هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۴ شنبه ۲۳ آذر ۱۳۸۷
#36

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
فلش بک- یک ربع قبل، قصر لسترنج ها

بلاتریکس روی کاناپه لم داده بود و با خستگی سرش را به پشتی کاناپه تکیه داده بود. رودلف به جن های خانگی دستور می داد:
- اون ظرفا عتیقۀ اصلن... مواظب باش چه جوری جابه جاشون می کنی احمق! ... دست به اون گلدون نزن. یادگار مامانمه! ... تو! آره تو! بدو برو باقیموندۀ غذاها رو بسته بندی کن تسترالای لرد سیاه گشنشونه، تا یه ماگل مفلوک گیر بیاریم بدیم بهشون، حیوونکیا مجبورن با همچین چیزایی کنار بیان... تو چیکار داری می کنی ؟

جن خانگی ای که مورد خطاب قرار گرفته بود، یک دست مومیایی شده را از روی میز برداشته بود. با تته پته جواب داد:
سیمبی اینو روی مبل دید ارباب. سیمبی خواست اونو گذاشت تو قفسۀ گنجینه های خونوادگی لسترنج ارباب.

- خوبه! بذار!

بلاتریکس به طور ناگهانی چشمانش را باز کرد و دست مومیایی شده را دید:
- رودولف... دزدی دزدی از فامیل منم دزدی؟ دیدم اون دست مال دراکوست! اینجا جاش گذاشته؟ لوسیوس بفهمه بی رودرواسی یه کروشیو حوالۀ دراکو می کنه. خود پسره به درک، خواهر کوچولوم غمگین میشه. زودی اون دستو ببر بده به سیسی!

- هممم... بلا می دونی که من از سردر قصر مالفوی خوشم نمیاد با اون مجسمه هاش

بلاتریکس با نگاهی حاکی از : دیگه از دستت خسته شدم! از جایش برخاست:
- چه کنم! با هم میریم.

پایان فلش بک



بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۱:۲۲ پنجشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۷
#35

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ پنجشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۴
از جايي به نام هيچ جا
گروه:
کاربران عضو
پیام: 788
آفلاین
ویزلی ها که همگی آرواره شان به اندازه توپ کوافل کنار رفته بود، با فکی باز به مالفوی ها که در چارچوب درب ورودی آشپزخانه ایستاده بودند، خیره شدند. دراکو از میان ننه نارسیسا و بابا لوسیوس بیرون آمد.

خمیازه عمیقی کشید، سیلی محکمی به صورتش زد، سپس بدون توجه به ویزلی ها از کنار آنها گذشت و به مقابل یخچال رسید، درب یخچال را باز کرد و قابلمه شیر را درون حلقش خالی کرد. سکوتی عجیب در آشپزخانه حاکم بود. دراکو در حالیکه از کنار ننه باباش می گذشت با خستگی گفت:

- باور نکنید...خوابه...

و از آشپزخانه دور شد. بلاخره سکوت با گام برداشتن و صدای آقای ویزلی در هم شکست:

- هی مالفوی، تو خونه ی من چیکار میکنی؟ با خانواده ات اومدی دزدی؟!

لوسیوس و نارسیسا لحظه به همدیگر خیره ماندند، سپس با صدایی بلند قهقهه سر دادند. خون در رگ های خانم ویزلی به جوش آمده بود. مشغول پرتاب بشقاب های روی میز به سمت دو مالفوی بود.

لوسیوس: چیکار میکنی هان؟ اینجا خونه ی منه. برین بیرون...

در یک لحظه، تمام ویزلی ها زدند زیر خنده. آرتور ویزلی با پوزخند گفت:

- ببین لوسیوس...برای من قابل درکه...ببین..دراکو...پسرت خودش فهمید که توهم زده...اشتباه اومدین...رفت بیرون... زیادی خوردین تو مهمونی...الان اشتباه اومدی جانم...

**************************
.:::طبقه بالا:::.

صدای خر و پف دراکو مالفوی در طبقه دوم قصر طنین انداز شده است.

**************************

دو مالفوی در یک سمت میز طویل و چوبی آشپزخانه، و ویزلی ها در سمت دیگر نشسته بودند .آرتور ویزلی کیف قهوه ای رنگش را روی می گذاشته بود و در جستجوی چیزی، تمام کیف را روی میز خالی میکرد:

چوبدستی- حلزون- موبایل- دلقک بچه- شیشه شیر-ساعت رو میزی و... .

