ريتا :
جادوگره كه با جذبه س : مي تونم بيام تو
ريتا همين طور كه چونه ش رو مي خوارونه از جلوي در كنار ميره جادوگره مياد تو و ريتا به همون حالت نگاش مي كنه و در رو ميبنده
جادوگره همينطور كه راه ميره به دور برش نگاهي مي كنه چشمش به شومينه ميفته سرش رو ميبره بالا و به عكس 600 در 800 ونوس لبخنده مليحي ميزنه ، و به طرف عكس ميره .
ناگهان بالاي كله ي ريتا يك لامپ خوشگل روشن ميشه ...
جادوگره نيم متر مي پره عقب چون جلوش يه ريتا ظاهر شده بود
ريتا :
ببخشيد اسمتون چيه ؟
جادوگره چپ چپ به ريتا نگاه كرد : بنيامين
ببخشيد يه دقيقه ميشه بياين .ريتا به طرف آشپزخونه ميره و بنيامين دنبالش راه ميفته و دوباره به در و ديوار خونه نگاه مي كنه و هر جا عكس ونوس ميبينه بهش لبخند مليح مي زنه ....
ريتا وارد آشپزخونه ميشه به طرف يخچال ميره دستگيره رو ميگيره ....
جادوگره : راضي به زحمت نيستم ، زحمت نكشين اگه ميشه ونوس رو صدا كنيد .
ريتا بي توجه به حرفه جادوگره در يخچال رو چند بار مي گيره و مي كشه ولي باز نميشه ( مادربزرگه درش رو قفل كرده ) ريتا همينطور كه داره سعي مي كنه در يخچال رو بار كنه يه هو يادش ميفته اين فريزره و به گوشه آشپزخونه نگاه مي كنه كه يخچال تيكه هاش رو هم با دقت چيده شده .
ريتا يخچال رو ول مي كنه و به طرف كابينت هاي آشپزخونه ميره . در ش رو باز مي كنه داخلش رو يه نگاه مي كنه .
ريتا : آقا ميشه شما تشريف بياريد اين تو تا من ونوس رو صدا كنم .
جادوگره تا اسم ونوس رو ميشنوه با خوشحالي داخله كابينت ميشينه و گل رو جلوي صورتش ميگيره ( چه پروانه ايه
) ريتا از روي ميز آشپزخونه عكس ونوس رو كه روي مبلش نشسته و تو فكر فرو رفته رو بر ميداره و داخل كابينت مي ذاره ...
ريتا : لطفا تا ونوس نيموده از اينجا بيرون نياين
جادوگره : چ.... شترق - ريتا در رو محكم به هم ميزنه و ميره طبقه ي بالا ....
___________________________
دو ساعت بعد :
چشم هاي ونوس اينقدر اينور اونور رفته بود ديگه داشت اينحوري ميشد :
ونوس : اااا چقدر راه ميريد اصن تو اون آشپزخونه جه خبره كه هي ميرين و مياين ؟
ريتا كه براي دوازدهمين بار داشت از آشپزخونه ( اين بار همراه مازا ) بر مي گشت لبخند مليحي به مادر بزرگ زد ....
مادربزرگ يهو از جاش بلند شد : من بايد برم ببينيم تو اون آشپزخونه چه خبره
مازا تند پريد طرف مادربزرگ
مازامولا : اا مادربزرگ كجا ميريد بودين حالا
بيايد براتو ن يه چيزي تعريف كنم
ريتا : اا به منم بگو - و مياد روبه روي مازا ميشينه -
مازا :
مادربزرگ ميله بافتنيتون كنار دستتونه ؟
ريتا از جاش ميپره و به طبقه ي بالا ميره
_____________________________
دو ساعت بعد ترش ....
ونوس : واي تو اين خونه چه خبره ، چرا اينقدر ميريد مياين، چرا اينقد ميريد تو اشپزخونه چرا هي ميريد از خونه بيرون چرا ... پس اين سر نخ چي شد ؟ مگه قرار نبود سر نخ پيدا كنيد
ونوس چند دقيقه ساكت شد و گوش هايش رو تيز كرد ، بعد چند دقيقه ديد كه هيچ صدايي نمياد آروم روي مبلش نشست عينكش رو روي ميز گذاشت و كم كم داشت خوابش مي برد كه يك دفعه .
