هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۲۳:۲۰ چهارشنبه ۹ بهمن ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
سه ساعت بعد

سالازار:
امپراطور:
مرلین کبیر:
سیریوس:
اسکاور:
ونوس و مری باود:
کریچر و سر بارون خون آلود:

سه ساعت بعدتر

هیچ اتفاق خاصی نیفتاده!!! همگی کماکان در همان موقعیت قبلی خود به سر می برند.

(N ساعت بعد) ×n


سالازار با خوشحالی یه سقلمه به امپراطور می زنه:
- نیگاش کن! داره یه اتفاقایی میفته!

توجه همه (به جز بارون که همچنان در خواب ناز به سر می بره) به کریچر جلب میشه. رنگ کریچر به سمت بی رنگی و شفافیت میل می کنه. شفافیتش از حد میگذره و به لگاریتم نزدیک میشه. درعوض سر بارون خون آلود مرتب تار و تارتر میشه و جسم می گیره.

شفایت کریچ و تار شدن سر بارون ادامه پیدا می کنه تا جایی که کریچر تبدیل به یه روح میشه و سر بارون خون آلود، به صورت جسمی خودش درمیاد. کریچر از خواب بیدار میشه و چشاشو می ماله. یه نگاهی به صورت های حیرت زدۀ سالی و بقیه میندازه و یه نگاهی به خودش و:
-ژیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــغ! من شفیدم! من روحم! من؟ من؟ من روحــــــــــــــــــــــــم! شرا اینژوری شدم؟

از صدای جیغ کریچر سر بارون خون آلود هم از خواب می پره و چون با هول و تکون از خواب پریده سرش محکم می خوره به کازیه ای که روی میز بوده:
- اوخ، اوخ ! لامصب عجب دردی داشت ها! حتی تونست به یه روح آسیب بزنه هان؟ من چرا اینجوری حرف می زنم؟

اسکاور با دستمالش روی ردای بارون می کشه و خون روی ردا پاک میشه:
- یوهوووووووووووو! بدون اینکه زحمت زیادی بکشم دستمالای همه کاره خودمو ارتقا دادم! لباس بارون تمیز شد

امپراطور نگاه بی حوصله ای به جمع میندازه:
- چیه شورشو درآوردین شما؟ دستمالای تو که ارتقا پیدا نکردن اسکی! سر بارون به بدنش برگشته و دیگه هم معتاد نیست. کریچ هم روح شده! حالا ببینین چطوری میشه این روح معتاد یه جن خونگی رو، به جای هوکی جا بزنیم!

ونوس پیشنهاد میده:
- شاید بهتر باشه به جای اینکه کریچ رو به جاش جا بزنیم، خودشو به هوش بیاریم و مجبورش کنیم ازمون اطاعت کنه؟



Re: ارتباط با ناظرين وزارت
پیام زده شده در: ۱۴:۱۳ یکشنبه ۲۲ دی ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
وزیر، یا معاونش، یه کدوم به داد من برسن

می خوام آخرین پستی که توی دفتر وزیر اعظم، عالیجناب هوکی و معاونش زده شده پاک بشه. گویا سوژه رو قفل کرده. اصولا حال نمی کنم باهاش. ازش خوشم نمیاد ترجیح میدم یه اثرات دیگه ای روی کریچر بذاره اون معجونه.

از 24 ساعت گذشته و نمی تونم خودم بپاکمش پس زحمتش با شماست

موفق باشید

پاک شد.

مرسی


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۲ ۱۴:۵۷:۰۳
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۲ ۱۶:۴۳:۰۰


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۲۲:۲۱ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۷

سر بارون خون آلود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۷ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۷ سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 139
آفلاین
سالازار نگاهي به جمع ميكنه : و حالا يكي از ما بايد اينو بخوره ..

بارون فوری میگه:ژون داداش اینژور چپ چپ نگاه نکن...من شدام تابلوئه....منظورم اینه که از اونجایی که مرد همیشه در عملم... فوری منو میشناشن!