لوسیوس مالفوی به همراه همسرش به وسایل روی میز خیره شده بودند پوزخند سر می دادند. بلاخره آقای ویزلی با صدایی پیروزمندانه کاغذی از درون کیفش بیرون کشید و گفت:

- آهان پیداش کردم...اینم اجاره نامه ما !

و کاغذ ضخیمی را روی میز، مقابل لوسیوس مالفوی قرار داد. مالفوی ابروانش را بالا انداخت و نیم نگاهی به اجاره نامه انداخت و با خشم سرش را روی میز قرار داد و اجاره نامه را بلعید. و با خشم رو به آرتور ویزلی کرد و گفت:

- اجاره نامه جعلی بود...منم خوردمش...

جینی ویزلی نارسیسا مالفوی را درون کابینت حبس کرده بود. لوسیوس مالفوی رو میز آشپزخانه، بیهوش دراز کشیده بود. ویزلی ها همگی یکدست لباس سبزی بر تن داشتند و مالی ویزلی دستور میداد:

- چاقو...- بیل...- چسب نواری...- اره برقی...

قطرات خون روی صورت ویزلی ها و سقف و دیوار آشپزخانه نقش می گرفت و مالی ویزلی همچنان با چهره ای شیطانی به کار خود مشغول بود.
صدای شیون ها و ناله های نارسیسا مالفوی در سر و صدای اره خاموش شده بود. خانم ویزلی با شادی کاغذ خون آلودی را که در دست راستش بود را از میان شکم مالفوی بیرون کشید و به آرتور ویزلی داد. در دست چپش هم قلب سیاه رنگی در حال طپش بود. { این شکلک قلبه قرمزه، سیاهش نبود:دی:: }

قلب سیاه را نشان جینی داد:

- میخوای دخترم؟! قشنگه هااا...
- نه...سیاهه...اخه...

جرج اشاره به دستگاه کنار مادرش کرد.
بیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب...

شوک....9 میلیون وات...
جسد بی جان لوسیوس مالفوی به هوا پرتاب شد و به سقف اصابت کرد، بعد از ثانیه ای چسبندگی از سقف کنده شد و دوباره رو میز افتاد. مالی ویزلی با دستپاچگی به جرج اشاره کرد:

- بدو پسر..نامحرمه... بهش تنفس مصنوعی...بدو...
جرج به روی جسد خونین مالفوی پریده بود: :bigkiss:

آرتور ویزلی در حالیکه روی صندلش اش لم داده بود و سوپ داغی میخورد گفت:

- جرج زیاد زور نزن بابا...اگه نشد هم اشکالی نداره...به هر حال ما فردا صبح باهاش میریم بنگاه...باید بهش ثابت بشه دیگه...


ویرایش شده توسط اینیگو ایماگو در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۱ ۱۲:۰۷:۲۶

"Severus...please..."
تصویر کوچک شده


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۷
#34

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
آقای ویزلی و کوییرل تازه از بنگاه خارج شده بودند که صدای عله آنها را متوقف کرد:
- کوییرل! بیا کارت دارم.

کوییرل از آرتور عذرخواهی کرد و برگشت:
- چیه؟

عله یواشکی بطری کوچکی را به کوییرل داد و زیر لب غرید:
- تدی بوقی! معجون مرکبت رو فراموش کردی!
- ببخشید جیمز!

***

کوییرل جرعه ای از بطری کوچکش نوشید و سپس رو به ویزلی پرسید:
- خب. چطوره آقای ویزلی؟ مورد پسند قرار گرفت؟

آرتور ویزلی با دهان باز به پرده های زربافت اتاق خیره شده بود:

- عـــــع! چقده قشنگ...
- آقای ویزلی! با شمایم. حواستون کجاست؟
- ها؟ چی؟ با منی؟ آره! آره! خریدارم.
- خب. ارزش این خونه در بررسی های اولیه پنج میلیون گالیون تخمین زده شده. قیمت دقیقش در پرونده های بنگاه موجوده.
- پنج میلیون گالیون؟!!!
- برای یه همچین خونه ای مبلغ مناسبیه.

آرتور ویزلی دست در جیب کت مندرسش کرد و سه ناتی را که بعد از کسر مالیات و پرداخت اقساط ماهانه از حقوقش باقیمانده بود را بیرون آورد:
- میشه قسطی پرداخت کنم؟ ماهی یه گالیون!

