ويکي و لارتن که اوضاع جوي رو خراب مي بينن پا به فرار ميذارن و خودشون رو به باجه تلفن قرمز رنگي که ورودي وزارتخونه است مي رسونن و بلافاصله پايين ميرن. لوپين هم که حالا قرص ماه درست بالي سرش قرار گرفته ناگهان دوباره تبديل به گرگ ميشه و دنبال اونا مي پره توي باجه تلفن و به داخل وزارت خونه پرتاب ميشه.
دامبلدور که دوباره حس رياست و سردستگي زده به سرش با انگشت اشاره باجه تلفن رو نشون ميده و فرياد ميزنه:
- حمله به وزارت جادو...... هرکي که اون معجون رو براي من بياره هزار سکه طلاي لپرکان جايزه ميگيره.
ملت محفل که شور حماسي سرتاپاي اونا رو فرا گرفته بدون اينکه فکر کنن طلاي لپرکان چي چي هست همه با هم در يه حرکت انتحاري به داخل باجه تلفن ميپرن.
صداي زني از داخل باجه به گوش مي رسه:
- به وزارت سحر و جادو خوش آمديد، ولي چرا با اتوبوس آمديد؟ شايد هم که با آلبوس آمديد ... هرهر ... کرکر
هدي در حالي که داشت زير پاي آلبوس له مي شد گفت:
- رو آب بخندي بابا! ما داريم ميريم معجون ضد ماه زدگي بگيريم ما رو راه بده تو. راستي دامبولي تو ديگه چرا پريدي تو باجه؟
- فکر کردم شايد اين طلاهاي لپرکان چيز به درد بخوري باشن، اومدم که جايزه بگيرم.
باجه تلفن به زير زمين رفت و راوي قصه که فايرنز باشه دقيقا نفهميد که هدويگ چه فحشي نثار دامبولي کرد. البته يه چيزي بود تو مايه هاي ...بوق.
فايرنز که بيرون باجه ايستاده بود زيرلب گفت:
- زکي! من که تو اين باجه جا نميشم هالا چيکار کنم؟
- نترس فاير جون اين باجه جادوييه حتي گراپي هم توي اون جا ميشه.
- هاگريد تو این وقت شب اينجا چيکار مي کني؟
- خوب چه کار مي کنم، دنبال کار مي گردم.
- آخه ...بوق... اين وقت شب، وقت دنبال کار گشتگي است؟
- خوب چه کار کردم، چرا فحش ميدي؟
- آخه ما اومديم اينجا براي لوپين توله ... لوپین توله... آها توله گرگ، معجون ضد ماه زدگي بياريم اونوقت تو داري دنبال کار ميگردي؟
هاگريد تا اين رو ميشنوه دو دستي ميزنه تو سر خودش و بعد يکي هم ميزنه روي شونه فايرنز
- ديدي خاک بر سر شديم!؟ ديدي بي دامبلدور شديم. اي خدا به من مرگ بده. خدایا منو بکش. اي خدا بيا جون منو بگير...
- چيه بابا چته عين زنا داري ضجه موره ميکني؟
- آخه تو که نميدوني چي شده، گراپي مامور حفاظت از اون معجونه......... گراپی ی ی ی ی ی
ده ها متر زير زمين ملت محفلي به دور حوض طلايي وسط وزارت در حال دويدن بودن. دامبلدور که ريشش رو دور دست چپش پيچيده بود و با دست راستش لبه رداش رو بالا گرفته بود از هدويگ سبقت گرفت و گفت:
- آخه تو دیگه چرا داري ميدوي؟ تو که بال داري زود باش بپر برو کمک بيار.
- آخه تو باجه تلفن بالاي من زير پات له شد، ديگه نميتونم بپرم.
دامبلدور که اين رو ميشنوه برق شرارت باري توي چشماش مي درخشه و با يه لبخند شيطاني به هدويگ نگاه ميکنه و ناگهان يه پشت پا به هدويگ ميزنه و اون رو نقش زمين مي کنه
- آيييييي...... اي بر نارفيق لعنت.
بعد از اينکه ملت محفلي همگي از روي هدويگ رد ميشن و اون رو مثل لواشک روي زمين پهن ميکنن، گراپ با اخرين سرعتي که براي يه غول امکانپذيره به سمتش مياد
- به خدا من مرغ نيستم. من آرزو دارم. من جوونم... نه نه نه من جوون نيستم. من پيرم من زشتم من کريهم.
