لاكهارت چهره اش را بررای دهمين بار در آينه كوچك و ظريفش نگاه كرد. به دانش آموزانی نگريست كه در كلاس با حالتی كاملا طبيعی
بر سر هم می كوبيدند. لاكهارت در كلاس را باز كرد و خودنمايانه واردش شد.
-اه، اون كه لاكهارته. مرتيكه روانی كه استاد دفاع در برابر جادوی سياه بود، از كجا پيداش شد؟
-بابا عقلش درست كار نمی كنه، با دو تا جن نصفِ قدِ خودش نمی تونه دست و پنج نرم كنه!
گيلدوری سرفه ی خفيفی كرد تا سر و صدا ها خاموش شوند. سرش را تكانی داد و گفت:
-بچه ها، پروفسور اسكيتر درس رو به طور كامل به شما دادن، اما از اونجا كه وقتشون محدود بود به من گفتن بيام تا كلاس رو اداره كنم.
مالفوی در گوشه كلاس پوزخندی زد و نگاه عاشقانه اش را از گل بيوتی لولو به گيلدوری انداخت و گفت:
-ببخشيد، آقای لاكهارت، شما اصن می دونين اسم اين گياه چيه؟
گيلدوری در حالی كه صورتش به رنگ ردای بنفش و خوش دوخت عله در آمده بود كه نگاه غضبناكش را به مالفوی دوخته بود گفت:
-معلومه كه می دونم، اما برای اينكه مطمئن بشم شما بلدين از يكی از شما ها می پرسم. پسرم شما بگو.
نويل كه هميشه عاشق اين بود كه در كلاس گياه شناسی از او سوال بشود بيوتی لولو را بررسی كرد و گفت:
-اسم اين گياه بيوتی لولوئه پروفسور.
گيلدوری دستش را بالا برد و از اينكه يكی از دانش آموزان او را پروفسور خطاب كرده بود به خود باليد. نگاهی عاشقانه به گلها انداخت و به ميانشان رفت:
-اوفه، چه خوشگله اين
! اون يكی از اونم خوشگل تره، بيا بغلم!
گيلدوری با يك تريپ خفنزِ عاشقانه پريد و خودش روی گلها انداخت كه موجبات له شدن ده تای آنها را فراهم كرد. به طرز غير عادی دست و پايش تكون می خورند.
عله سرش را با حالت تحسين آميزی تكان دا و گفت:
-ايول پروفسور، ايول ايول، چه حالی ميده! حالا يكم بندری برقصين!
لاكهارت يه نگاه خشونت آميز به عله انداخت و در حالی كه نميتوانست دست و پايش را كه با حالت منظمی بالا و پايين می رفتند كنترل كند، گفت:
-عله پاتر، من دست خودم نيست كه! كی ميتونه كمكم كنه از اين وضعيت خلاص بشم؟
هرميون پاچه خوار به جلو پريد و عرقهای سردی كه از پيشانيش سرازير شده بود را پاك كرد. نگاهی عاشقانه به لاكهارت انداخت و گفت:
-پروفسور، شما بايد ريشه های اون گياه رو در بيارين؛ به طوری كه آسيبی نبينن.
گيلدوری در حالی كه با حالت برره ای می رقصيد، يكی از انشعابات ريشه را سالم و دست نخورده از خاك بيرون كشيد. عرقهای سرد كه ناشی از ترس بودند از صورت لاكهارت سرازير می شدند...
دانش آموزان:
اما انشعاب بعدی ريشه پاره شد. نگاه وحشت زده لاكهارت به چشمان مضطرب هرميون دوخته شد...
و بدين ترتيب لاكهارت ديوانه شد و هم اكنون در سنت ماگو بستری است و هر نيم ساعت به نيم ساعت می رقصد!