***

راوی:

بلـــــــــــــه! بالاخره بعد از هزار زور و زحمت و ژانگولربازی آرتور ویزلی موفق شد عله و کوییرل رو راضی کنه که با پرداخت ماهی پنج گالیون اسباب و اثاثیه اش رو بکشه خونه ی مالفوی ها و تضمین کرد که نسلش تا یک میلیون ماه آینده ادامه پیدا کنه و قسط خونه رو به طور تمام و کمال پرداخت کنه.
و بالاخره در نیمه شبی بارانی لوسیوس و اهل و عیال به خونه برگشتن:

لوسیوس در را باز کرد و خود را کنار کشید. دراکو قبل از همه خود را به داخل خانه انداخت اما بر اثر ضربه ی کیف نارسیسا روی زمین ولو شد:
- بلا بگیری بچه! چرا با کفش میری تو آخه!

لوسیوس در حالیکه شنلش را از جالباسی آویزان می کرد گفت:
- ولش کن بچه رو! این کیسه گونی چیه اینجا آویزونه؟ یاد لباس دابی افتادم.

نارسیسا نیز با دقت به کتی که لوسیوس به آن اشاره می کرد خیره شد:
- وا! خدا مرگم! این آت و آشغالا چیه از جالباسی آویزونه؟! دراکو، پاشو مادر! پاشو جمع کن اینارو ببر بسوزون. خونم پر میکروب شد. اه! اه! اه!

خانواده ی مالفوی هنوز وارد هال نشده بودند که صدای مردی از آشپزخانه آنها را به خود آورد:

- پناه بر ریش مرلین! جرج! اون کلاه گیس زشت رو از رو سرت بردار. حس می کنم دارم با لوسیوس مالفوی شام می خورم!
- شرط می بندم نمی دونستی لوسیوس هم مثل خودت کچله. مگه نه بابا؟

ملت مالفوی:


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۰ ۲۰:۱۷:۱۸


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۰:۰۳ چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۷
#33

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
سوژه جدید :

دیشششش ( افکت حرکت سریع یک شخص )

دوربین ، تریپ فیلم های علمی تخیلی از نگاه اول شخص و به صورت تار و سریع پیش میرود ، در کنار شخص موجود دیگری نیز راه میرود ، به کرکره های مغازه ای می رسند …

- هووووی یارو ! اون بنگاهه درشو تخته کردن ! چیکار میکنید اونجا شما ؟

" یارو ! " به سرعت برگشت ، بر روی چهره ی ممد زوم کرده و نکات زیر در کادر نگاهش به سرعت تایپ شد :

نقل قول:
Naam: Mammad
Sen: 30 sal o 3 mah
Etelaate ezafi : sahebe 3 farzande ghad o nimghad , yek kerme flober khanegi va yek zan
Daraje : karbar mehman

Jorm : karbar Mehman ast



دوففش !

با دیدن "یارو" ، رنگ از رخسار ممد پرید و دهانش را برای فریاد باز کرد ، اما مار غولپیکر و منو مانندی که از سمت "یارو" به طرفش هجوم برده و به دور گردنش پیچید به او امان نداد... دقایقی بعد دو "یارو" در مغازه بودند و دهان جسد ممد که روی زمین افتاده بود ، از فریادی خاموش باز بود .

همان لحظه - خوابگاه مدیران :

- کویی کویی بیا ببین برات چی آوردم !

کوییرل با سرعت به سمت عله دوید و به ردایش آویزان شد :
- چی چی آوردی عله؟

عله لبخندی زد و آکواریوم پر از کاربر های مینیاتوری را بر روی میز گذاشت .
کویی : جیـــــــــــــــــغ ! چقد خوشگلن ! ممنون عله !

عله سری تکان داد و به سمت بارون رفت :
- بارون بارون ببین برات چی آوردم!

بارون با سرعت به سمت عله هجوم برد و فریاد زد :
- چی آوردی عله؟

عله چیزی نگفت ، فقط با لبخند آرشیوی از کنترل اف 5 های قدیمی بر روی کیبرد های مختلف را در مقابل بارون گذاشت و به سمت دیگر خوابگاه رفت :

- راجو راجو بیا برات فیلم هندی آوردم ! ()


بنگاه املاک گرگینه ی صورتی _ یک ساعت بعد :

عله (!) پشت میز نشسته و منویش را که به صورت عجیبی از رنگ سفید ، به صورتی تغییر کرده بود نوازش میکرد ، منو خرخری کرد و به خود کش و قوسی داد .