مادربزرگ مادر بزرگ مادر بزرگمادربزرگ كه از جاش پريده بود دستش رو محكم كوبيد روي ميز ، ميز از وسط دو تاشد عينك و مجله رو ي هوا رفتن و اونطرف روي پله هاي آشپزخونه فرود اومدن هلنا با سرعت به طرف پله ها دويد عينك رو برداشت و به طرف مادربزرگ اومد .
هلنا عينك رو به مادربزرگ داد
هلنا :
چطوري اين كارو كردي
مادربزرگ : قدرت آداسي بود
هلنا : منم مي خوام
مادربزرگ : اگه نداشتي اينطوري عينك رو نمي آوردي
هلنا :
مادربزرگ يه دقيقه مياين بريم بالا
ونوس : خواب بودما
بريم خب
هلنا دوباره سريع ميدوه بالا و ونوس آروم آروم از پله ها بالا ميره و به طرزه مشكوكي بالا رو نگاه مي كنه .
ناگهان كل آداس با همه ي جادوگران مي گن :
مادربزرگ ونوس تولدت مباركنوه ها به طرف مادربزرگه ميرند و بغلش مي كنن و به طرف كيك دايره شكلي كه كلش صورتي و روي اون 16999999999 تا شمع صورتي كه روش آرم آداس چسبيده روشن بود مي برنش .... مادر بزرگ با لطافت تمام شمع ها رو فوت مي كنه ...
___________________________________
چند دقيقه بعد :
- اول كادو
- اول كيك
- ميگم اول كادو
- كيك
ونوس : بچه ها ، بچه ها دعوا نكنيد اول كادو
___________________________________
هلنا به طرف مادربزرگه ميره و جعبه ي بسته بندي شده ي خوشگلي ر و بهش ميده مادربزرگ با آرامي كاغد كادو رو باز مي كنه و با خوشحالي مي گه :
آخ جون من مي تونم كيك بخورم و دندون مصنوعي هاي هلنا رو روي ميز مي گذاره و ماچش مي كنه .
عمو دانگ و مازا با هم از در كناري وارد ميشن و
كيف كوچكي كه دستشونه رو به مادر بزرگه ميدن* ، مادر بزرگه كيف رو باز مي كنه دستش رو ميبره داخل ، كيف رو مي گرده و چشمش برق ميزنه دستش رو بيرون مي كشه و به دنباله دستش يه مارك سايد باي سايد و يه يخچال صورتي خوشگل بيرون مياد .....
ريتا كادوش رو به مادر بزرگ ميده ، مادر بزرگ كادوي ريتا رو باز مي كنه يه چادر گل گليه صورتيه مادربزرگ به چادر و بعد به ريت اچپ چپ نگاه مي كنه .
ريتا : مادربزرگ چادر سرتون كنيد تا من كادوي دست جمعي رو بيارم .
مادربزرگ همينطور كه به ريتا چپ چپ نگاه مي كنه ميل بافتني رو از جيبش در مياره و روي ميز كيك مي گذاره و چادر رو سرش مي كنه .
ريتا به ميله با نگراني نگاه مي كنه و از در خارج ميشه .
و بعد با آقاي بنيامين پدر بزرگ جديد به اتاق مياد ....
پدربزرگ كه هنوز پدر بزرگ نشده به طرف ونوس ميره دست گل رو بهش تقديم مي كنه و پدربزرگ ميشه.
__________________________________
يك هفته بعد
ونوس : كسي پيدا نشد كه بتونه اين كيك رو ببره ؟
-------------------------------------
ببخشيد بد بود ، مي خواستم فقط بگم مادربزرگه تولدت مبارك .
ببخشيد زياد شد
=-=-=-=-=-=-=
*خبر ها حاكي از آن است كه " مري پاپينز " به پليس شكايت كرده و عنوان كرده كه كيفش گم شده....
ویرایش شده توسط دايي ماندانگاس در تاریخ ۱۳۸۴/۱۱/۱۰ ۱۹:۲۷:۰۶