ياهو
نگراني از چهر ه ي تك تك بچه ها كاملا مشهود بود! ... احساس چندشي كه هر لحظه بيشتر ميشد و با ديدن زائه هايي كه روي دست آنيتا زده بود اوج خود رسيده بود سطحي بنفس رنگ با جوش هاي چركين و آميخته به خون و حس گرما و بويي نا آشنا !
رنگ صورت آنيتا كه بر اثر ديدن اين زخم ها روي دستش به مرده اي بي جان شبيه شده بود رو به دامبلدور كه با تمركز به زخم ها نگاه ميكرد گفت:
- پدر! اين عوارض نفرين خاموشه؟
داميلدور دستي به سر آنيتا كشيد و رو به بقيه كرد و گفت:
- ممكنه جاييش اشتباه كرده باشيم!... اين نيرو در حد آزمايش بود كه روي آنيتا امتحان شده!
همه سرشان را به سمت آنيتا برگرداندن و قطره اشكي را كه از روي گونه اش سر خورد را ديدند.
در همين حال سارا در حالي كه شيشه ي معجون در دستش بود به سمت دامبلدور كه در حال خارج شدن از اتاق بود ميره و ميگه:
ببخشيد پروفسور! ... بايد دوباره اين معجون ساخته بشه؟؟
دامبلدور دستي به ريشش كشيد و گفت:
- نه ، بايد از اسلاگهورن چند تا سوال بپرسم! ... پنج دقيقه ي ديگه بيا به اتاقم دوشيزه اوانز !
اتاق دامبلدور!
سارا به آرامي وارد اتاق شد و روي صندلي نشست ، دامبلدور كه از پنجره ي اتاقش غروب آفتاب را تماشا ميكرد به پشت سر خود نگاه كرد و گفت:
- پروفسور اسلاگهورن گفت بايد از گرد عشقه كمتر استفاده ميكرديم! البته فقط 1 گرم زياد تر از حد معمول تركيب شد!
سارا كه كنجكاوانه به دامبلدور نگاه ميكرد گفت:
- خب تكليف آنيتا چي ميشه؟؟؟
داملبدور دوباره به غروب خيره شد و گفت بهتره شما صداش كنين كه بياد به اتاقم!... بايد باهاش صحبت كنم !موضوع مهمي است كه بايد بهش بگم؟!
سارا با گفتن "چشم" از اتاق خارج شد!
وقتي سارا وارد سالن شد با ديدن بچه ها پي به افكارشان برد و ميدانست آنها به همان چيزي فكر ميكنند كه خودش فكر ميكرد!
- چرا بايد دامبلدور اشتباه ميكرد؟؟؟
ولي جواب اين سوال را هيچ كس نميدانست.
چند دقيقه بعد!
آنيتا در حالي كه بي حالي و خستگي در وي به وضوح ديده ميشد وارد سالن شد ؛ گويا حرفهاي پدر تاثير خوشايندي در وي نگذاشته بود!؟!
چو و آوريل خودشان را به وي رساندند و با انواع پرسشها وي را مورد بازرسي قرار ميداند.
سرانجام بعد از چند دقيقه آنيتا در حالي كه چشماش پر از اسك شده بود آرام آآرام گفت:
- من تا مدتي به همين شكل ميمونم!... نفرين خاموش جزئي از من شده !
صداي جيغ خفيفي كه از دخترا شنيده ميشد باعث شد اشك در چشمان آنيتا راه جاري شدن را بيابد و فرو ريزد!