- خب جناب عله ، همونطور که میدونید صاحبان قبلی این بنگاه آدم های شریفی نبودن ، ولی من با توجه به سابقه ی فوق العاده ی شما و شناختی که از خانواده ی شما دارم و اینکه سالی شص ماهشو خونه ی من چتربازی میکردید و دخترم همسر شماس و مدیرید و اینا ! پیشنهاد شما رو قبول میکنم و به نظر من هم این قصری که ازش حرف میزنید جای بسیار مناسبیه ، آخه خونه ی من دیگه جا برا موقرمزا نداره ، داریم اضاف میشیم روز به روز !

عله که کوچکترین توجهی به حرف های آقای ویزلی نمیکرد با فهمیدن موافقت وی از جا برخواست .

- هوی کوییرل ! بپر آقا رو راهنمایی کن ، قصرو نشونشون بده !
- اممم ، آقای عله ببخشید یه سوال دیگه...

عله منویش را مانند زنجیری به دور انگشتش چرخاند . آقای ویزلی عینک همیشه کجش را صاف کرده و ادامه داد :

- صاحبان فعلی این ملک الان در خانه حضور ندارند و فکر نمیکنید که از لحاظ شرعی...

- برو بابا این که مال سوژه قبله ! کویی بیا ببر این موقرمزو !

پروفسور کوییرل عمامه اش را مرتب کرد و با لبخندی ملیح ، آقای ویزلی را به سمت قصر مالفوی ها که در آن لحظه خالی از سکنه بود ، راهنمایی کرد .


ویرایش شده توسط جیمز سیریوس پاتر در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۰ ۲۰:۰۹:۱۰


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ چهارشنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۷
#32

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
تدی: ... خب، حالا فهمیدی چی شد؟
جیمز:آره خیلی... نصفش که توسط ناظر سانسور شد، نصفشم نویسنده خود سانسور کرده، سه بار از روش خوندم ولی نفهمیدم چی میگه!
تدی: آی کیو در حد کرم فلوبر! همه چی واضح....

تدی نگاهی به پست قبل انداخت ...

- ... هوممم.... .... عجب...
- خب حالا میگی چیکار کنیم یا نه؟
- اون اعلامیه دم وزارتخونه یادته؟
- فکر کنم....

(فلاش بک به مشاهدات جیمز!)

نقل قول:
كلاهبرداري بزرگ قرن
جيمز سيريوس پاتر معروف به جيمي يويو و تدريموس لوپين ملقب به توله گرگينه
بزرگترين كلاهبرداران قرن..بشدت تحت تعقيب.

بگيريدشون.اين دوتا رو بگيريد.بگيريد اين دو تا رو.ولدي رو ول كنيد.اينا رو بگيريد.آقا اينا خطرناكترن.بگيريدشون.


( پایان مشاهدات!)

- خب؟
- خب نداره دیگه خنگول! این یعنی که برادر جنابعالی هم دنبال ماست!
- راست میگیا... تازه ببین چی گفته،"ولدي رو ول كنيد.اينا رو بگيريد"!
- رشوه!!!
- با این مدرک میتونیم کودتا کنیم، میشه پای مطبوعات رو اصن بیاریم وسط، خودش استعفا بده! تازه آبروی ولدی... چی شده مگه؟
- آخه بوقی، ما خودمون الان تحت تعقیبیم! جمعیت محفل و مرگخوار دنبالمون هستن... کل وزارت هم تازه آماده باشه، بعد تو از کودتا حرف میزنی؟
- همه ش تقصیر توئه تدی، تو گفتی هیچی نمیشه، تو گفتی پولدار میشیم، تو به من قول دادی تدی!

