هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ جمعه ۱۸ آذر ۱۳۸۴
#61

فایرنزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۵ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۱
از جنگل ممنوعه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 253
آفلاین
گودي، يه لبخند حاكي از رضايت مي‌زنه، و از اتاق خارج مي‌شه تا گروه فيلم‌برداري و گراپ رو صدا كنه بيان...! از در خارج مي‌شه، و مي‌ره طرف گروه فيلم‌برداري...نزديك شده بود بهشون، كه از پشت صداي اولدمن باز درمياد:
كينا...فيرا...جيور...تينس...راپ...!
(ترجمه: قربان...چي‌شد؟ پرسيدين...؟)
گودي: عجب گيري افتاديم ها...!!! بابا جان، من كار دارم، الان بايد گراپ رو محاكمه كنيم، بعد من برم...
اولدمن: بيتاس...مي‌نه...كيت...تاس...نيمربن...!
(ترجمه:نه......! قربان اون بيچاره‌س...گناه داره...!)
گودي، از كوره در مي‌ره: بهت مي‌گم نمي‌ذارم بره، به كرام هم نمي‌گم...نمي‌گم تا دلت بسوزه...
اولدمن، صورتش رو برمي‌گردونه، و شروع مي‌كنه به رفتن...
بعد، مي‌ايسته و مي‌گه:
ژيها...نتام...!
(ترجمه:اصلا قهرم باهات...!!!)
گودي كه داشت نگران مي‌شد، با ملايمتي ساختگي: بيا بابا...حالا قهر نكن...فقط يه چند دقيقه صب كن...بعد..!
اولدمن:بتهان...!
(ترجمه: خيلي ممنون اي مرد خيرخواه...!!!)
گودي، برمي‌گرده طرف گروه فيلمبرداري، و با يه صحنه‌ي عجيب مواجه مي‌شه...
كل اعضا، به همراه گروه، يه قنديل از چونشون آويزون شده بود، و داشتند لرزش 8 ريشتري مي‌كردن...!!!


تصویر کوچک شده


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ جمعه ۱۸ آذر ۱۳۸۴
#60

هوكيold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۳ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ چهارشنبه ۲۷ مرداد ۱۳۸۹
از مغازه‌ي لوازم جادوي سياه هوكي
گروه:
کاربران عضو
پیام: 269
آفلاین
مي ايسته بيرون و به ديوار تكيه مي ده و با خودش مي گه: بايد يه فكر درست و حسابي بكنم… من اين جا معطلم كه اون مواد بكشه؟!
و كمي بعد بالاي سرش يه لامپ در مي آد!...
گودي با خودش مي گه: من بايد برم به محفل يه سري بزنم... نمي تونم اين جا بايستم و منتظر بمونم كه اون فرمان صادر كنه... همين حالا كارم رو راه مي اندازم...
و دوباره در رو باز مي كنه و مي ره تو... كرام رو مي بينه كه نشسته داره كامپيوتر بازي مي كنه و يه ساندويچ و نوشابه بزرگ گرفته دستش...
به گودي نگاه مي كنه و مي گه: مگه نگفتم برو بيرون... مي خوام استراحت كنم...
گودي: منم كار دارم... بايد برم...
كرام چشاش رو گرد مي كنه و مي گه: چي؟ رو حرف من حرف زدي؟
و اين جا بود كه گودي عصباني مي شه... رو به ديمنتور مي كنه و مي گه: لوها.... فينوز... ژكونت.... كارال... تكيسك....كرام....
( ترجمه: يه حالي به اين كرام بده!)
كرام كه يه لقمه تو دهانش بود و تا حالا هاج و واج نگاش مي كرد مي گه: چي؟ اسم خودمو شنيدم... نكنه_
امّا قبل از اين كه حرفشو تموم كنه، ديمنتور تو چارچوب در ظاهر مي شه.... تو صورت سفيدش و روي لب اريبش، يه لبخند كج و معوج مشخصه...
گودي مي ره كنار و مي گه: كرام... خودت خواستي...
دست كرام روي كامپيوتر خشك مي شه و ساندويچش از دستش مي افته....
مي گه:چ...چ...چي؟ ن...ن...نه گودي... اي آلبالو... اي شفتالو(!).... بيا اين جا ببينم چي مي خواي؟
گودي مي زنه زير خنده و به ديمنتور مي گه: لاسون... تييموكار... خيبانتژر....
(ترجمه: فعلا برو... صدات مي كنم...)
ديمنتور يه صدايي مثل زوزه و غرش در مي آره و سرش رو با تاسف تكون مي ده و مي ره از اتاق بيرون...
گودي مي آد تو و مي گه: خوب.. كرام...
كرام كه مي بينه همه‌ش يه نقشه بود، ساندويچش رو بر مي داره و مي گه: برو بيرون بابا... مي گم كار دارم...
گودي با آرامش رو مي كنه به ديمنتور و مي گه:ل_
حرفش با فرياد((نه)) كرام قطع مي شه...
كرام: باشه... باشه... بگو چي مي خواي؟
گودي: حالا شد... مي گم من كار دارم... بايد برم... زودتر كارا رو راه بندازيم بريم...
كرام با ناراحتي ساندويچ رو ذاره كنار و بازي رو مي ذاره تو Pause و مي گه: باشه بابا... بگو گراپ رو بيارن....
............................................