سالازار اینبار نگاه امپراتور میکنه....امپراتور یا نگاهی به سالازار جواب میده که خود سالازار پشیمون میشه

همگی با هم نگاه کریچ میکنن
کریچر آب دهنشو قورت میده میگه:چرا اینجوری به من نگاه میکنید؟من عمرا.....آی...آی

امپراتور محکم پای کریچ رو لگد میکنه....فریاد کریچ بلند میشه...ناگهان سالازار تمام معجونو تو دهن کریچ خالی میکنه
-----------------------------------------
همه منتظرن که کریچ تغییر شکل بده و به شکل هوکی دربیاد ولی خبری نیست....صورت همه به این شکل در میاد------------->

یهو بارون میگه:بدمشب ...گفتم به این پیرشگ اعتمادی نیشتا....ماده و تقلبی انداخته بود بهم!!

همه به بارون نگاه میکنن و بارون به این شکل رد میاد:


امپراتور تو گوش بارون میگه:راستشو بگو چیکار کردی؟
بارون آب دهنشو قورت میده و میگه:برای اینکه تو حش بره کمی مواد خودمم قاطی معجون مرکب کردم!!!بلکه خوب تو نقشش بره!

همه شکه میشن:
سالازار آهی میکشه و میگه :باید دید چی بر سر کریچ قرار بیاد!!باید منتظر بشیم!


ویرایش شده توسط سر بارون خون آلود در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۶ ۲۲:۲۵:۳۶

و ما بر می گردیم تا درس عبرتی باشد برای کسانی که بر نمی گردند!


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۹:۴۱ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۸۷

هوکیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۶ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۴۴ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۹
از جزاير بالاك
گروه:
کاربران عضو
پیام: 173
آفلاین
فوووت فووووت ... بنگ !!!

ايگور و بليز مقادير زيادي بادكنك حاضر كردن و بالاي سر وزير ايستادن و مشغول تركوندنش هستند .

در خواب وزير ...

وزير همچنان داره براي ملت سخنراني ميكنه كه ناگهان يك سري هواپيماي مخوف و جنگنده ي اتحاد خاكستري در آسمون رويت ميشن.
هواپيماها ويراژ خفني ميدن و مشغول بمب اندازي روي سر طرفداران هوكي ميشن.

فووووشت ... بنگ !!!

هوكي كه اين وضعيت ظالمانه رو ميبينه به منظور مبارزه با استكبار دست راست خودشو مشت و با تمام قدرت به هوا بلند ميكنه .

در عالم واقعيت

هوكي در حالي كه همچنان در خواب خودش اسيره ، از فرت عصبانيت در عالم واقعيت هم مشت خودشو بالا ميبره و محكم زير چشم ايگور پياده ميكنه.

ايگور:اخ چشمم ... اوخ چشمم ... اصلا به جهنم .. اصلا به درك .. بگير بخواب بذار بيان وزارتتو بگيرن به من چه اصلا .. من اصلا ازت قهر ميكنم ميرم خونه مامانم ...

ايگور بعد از گفتن اين حرفا در حالي كه گوله گوله اشك ميريزه به سمت در حركت ميكنه و بليزم دنبالش ميره ...

اما بشنويد از احوالات نيروي خاكستري ...

سالازار ، مرلين ، بارون ، كريچر و امپراطور به طرز خفني تغيير شكل دادن تا شناسايي نشن .
به اين صورت كه به كريچر پوشك بستن و اونو توي گهواره اي انداختن و بارون خون آلود رو شبيه بادكنك قرمز رنگي كردن و دادن دست كريچر ..
ريش هاي مرلين رو چند دور ، دور بدن جادوگر پير پيچ دادن و در حكم پشمك در حلق كريچر فرو كردن ، امپراطور و سالازارم يكي از اين ماسك هاي ضد آلودگي هوا جلوي دماغشون بستن .
با اين وضعيت همگي اونها دارن به سمت وزارت حركت ميكنن.

