هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۵ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
خارج از رول :



به نظرم تا همینجا باشه خوبه ... نظر بقیه چیه ؟ بهتره تو مسنجر یا از طریق پیام شخصی بگین ... حالا من با یه سری صحبت می کنم و اگه دیدیم خوبه می فرستم . به زودی هم تغییرات روی متن اِعمال می شه .
واسه سوژه بعدی هم هر کسی نظر داره یا بیاد مسنجر ، یا پیام شخصی کنه .

با آنیتا دامبلدور صحبت کردم و رول اصلی رو ویرایش کردم و براش فرستادم . قرار شده یه نگاهی بکنه و اگه دید مشکلی وجود داره ویرایشش کنه .


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۳ ۱۶:۵۳:۴۰


Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۱۲:۱۷ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷

محسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۵ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۰ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از خانه بلک ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 10
آفلاین
... تام به اسلاگهورن رسید و در مورد موافقتش با در خواست سارا با او صحبت کرد ؛ اسلاگهورن هم ابراز خوشحالی کرد و برای خوردن مقداری غذا از او جدا شد .
تام که حال خود را تنها می دید ، در این فکر بود که آیا اسلاگهورن واقعا فردا ماجرا را به او می گوید یا خیر ؟
---------------------------------------------------------------------------
سرانجام مهمانی بعداز ساهتها به پایان رسید.تام زودتر ازهمه از سالن خارج شد و به سمت تالار اسلیترین حرکت کرد.در تمام راه به صحت یا عدم صحت گفتار اسلاگهورن را ارزیابی می کرد.
---------------------------------------------------------------------------
در تالار بدون هیچ حرفی به خوابگاه رفت و آماده ی خواب شد.وقتی که دراز کشید تمام فکرش این بود که آیا اسلاگهورن جان پیچ را فردا برایش تعریف میکند یا نه!تصمیم گرفت فردا بدون هیچ وقفه ای ابتدا به دفتر اسلاگهورن برود و جان پیچ را به طور کامل از او بپرسد!
---------------------------------------------------------------------------
... به سرعت به سمت دفتر اسلاگهورن حرکت می کرد و در میانه ی راه چندین بار به دانش آموزان دیگر تنه زد و با آنها برخورد های شدید پیدا کرد . اما هیچ چیز باعث نشد تا سرعتش را کمی کمتر کند و دیر تر به مقصدش برسد .
---------------------------------------------------------------------------
به نزدیکی دفتر اسلاگهورن رسیده بود . تپش قلبش زیاد شده بود و نمی دانست چگونه رفتار کند . به سمت در دفترش رفت و در زد . صدای اسلاگهورن را شنید که او را دعوت به ورود کرد و بالاخره وارد شد .
اسلاگهورن با دیدن او کمی جا خورد . اما به سرعت لبخندی ساختگی بر لبانش ظاهر شد و به او گفت : بشین تام !
---------------------------------------------------------------------------
تام روي صندلي راحتي بزرگي كه سلاگهورن براي ميهما نا نش گذاشته بود نشست و در ذهنش كلماتي را كه ميخواست به اسلاگهورن بگويد مرور ميكرد .
-چاي ميخوري ؟
-مرسي پرفسور..ميل ندارم .
-اِ...پرفسور ميخواستم بگم...
---------------------------------------------------------------------------
اسلاگهورن نگاهی آمیخته با کمی خشم به تام انداخت و گفت : تام این مسئله واقعا بدتر از اون چیزیه که فکرشو می کنی !
- پروفسور ... لطفا بگین ...
- اصرار نکن تام . من نمی خوام باعث گمراهی تو بشم . اصرار نکن !
با این حرف اسلاگهورن در دل تام جوشی به وجود آمد . با هر مخالفت اسلاگهورن علاقه اش به دانستن این مسئله بیشتر می شد . رو به اسلاگهورن کرد و گفت : بهتره از خودتون کامل بشنوم تا برم از یکی دیگه بشنوم و کامل ندونم .
---------------------------------------------------------------------------
با اين حرف تام ، اسلاگهورن چنان عصبي شد كه باعث شد لبهايش به لرزه بيفتد . تام هيچ وقت اسلاگهورن رو آنطور نديده بود .
اسلاگهورن دهانش را باز كرد كه بر سر تام فرياد بكشد ولي خودش رو كنترل كرد و گفت:.....
---------------------------------------------------------------------------
گفت:تام!این مسئله اونقدر وحشتناک و پلید که یادآوری و توضیح دادنشم برام سخته!اما...میدونم که تو فقط از روی کنجکاوی می پرسی...
لحن صحبتش نشان میداد که دارد این موضوع را به خودش تلقین میکند...خب باشه،به نظرم وقتشه که جواب اینهمه کنجکاویت رو بدم.
---------------------------------------------------------------------------
اسلاگهورن نگاهی به تام کرد و ادامه داد : هورکراکس یا جان پیچ ، بطور خلاصه قسمتی از روح یک شخصه که در یک جسم قرار می گیره . برای ساختن هورکراکس فرد باید یه کار پلید و سیاه مثل کشتن یه نفر بکنه تا بتونه انرژی مورد نیاز برای اینکار رو بدست بیاره . با ساختن هورکراکس روح فرد از هم می دره و به دو قسمت تبدیل می شه که یه قسمت درون بدنشه و قسمت دیگر در اون جسمه ...
---------------------------------------------------------------------------