به سراغ من اگر می آیید، نرم و اهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد، چینی نازک تنهایی من...


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۳:۲۳ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
#59

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
کرام : نه بذار یه کم این مخم آروم بگیره بعد !
گودی : باشه ولی تا حالا که تازه سه نفر رو بازپرسی کردیم !!
کرام : بهت میگم نه ، نمیفهمی ؟؟؟؟ خسته شدم !!
گودی سرش رو پایین میندازه و از در بیرون میره و به گروه فیلم برداری هم دستور میده که از اتاق برن بیرون .
هوای سرد همیشگی زندان که برای گروه فیلم برداری تازگی داره و باهاش آشنا نیستن اونا رو خیلی عذاب میده و کم کم دارن قندیل میبندن !
کارگردان : ببینم اینجا مناظر طبیعی نداره ما بريم یه گشتی بزنیم ؟ داريم میپکیم تو این خراب شده !
گودی : مناظر طبیعیم کجا بود !!! ( به سبک دیجیتالم کجا بود !! ) ، بريد طبقه پایین چند دقیقه بشینید تا کرام دستور بده برای افراد دیگه بیاید !
کارگردان رو به دوربین میکنه و میگه : ببینم شما نمیدونید ما تو این خراب شده چی کار میکنیم ؟؟
سوز سرمای شدید همین جور زياد میشه تو اون ناحیه و کم کم رنگشون مثل گچ سفید میشه !
کارگردان : این دیگه چیه ؟؟ بابا نخواستیم فیلم بگیریم ! مارو میکشید آخر اینجا ! دستی دستی خودمونو داريم نفله میکنیم .
گودی : درجه سرماش که نشون میده باید اولدمن باشه ! ديمنتور وفادار زندان ...!!
ديمنتور به آرومی از پله ها بالا میاد و به سمت کارگردان بدبخت و گروهش میره .
- هولا ... جیو ...مشیو .. جنوا ... هیـــــــــــــــــــــــف ...
( ترجمه : جووووووون ! یه مشتری جدید داريم ... چه طوری جیگر ... خودم روح مامانیت رو میخورم ... جووووووووونمی )
گودی : صبر کن .. حق تجاوز به اینا رو نداريد !! اینا مهمونن ! چی کار داری اومدی بالا ... نگفتم مگه اینجا طبقه رييسه و نباید کسی بیاد ... !؟
- کیو ... فرا ... میو.. شیرا... فیو..کرو ... جیس...
( ترجمه : قربان یکی از ديمنتورهای بیچاره دلش واسه خونوادش تنگ شده ، درخواست مرخصی داده که بره یه سر بزنه بیاد ... گفتم بیام وساطت کنم ... !! گناه داره ... جوونه دلش میشکنه !!)
گودی : کیو میگی ؟ نگنه اون فروک تورو فرستاده ... ها !؟؟ اون دیمنتور سوسوله رو میگی ؟ هر دفعه به یه بهونه داره مرخصی میگیره که !!! پول مفت به کسی نمیدیما ... یه بار به بهونه عروسی بواش ... یه بار مرگ پسر عموش ... یه بارم بردن مواش به بیمارستان ... حالام که چیزی نمونده دلتنگی ؟؟ )
- خوووووووووووواهش !
- من نمیدونم والا ... برو از کرام مجوزش رو بگیر ... من کاره ای نیستم ...
دیمنتور به سمت دفتر کرام حرکت میکنه !
گودی : صبر کن ببینم !!! بذار خودم برم ... یکی میخواد حرف تورو دوبله کنه ...
گودی در رو باز میکنه و با صحنه جالبی روبرو میشه ... کرام تو دفترش روی میز خم شده و داره گرد نخود مصرف میکنه ...!!
کرام : تو اینجا چی کار میکنی ؟؟؟؟ مگه نگفتم کسی وارد نشه ؟؟ شومپت های کته کله ... !!!
گودی با دیدن این صحنه اصلا وارد نمیشه و در حالی که هنوز دستش روی دستگیره بود بر میگرده و خارج میه !
گودی با خودش : پس این طور ... کرام !! پولدار معتاد مرفّه !!