جلوي در ورودي وزارت ..!

ممد نگهبان به محض اينكه سالازار و امپراطورو ميبينه چوبدستيشو در مياره و توي دماغ سالازار فرو ميكنه ..
_اي شورشگر نا به كار خوب گيرت اوردم ... تو سالازار اسليتريني ؟!
_نه احمق .. من سالازار اسليترين نيستم .. من سالازار اسليتريني ام كه تغيير چهره داده تا تو نشناسيش و اينو توي فيلمنامه نوشته و تو داري گند ميزني به فيلمنامه ... اوكي ؟!!!!
ممد:

چند دقيقه بعد ...

اعضاي اتحاد شاخ خاكستري بعد از مشقت بسيار و پيچوندن چند نگهبان خودشون رو به دفتر وزير ميرسونن.
هوكي هم چنان در خواب خودش اسيره و اون مشتشم كه به نشانه مخالفت با استكبار راه هوا گرفته بود همچنان اون بالا مونده .

سالازار:حالا وقتشه كه يه تار موشو بكنيم و توي معجون مركب پيچيده بريزيم .. و خودمون قدرت رو به دست بگيريم ..
بارون:شالاژار جون من نميدونم تو توهمم يا واقعيت اما اينطور كه من ميبينم اين بشر يه تار مو هم نداره ...

توجه همه به كله ي همچون كف دست هوكي جلب ميشه .
كريچر:حالا چي كار كنيم ؟!
امپراطور سريعا وارد عمل ميشه ، دست راست هوكي رو كه به هوا بلند شده بود ميگيره و از ارنج محكم روي ميز قرار ميده و خنجر خودشو در مياره .
كريچر:اوه اين صحنه خيلي خفنه من نميتونم ببينم ..
امپراطور:بعضي وقتها براي رسيدن به هدفامون بايد بيرحم باشيم .

امپراطور تاريكي تا جايي كه توانشو داره خنجرو بالا ميبره و بعد با تموم قدرت خنجرو پايين مياره ، شدت ضربه حدي هست كه ميز وزارت از وسط به دو نيم تقسيم ميشه و گرد و خاك عظيمي به پا ميشه ، امپراطور سريعا دولا ميشه و توي مخروبه هاي ميز شروع به جستجو كردن ميكنه و بعد از چند دقيقه با لبخندي حاكي از موفقيت بلند ميشه ، در حالي كه جسمي چند ميليمتري رو در دست گرفته.

كريچر:اين ديگه چيه ؟!
امپراطور:ناخن زايد انگشت كوچيكه هوكي با مقدار زيادي اشغال و كثافت زيرش.
ملت:

امپراطور سريعا ناخن هوكي رو داخل معجون ميريزه ، معجون كم كم تغيير رنگ ميده و به شكل لجن در مياد ...
سالازار نگاهي به جمع ميكنه : و حالا يكي از ما بايد اينو بخوره ..


ویرایش شده توسط هوکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۶ ۱۰:۱۹:۵۷
ویرایش شده توسط هوکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۶ ۱۰:۲۳:۱۹
ویرایش شده توسط هوکی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۶ ۱۰:۲۹:۳۵

آیینه خود بین
-------------------------------------
[url=http://www.jadoogaran.org/edituser.php]انجام اصلا�


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷

نارسیسا مالفویold**


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۰ چهارشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۳ سه شنبه ۱۳ بهمن ۱۳۸۸
از یه دنیای دیگه !
گروه:
کاربران عضو
پیام: 392
آفلاین
دیری ری ریم ::::: هوکی در دفتر خودش تحت طلسم بارون در خواب خودش زندانی شده .......

دارا ... را ... رام ::::: قراره يكي از خاکستریا معجون مركب پيچيده بخوره، بشه شكل هوكي و شرايطو براي بدست گيري قدرت توسط اتحاد خاكستري حاضر كنه!!

