت من رو ببخشین. با من بیاین من شما رو به بخش جواهرات سلطنتی راهنمایی میکنم. البته فقط لطف کنید که کارتون رو بی سر و صدا و بدون بهم زدن نظم موزه انجام بدین.

لرد به همراه بقیه مرگخوارها به راه میفته و میگه: بله حتما، کاملا متوجهم!


ویرایش شده توسط فنریر گری بک در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۷ ۱۸:۲۰:۴۴


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۵:۴۷ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
- چی؟از ارباب سوال میکنی؟کروشیو بزنم تو حلقت؟بدم مرگخوارام جوابتو پس...
-ارباب،اینا مشنگن.
- من چی کار کنم؟مردک،وصیتتو کردی؟میخوای پادری خونم بشی یا چایی دمکن جادویی؟میخوای تو آبدارخونه واسه هوگو کار کنی یا یه چیز دیگه؟

مرد به سرعت در ذهنش دنبال چیزی میگشت که حرف ها و رفتار این جمعیت رو توجیح کنه.ایا امشب هالووین بود؟نکنه تقویم رو خوب نخونده بود؟اما اگه هالووین بود که اینهمه آدم با لباسای معمولی اینجا نمیگشتن.آها..اینا خارجی بودن و خوب نمیتونستن حرف بزنن.وگرنه واژه کروشیو چه معنی ای میتونه داشته باشه؟اما این قیافه وح-شتناکشون رو توجیح نمیکرد.نکنه نوشیدنی خورده بودن؟شاید..این احتمال هست.ولی خیلی کم...
مرد ناگهان مشکل اونا رو فهمید.مرد با احتیاط تر با اونا صحبت کرد.
-ببخشید آقایون.متاسفم که ناراحتتون کردم.داشتم با گوشی حرف میزنم.

-گوشی زنه؟
- چی میگه این؟
- تب نداری؟

با گفته های مرگخوار ها و لرد که میخواست معنی حرف اونو بفهمه مرد مطمئن شد.از این مورد ها زیاد بود.مرد با احترام گفت:منظورم بود داشتم با دوستم حرف میزدم.اما...میشه دنبالم بیاین؟
لرد سینشو جلو داد و گفت:ببینین.حتی مشنگ ها هم قدرت منو درک میکنن!
مرد با حالت گیجی گفت:بله.این شعبمون خرابه.اگه میشه همراه من بیاین تا به این ساختمون کناریمون ببرمتون.همه به همراه مرد راه افتادند و چندی به ساختمون کنازی موزه رسیدند.لرد و مرگخوار ها با عجله داخل رفتند.ایوان با دیدن عنوان ساختمون ایستاد.
اما مرگخوار هایی که با سرعت میدویدند اون رو با خودشون بردند.به محض داخل رفتن همه مرد در تیمارستان 3 ستاره لندن رو بست.


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۴:۴۶ دوشنبه ۲۷ شهریور ۱۳۹۱

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
لرد دوباره به آگهی نگاه میکنه.
-خب دیدم که چی؟
-ارباب اون سنگه به نظرتون آشنا نیست؟

لرد کمی به آگهی دقیقتر میشه.تمرکز میکنه و به فکر فرو میره.مرگخوارا بی صبرانه منتظر جواب لرد هستن.بالاخره بعد از چند ثانیه لرد جواب میده:نه!نیست!
مرگخوارا:
لودو با وجود اینکه حساب کروشیوهایی که از صبح خورده از دستش در رفته فداکاری میکنه و جلو میره.
-ببخشید ارباب!ما برای چی به لندن اومدیم؟
مرگخوارا انتظار دارن لرد دوباره تمرکز کنه و به فکر فرو بره.ولی لرد بدون مکث جواب میده.
-این که مشخصه!اومدیم برتری و قدرت بی پایان ارباب رو به مشنگها هم نشون بدیم.
مرگخوارا:
لودو که فداکاریش چشم بقیه مرگخوارا رو پر از اشک کرده دوباره داوطلب میشه.
-ارباب سنگ...چیزی یادتون نمیاد؟سنگ زندگی مجدد.ما اومدیم یکی از یادگارای مرگ رو پیدا کنیم و شر محفلو برای همیشه کم کنیم.
لردبا حرکت سرش تایید میکنه:آره خب...منم دوساعته دارم همینو بهت میگم.نمیفهمی.ما اومدیم سنگ رو پیدا کنیم و برنده بشیم!پیش به سوی همونجایی که اینجا نوشته!
لودو:بله ارباب.شما همیشه بهترین نقشه رو میکشین!البته اونجا همینجاست.تو آگهی هم نوشته بود نمایشگاه جواهرات سلطنتی در موزه لندن.پس اینجا موزه لندنه.ولی فکر میکنم ورودی اون قسمت جدا باشه.شاید همونجاییه که کلی مشنگ جمع شدن.

دو دقیقه بعد:

مامور جلوی در:من سه تا سوال ازتون دارم.1-بلیت لطفا ؟2-این چه سرو وضعیه برای خودتون درست کردین؟!3-صف رو ندیدین که مثل انسانهای اولیه یه راست اومدین اول صف؟


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۹۱/۶/۲۷ ۱۵:۱۶:۴۵

آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.