ادامه بدید ...



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۲:۰۲ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
#58

تام ریدل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۳ دوشنبه ۹ خرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۵:۴۰ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۸۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 560
آفلاین
كرام:گودي..گودي..اين منظورش همون بازيكنه بود...همون كه انتهاي خز خيله...كريم باقري...!
گودريك:اها..من خيال كردم منظورش تويي ..خوب شد گفتي
كرام:تانكيان...ميتوني بري...برو همون جاي كه همه قبليا رفتن..هووم؟چيزي ميخواي بگي؟
سرژ:بله...جرمم فقط اين نيست...بازم هست...فعاليت در گروه مخرب اچ سي او...يكي از بنيان گزاران حزب ليبرات...پخشيدن ويروس دومبوليسم بويسه نوشتن«ليبرات» به جاي «ليبرال» جلوي چشم ملا...كارهاي بي ناموسي...البته اين جديدا بود...
كرام كه كمي موهايش سيخ شده است:بازم هست؟
سرژ:بله...مخترع افسون«جريوس» و مشتقات آن...نوشتن رول هاي كاملا بي نا...
كرام:بسه...بسه...باشه..برو تو اون اتاق
كرام دري رو نشون ميده كه روش با خون نوشته شده:
«از نزديك شدن به اين محل شديدا اجتباب فرمياييد...با تشكر...ستاد جرره...شعبه آزكابان»

سرژ در رو باز ميكنه و نيرويي مافوق طبيعت اون را با مكشي قوي به سمت درون ميكشه و ناپديد ميشه...
گودريك:كرام...نفر بعدي گراپه...بفرستم؟



Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۸:۳۷ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
#57

