در اين وقت در مغازه باز مي شه و دبي مياد تو پشت سرش رومیلدا هم وارد مغازه میشه
ایوانا:جه عجب شماها اومدین
دبی:وای ایوی معذرت میخوام
رومیلدا:موافقم ...سرمون شلوغ بود
ایوی:چرا؟
دبی:به زودی میفهمی
رومیلدا:آره ...خیلی زود
ایوی:چی رو؟
رومیلدا به دبی چشمکی میزنه و رو به ایوانا میگه:بهتره صبر داشته باشی
ایوی:باشه خب بهتره که برگردین سرکاراتون
رومیلدا:دقیقا به همین قصد اومدیم
ایوی:خسته نباشین
رومیلدا:من که نیستم ...دبی تو هستی؟
دبی:نه
ایوی:واقعا که
رومیلدا:حرص نخور ..من دارم میرم سراغ لیست اجناس مثلا من بازار یابم
ایوی:پس دبی تو هم به حسابها برس ببین مشکلی مثل اون دفعه نداشته باشیم
دبی:باشه
رومیلدا لیست دور ودرازی که مربوط به اجناس مغازه هست رو برمیداره و شروع میکنه به خوندن
دستمال خفه کن
گوشواره های محبت
و .........
بعد نگاهی به قیمت اجناس و نگاهی هم به اجناسی که در مغازه تلنبار شدن میندازه ........لبخندی بر لبان رومیلدا ظاهر میشود و به طرف ایوانا که داشت با الناز سر قیمت چونه میزد میرود
بالاخره ایوانا با الناز به توافق میرسند و الناز از مغازه میره بیرون
رومیلدا:من یه فکری دارم
ایوی:چه فکری؟
رومیلدا:باید سقف قیمتهامون رو بیاریم پایین
ایوی:من دلیلی نمیبینم
رومیلدا:اتفاقا باید ببینی ...نمونه ش همین الناز
ایوی:میگی چی کار کنم؟
رومیلدا:باید اجناس مغازه رو به حراج بذاریم
دبی:منم موافقم
ایوی:اصلا امکان نداره
رومیلدا:خوبم امکان داره ...تازه ما که بی دلیل نمیخوایم حراج بذاریم
دبی که میدانست رومیلدا از چه چیزی حرف میزند گفت:راست میگه ایوی
ایوی:چی چی رو راست میگه؟
رومیلدا:وای ایوی ...خیلی واضحه
دبی:ازت بیشتر انتظار داشتم
ایوی:
رومیلدا:دبی ...اذیتش نکن در این موقعیت طبیعیه که حواسش سر جاش نیست
دبی:راست میگی حواسم نبود
ایوی:هی نکنه منظور شماها به خاطر اینه که من دارم ...
رومیلدا:کاملا درسته
ایوی:نخیر ...ربطی نداره که به خاطرش من مغازه م رو حراج کنم
رومیلدا:اتفاقا آخر دلیله
دبی:دعوا نکنید ...ایوی راجع بهش فکر کن
ایوی نگاهی به رومیلدا و بعد به دبی میکنه و آخر سر میگه:باشه بهش فکر میکنم