ویرایش شده توسط هـافلپاف در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۳ ۱۲:۱۹:۲۶

من خیلی تابلو بودم . خودم رو کشتم !!!


Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۰:۴۵ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۸۷

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۸ یکشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۵
از مغازه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 106
آفلاین
به نزدیکی دفتر اسلاگهورن رسیده بود . تپش قلبش زیاد شده بود و نمی دانست چگونه رفتار کند . به سمت در دفترش رفت و در زد . صدای اسلاگهورن را شنید که او را دعوت به ورود کرد و بالاخره وارد شد .
اسلاگهورن با دیدن او کمی جا خورد . اما به سرعت لبخندی ساختگی بر لبانش ظاهر شد و به او گفت : بشین تام !
---------------------------------------------------------------------------
تام روي صندلي راحتي بزرگي كه سلاگهورن براي ميهما نا نش گذاشته بود نشست و در ذهنش كلماتي را كه ميخواست به اسلاگهورن بگويد مرور ميكرد .
-چاي ميخوري ؟
-مرسي پرفسور..ميل ندارم .
-اِ...پرفسور ميخواستم بگم...
---------------------------------------------------------------------------
اسلاگهورن نگاهی آمیخته با کمی خشم به تام انداخت و گفت : تام این مسئله واقعا بدتر از اون چیزیه که فکرشو می کنی !
- پروفسور ... لطفا بگین ...
- اصرار نکن تام . من نمی خوام باعث گمراهی تو بشم . اصرار نکن !
با این حرف اسلاگهورن در دل تام جوشی به وجود آمد . با هر مخالفت اسلاگهورن علاقه اش به دانستن این مسئله بیشتر می شد . رو به اسلاگهورن کرد و گفت : بهتره از خودتون کامل بشنوم تا برم از یکی دیگه بشنوم و کامل ندونم .
............................
با اين حرف تام در اسلاگهورن چنان عصبي شد كه باعث شد لبهايش به لرزه بيفتد . تام هيچ وقت اسلاگهورن رو آ نطور نديده بود .
اسلاگهورن دها نش را باز كرد كه بر سر تام فرياد بكشد ولي خودش رو كنترل كرد و گفت:.....
-------------------------------------------------------------------------------
گفت:تام!این مسئله اونقدر وحشتناک و پلید که یادآوری و توضیح دادنشم برام سخته!اما...میدونم که تو فقط از روی کنجکاوی می پرسی...
لحن صحبتش نشان میداد که دارد این موضوع را به خودش تلقین میکند.
...خب باشه،به نظرم وقتشه که جواب اینهمه کنجکاویت رو بدم.

________________________________________
آقا!فک میکنم دیگه داره کش میاد!تموشش کنیم یه سوژه جدید بدیم!


ّّFor What I've Done
I Start Again
And Whatever Pain May Come
Today This Ends
I'm Forgiving What I've Done



Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۲۱:۱۷ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۸۷

نیمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۸ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۸۷
از خانه گريمالد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 55
آفلاین
به نزدیکی دفتر اسلاگهورن رسیده بود . تپش قلبش زیاد شده بود و نمی دانست چگونه رفتار کند . به سمت در دفترش رفت و در زد . صدای اسلاگهورن را شنید که او را دعوت به ورود کرد و بالاخره وارد شد .
اسلاگهورن با دیدن او کمی جا خورد . اما به سرعت لبخندی ساختگی بر لبانش ظاهر شد و به او گفت : بشین تام !
---------------------------------------------------------------------------
تام روي صندلي راحتي بزرگي كه سلاگهورن براي ميهما نا نش گذاشته بود نشست و در ذهنش كلماتي را كه ميخواست به اسلاگهورن بگويد مرور ميكرد .
-چاي ميخوري ؟
-مرسي پرفسور..ميل ندارم .
-اِ...پرفسور ميخواستم بگم...
---------------------------------------------------------------------------
اسلاگهورن نگاهی آمیخته با کمی خشم به تام انداخت و گفت : تام این مسئله واقعا بدتر از اون چیزیه که فکرشو می کنی !
- پروفسور ... لطفا بگین ...
- اصرار نکن تام . من نمی خوام باعث گمراهی تو بشم . اصرار نکن !
با این حرف اسلاگهورن در دل تام جوشی به وجود آمد . با هر مخالفت اسلاگهورن علاقه اش به دانستن این مسئله بیشتر می شد . رو به اسلاگهورن کرد و گفت : بهتره از خودتون کامل بشنوم تا برم از یکی دیگه بشنوم و کامل ندونم .
............................
با اين حرف تام اسالاگهورن چنان عصبي شد كه باعث شد لبهايش به لرزه بيفتد . تام هيچ وقت اسلاگهورن رو آ نطور نديده بود .
اسلاگهورن دها نش را باز كرد كه بر سر تام فرياد بكشد ولي خودش رو كنترل كرد و گفت:.....


ویرایش شده توسط نیمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۳ ۱:۳۰:۳۶

ما چیزی رو داریم که ولدمورت نداره!؟
چیزی که ارزش جنگیدن رو داره!
:mama:


Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۱:۰۱ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
... تام به اسلاگهورن رسید و در مورد موافقتش با در خواست سارا با او صحبت کرد ؛ اسلاگهورن هم ابراز خوشحالی کرد و برای خوردن مقداری غذا از او جدا شد .
تام که حال خود را تنها می دید ، در این فکر بود که آیا اسلاگهورن واقعا فردا ماجرا را به او می گوید یا خیر ؟
---------------------------------------------------------------------------
سرانجام مهمانی بعداز ساهتها به پایان رسید.تام زودتر ازهمه از سالن خارج شد و به سمت تالار اسلیترین حرکت کرد.در تمام راه به صحت یا عدم صحت گفتار اسلاگهورن را ارزیابی می کرد.
---------------------------------------------------------------------------
در تالار بدون هیچ حرفی به خوابگاه رفت و آماده ی خواب شد.وقتی که دراز کشید تمام فکرش این بود که آیا اسلاگهورن جان پیچ را فردا برایش تعریف میکند یا نه!تصمیم گرفت فردا بدون هیچ وقفه ای ابتدا به دفتر اسلاگهورن برود و جان پیچ را به طور کامل از او بپرسد!
---------------------------------------------------------------------------
... به سرعت به سمت دفتر اسلاگهورن حرکت می کرد و در میانه ی راه چندین بار به دانش آموزان دیگر تنه زد و با آنها برخورد های شدید پیدا کرد . اما هیچ چیز باعث نشد تا سرعتش را کمی کمتر کند و دیر تر به مقصدش برسد .
---------------------------------------------------------------------------
به نزدیکی دفتر اسلاگهورن رسیده بود . تپش قلبش زیاد شده بود و نمی دانست چگونه رفتار کند . به سمت در دفترش رفت و در زد . صدای اسلاگهورن را شنید که او را دعوت به ورود کرد و بالاخره وارد شد .
اسلاگهورن با دیدن او کمی جا خورد . اما به سرعت لبخندی ساختگی بر لبانش ظاهر شد و به او گفت : بشین تام !
---------------------------------------------------------------------------
تام روي صندلي راحتي بزرگي كه سلاگهورن براي ميهما نا نش گذاشته بود نشست و در ذهنش كلماتي را كه ميخواست به اسلاگهورن بگويد مرور ميكرد .
-چاي ميخوري ؟
-مرسي پرفسور..ميل ندارم .
-اِ...پرفسور ميخواستم بگم...
---------------------------------------------------------------------------
اسلاگهورن نگاهی آمیخته با کمی خشم به تام انداخت و گفت : تام این مسئله واقعا بدتر از اون چیزیه که فکرشو می کنی !
- پروفسور ... لطفا بگین ...
- اصرار نکن تام . من نمی خوام باعث گمراهی تو بشم . اصرار نکن !
با این حرف اسلاگهورن در دل تام جوشی به وجود آمد . با هر مخالفت اسلاگهورن علاقه اش به دانستن این مسئله بیشتر می شد . رو به اسلاگهورن کرد و گفت : بهتره از خودتون کامل بشنوم تا برم از یکی دیگه بشنوم و کامل ندونم .
---------------------------------------------------------------------------



Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۰:۳۷ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۸۷

نیمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۸ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۸۷
از خانه گريمالد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 55
آفلاین
---------------------------------------------------------------------------
در تالار بدون هیچ حرفی به خوابگاه رفت و آماده ی خواب شد.وقتی که دراز کشید تمام فکرش این بود که آیا اسلاگهورن جان پیچ را فردا برایش تعریف میکند یا نه!تصمیم گرفت فردا بدون هیچ وقفه ای ابتدا به دفتر اسلاگهورن برود و جان پیچ را به طور کامل از او بپرسد!
---------------------------------------------------------------------------
... به سرعت به سمت دفتر اسلاگهورن حرکت می کرد و در میانه ی راه چندین بار به دانش آموزان دیگر تنه زد و با آنها برخورد های شدید پیدا کرد . اما هیچ چیز باعث نشد تا سرعتش را کمی کمتر کند و دیر تر به مقصدش برسد .
---------------------------------------------------------------------------
به نزدیکی دفتر اسلاگهورن رسیده بود . تپش قلبش زیاد شده بود و نمی دانست چگونه رفتار کند . به سمت در دفترش رفت و در زد . صدای اسلاگهورن را شنید که او را دعوت به ورود کرد و بالاخره وارد شد .
اسلاگهورن با دیدن او کمی جا خورد . اما به سرعت لبخندی ساختگی بر لبانش ظاهر شد و به او گفت : بشین تام !
---------------------------------------------------------------------------
تام روي صندلي راحتي بزرگي كه سلاگهورن براي ميهما نا نش گذاشته بود نشست و در ذهنش كلماتي را كه ميخواست به اسلاگهورن بگويد مرور ميكرد .
-چاي ميخوري ؟
-مرسي پرفسور..ميل ندارم .
-اِ...پرفسور ميخواستم بگم...
--------------------------------------------------------------------------
از همه بابت پست قبلم معذرت ميخوام . مخصوصا اقاي كراوچ .


ما چیزی رو داریم که ولدمورت نداره!؟
چیزی که ارزش جنگیدن رو داره!
:mama:


Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۱۲:۵۸ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷

محسن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۵ یکشنبه ۱۷ شهریور ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۲:۴۰ سه شنبه ۲۶ شهریور ۱۳۸۷
از خانه بلک ها
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 10
آفلاین
... تام به اسلاگهورن رسید و در مورد موافقتش با در خواست سارا با او صحبت کرد ؛ اسلاگهورن هم ابراز خوشحالی کرد و برای خوردن مقداری غذا از او جدا شد .
تام که حال خود را تنها می دید ، در این فکر بود که آیا اسلاگهورن واقعا فردا ماجرا را به او می گوید یا خیر ؟
---------------------------------------------------------------------------
سرانجام مهمانی بعداز ساهتها به پایان رسید.تام زودتر ازهمه از سالن خارج شد و به سمت تالار اسلیترین حرکت کرد.در تمام راه به صحت یا عدم صحت گفتار اسلاگهورن را ارزیابی می کرد.
---------------------------------------------------------------------------
در تالار بدون هیچ حرفی به خوابگاه رفت و آماده ی خواب شد.وقتی که دراز کشید تمام فکرش این بود که آیا اسلاگهورن جان پیچ را فردا برایش تعریف میکند یا نه!تصمیم گرفت فردا بدون هیچ وقفه ای ابتدا به دفتر اسلاگهورن برود و جان پیچ را به طور کامل از او بپرسد!
---------------------------------------------------------------------------
... به سرعت به سمت دفتر اسلاگهورن حرکت می کرد و در میانه ی راه چندین بار به دانش آموزان دیگر تنه زد و با آنها برخورد های شدید پیدا کرد . اما هیچ چیز باعث نشد تا سرعتش را کمی کمتر کند و دیر تر به مقصدش برسد .
---------------------------------------------------------------------------
به نزدیکی دفتر اسلاگهورن رسیده بود . تپش قلبش زیاد شده بود و نمی دانست چگونه رفتار کند . به سمت در دفترش رفت و در زد . صدای اسلاگهورن را شنید که او را دعوت به ورود کرد و بالاخره وارد شد .
اسلاگهورن با دیدن او کمی جا خورد . اما به سرعت لبخندی ساختگی بر لبانش ظاهر شد و به او گفت : بشین تام !
---------------------------------------------------------------------------


من خیلی تابلو بودم . خودم رو کشتم !!!


Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۹:۴۵ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷

بارتی کراوچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ پنجشنبه ۲۰ اردیبهشت ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۳۲ یکشنبه ۵ آبان ۱۳۹۲
از مرلینگاه شوری خانه ریدل
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1540
آفلاین
... تام به اسلاگهورن رسید و در مورد موافقتش با در خواست سارا با او صحبت کرد ؛ اسلاگهورن هم ابراز خوشحالی کرد و برای خوردن مقداری غذا از او جدا شد .
تام که حال خود را تنها می دید ، در این فکر بود که آیا اسلاگهورن واقعا فردا ماجرا را به او می گوید یا خیر ؟
---------------------------------------------------------------------------
سرانجام مهمانی بعداز ساهتها به پایان رسید.تام زودتر ازهمه از سالن خارج شد و به سمت تالار اسلیترین حرکت کرد.در تمام راه به صحت یا عدم صحت گفتار اسلاگهورن را ارزیابی می کرد.
---------------------------------------------------------------------------
در تالار بدون هیچ حرفی به خوابگاه رفت و آماده ی خواب شد.وقتی که دراز کشید تمام فکرش این بود که آیا اسلاگهورن جان پیچ را فردا برایش تعریف میکند یا نه!تصمیم گرفت فردا بدون هیچ وقفه ای ابتدا به دفتر اسلاگهورن برود و جان پیچ را به طور کامل از او بپرسد!
---------------------------------------------------------------------------
... به سرعت به سمت دفتر اسلاگهورن حرکت می کرد و در میانه ی راه چندین بار به دانش آموزان دیگر تنه زد و با آنها برخورد های شدید پیدا کرد . اما هیچ چیز باعث نشد تا سرعتش را کمی کمتر کند و دیر تر به مقصدش برسد .
---------------------------------------------------------------------------



*دوستان ، سعی کنین مثل نیمفادورا تانکس انقدر بلند ننویسین (پست نیمفادورا تانکس حساب نشد)*

*راستی ، یکسری از دوستان گفتن که لحن نوشتاری اینجا زیاد خوب نشده و اینا ؛ باید بگم که همه اینجا می نویسن و در آخر ما می شینیم و همه چیز اعم از لحن نوشتار ، غلط املایی ، غلط تایپی ، خراب شدن سوژه و ... همه رو درست می کنیم و بعد از چند بار بازبینی برای مقالات می فرستیم*


ویرایش شده توسط بارتي كراوچ در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۱ ۹:۵۲:۱۷


Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۱:۲۰ پنجشنبه ۲۱ شهریور ۱۳۸۷

نیمفادورا تانکسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۸ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ جمعه ۲۲ آذر ۱۳۸۷
از خانه گريمالد
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 55
آفلاین
... تام به اسلاگهورن رسید و در مورد موافقتش با در خواست سارا با او صحبت کرد ؛ اسلاگهورن هم ابراز خوشحالی کرد و برای خوردن مقداری غذا از او جدا شد .
تام که حال خود را تنها می دید ، در این فکر بود که آیا اسلاگهورن واقعا فردا ماجرا را به او می گوید یا خیر ؟
---------------------------------------------------------------------------
سرانجام مهمانی بعداز ساهتها به پایان رسید.تام زودتر ازهمه از سالن خارج شد و به سمت تالار اسلیترین حرکت کرد.در تمام راه به صحت یا عدم صحت گفتار اسلاگهورن را ارزیابی می کرد.
-----------------------------------------------------------------------------
در تالار بدون هیچ حرفی به خوابگاه رفت و آماده ی خواب شد.وقتی که دراز کشید تمام فکرش این بود که آیا اسلاگهورن جان پیچ را فردا برایش تعریف میکند یا نه!تصمیم گرفت فردا بدون هیچ وقفه ای ابتدا به دفتر اسلاگهورن برود و جان پیچ را به طور کامل از او بپرسد!
-----------------------------------------------------------------------------
فردا صبح پس از خوردن صبحانه خود را به دفتر اسلاگهورن رساند . در رو زد و وارد دفتر شد .
كسي در دفتر نبود . به گوشه كنار دفتر نگاهي انداخت به اميد انكه شايد او را بيابد . ناگهان نگاهش روي ميز اسلاگهورن متوقف شود .
كتاب قطوري رو ديد كه رنگ قهوه اي جلد چرميش به دليل قديمي بودنش به قهوه ايه متمايل به سفيد ميزد و روي جلدش چيزي نوشته بود .رنگ نوشته نيز به دليل قديمي بودن كتاب كمرنگ شده بود و نوشته ها از ان فاصله خوانده نميشد .
تام نفهميد كه چطور وارد دفتر شد و در را پشت سرش . نميدانست چه كار بايد بكند . حس كنجكاوي او باعث شد كه يك قدم به جلوتر بردارد و جلوي ميز اسلاگهورن متوقف شد و چشمش رو روي نوشته كمرنگ كتاب خيره ماند .
نوشته كتاب رو خوند و زير لب زمزمه كرد :
هوركراكس سياهترين جادوي جادوگران سياه
قلبش تند تند مي تبيد . نميتوانست جلوي دستش رو كه خود به خود به سمت كتاب ميرفت رو بگيرد كه ناگهان صدايي شنيد وسريع دست خود را عقب كشيد و روي يكي از صندلي هاي راحتي اسلاگهورن كه براي مهمانانش گذاشته بود نشست .
و همزمان با نشستن تام روي صندلي در باز شد و اسلاگهورن وارد دفترش شد...
----------------------------------
ببخشيد بچه ها يكم طولاني شد


ما چیزی رو داریم که ولدمورت نداره!؟
چیزی که ارزش جنگیدن رو داره!
:mama:


Re: داستانهای سه خطی
پیام زده شده در: ۱۰:۵۲ چهارشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۸۷

فرد ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۳ یکشنبه ۹ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۷:۰۸ یکشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۵
از مغازه ویزلی ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 106
آفلاین
خلاصه :
اسلاگهورن در مورد مهمونیش با دانش آموزان صحبت می کنه و تام نمی تونه ازش سؤالشو بپرسه . شب موقع مهمونی تام به شدت سعی داره اسلاگهورن رو کنار بکشه و موفق هم می شه و سؤالش رو هم می پرسه ، اما اسلاگهورن به اون می گه که باید تا فردا صبر کنه .
سارا یکی از دانش آموزان هاگوارتز با اسلاگهورن در مورد تام صحبت کرده و اسلاگهورن هم به تام می گه که بره و با سارا صحبت کنه .
تام که سعی داشته بیشتر به اسلاگهورن نزدیک بشه پیش سارا می ره و با درخواست با هم بودن در مراسم رقص هالوین سارا موافقت می کنه .



---------------------------------------------------------------------------
... تام به اسلاگهورن رسید و در مورد موافقتش با در خواست سارا با او صحبت کرد ؛ اسلاگهورن هم ابراز خوشحالی کرد و برای خوردن مقداری غذا از او جدا شد .
تام که حال خود را تنها می دید ، در این فکر بود که آیا اسلاگهورن واقعا فردا ماجرا را به او می گوید یا خیر ؟
---------------------------------------------------------------------------
سرانجام مهمانی بعداز ساهتها به پایان رسید.تام زودتر ازهمه از سالن خارج شد و به سمت تالار اسلیترین حرکت کرد.در تمام راه به صحت یا عدم صحت گفتار اسلاگهورن را ارزیابی می کرد.
-----------------------------------------------------------------------------
در تالار بدون هیچ حرفی به خوابگاه رفت و آماده ی خواب شد.وقتی که دراز کشید تمام فکرش این بود که آیا اسلاگهورن جان پیچ را فردا برایش تعریف میکند یا نه!تصمیم گرفت فردا بدون هیچ وقفه ای ابتدا به دفتر اسلاگهورن برود و جان پیچ را به طور کامل از او بپرسد!


ّّFor What I've Done
I Start Again
And Whatever Pain May Come
Today This Ends
I'm Forgiving What I've Done








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.