آرمين


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۹ یکشنبه ۸ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۱:۵۶ چهارشنبه ۱۵ شهریور ۱۳۸۵
از نا کجا آباد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 88
آفلاین
-نفر بعد کيه؟ بيا بيرون...
- يالاه...اومديم
- نه نميخواد بيای من ميام تو...اسم!
- بيخيال!
- گفتم اسم...
- يعنی منو نميشناسی؟
- چرا ولی بگو بيننده های عزيز هم بدونن...
- رو چشم...سرژ تانکيان هستم...متعلق به همه شوما...هوی کرام بزا از تو دوربين برا همسايمون سلام بفرستم...هوی قلی سلام مامان بابا خوبن؟ سلام برسون من زود ميام پيشتون...
- خب بسه ديگه...جرم؟
- راستش يکی دوباری لرد رو قورت دادم! (نکته پزشکی : چه جالب!)
- عجب...اينجورشو نديده بوديم...هوم پس چرا لرد الان اون بيرونه؟
- آخه ايندفعه اون منو قورت داد!
- گرفتم...راستی من تورو يه جای ديدم نه؟
- نه قربونت...ديشب زياد شام خوردی داری هذيون ميگی...
- ها يادم اومد تو همونی نبودی که زدی رستوران سه دسته جارو رو نابود کردی؟
- چرا خودشه...چيه داداش امری هست؟
- ای بی (بييييب) برای اينکارت ۱ سال به محکوميتت اضافه ميشه! خب بگو ببينم چی شد لردو قورت دادی؟
- نميدونم حوصلم سر رفته بود...بستنی نبود!...لردو قورت دادم...
- هووم ببينم کسی باهات همکاری داشت؟
- بذا ببينم...آره چی بود اسمش؟ کرم؟ کلم؟ اکرم؟ بوق؟ طلايی؟ نميدونم...يه چيزی تو همين مايه ها بود...
- هيش ببور صدا تو...مردتيکه چرا هضيون ميگی؟!

يهو صدای گودريک گريفندور از دور مياد که داد ميزنه : من اينجا خون بپا ميکنم...يعنی خون که نه...بهر حال اين چه وضعشه...هوااار...داد!!!!

ادامه دارد...


ویرایش شده توسط پروفسور گريفندور در تاریخ ۱۳۸۴/۹/۹ ۵:۳۱:۱۲

امروز خودم را زخمی کردم تا ببینم آیا هنوز درد را حس میکنم یا نه....درد تنها واقعیت است...

-- جانی کش


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱:۴۶ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
#56

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ چهارشنبه ۱۳ خرداد ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۳:۲۶ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1028
آفلاین
چه قدر گردوخاک میگیره هی اینجا رو ! با توجه به سوژه روز گفتم یه حالی به اینجا بدیم ! حیفه متروکه باشه ! بیاید اینجارو بسازيد خواهشا ! از اماکن اصلی سایته !
--------------

از هالی ویزار د یه گروه اومدن فیلمبرداری!!!
کرام:اسم؟
آلبوس : آلبوس دامبلدور !
کرام که برگشته و دوباره کارش رو از سر گرفته : جرم ؟
آلبوس :ضد لرد فعالیت کردم .
کرام:چهرشو کامپیوتری کنید....چه کسی شما رو فریب داد؟
آلبوس :همش تقصیر این دراکو بود....گفت لرد رو باید شب تو خواب بکشیم ! اغفالم کرد .
کرام:پس دلیلش رفیق ناباب بود؟
آلبوس :امکانات هم نداشتیم!!!!
کرام:تو روزنامه ها یه حرفایی میزدی!!
آلبوس :من؟...من نبودم؟
کرام:به خاطر این حرفات دو روز دیگه هم به مدت زندانی شدنت اضافه میشه!!!!!!!!!!!!
آلبوس :ببین ويکی!!!...من و تو از رفقای قدیمی هستیم!!...آقا اصلا چی کار قراره بکنید !!
کرام:باید دوره محکومیتتو تموم کنی دیگه هیچ حرفی نیست!! فعلا زندان ! بیروووووووووووووون !!
---
کرام:اسم؟
دراکو : دراکو مالفوی!
فاج:همدستی با کسی داشتی !! بله !! آلبوس دامبلدور ! تبریک میگم ، کسی شک نمیکنه ! جالبه !
کرام:آلبوس معتقده اون با تو همدسته!!؟
فاج:دروغه محضه!!...من داشتم کار خودم رو میکردم !! این آلبوس منو اغفال کرد ... گفت اگر لرد رو شکست بده خودش همه دنیای جادو رو تسخیر میکنه و منم وزيرش میشم .
کرام:حالا وقتی چند روز تو زير زمین موندی!!...می فهمی مخالفت با لرد و رسیدنتون به عالم جادوگری چه شکلیه ! که این طور ... با هم میخواستید دنیا رو تسخیر کنید ؟؟ اون آلبوس که تو زندان میمیره ولی تو باید تا پیريت همین جا بمونی و زجر بکشی !