در اين لحظه نفس گير و حساس و اکشن بود که هاگريد و فايرنز از در وزارت خونه وارد ميشن. البته چون به فشار خودشون رو داخل باجه جا داده بودن هنوز حالت مکعبي داشتن.
- گراپ به اون کاري نداشته باش، به خاطر مادرمون به خاطر پدري که ما رو تنها گذاشت. به خاطر تمام مصيبت ها و بدبختي
هايي که در دوران کودکي خودت متحمل شدي. يادت باشه که خودت هم يه زماني بچه بودي. به خاطر اون عهد برادري که با هم بستيم کاري به کار اون نداشته باش، بذار بره. دنيا جاي انتقام و تباهي نيست. بودن يا نبودن مسئله اين است. آن دستمالي که به تو داده بودم کجاست؟ آن کس که هميان مرا دزيده، پشيزي را دزديده است.
هاگريد روي پاي راستش زانو زده بود و داشت با دستاي کشيده به گراپ التماس مي کرد. ملت محفل از ديدن اين صحنه اشک توي چشماشون جاري شده بود و ويکي و لارتن همديگه رو بغل کرده بودن و زار زار گريه مي کردن.
گراپ هم از اونا دست کمي نداشت، گول هيکل و خلاصه هيکل بزرگش رو نخورين بيچاره دلش قد يه گنجشک مي مونه.
-هاگ ... هاگی ... هاگی! گراپي بد. گراپي گريه. گراپي بد.
گراپ چند قدم به سمت هاگريد برميداره
و چون جسمش بزرگتره، هاگريد خودش رو توي بغل گراپ ميندازه.
ملت محفلي که به اوج احساس خودشون رسيدن از روي صندلي هاشون! بلند ميشن و با سوت و کف زدن اونا رو تشويق مي کنن.
هاگريد و هدويگ و گراپ به جمعيت تعظيم مي کنن و با کف دستشون براشون بوسه پرت مي کنن. و ملت محفلي هم در جوابش اونها رو گلبارون مي کنن.
در پايان، طی يک حرکت نمادين و سمبليک، گراپ يه شيشه معجون به هدي تقديم مي کنه و هدي هم با افتخار اون رو بالاي سرش مي گيره.
اما هيچکس حواسش به دامبلدور نبود که کمی اونطرف تر زير نور ماه ايستاده بود و با لبخند مرموزي به قرص ماه ذل زده بود
.......................
خب! اول نظرمو بگم درباره پست
به نظرم پست خوبی نبود چون زیادی تکه های طنز رو ادامه دادی و خرابش کردی
و حالا نقد:
خب، اینکه یهویی هاگرید رو وارد کردی کار خوبی نیست. چون پستت یه مقدار گنگ میشه.زیادی از شکلک هات استفاده میکنی. استفاده زیاد از شکلک پست رو لوس میکنه.
دوم در مورد ذکر مکان. همیشه سعی کن، وقتی مکانی رو تغییر میدی اونجا رو خوب تو ذهنت بیاری. تو جدی میتونی از فضاسازی استفاده کنی اما تو طنز باید از نیروی تخیلت استفاده کنی و اون فضا رو تو ذهنت بیاری بعد ببینی میتونی اینطوری بنویسی یا نه.
سوم در مورد تکه های طنز. بعضی تکه های طنز جالبن و اتفاقا خنده دار. اما اگه خیلی روشون متمرکز بشیم لوس میشه.
و در آخر باید درباره پایان پستت بگم. خب پایان پست چیز خیلی مهمیه. اینکه پستت رو چجوری تمام کنی مهمه. مثال رو همین پست میزنم. آخرش خوب نبود. برای پایان پست بهتره از این 3 تا استفاده کنی
1-فضاسازی کوتاه ولی تاثیرگذار
2-جمله های زیبا و تاثیرگذار(به هیچ وجه این جمله ها در قالب دیالوگ نباشن!)
3-صداهای مهیب(زیاد پیشنهاد نمیکنم...بیشتر به درد نویسنده های مبتدی میخوره!)
امتیاز دهی:
3.5 از 5 به همراه یه B در کل 7.5 امتیاز
[url=http://www.jadoogaran.org/modules/newbb/viewtopic.php?post_id=181728#forumpost181728