جیلی ... لی ... لینگ ::::: نارسیسا توی فاز 2 توسط اتحاد خاکستری کشته شده. تو داستان نیست!

و اینک، وزیر منتخب جادوگران، تنها و بی یاور در دفتر خویش تحت طلسم بارون خونخوار (اهم ببخشید ) خون آلود، در خواب خویش اسیر است غریب، بی کس، با یارانی غافل

اینجاست که بلیز یکی می زنه پس کلۀ نگارنده و میگه:
- آهای بوقی، پس من و ارتشبد ایگور کشکیم؟ یه نارسیسا مرده دیگه! آسمون به زمین (یا شایدم برعکس؟) نرسیده که! تازه گاهی آنیتم راهشو گم می کنه از اینورا پیداش میشه.

نگارنده به راه راست (!!!) هدایت میشه.

*********

بارون خون آلود همینکه برنامه شو میگه و با بقیه به تفاهم می رسه یادش میفته که می خواسته از قدرت توهم زایی خودش روی بقیه وزارتیا هم استفاده کنه ولی فراموش کرده بوده. وقتی می بینه که پیشنهاد معجون مرکبش با استقبال مواجه شده، بی خیال قدرت توهم زایی خودش میشه و میذارش واسه فاز بعدی.

بارون خون آلود (رو به نگارنده): همه شی خیلی فاژ میده... ژون تو

*********

فردا صبح - وزارتخونه


بلیز با انگشتت میزنه روی در اتاق هوکی ولی جوابی نمی شنوه. یواشکی درو باز می کنه و هوکی رو می بینه که روی میزش خوابیده و توی خواب می خنده. درحالی که خیلی حرصش گرفته در رو می بنده و می دوه طرف اتاق ایگور. ایگور جلو آینه وایساده و داره لباس ارتشبدی جدیدشو امتحان می کنه. همینکه بلیز رو می بینه:
- ببین بلیز، به نظرت جبروتم اینجوری بیشتر میشه؟ خاکستریا رو خاک می کنیم؟

- بابا اونا رو ولللش! ما چه الافیم که همه وقتمونو گذاشتیم واسه دفاع از وزارتخونه، اونوقت این وزیر بوقی همش خوابه!

- چی؟ بریم ببینم!

هر دو تاشون هجوم میارن به اتاق هوکی طوری که در اتاق با صدای بلندی از جاش کنده میشه ولی هوکی از جاش کنده نمیشه

ایگور به طور مشکوکیوسی به هوکی نگاه می کنه و میگه:
- این خوابش طبیعی نیست! همونطور که کشته شدن نارسیسا توی دژ / قصر / کلبه / یا هرچی... طبیعی نبود! یه پاتیلی زیر نیم پاتیله


ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۱۵:۴۰:۰۳
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۱۵:۴۰:۴۲


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱۳:۵۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷

آنیتا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۷ جمعه ۲۷ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۹ شنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۳
از قدح اندیشه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1323
آفلاین
همه چيز به خوبي و خوشي داشت پيش ميرفت! كلا همه مهربون و اينا! بله، گل بود و سنبلي، بلبلي برگ گلي و شمع و ايناها و خلاصه بساط شامي به دست پختي ونوس، همراه با دكور ثورتي(!) + يك عدد بچه گربه ي ثورتي + مقادير جادوگر ثورتي كه كلا در مورد وجود يا عدم وجودشون هنوز هم بحثه! لازم به ذكره كه يك عدد نارسيسا هم وجود داره كه اون اطراف هي رد ميشه و از در و پنجره ي اون مكان نامعلوم، يك نگاه " هييييع! " به داخل ميندازه و با كشيدن آهي دور ميشه!


در اين لحظه نويسنده حس ميكنه كه كلا پست خيلي بي محتوا شده و بايد يه اتفاقي بيفته اين وسط!