تدی با اینکه یادش نمیومد در این مورد قولی داده باشه ولی حرفی نزد... بهر حال همیشه نسبت به شنیدن این جمله ی آخر از جیمز زیادی ضعف داشت

- ببین داداش کوچول... الانم کلی پس انداز کردیم، ولی گرینگوتز حساب بنگاهو مسدود کرده... (باطن تدی: )
- یعنی الانم همون بوقیی هستیم که اون شب توی کله گراز بودیم؟
- نه، کافیه یه مدت آفتابی نشیم! یه جا واسه قایم شدن هست که کمتر کسی بلده ولی زیاد راحت نیست.
- کجا؟ هر جا باشه قبوله! از فرار کردن خسته شدم.
- یه غاریه توی کوه های اطراف هاگزمید... با ویکی کشفش کردیم، یادته همیشه می پرسیدی چرا توی هاگزمید غیبم میزنه؟
- خیله خب باو، گرفتم... بزن بریم همونجا! اگه واسه ویکی اونجا راحت بوده، پس نباید جای زیاد بدی باشه.

**یک هفته بعد**

- نه تدی، این یکیو نه!

جیمز با ناراحتی به تدی چشم دوخته بود که روزنامه رو از پای جغد باز کرده و با حرص و طمع یک گرگ به پرنده ی بخت برگشته نگاه میکرد.

- مجبوریم جیمز، میخوای از گشنگی تلف شیم؟
- مسئول روزنامه شک نمیکنه چرا هر روز یکی از جغداش غیب میشه؟

تدی نگاهی به اسکلت های اطراف غار انداخت و شونه هاش رو بالا انداخت.

دقیقه ای بعد، جغد پرکنده روی آتیشی که وسط غار روشن بود، کباب میشد و تدی به شدت غرق در روزنامه شده بود.

- ببین اینجا چی نوشته...

" در پی متواری و ناپدید شدن دو کلاهبردار معروف، جیمز سیریوس پاتر و تدی ریموس لوپین - که اقدام به فروش غیر قانوی بعضی املاک بنام نظیر خانه ی ریدل و خانه ی گریمالد نموده بودند؛ در دادگاهی که روز گذشته به ریاست شخص وزیر سخر و جادو برگزار شد، طبق رای صادره مقرر گردید هر یک از مال باختگان به محل سکونت قبلی خود مجددا" نقل مکان کنند ولی تا زمان دستگیری آن دو شیاد، هیچ مبلغی به عنوان غرامت به آنها پرداخت نخواهد گردید.
همچنین عصر دیروز، بنگاه املاک به دست شهردار هاگزمید، آقای چارلی ویزلی پلمب و کلیه ی اثاثیه ی موجود در آن ضبط گردید. "

تدی و جیمز:

*************

* خب این سوژه ی فروش خونه ی ریدل و گریمالد تموم شد و به زودی سوژه ی جدید به شکلی بس گولاخ توسط اون یکی کلاهبرداره ارائه خواهد شد!
فقط دقت کنید که قضیه ی کلاهبرداری جیمز و تدی از دامبل و ولدی بهر حال توی پرونده شون ثبت شده!


ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۰ ۱۸:۰۶:۴۰
ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱۰ ۲۰:۱۴:۲۸

تصویر کوچک شده


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۸:۳۴ جمعه ۵ مهر ۱۳۸۷
#31

اوتو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۱ یکشنبه ۲۶ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۱۰ سه شنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۲
از قبرستون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 64
آفلاین
جیمز یو یو رو به جلو پرتاب می کرد ودراثر سنگینی یویو خودش به دنبال یو یو کشیده می شد.اینقدر دودیدند که وقتی اطراف را نگاه کردند دیدند 10 کیلومتر اونورتر دنیایند.جیمز دنده بک گرفت وخودشو تد به عقب برگشتند.

صحنه از بالا

اتاق بانور ضعیفی روشن بود.یک طرف دیوار همینطور کمد های زیادی به هیچ گونه سلیقه ایی صف داده شده بودند.در طرف دیگر یک تشت بزرگ که از ان بخار بلند می شد دیده میشد.جیمز وتدی با یکه پیوی زهوار در رفته ایی خوشون رو پیچه بودن وپاهای ورم کرده شان در آب گرم ماساژ میدادند. وجیغ میزدند:ننه کجایی غلط کردیم.
در همین صحنه گرد وخاکی میشه ومعلوم میشه جیمز وتدی در هم دیگه رو می ترکونند.

از این جای کار به بعد دیگر همه جا برای انها ناامن بود. هر لحظه امکان گرفتنشان بود.جیمز از مخش نهایت استفاده رو کرده بود دیگه کم کم داشت مخش ذوب میشد.

تد: خوب مانتونستیم که بریم پیش وزیر اما وزیر میراریم پیشمون.

