... تام به اسلاگهورن رسید و در مورد موافقتش با در خواست سارا با او صحبت کرد ؛ اسلاگهورن هم ابراز خوشحالی کرد و برای خوردن مقداری غذا از او جدا شد .
تام که حال خود را تنها می دید ، در این فکر بود که آیا اسلاگهورن واقعا فردا ماجرا را به او می گوید یا خیر ؟
---------------------------------------------------------------------------
سرانجام مهمانی بعداز ساهتها به پایان رسید.تام زودتر ازهمه از سالن خارج شد و به سمت تالار اسلیترین حرکت کرد.در تمام راه به صحت یا عدم صحت گفتار اسلاگهورن را ارزیابی می کرد.
-----------------------------------------------------------------------------
در تالار بدون هیچ حرفی به خوابگاه رفت و آماده ی خواب شد.وقتی که دراز کشید تمام فکرش این بود که آیا اسلاگهورن جان پیچ را فردا برایش تعریف میکند یا نه!تصمیم گرفت فردا بدون هیچ وقفه ای ابتدا به دفتر اسلاگهورن برود و جان پیچ را به طور کامل از او بپرسد!
-----------------------------------------------------------------------------
فردا صبح پس از خوردن صبحانه خود را به دفتر اسلاگهورن رساند . در رو زد و وارد دفتر شد .
كسي در دفتر نبود . به گوشه كنار دفتر نگاهي انداخت به اميد انكه شايد او را بيابد . ناگهان نگاهش روي ميز اسلاگهورن متوقف شود .
كتاب قطوري رو ديد كه رنگ قهوه اي جلد چرميش به دليل قديمي بودنش به قهوه ايه متمايل به سفيد ميزد و روي جلدش چيزي نوشته بود .رنگ نوشته نيز به دليل قديمي بودن كتاب كمرنگ شده بود و نوشته ها از ان فاصله خوانده نميشد .
تام نفهميد كه چطور وارد دفتر شد و در را پشت سرش . نميدانست چه كار بايد بكند . حس كنجكاوي او باعث شد كه يك قدم به جلوتر بردارد و جلوي ميز اسلاگهورن متوقف شد و چشمش رو روي نوشته كمرنگ كتاب خيره ماند .
نوشته كتاب رو خوند و زير لب زمزمه كرد :
هوركراكس سياهترين جادوي جادوگران سياه قلبش تند تند مي تبيد . نميتوانست جلوي دستش رو كه خود به خود به سمت كتاب ميرفت رو بگيرد كه ناگهان صدايي شنيد وسريع دست خود را عقب كشيد و روي يكي از صندلي هاي راحتي اسلاگهورن كه براي مهمانانش گذاشته بود نشست .
و همزمان با نشستن تام روي صندلي در باز شد و اسلاگهورن وارد دفترش شد...
----------------------------------
ببخشيد بچه ها يكم طولاني شد