در نتيجه...

_ به نظر شما، وقتش نشده كه يك حال اساسي به اين وزارت بديد؟ الان هدفتون كم كم داره زير انبوه پست ها گم ميشه! بهتر نيست كه فاز سوم رو شروع كنيد و نگذاريد كه اين پييش و پس مدرنيته شما رو به خاك بكشونه؟!!!


ملت جادوگر خاكستري، به اين حالت == »» به نويسنده خيره ميشن!!!!

همه به افتخار نويسنده بلند ميشن و تعارفش ميكنن تو!

_ نه قربون شما! من كار دارم! شما صحبتاتونو ادامه بديد!!




ادامه ي ميز شام...


مرلين دستي به ريشش ميكشه و در همين حين به بارون ميگه:

_ همه ي ما در جنگ هاي سخت و طاقت فرساي قبلي شركت داشتيم، و تو تازه واردي، بايد فاز 3 رو تو بگي چيه!



بارون اندكي فكر ميكنه! و بازهم فكر ميكنه! و بعد در يك اظهار نظر تاريخي ميگه:

_ فاز 3 ميتونه شامل چندين گزينه باشه! اوليش خفه كردن ههوكيه! دوميش كشتن هوكيه! سوميش دار زدن هوكيه! چهارميش با گيوتين گردنشو بزنيم! پنجميش.....


ملت: !!!!!!!!!


1 ساعت و 23 دقيقه ي بعد.....


_ ..... صد و نوزدهميش به چار ميخ كشيدنشه! و صد و بيستمي و آخرين گزينه، اينه كه هنوز كه هوكي نشئه هست، بدزديمش و قايمش كنيم، بعد يكي از ما معجون مركب پيچيده بخوره، بشه شكل هوكي و شرايطو براي بدست گيري قدرت توسط اتحاد خاكستري حاضر كنه!!


جادوگران مذكور(!) بعد از يك خواب اساسي، با شنيدن اين نظريه ي بي نظير، احساس ميكنن كه بارون واقعا يكي از خودشون شده!!




منوي مديريت، حافظ شما خواهد بود!
بازنشستگی!


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱۰:۱۹ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷

ونوس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۸۲
آخرین ورود:
۲۳:۳۱ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۹
از کاخ المپ
گروه:
کاربران عضو
پیام: 385
آفلاین
*** رزرو صورتی !!! ***
.
.
.
شالاژار: بابا این حرفا رو ول کنید !!! من خرشمو می خوام!!!

اشکی یه دستمال در میاره و میده دست شالی !!

شالی :

ونوس :

در همون لحظه صدای میو میوی مشکوکی به گوش می رسه!!!

شالاژار رو زمینو نگاه می کنه و یه بچه گربه ی صورتی می بینه!

کریچ : ونی این از فک و فامیل شما نیست ؟

ونوس : نمی دونم !! باید بعدا ازش بپرسم

سالی خم میشه که بچه گربه رو ناز کنه ، اما بچه گربهه پنجولاشو تا ته تو دستش فرو می کنه

بچه گربهه: میو!

سالی : اصلا تو رو به جای عروسک خرسیم بر می دارم

و در حالی که فکر معتاد شدن کلا از سرش پریده بچه گربه رو برمی داره و میذاره تو جیب رداش


*

ونوس : هومک !!! آخی چه تاثیری داشت! بچه از غصه داشت معتاد می شد


ویرایش شده توسط ونوس در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۱۱:۰۰:۱۷



Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۱۰:۱۷ یکشنبه ۱۵ دی ۱۳۸۷

آبرفورث دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۳۰ شنبه ۱۰ تیر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۹:۲۶ یکشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 805
آفلاین
سالازار به سرعت از پیش امپراطور آپارات کرد و خودشو به خونه رسوند.فضای سالن خالی بود و تنها کسی که دیده میشد بارون بود که در گوشه ای روی زمین نشسته بود و مشغول اون حال و هوای روحانی خودش بود