جیمز که انگار ازاین حرف انرژی بگیره لبخند شیطنت امیزی برلبانش نقش بست.

جیمز :چه طوری؟

تد:خوب یادته دفعه قبل کجا آپارات کردیم خوب دوباره میریم خونه اون پیری یادته چی دیدیم.

جیمز با هیجان بیشتری:خوب...خوب بوقی بعدش بگو.

تد:خوب هیچی یادته برادر وزیر تو فلش بک دیدیم. خوب دیگه باید بریم به پیش برادر وزیربا یک ******** ازش می خوایم که ........

اون کلمه رو ویرایش کردم.(با این که خودت سانسورش کرده بودی.)بدون استفاده از اون هم میشد یه پست قشنگ و طنز بزنی.


ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۵ ۱۴:۲۹:۳۵

ما برای پوکوندن امدیم


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲:۴۶ سه شنبه ۲ مهر ۱۳۸۷
#30

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
جيمز تدي را در هوا گرفته و پايين كشيد.
-بشين سرجات.وزير كه نامه تقلبي به ما نميده.

تدي بعد از شمردن اعضاي بدنش و اطمينان از اينكه همه آنها سر جايشان هستند روي صندلي نشست.
-بابا چرا نميذاري خوشحالي كنم؟وزير كه قرار نيست بده.ما ميريم ازش ميگيريم.

جيمز به فكر فرو رفت.

جايي در نزديكي وزارت سحروجادو:

جادوگر سالخورده اي با صداي بلندي كنار پياده رو ظاهر شد و درحاليكه يويويي به بزرگي يك بشكه را به سختي به دنبال خودش ميكشيد بطرف وزارتخانه حركت كرد.

طولي نكشيد كه يويوي بزرگ شروع به حرف زدن كرد.
-هيس...پيس...هي...جيمي.كمي آرومتر برو.اون كلاهو بكش روي صورتت ديده نشي.مواظب دور و برتم باش.كسي مشكوك نشده كه؟

جيمز با احتياط از زير كلاه اطرافش را كنترل كرد.
-نه بابا.كسي اينجا نيست.خلوته.تازه كي ممكنه به يه پيرمرد كه داره يويو بازي ميكنه مشكوك بشه؟تو حرف نزن.جات راحته اون تو؟

نگهبانان جلوي در وزارت با تعجب به پيرمرد خيره شدند.
-صبر كن پدرجان.كجا داري ميري؟گم شدي؟

جيمز با صداي خفه اي جواب داد.
-من؟نه...چيزه فرزندم.من ميخوام اين يويو رو به جناب وزير هديه كنم.شنيدم ايشون هميشه از اينكه برادرشون يويو داشتن و خودشون نداشتن ناراحت بودن.منم بزرگترين يويوي دنيا رو براش ساختم.الان ميشه برم تو؟

نگهبان جيمز و يويو را به اتاقي كه در طبقه همكف قرار داشت هدايت كرد.
-نه پدرجان.ديدن وزير به اين راحتيا نيست كه.فكر ميكني اون بيكاره؟شما اينجا منتظر باش تا مراحل اوليه گرفتن وقت ملاقاتو طي كني.

نگهبان از اتاق خارج شد.نگاه جيمز روي اعلاميه مخصوص وزارت كه به ديوار زده شده بود ثابت ماند.

كلاهبرداري بزرگ قرن
جيمز سيريوس پاتر معروف به جيمي يويو و تدريموس لوپين ملقب به توله گرگينه
بزرگترين كلاهبرداران قرن..بشدت تحت تعقيب.

بگيريدشون.اين دوتا رو بگيريد.بگيريد اين دو تا رو.ولدي رو ول كنيد.اينا رو بگيريد.آقا اينا خطرناكترن.بگيريدشون.


جيمز يويو را تكان داد.
-ت...تد...تدي




Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۸۷
#29

پروفسور فلیت ویک old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۰۰ شنبه ۲۵ خرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۵:۳۷ چهارشنبه ۲ بهمن ۱۳۸۷
از اين ستون به اون ستون فرجه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 254
آفلاین
- پاق...
- پاااق...

