من که گیج شدم!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
در همون لحظه که آدریان مشغول نگاه کردن لیست بود اندی و الی نگاه شیطنت آمیزی به هم انداختن:
ایوی:چرا اونجوری نگاه میکنین؟!
برتی:بابا ایوی....
زاخی:
برتی:خیلی خب بابا ...خانم اسمیت....
ایوانا:
برتی:بسه دیگه....همون...!مگه تو خانم اسمیت نیستی؟!
ایوی:نخیر !!من ایوانام!!
شاهزاده ی مرگ خواران رفت به گل فروشیش برسه!
برتی:وا.....! اندی...یعنی اندرومیدا....
آدریان:
برتی:چه خبره بابا!اصلا بی خیال!خواستم بگم اندرو به من گفت که تو و زاخی ازدوا...
اندرو محکم به برتی لگد زد!
برتی:آهان...چیزه..خیلی خب کاری ندارین؟!
الی:کجا به این زودی؟!
برتی:چه عجب..
.چیزه یعنی...هیچی دیگه!!من کارو زندگی دارم!
زاخی:منم همینطور!!البته به جز کار و زندگی یه کار دیگه هم با برتی و شازده دارم!!
ایوی:eeeeeeeeee....زا...آقای اسمیت کجا به این زودی؟!
زاخی:گفتم که...برتی بیا یه سر بریم مغازه شازده!
برتی:آره...!باید برای ایوانا گل بخری!!
زاخی:
بالاخره بعد از دوساعت رفتن!
ایوی ، آدریان ، الی و اندرو تنها شده بودن....
ایوی دهنشو باز کرد تا بگه:"....
که یهو....!