سالی : سلام بارون چطوری یا نه؟
بارون : سلام دااااااش شطوری شما؟شه خبر ایورا ؟
سالی : ااا...... آآآ..... خوب.... راستش..... راستش خواستم بگم ازون مواد ت داری یه کم بدی بهم؟
بارون که حس انسان دوستیش به طرز عجیبی گل کرده بود گفت : آره داش شرا ندارم.ولی ای ناقلا تو که گفتی فقط ژوونیات میژدی
سالی به طرز هولناکی مثل معتادای 30 40 ساله(دوربین با دایره ی قرمز طرز نشستنشو نشون میده) روی زمین نشست و گفت : آره داش ما ام از سر مشکلات اومدیم تو این راه حالا بده بژنیم دیگه دارم میرم تو خماری کم کم.
- بیا دااااش اینو تاژه از شیریش گرفتم
- اونم خیلی بلا شده لا مشب این همه وقت عمل داشت و بما نمیگفت.داش اینو چجوری بژنم؟من فقط تو کار تمژیژک بودم تا حالا
- ای بی کلاش اینا ژدیده بژن ببین میری از فژا ام اونور تر

شتللللللللللللللللللللق(افکت به زمین افتادن لوسیوس مالفوی)
سالازار : هی های هوی داش کجا میری بیا بشین بریم فژا
لوسیوس که سخت ترسیده بود به سرعت با به فرار گذاشت با صدای هیوووووووووووووووووشت مهیبی پا به فرار گذاشت

سالازار و بارون که تو حال خودشون بودن حدود 20دقیقه بعد با صدای تلویزیون از چرت پریدند
امپراطور : ای خاک تو سر گرتی معتادتون کنن ببین چه بدبختی به بار آوردین

....طبق خبری که هم اکنون خودم با چشم خودم دیدم سالازار اسلیترین و بارون خون آلود دو تن از اعضای جبهه خاکستری به طرز فجیعی غرق در اعتیاد شده اند....
بارون محکم با دست به سرش کوبین و گفت : ای خاک تو شرمون داش بلیطمونو شوهر دادن
- سالازار : ول کن بابا این حرفا چیه بیا بزن فازش می پره آآآآآآآآآ
امپراطور که به شدت خشمگین شده بود چوبدستیش را به سمت سالی گرفت و زیر لب آن ورد های مرموز را زمزمه کرد.
با برخورد هاله ی خاکستری رنگ،سالی جان تازه ای گرفت و بلند شد و گفت : ای خاک تو شرمون... ای وای نه خاک تو سرمون دیدی چه گندی زدیم بارون؟
- آره ژون داااااش شرفمون رفت

هیوووووووووووووووووووشت

این صدای آپارات ناگهانی ابرفورث بود که به قدری سرعت داشت که پس از ظاهر شدن محکم به زمین خورد

- آآآآآآآآآآآآآآآآآآی لوزالمعدم!!!
امپراطور : چیه ابر؟
ابر : پوزشا باید در گوشی بگم مناسبت نداره.
پچ پچ پچ شچپچشچشپچشچپشچ(افکت صدای پچ پچ ابر و ام پی)
امپراطور : جون داااااش؟ ای خدا بگم چیت کنه بارون.منظورم اینه که جون من
ابر : آره به جون تو
امپراطور : سالازار زود باش از جلو چشمم برو کنار تا یه آوداکداورا حرومت نکردم.
سالی که کم کم داشت اثر طلسم امپراطورو از دست میداد گفت : ای وای چرا دااااااش؟
امپراطور : آخه دیوانه نصفه شبی بلند شدی رفتی اتاق نارسیسا که چی؟با دختر مردم چه کار داری آخه؟فردا باز میان فیلم میگیرن رسوایی به بار میاره.آخه کی میخوای یاد بگیری؟کی میخوای بزرگ بشی؟کی میخوای ... بشی؟ حالا هی به جونیور ابرفورث گیر بده ببین نه معتاده نه ازین کوفت و زهر مارای جدید مصرف میکنه تازه حتی معتادم نیست
بارون : ای خاک تو شرش کنن پش دیگه لژت ژندگی به چیه؟بیا ببین چه حالی داره تا دیگه ولش نکنی بیا دااااااااااااش
ابر که انگار حرف بارون رو نشنیده بود باز هم رفت تا در گوش امپراطور چیزی بگه
پچ پچ پچ شچپچپچیشسشسچپچ هوکی پچ پچ پچ شچ شچ پچشسپسچسپ(افکت صحبت درگوشی(در مورد هوکی ) )