دو پاق بلند نشان از ظاهر شدن دو جادوگر داشت. دوجادوگر زير يك پل ظاهر شده بودند.( همون پل بزرگه هست توي لندن.. روي رودخونه ي تايمز..اهان افرين..اسمش چيه؟)
تدي و جيمز روي زمين خاكي دوان دوان به سمت آلونك كه درست در گوشه اي قرار داشت دويدند.
جيمز در حالي كه با يويوي صورتي رنگش بازي مي كرد از تدي پرسيد.

- تدي ما داريم كجا مي ريم؟
- يه جاي خوب بچه پاتر...
- نكنه اينجا با ويكي قرار داري؟
تيشش..
با پس گردني تدي جيمز با كله رفت توي ديوار و تدي همچنان به راهش به سمت آلونك زير پل ادامه مي ده..جلبك هاي كناره ي رودخانه رنگ سبز تهوع آوري دارن و خيلي شبيه به چشمان ليلي اوانز و فرزندش هري پاتر هستن!

- وينگارديم له وي يوسا...متجاوزا... بوقيا...

در يك لحظه جيمز به آسمون پرواز مي كنه و با نگاهي پرحسرت و تعجب به يويو و شخص ضارب نگاه مي كنه كه هم اكنون به تدي زل زده...

- بچه ريموس؟!..تو اينجا چي كار مي كني؟
- اممم..چيزه ..اومديم بهت سر بزنيم..دلمون برات تنگشده بود
-
دوربين روي صورت جيمز زوم مي كنه كه اشكاش داره رو به بالا مي ره..

لحظاتي بعد- تو آلونك
جيمز سعي داره كه با يويو پريهاي پرنده رو مورد هدف قرار بده اما همواره يويو در برگشت به دماغش برخورد مي كنه. تدي روي يه صندلي فوق العاده كوچيك نشسته و به شدت از نواحي زيرين احساس ناراحتي مي كنه..

- امم عموجون مگه تو نبايد الان تو هاگوارتز باشي
پيرمرد نگاه مشكوكانه اي به تد مي كنه و مي گه:
- حقيقتو بگو توله گرگينه... ستون پنجم دربندي خبرداده كه تو فراري شدي!()
جيمز و تد:
- اين بچه پسر اون كله زخميه؟
- اوهوم..

فلش بك به خاطرات پيري
دو تا بچه در وسط صحنه نشستن و با قدرت هرچه تمام تر جيييغ مي زنن..
صحنه عوض شد..
يكي از بچه ها درحال بازي با يويوئه اما اون يكي مشغول ريختن نقشه براي خراب كردن يويوي برادرشه(اينو ميشه از چشماي سبز جلبكيش فهميد!!!)
صحنه عوض شد..
دو پسر در كلاسي كه يه كوتوله معلمشه نشستن و مشغول آموختن هستن.. پسر چشم جلبكي مانند يه شيرين عسل ظاهر شده و دانش آموزان ديگه چپ چپ بهش نگاه مي كنن..
ريتا از پشت صندلي بيرون مي پره و پخخخ..پسر چشم جلبكي غش مي كنه
پايان فلش بك
پيرمرد دستي به ريشش ميكشه و ميگه:
- هممم... يعني اين برادر وزيره؟

تدي به هوا مي پره و بوووم كله ش مي خوره به سقف..همونطور كه از درد به خودش مي پيچه ميگه:
- فهميدم... جيمز يه نامه ي تقلبي از وزير مي تونه همه چيزو درست كنه..


ویرایش شده توسط پرفسور فليت ويك در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱ ۲۱:۳۵:۰۶

[img align=left]http://panmedi.persiangig.com/DA/Modereator.p


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۱۲:۴۹ دوشنبه ۱ مهر ۱۳۸۷
#28

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
مورفین همچون فرماندهان پیروز جنگ، انگشت اشاره اش را به سوی تدی و جیمز گرفت و فریاد زد:

- حملــــــــــــه! بگیرینشون!

سربازان معتاد مورفین نیز حرکات او را تقلید کردند و فریاد زدند:

- حملــــــــــــه! بگیرینشون!

مورفین نگاهی به بروبچز معتاد انداخت و دوباره به جیمز و تدی اشاره کرد:

- میگم بگیرینشون، پدرشوخته ها!
بروبچس: اوووووووووووووهه! کی میره این همه راهو؟ تو بگیرشون، ما از اینجا هواتو داریم.
مورفین: مگه من شوپرمنم؟ چه توقعات بیجایی دارین ها! اشغر! بپر اون فشقلیه رو بیگیر، حداقل!... اشغر؟... جواب بده مرد... هشتی؟
توده پارچه ی کثیفی از روی زمین زمزمه کرد: هشتم ولی خشتم...