ادامه بدید ....



وزیر مردمی اورجینال اسبق


تک درختم سوخت ، پس بذار جنگل بسوزه


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۸:۳۳ چهارشنبه ۱۱ آبان ۱۳۸۴
#55

لوسیوس مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۲۲ مرداد ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۸:۵۴ دوشنبه ۱۲ دی ۱۴۰۱
از قصر خانواده مالفوی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 807
آفلاین
شباهنگام آزکابان از اون سرمای بی حس و مرگ بار خداحافظی کرده بود وطلوع گرم داغ خورشید از تمام پنجره های آزکابان دیده میشد دیگر خبری از دیمنتور ها نبود آنها همه به ارباب خود لرد ولدمورت پیوسته بودن و جای خود را به چند شید گر(کاراگاه) داده بودند دیگر ترسی نبود الان بهترین زمان بود برای فرار از این قفس.

لوسیوس به طرف درب سلول خود رفت نگهبانی در حال قدم زدن در راهرو بود لوسیوس رو به طرف نگهبان جار زد : اوهوی نگهبون .

نگهبان که انگار از خوابی عمیق بود و بی حواس او را از خواب بیدار کنید چنان به هوا پرید که لوسیوس فکر جانوری در ردا یا و... اون رفته واو را دندون گرفته.

لوسیوس: من را به سلول دیگری ببیرید .....تاق.....سره خود را به میله های سلول میکوبه .
نگهبان : بیشین سره جات تا چند تا دیوانه ساز نیاوردم .
لوسیوس: ها ها ها !!! هوم فکر کردی من خبر ندارم همه دیوانه ساز ها بازگشتن تا در خدمت ارباب خود لردسیاه باشند. من رو به یک سلول دیگر ببیرید!!!!!
نگهبان که حالا کمی مظترب به نظر می رسید: هوم چرا بادی سلول تو را عوض کنم؟

لوسیوس : مگه نمی بینی من اینجا نمی تونم نور تحمل کنم من آلرژی دارم ( جو فیلم دیگران) نمی تونم نور را تحمل کنم .....نه....آخ ....نه.

نگهبان خیلی خوب صدات رو بیار پایین .

نگهبان به طرف درب سلول حرکت میکنه یک سوزن حیلی ریز ار جیب ردای خود در میاره و دولا میشه تا سوراخ در را ببینید و اون سوزن را فرو کند ...........شپلخ.......... نگهبان روی زمین می افتد و سوزان از دستش می افتد ودرست جلوی پایه لوسیوس روی زیمن می افتد لوسیوس سریع سوزن را بر میدارد و به طرف دستشوی سلول خود میره و یه تیکه آینه که روی دیوار بوده را بر میداره و به پشت درب سلول باز میگرده آینه رو میگره جلوی جای سوزن و دست دیگه خود سوزن رو فرو میکنه تو سوراخ ودر ناگهان باز میشه لوسیوس مثل فشفشه می پره بیرون و هیکل نگهبان رو به داخل سلول می بره و در رو میبنده یادش می افته که چوب دستی نداره دوباره در باز میکنه و تو جیب ردای نگهبان چوب دستی او رو در میاره و یکی دیگه محکم میزنه تو سرش ولی انگار تو سری پاد زهر بوده نگهبان با خوردن تو سری بهوش میاد لوسیوس که خیلی وقت بود از چوب دستی استفاده نکرده بود هل شد و به جای استفاده از جوب دستی سوزن رو تو صورت نگهبان فرو کرد ونگهبان دوباره بی هوش شد لوسیوس به طرف راه پله ها دیود و به هیچ یک از سلول های دیگر توجه نمیکرد به طبقه پایین رسید و دید شومینه روشن وجود دارد و نگهبانی در نزدیدکی اوست چوب دستی رو در آورد و از پشت دیوار بیرون آمد !.....آواداگورا....نه........آوادمورا............نه.............کرشیو نگهبان به خود پیچید و در حال خنده کردن به خود می پیچید لوسیوس از فرصت استفاده کرد وبه درون شومینه پرید و پودر پرواز رو ریخت و فریاد زد شکنجه گاه سفیدان دژ مرگ.............