seems it never ends... the magic of the wizards :)


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۲۳:۵۸ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷

سالازار اسلیترینold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۶ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۰:۵۴ چهارشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۸۷
از تالار اسرار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 272
آفلاین
And Now . .

بارون اول در دفتر رو باز ميكنه كه بره بيرون بعد يادش ميافته كه روحه در و ميبنده و از ديوار خارج ميشه . . .

سالازار در مكاني نا معلوم :

تق تق تق . . .
صداي جيغ مانند دخترانه اي با لوسي تمام ميگه : كيه كيه در ميزنه ؟؟

سالازار در و باز ميكنه و داخل اتاق نارسيسا ميشه !!!

-=-=-=-
داخلي اتاق نارسيسا پاي كام!!

سالازار : ببينم تو اينجايي‌؟

نارسيسا زبونش بند اومد

سالازار : هي پست ميزني بعد خودت نيستي توش چرا خوب ؟

نارسيسا غش / قش ميكنه !!

سالازار : حالا هي بنويس نگارنده!

پي نوشت : نگارنده عشق آقاي راننده!!!

-=-=-=-=-=-=-=
دوباره بازم داخلي دژ/ كاخ /قصر/ دفتر وزير / نا كجا آباد / غار و غيره . . .


بارون با صداي بلند : ببند درو بابا شوژج مياااا !
امپي در حالي كه داره امپي 3 گوش ميده و گوبس گوبس ميكنه يه نگاه حاجيانه مدل 52 به بارون ميكنه بارون ميره تو در و ديوار


كريچر در حالي كه حوله حموم بسته دور خودش مياد ببينه سرو صدا از چيه يهو حوله رو باد ميبره !!!
ملت : :
كريچ ر جا دست ميكنه تو شلوار اسكي و يه دستمال سحر آميز ور ميداره ميپيچه دورش !!
اسكي : كريچ نه !!
كريچر از نصف ناپديد ميشه !!!
امپي كه حوصله اش از دست همه سر رفته بود گوشي رو از رو سرش ور ميداره و آماده طلسم كردن ميشه

ملت همه فرار ميكنن !!


=-=-=-=-

.

.

.

امپراطور در ميان سالن بزرگ اجتماعات قصر ايستاده بود ! هركس از هراس خشم امپراطور به گوشه اي پناه ميبرد ! امپراطور دستانش را بلند كرد و زير لب اورادي خواند وردهايي كه ساليان سال در تار و پود زندگي مخفي مانده بود و هيچ موجود زنده اي بر آنان دست نيافته بود . آسما تيره شد و گردبادي پديد آمد كوه ها لرزيدند و تعظيم كردند و درختان با صداي باد آواز خواندند . امپراطور ، تاريكي را فرا ميخواند ! حاله اي از قدرتي ابدي به دورش ميچرخيد در اين هنگام سالازار به ميان سالن اجتماعات رسيد
سالازار : كسي عروسك خرسيه منو نديده ؟؟؟

