گرچه با گذشت چند هفته اوضاع رو به راه شده بود و این استادیو خبری می رفت تا روی شبکه هایی چون الجزیره دومبول ، اشپیگل الف دال ، بی بی سی آجاس ، سی ان ان آداس ، محفل رویترز و رایدل تایمز را کم کند اما دراین میان تنها کسی که به شدت از نزدیک شدن تعطیلات خوشحالی وصف ناپذیری تمام وجودش را فرا گرفته بود بارون بود...زیرا که می دانست درست یک روز قبل از شروع تعطیلات باید این استادیو را واگذارکند!
خب...در ما بین اعضای گروه کریچر نمی توانست به خود بقبولاند که چگونه باید با نزول رتبه اش از آبدارچی به هیچی کنار بیاید...
جلسه در اتاق بارون :
_ خب ...ای شرکای عزیز من ...می دونم که تازه پس از گذشت چند صباحی کار و کاسبی بیشتر از حدی آبرومندانه نصیبتان گشته بود اما شما باید به یاد آورید که در دوران گذشته عجب آدمیان خبیثی بودید و ذات آدم هم قابل تغییر و برگشت نیست...پس خودتان را گول نزنید و به گذشته و دوران شکوه و عظمت خوفناکی خود بازگردید!
ملت :
لارتن دستمالی به مگورین و سینیسترا داد تا اشک هاشون رو پاک کنند و لحظه ایی بعد این سالی بود که با لحنی شیرین عسلانه گفت :
_ پس رئیس مطمئنا واسه تعطیلات یه برنامه ایی داری دیگه؟
پی یر و ویکی و وینی با تردید نگاهی با هم رد و بدل کردند و سارا آرنجش را در پهلوی سامی شکست تا به او بفهماند که جان من یک کم گوش کن ببین چی می گه ...این قدر نخور!
سامی سرش را بالا آورد و به بارون چشم دوخت گرچه سارا در همان لحظه گوش هایش را به صورت آنتن وار تیز کرد تا بفهمد هدی و سالی برسر چه موضوعی در حال پچ پچ هستند!
لحظه ایی سکوت و سپس بارون نفس عمیقی کشیده و گفت : _ بانک...بانک...یه قرارداد جدید امضا کردم...ما باید یک بانک بزنیم!
سینیسترا که قبلا کمی تا اندکی می دانست در این شرکت کارهای خلاف قانون انجام می شود با گفتن این جمله پرید .
..بی شک در آن لحظه در این تصور بود که فکرشو می کردم ولی نه دیگه تا این حد ! اما چهره لارتن حاکی از آن بود که : ای ول بابا پایم!
نیم ساعتی گذشت تا این که بارون نقشه را به صورت کامل توضیح داده و به تقسیم بندی کارها رسید :
_ خب...تو ( اشاره به اشی ) با تو ( اشاره به سینیسترا) از در جلویی می رید و آژیرها رو از کار می اندازید!
_ دوربین های مدار بسته هم با تو (اشاره به سالی )
_ می خوام روی آنتن این ساختمون بشینی و هر حرکت مشکوکی که دیدی با بی سیم گزارش بدی هدی!
_ کریچ تو هم وسایل رو میاری!
_لارتن و سارا شما دو تا هم در گاو صندوق رو باز می کنید و رمزگشایی می کنید!
سامی به میان حرف آنها دوید و گفت :
_ من هم پولا رو میارم!
_ خب اینم هست اما وظیفه اصلیت اینه که اگه دیدی این دو تا موفق نشدن با دینامیته بی صدا در صندوق رو منفجر کنی!
_ پی یر ، ویکی ، وینی توی ماشین می شینید و منتظر این سه تا می شید!
کریچ با دلخوری ابرویش را بالا انداخت و گفت : 4 تا!
بارون گفت : حالا برید استراحت ...فردا راس ساعت 1 بعد ازنیمه شب کار رو شروع می کنیم!
همه اتاق را خالی کردند اما در این میان هیچ کس نبود تا بگوید بابا جان پس خودت چی کار می کنی...ابدا و هرگزا به مخیله هیچ کدام خطور نکرد و شرکای شرکت برای گرفتن انرژی ، در بعد ظهر همان روز سری به باشگاه بیلیارد زدند!
--------------------------------------------------------------------
خشگل ادامه می دید ها....مزخرف نکنید ها....!
این داستان ادامه دارد البته با سوژه بسیار بی خز....!