مورفین غرولند کنان به سمت جیمز و تدی رفت:
- نخیر! از شما لشگر شیکشت خورده، آبی واسه ما گرم نمیشه. باهاش خودم دشت به کار شم.

ولی هنوز دو قدم بیشتر نرفته بود که به نفس نفس افتاد و ولو شد:
- میگما!... هن هن هن!... اصلا...هن!... یه کار...هن!... دیگه بکنیم. فسقلی! تو دائاشتو بیگیر، دائاشت هم تو رو بیگیره. بعد صبر کنین تا من زنگ بزنم بچه ی خواهرم. اونوقت اون بیاد شما رو بگیره. بعدش به ما یه چندکیلویی چیز جایزه بده، بعدش...

سپاهیان مورفین همه بر روی زمین چرت می زدند.
مورفین همچنان در حالت خواب و بیداری، نطق قرایش را زمزمه می کرد.
و جیمز و تدی مدت ها پیش آپارات کرده بودند.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۸۷/۷/۱ ۱۲:۵۳:۰۴


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


Re: بنگاه املاک گرگینه ی صورتی
پیام زده شده در: ۲۲:۵۱ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۷
#27

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
خانه ای کوچک ، کثیف و خالی از سکنه ... میز چوبی رنگ و رو رفته ای به صورت وارونه در وسط اتاق نشیمن افتاده بود . چارچوب های و در های اتاق پوسیده بود... بوی نم و کهنگی همه جا را دربرگرفته بود . در گوشه ای از اتاق ،تعداد زیادی توده های مچاله شده ی کثیف به چشم میخورد که گویی کوهی از پارچه های کهنه و پوسیده بودند...

پاق !
پاق !


سکوت اتاق با ظاهر شدن ناگهانی تدی و جیمز در هم شکست .
- ایییییش !
همراه با دو برادر ، تعدادی دست و پا و سر و دماغ و دهن و ریش نیز با صدای « تلپی» بر روی زمین افتاد .
تدی نفس نفس زنان نگاهی به اطراف انداخت :
- اینجا کجاس ما رو آوردی بوقی؟؟
- یه جایی که شک ندارم مرگخواری توش نیس ، اینجا خانه ی گانت هاست .

تدی آهی از سرآسودگی کشید و بر روی نزدیک ترین کاناپه ولو شد .
جیمز در حالیکه سعی داشت پایش را از لای ریش های دامبلدور بیرون بکشد دوباره ادامه داد:

- خب حداقل اینجا کسی پیدامون نمیکنه ! تدی من فک میکنم به اندازه ی کافی گالیون جمع کردیم ، وقتش نیس که بریم تو جزیره ی شخصی؟ عشق ؟ حال؟

تدی با نگاهی که از آن خستگی میبارید به جیمز چشم دوخت ، گویی ابتدا متوجه منظورش نشده بود ، اما دقایقی بعد چهره اش در هم رفته و آه کشید .

فلش بک :

نقل قول:
تدی به چهره ی نگران جیمز خیره شد و با صدایی شاد گفت : - وقتی قضیه فاش شد، من و تو کیلومترها دورتر داریم توی یه جزیره ی شخصی عشق و حال میکنیم، به دور از این جماعت بوقی خاله زنک!


پایان فلش بک

جیمز : قضیه مدتهاست فاش شده تدی !
تدی:باشه باشه میریم...!

در همان لحظه صدای امواجی نامفهوم شنیده شد ، از بزرگترین توده پارچه ی کثیف آنتن بلندی بیرون زد ، سپس صدایی که میگفت :

- باشه دیه لامشب ! میگیرمشون! مردم خواهرژاده دارن مام خواهرژاده داریم ! اه !

توده پارچه در مقابل چشمان بهت زده ی جیمز و تدی برخواست ، چیزی که تا دقایقی پیش به نظر کوهی از پارچه بود ، حالا با دندان هایی زرد و کثیف به آن ها لبخند میزد ، لحظه ای بعد مورفین فریاد زد :
- بشه ها ! اهوی ، هشیش ، کراک ...
توده پارچه ها یک به یک و تلو تلو خوران از جای خود برمیخواستند .
تدی و جیمز :








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.