-----------------------
خوشحال میشم نظر شما در مورد این نمایش نامه در تاپیک نحوه برخود بشنوم


جادوگران


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۳:۳۲ چهارشنبه ۲۰ مهر ۱۳۸۴
#54

پروفسور کويیرل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۲ چهارشنبه ۱۷ فروردین ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲۳:۵۷ چهارشنبه ۲۱ دی ۱۴۰۱
از مدرسه جادوگری هاگوارتز
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 2956 | خلاصه ها: 1
آفلاین
کوییرل:تو گیر چه آدمایی اوفتادی؟واقعاکه! ما باد اینو بگیم
لی:ای بابا الان که وقت این حرفا نیست.
سرژ:راست میگه دیگه ریشامو ندادم که باهاش طناب رخت درست کنین.مثلا قراره فرار کنیم
برادر حمید:بسوی فرار و فراتر از اون برای شادی روح حزب
کوییرل:پس دارین چیکار میکنین؟زود باشین دیگه الان میان
لی:الان بریم با بزار شب بشه تو روشنی که مارو میبینن
چو:نه منم میگم بهتره اان بریم قبل از اینکه دوباره یه زندانی جدید بیارن
دیدالوس:من اهل فرار نیستما گفته باشم تازه اومدم
برادر جمید:هر جور راهتی برادر ما که رفتیم اونقدر شکنجت میدن تا بالاخره بهشون بگی ما کحا رفتیم
دیدالوس: اءءءءءء پس منم میام
کوییرل:خیله خب پس طناب رو بندازه از سقف میریم
سرژ:نمیدونم چرا تعادل ندارم
چو:پس زاخی و ققی چی؟ اونا بیرونن
لی:اونام تا چند دقیقه دیگه...
غییژژژژژژژژژژ
دیواناه ساز:برین تو
زاخی:هوی چرا هول میدی
دیوانه ساز :مثل تینکه دلت بوس میخوادا
زاخی: نه بابا با شما نبودم
ققی:مگه خوشت میاد سر به سر اینا...اینجا چه خبره؟
کوییرل:میخوایم به کمک ریش سرژ فرار کنیم
زاخی:بگو به ریش مرلین
چو:اینبار که ریش سرژ به دادمون رسید
سرز:ای بابا
لی:بیاین کمک کنین
ققی:این دیگه کیه؟
برادر حمید:زندانی چدیده با ما میاد
زاخی:قیلفش یه نموره آشنا میزنه
کوییرل:زود باشین دیگه زاخی و برادر حمید و این یارو اسمت چی بود هان آهان دیدالوس بیان روهم سوار شین تا من طناب رو بندازم اون بالا
کوییرل:خیلیه خب آهان حاا درست شد زود باشین برین بالا.هوی کجا اول چو
برادر حمید::هوی کوییرل چشاتو درویش کن خودم کمکش میکنم
لی:صبر کنین منم بیام
سرژ:یواش بابا الان همه میریزن اینجا
دیدالوس:من از بلندی میترسم
ققی:بیا برو دیگه اه
غیییییییییییژژژژژژژژژ
نگهبان:دارین چیکا میکنین
شپلخ
همه:آییییییییی
ققی:کوییرل پاتو از تو دهنم دربیار بابا
برادر حمید:هوی خواهر من کوش؟
سرژ:حیف ریشم که برا فرار دونه دونه کندمش
نگهبان:فرارررررررررررر
همه: نه بابا
نگهبان:میدونم باهاتون چیکار کنم.هوی دیوانه ساز برو رئیس زندان رو بیار
همه:ممممااااااااااااااااا





Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۶:۵۵ پنجشنبه ۷ مهر ۱۳۸۴
#53

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۸ سه شنبه ۲۰ بهمن ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۵ یکشنبه ۳۰ دی ۱۳۸۶
از برزخ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 375
آفلاین
ديوونه سازه دوباره در می زنه مياد تو !
کينگزلی : ای بابا انعامتو می دم سر جاشه ... انعام يه خون گلاسه گرم که اين همه قشقلق نداره !
دیوونه سازه : نه قربان یه مورد دیگس !
و میاد جلو و خم می شه جلو گوش کینگزلی و یه چیزایی می گه !
کینگزلی : کرام یادت باشه یه دونه از این خمیر دندونایه مشنگی از آرتور بگیریم بدیم به این ... خیلی دهنش بو می ده
کینگزلی : خیلی خب ... ببرینش ! بندازینش تو بند حمید اینا !
دیوونه ساز : بله قربان ...
و از در می ره بیرون
کرام : اخ جون زندونی جدیده ؟؟!
کینگزلی : اره بابا همین یارو ... سیاسی یس ! ... ددلوس بود ؟ ... ديدالوس بود / نمی دونم چي چی بود ...
کرام : اهان ... همين يارو خل و چله ؟
کينگزلی : اره خود خلشه ... چن روز پيش داشتم به اسمشو نبر می گفتم که از اين ديوونه تر تو دنيا پيدا نمی شه !
-------
تو راهرو !
ديدالوس : ا ! ... چی شد ؟ ... برئم ؟
ديوونه ساز : ( هيچی نمی گه )
ديدالوس : بگو بگو ! .... ده بنال ديگه !!
ديوونه ساز : ساکت ... يه بار ديگه حرف بزنی بوست می کن ها !
ديدالوس : اخه تو چه مهربونی ...
خيلی خب ... ... تو بند کيم ؟
ديوونه ساز : همين يک بار جواب می دم : بند برادر حميد !
ديدالوس : ای خدا بد بخت شدم !
...
برادر حمید : ا ! ... این همین سوسولس ؟ .... یادمه یه بار آواتارش یه بچه سوسوله بود ! ... همونه ؟
دیدالوس : ا !! ... مگه تو اون موقع بودی ؟
برادر حمید : نه ولی چن تا معاونم بودن ... من تو همه سایت ها معاون دارم ... خارجی ان ... استاد قفل کردنن ... و ... رعایت آسلام و شئونات !
همه :
لوسیوس مالفوی از بند رو به رویی : مگه این که دستم بهت نرسه ! ... خجالت نمی کشی ضد من می نویسی ؟ ... من اون پیام امروزو آتیش می زنم ...
چوچانگ : بشین بابا ... تازه خبرنگار ویژه وزارت هم کردمش ... اگه تو این حلف دونی نبودی ! .... رو بیلبورد می دیدی !... چیه ؟ حرفیه ؟
برادر حمید : خواهر چو ... برای شما بد است که این طور سخن بگویید ... سیاست داشته باشید ... مثل من ... این اس ام اسه بود که تو دهن مردم افتاده بود ! ( ۵ صلوات برای سلامتی ... و این اس ام اسو به ۵ نفر ) منشعش من بودم ... منتها کسی نفهمید ! حال کردی سیاستو !
کوییریل : ای نامرد ... تو که تا دو روز پیش می گفتی موبایل حرامه ... حالا چی شد خودت ۷۶۱۰ داری ؟!
برادر حمید : برای من مشکلی ندارد ... ولی برای سرژ بلی !
سرژ : ااا ... قرار شد من بچه خوبی باشم ! ...
چو : راستی راستی ... تو چرا دیگه روزنامه نمی زنی ؟ ... ملت جی می گن ؟ ... می گن پارتی بازی یه دیگه !
دیدالوس : بابا مگه نمی بینی اینجام ؟ ... خب چه جوری چاپ کنم ؟
سرژ : خب یه توک پا برو دفتر روزنامه ۱
کوییریل : باز تو حرف زدی ؟
----
دیدالوس : اس خداااااا ... گیر چه کسایی افتادم خـــــــــــدا !!