ملت : هوووووووووووووووو
كارگردان : كات آقا كات!! كي به شما گفت بياي رو صحنه ؟؟


سالازار : امپي يه دقيقه بيا كارت دارم !!؟
امپراطور‌: چيه بابا ؟ سكانس آخره ميخوايم بريم خونه زود بگو
سالازار : خوب منم ميخوام برم خونه ! فقط ميخواستم بدونم الان كه هوكي تو توهمه چيكار كنيم ؟؟ من ميگم بايد فاز بديم بازم ها!!
امپراطور‌: اي بابا سالي تو هم حال داري ها خودم يه فكري براش ميكنم فعلا شلوغم! ميبيني كه !! بعدا حساب هوكي رو هم تسويه فيه ميكنم
سالازار : هان آهان . مطمئني عروسك خرسيه منو نديدي ؟
امپراطور به سمت دوربين نگاهي از سر خشانت مي اندازد و سالازار ناپديد ميشود


ویرایش شده توسط سالازار اسلایترین در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۱:۰۸:۵۰
ویرایش شده توسط سالازار اسلایترین در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۱:۲۹:۴۶
ویرایش شده توسط سالازار اسلایترین در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۱:۳۳:۲۸

نمایشنا


Re: دفتر وزیر اعظم ، عالیجناب هوکی و معاونش
پیام زده شده در: ۲۱:۱۵ شنبه ۱۴ دی ۱۳۸۷

سر بارون خون آلود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۷ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۰:۵۷ سه شنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 139
آفلاین
شب بارون در دفتر هوکی رو باز میکنه...هوکی رو میز دفترش خوابیده
بارون قسمت خالی دست هوکی رو پیدا میکنه و یه سرنگ در میاره و محتویاتشو خالی میکنه
سپس شروع میکنه به خوندن اوراد!! و چرخیدن دور میز هوکی

هوکی ناگهان در خواب نیشش تا بنا گوشش باز میشه و دستشو بالا نگه میداره و به اطرافش تکون میده!

------------
هوکی در خواب خواب میدید مشغول سخنرانیه و برای مردم دست تکون میده.....
مردم همه شعار میدادند:عشق منی هوکی...خیلی کله پوکی!
هوکی که اشک در چشمانش جمع شده بود...یه دستمال اسکاوری بیرون میاره و فین میکنه و طرف مردم میندازه!!
مردم سمت دستمال فین شده حمله میکنن تا اونو بدست بیارن!

ناگهان چند ساحره از وسط جمعیت سمت هوکی میاد!..... یکیشون روی زانوی هوکی میشینه...یکی هم از پشت گردن هوکی رو میگیره و ماساژ میده....یکی دیگه پای هوکی رو گرفته و به دلیل سرد بودن هوا گرمش میکنه(چجوریشو خودتون حدس بزنید)

هوکی در همین حال شروع به سخنرانی میکنه:ملت ما....بهترین ملت دنیا هستند!چون منو انتخاب کردن!!...ببخشید...چون عاقلانه فکر کرده و انتخاب میکنند!و تحت تاثیر تبلغات منفی دشمنان قرار نمیگیرند.... من به زودی اخبار خوشی رو به گوشتان خواهم رساند..من شما ر وبه موفقیتی میرسانم که ندیده اید.......من.......
-----------
بارون با لبخند به هوکی نگاه میکنه....مطمئنه که دیگه هوکی از خواب بلند نمیشه......هوکی در دفتر خودش تحت طلسم بارون در خواب خودش زندانی شده .......

زیر لب میگه:حیف اون مواد....شه توپ بود ولی خب عوژش بهترشو بهم میدن...حالا نوبت ژیگرونه طمع هپروت های منو بفهمن
بارون در دفتر رو میبنده و خارج میشه


ویرایش شده توسط سر بارون خون آلود در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۴ ۲۱:۲۰:۵۷
ویرایش شده توسط سر بارون خون آلود در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۴ ۲۱:۲۵:۳۳

و ما بر می گردیم تا درس عبرتی باشد برای کسانی که بر نمی گردند!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.