نگهبان سرکی داخل راهرو کشید و گفت:
- برنااااااارد! کجایی؟ بیا کارت دارم.
مرد گردن کلفتی با روپوش سفید از داخل یکی از اتاق های انتهای راهرو بیرون اومد و به طرف نگهبان و مرگخوارها رفت. نگاه متعجبی به مرگخوارها و سر و وضعشون کرد و گفت:
- پناه بر مقدسات! اینا دیگه کین فرانسیس؟
نگهبان سرش رو بغل گوش پرستار تیمارستان میبره و میگه:
- هیششش برنارد آروم تر، اینا اومده بودن موزه. با این سر و وضع عجیب غریبشون و تازه کلی حرفای عجیب و غریب تر هم میزنن. همین طوری کله شون رو انداخته بودن پایین میخواستن وارد بخش جواهرات سلطنتی بشن. گمونم دیوونه ای چیزی باشن! برای همین آوردمشون اینجا.
برنارد با نارضایتی نگاه دیگه ای به مرگخوارا میندازه و ضمن اینکه به شدت مورفین رو که به قفسه داروها زل زده تحت نظر گرفته میگه:
- تو از اینا خوشحال تری انگار! انتظار داری من چیکار کنم؟ اینجا تیمارستان هست ولی ما که مردمو اینجا تست نمیکنیم! مراکز درمانی بیماراشون رو به ما معرفی میکنن ما هم بستریشون میکنیم.
در همین موقع که پرستار و نگهبان مشغول صحبت کردنن بلاتریکس به لرد نزدیک میشه و میگه:
- لرد میشنوین چی دارن میگن؟ این مشنگ های بی ارزش فکر میکنن ما دیوونه ایم! ما رو آوردن تیمارستان! ارباب اجازه بده همینجا خاکسترشون کنم!
- هیشش، ساکت باش ابله. نباید صداتو بشنون. خودم میدونم چه افکار احمقانه ای توی سرشونه. من رو میارن تیمارستان هان؟ با خاک یکسانشون میکنم!
بلا اعتراض کنان گفت: خب ارباب من هم که همین رو گفتم!
- یه کروشیو طلبت بلاتریکس. اینجا نمیتونم بهت بزنم. مطمئن باش ارباب فراموش نمیکنه بعدا کروشیوت کنه! حالا به جای وراجی کردن برو اون مورفین رو بگیر قبل از اینکه با رفتن سر قفسه داروها شر جدیدی به پا کنه و بذار من هم به کارم برسم.
لرد به سمت مردها میره و میگه:
- ببخشین آقایون...
هر دو مرد مقداری خودشون رو عقب میکشن و از طرف دیگه مرگخوارها هم از لحن مودبانه لرد کف میکنن! (اینطوری =
)
- مثل اینکه سوتفاهمی پیش اومده. ما دیوانه نیستیم آقایون. من از طرف انجمن خیریه «نشاط برای بیماران مبتلا به بیماری های لاعلاج» اومدیم. قصدمون این بود که با این لباس های عجیب نظر مردم رو جلب کنیم تا بتونیم این فرم های همیاری رو بینشون پخش کنیم.
بعد از اون لرد با چوب جادوش توی جیبش چندتا فرم ظاهر میکنه و یکیش رو در میاره و به دست نگهبان موزه میده. نگهبان و پرستار مشغول زیر و رو کردن فرم «مشارکت در همیاری و کمک به بیماران» میشن و در همین حال مرگخواران کماکان با تعجب لرد رو نگاه میکنن. (هنوزم دقیقا به همین شکل =
)
بعد از چند دقیقه نگهبان فرم رو به لرد برمیگردونه و میگه:
- واقعون ازتون عذرخواهی میکنم آقا. سوتفاهم خیلی بدی پیش اومده بود. کاش این رو از اول میگفتین. امیدوارم جسارت من رو ببخشین. با من بیاین من شما رو به بخش جواهرات سلطنتی راهنمایی میکنم. البته فقط لطف کنید که کارتون رو بی سر و صدا و بدون بهم زدن نظم موزه انجام بدین.
لرد به همراه بقیه مرگخوارها به راه میفته و میگه:
بله حتما، کاملا متوجهم!