ویرایش شده توسط پرفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۸۶/۳/۱ ۱۸:۱۰:۱۴

شک نکن!


Re: آزکابان
پیام زده شده در: ۱۴:۵۹ دوشنبه ۴ مهر ۱۳۸۴
#52

لی جردن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۶:۵۱ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
از اون طرف شب!!!!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 501
آفلاین
برادر حميد:برو بينيم بابا مدرسه چيه.ما بايد متحد شيم از اينجا فرار كنيم.حذب ليبرات دمكرات جادوگرياليستي هيچوقت تو زندون نمي مونه.

كرام نگاه وحشت انگيزي به برادر حميد ميندازه.

برادر حميد:چيزه من غلت كردم.اصلا درس مي خونيم.عين خر هم مي خونيم.خودم ميشم دبير بينش آسلامي ببخشين درس دين و زندگيتون!!!

بعد از رفتن كرام
لي:من يه فكر خوب دارم.درو باز مي كنيم بعدش فرار مي كنيم!!!!

بعد از يك ساعت فكر كردن در مورد راههاي فرار

سرژ:بچه ها من يه فكر توپ ديگه دارم!!!بياين جلو بهتون بگم.

چند لحظه بعد....

ققنوي:نه سرژ اين كار خود كشيه ، من اجازه نمي دم.

سرژ:ققي جون ما راه ديگه اي نداريم.براي دفاع از آرمان هامون هم كه شده من اين كارو ميكنم.كي حاضره اين كارو بره من انجام بده.

صدايي لرزان از پشت جمعيت:من

لي:نه چو تو نه تو نمي توني اين كار براي يه ساحره خيلي سخته!

چند لحظه بعد

چو اولين تار موي ريش سرژ رو ميكنه.
صداي فرياد سرژ از جايي به بلندي فرياد خودش بگوش مي رسه.
لي:نه من نميتونم تحمل كنم.بس كنيد!
سرژ دست لي رو ميگيره:
" – ناراحت نباش لي اين ريشا دو سه روز ديگه در مياد به فكر آرمانمون باش!!
قطره اشكي از چشمان چو سرازير ميشه و روي ريش سرژ ميفته و اون خيس ميكنه.

سر:بچه ها تارهاي ريش منو گره بزنيد .اين موها از هر طنابي تو جهان مقاوم تره.

اعضاي حذب با دست هاي لرزان شروع به گره زدن ريشها به هم ميكنن.

ساعتي بعد طنابي به طول 120 متر كه از آهن محكمتر و از فولاد مقاوم تره بوجود مياد.



دفتر رياست زندان آزكابان:

كينگزلي:ما بايد اونا رو اعدام كنيم.هر چه زودتر بهتر!!!!!!
كرام:اما كينگي اونا فقط يه سري بچه ي بي آزارن!
كينگزلي:بي آزارن!نديدي گيلديو چجوري از وزارت انداختن بيرون.
تق.......تق.........تق
" – كيه.
" – قربان منم صبحونه تونو آوردم.
ديوانه ساز وارد اتاق ميشه و غذاي كينگزلي رو روي ميز ميذاره.
ديوانه ساز:خون گلاسه با سس سوشي كتلت خوني!
كينگزلي:آفرين تو از ديوونه سازاي خوب مني.
ديوانه ساز:متشكرم قربان!!!!!!
كرام با تعجب به اين صحنه خيره مي شود!!!

================================

آيا سرژ زنده مي ماند؟
آيا اعضاي ل.د.ج موفق به فرار از آزكابان مي شوند؟
آيا توطئه كله اسموت خنثي مي شود؟
آيا كرام عليه رئيس آزكابان توطئه ميكند؟


يكي از راه هاي پيشرفت در رول پلينگ ( ايفاي نقش ) :

ابتدا به لين







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.